ساختار دراماتيك سوره حضرت يوسف(ع) در قرآن كريم


 

نويسنده: سعيد شاپوري




 

روايت سه پرده اي احسن القصص
 

از ميان 111 آيه سوره يوسف(ع)، سه آيه نخست و ده آيه آخر آن غير داستاني هستند. بقيه 98 آيه اين سوره، بدون آن كه آيه اي غيرداستاني تسلسل آن را بر هم بزند، قصه يوسف را در برمي گيرد.
در اين سوره خداوند، خود را عهده دار امور و تربيت بنده اي قلمداد كرده است كه قلبش را از محبت به خدا لبريز كرده، در حوادث و سختي ها و ناملايمات، ايمان خود را از دست نداده؛ و آن گونه كه گفته اند غرض اين سوره بيان ولايتي است كه خداوند بر بنده اش دارد. با در نظر گرفتن اين آيات و غرض سوره، ابتدا بايد آن را با طرح اوليه روايت كه شامل آغاز، ميانه و پايان يا آغاز، رو به رويي و گره گشايي است ارائه داد تا روايتي يا دراماتيك بودن كليت آن معلوم شد و بعد از آن اجزاي جزئي تر ساختار قصه روشن شود.
(رجوع كنيد به جدول 1)
در الگوي ساختار دراماتيك فيلمنامه صفحات نسبتاً معيني را بر اساس كنش داستاني شخصيت، براي هر يك از اين سه پرده روايت در نظر گرفته، در اواخر پرده اول و دوم به نقطه عطف هايي قائل شده اند كه خروج از يك پرده و ورود به پرده بعد را ممكن مي سازند.
از آنجا كه زمان فيلم و شماره صفحات پرده ها و نقاط عطف، تقريبي است و بسته به نوع داستان ها تغيير مي كند،‌ بايد گفت كه بسياري از فيلم ها و فيلمنامه هاي معتبر و برنده جوايزي چون جايزه اسكار، بيشتر و يا كمتر از يك 120 دقيقه طول مي كشد. كه در نتيجه شمار صفحات هر يك از سه پرده و نقاط عطف اول و دوم تغيير مي كند. به همين دليل مهم ترين مسئله اي كه در ارائه الگوي ساختار دراماتيك احسن القصص بايد مورد نظر قرار بگيرد، اين است كه اساس ارائه اين الگو، آيات قصه حضرت يوسف(ع) است كه 98 آيه را شامل مي شود و با فيلم هاي متعارف سينماي ايران كه حدود 100 دقيقه طول مي كشد از لحاظ زماني قرابت دارد.
با در نظر گرفتن مقياس ظاهري هر يك دقيقه به ازاي هر يك آيه، كل زمان فيلم يا فيلمنامه احتمالي كه دقيقاً بر اساس احسن القصص قرآن كريم مي توان ارائه داد، مي تواند 98 دقيقه باشد.
اين پيشنهاد دقيقاً مطابق آيات قرآني است و سعي دارد الگوي مناسب ارائه درام در واپسين سال هاي قرن بيستم را در نحوه بيان دراماتيك قصه اي كه چهارده قرن پيش نازل شده است جست و جو كند. يافتن وجوه مشترك ميان الگوي روايت با ساختار قصه حضرت يوسف، مي تواند بعد دراماتيك و روايتي خاصي را در احسن القصص قرآن نشان دهد كه در گذشته به آن توجهي نشده بود و امروز توجه به آن ناشي از نياز فرهنگي زمانه ما براي روايت ديني قصص، به ويژه در سينماست.

ساختار پرده اول روايت سه پرده اي احسن القصص قرآن كريم
 

با نگاه به احسن القصص، در مي يابيم كه چند آيه آغازين آن، به نحو بسيار زيبايي ايماژ (يا تصويري) را بيان مي كند كه علاوه بر ايجاد استعاره، دقيقاً درون مايه قصه را نيز معلوم مي دارد. نخستين آيه قصه مي فرمايد: «(ياد كن) زماني را كه يوسف به پدرش گفت: «اي پدر، من (در خواب) يازده ستاره را با خورشيد و ماه ديدم، ديدم (آنها) براي من سجده مي كنند.»
در همين نخستين لحظه شروع داستان در آيه 4 كه با يك ايماژ همراه است، اولاً يك استعاره مطرح مي شود كه آن يازده ستاره و خورشيد و ماه چه كساني هستند و ثانياً موضوع قصه نيز معلوم مي شود كه قرار است به خواست خداوند، يوسف به مقام رفيعي دست پيدا كند. اين شروع قصه به جز موارد گفته شده، دو عنصر از عناصر سه گانه عمده اي را كه بايد طي 10 صفحه اول فيلمنامه آشكار شود، روشن مي كند. نخست آن كه شخصيت اصلي قصه (يوسف) را معرفي مي كند و دوم اين كه فرضيه دراماتيك را نشان داده، اين بذر را مي افشاند كه بايد برادران يوسف و پدر و مادرش بر او سجده كنند.
به دنبال آيه 4، آيه 5 سومين عنصر عمده اي را كه بايد طي 10 صفحه اول فيلمنامه مطرح شود، نشان مي دهد. آن گاه كه [يعقوب] گفت: «اي پسرك من، خوابت را براي برادرانت حكايت مكن كه براي تو نيرنگي مي انديشند، زيرا شيطان براي آدمي دشمني آشكار است.» بيان حسادت برادران و نيرنگي كه ممكن است از سوي ايشان به جهت تعبير خواب يوسف يا مقابله با فرضيه دراماتيك قصه در كار يوسف به كار ببندند، عنصر موقعيت دراماتيك را نيز معرفي مي كند.
در آيه 6، حضرت يعقوب بر انتخاب شدن يوسف از سوي پروردگار اشاره كرده، غير مستقيم اعلام مي دارد كه روياي آغازين داستان، وعده اي است كه از سوي خداوند داده شده، در نتيجه جنبه ديني بودن روايت را روشن مي سازد. اين سه آيه به خوبي انتظاري را كه از 10 صفحه يا 10 دقيقه يك فيلمنامه و فيلم داراي ساختار روايتي منسجم مي توان داشت برآورده مي سازد و درام وارد ساحت ديني شده و ادامه مي يابد. بعد از آن كه 10 صفحه اول فيلمنامه شخصيت اصلي را مشخص كرد و فرضيه و موقعيت دراماتيك را بنا نهاد، 10 صفحه دوم بر شخصيت اصلي تمركز پيدا مي كند. اين 10 صفحه پيشنهادي الگو، در سوره يوسف شامل آيات 7 تا 14 مي شود. در آيه 7 خداوند با تجلي تذكري خود، بر عبرت آميز بودن سرنوشت شخصيت اصلي و برادرانش تأكيد مي كند و حس ديني قصه را كه در آيه قبل آشكار شده بود، پررنگ تر مي نمايد. تا مخاطب در داستان دقيق شده و به درستي آن را دنبال مي كند. در آيات بعدي، با وجود حضور نداشتن فيزيكي شخصيت اصلي (يوسف) در جريان قصه، تمركز كنش داستان بر اوست و برادرانش توطئه قتل او و انداختنش به چاه را طرح مي كنند.
در آيات 8 تا 14 مي فرمايد: «هنگامي كه [برادران او] گفتند: «يوسف و برادرش نزد پدرمان ازما -كه جمعي نيرومند هستيم- دوست داشتني تر هستند. قطعاً پدر ما در گمراهي آشكار است.» [يكي گفت] «يوسف را بكشيد يا او را به سرزميني بيندازيد، تا توجه پدرتان معطوف شما گردد و پس از او مردمي شايسته باشيد.» گوينده اي از ميان آنان گفت: «يوسف را مكشيد. اگر كاري مي كنيد. او را در نهانخانه چاه بيفكنيد تا برخي از مسافران او را برگيرند.» گفتن: «اي پدر، تو را چه شده است كه ما را بر يوسف امين نمي داني در حالي كه ما خيرخواه او هستيم؟ فردا او را با ما بفرست تا [در چمن] بگردد و بازي كند و ما به خوبي نگهبان او خواهيم بود.» گفت: «اين كه او را ببريد سخت مرا اندوهگين مي كند و مي ترسم از او غافل شويد و گرگ او را بخورد.» گفتند: «اگر گرگ او را بخورد با اين كه ما گروهي نيرومند هستيم. در آن صورت ما قطعاً (مردمي) بي مقدار خواهيم بود.»
اين آيات علاوه بر شخصيت اصلي، بر فرضيه دراماتيك قصه نيز تمركز داشته و تلاش برادران را براي جلوگيري از امكان به تحقق پيوستن فرضيه دراماتيك (سجده بر يوسف) نشان مي دهد و حركتي رو به جلو دارد.
10 صفحه سوم پيشنهادي الگوي فيلمنامه نويسي براي پرده اول بايد درام را به سوي نقطه عطف انتهاي پرده اول هدايت كند.
اين صفحات پيشنهادي در سوره يوسف، آيات 15 تا 20 را شامل مي گردد. در آيه 15 خداوند دوباره در جريان قصه تجلي تذكري فرموده، به شخصيت اصلي قصه (يوسف) قوت قلب داده و مستقيماً به او وحي و وعده مي دهد كه در آينده برادرانش را از عمل زشتشان آگاه خواهد كرد. اين تجلي كه در سرنوشت و كاركرد شخصيت اصلي تأثير فراواني داشته و او را آماده وقايع بعد مي كند، در مخاطب تأثير مستقيمي مي گذارد، اما وقتي در ادامه داستان آن گاه كه يوسف در مقام عزيزي مصر، برادرانش را از اين واقعه به چاه انداختن باخبر مي كند، در مخاطب حالت شهودي خاصي به وجود مي آيد كه نتيجه اش، ايمان به حضور خداوند در جريان روايت است.
طي آيات 16 تا 18 برادران يوسف كه او را به چاه انداخته اند، با چشماني اشكبار شبانه به نزد پدرشان باز مي گردند و با نشان دادن پيراهني دروغين، خبر مي دهند كه گرگ يوسف را خورده است. يعقوب كه با تعبير خواب يوسف مطمئن شده است خداوند يوسف را برگزيده و به او وعده بزرگي داده است، گفته پسرانش را باور نمي كند و با ياري خدا صبري نيكو را در پيش مي گيرد تا وعده الهي تحقق يابد.
در آيه 18 كارواني به كناره چاه مي رسد و آب آور كاروان مي رود تا از چاه برايشان آب بياورد. او دلوش را در چاه انداخته، يوسف را از چاه بالا مي كشد و با ديدن او مي گويد: «مژده! اين يك پسر است!» كاروانيان در ادامه روايت، يوسف را چون كالايي پنهان مي كنند و او را بدون رغبت به بهاي اندكي مي فروشند.
با فروخته شدن يوسف، پرده اول از ساختار سه پرده اي روايت تمام مي شود. در اين پرده واحد يا مجموعه اي از ماجراي دراماتيك آغاز و پايان مي يابد كه نقطه عطف اول بايد در آن چنگ انداخته، ماجرا را به جهت ديگر پرتاب كند تا در پرده دوم ادامه يابد. نقطه عطف اول در ساختار سه پرده اي الگوي روايت فيلمنامه در پرده اول را. حوالي صفحات 25 تا 27، 25 الي 35 و يا 23 تا 25 دانسته اند. اين نقطه عطف در احسن القصص قرآن به سبب محتواي ديني آن در آخر آيه 19 قرار دارد، آن گاه كه خداوند دوباره در جريان روايت وارد شده، مي فرمايد: «... و خداوند به آن چه مي كردند دانا بود.» اين دانا بودن خداوند نشانه حاكميت داشتن خداوند بر روايت و هدايت درام از سوي اوست تا آن را به سوي وعده اي كه در ابتداي قصه در عالم رويا و به رمز با يوسف در ميان گذاشته و در ته چاه با وحي آن را تأكيد كرده است هدايت كند.
با اين تفاسير ساختار پرده اول از روايت سه پرده اي درام حضرت يوسف در قرآن را مي توان با الگوي زير ارائه داد.
(رجوع كنيد به جدول 2)

ساختار پرده دوم روايت سه پرده اي احسن القصص قرآن كريم
 

پرده دوم فيلمنامه در الگوي ساختار دراماتيك، واحدي از ماجراي دراماتيك است كه بعد از اتمام يافتن نقطه عطف اول آغاز مي شود. طول اين پرده 60 صفحه بوده و تقريباً دو برابر پرده اول يا پرده سوم است و با بطن دراماتيكي موسوم به تقابل (يا روبه رويي) به هم پيوند مي خورد. تمركز اين پرده روي ايجاد برخورد ها و موانعي است كه حركت شخصيت اصلي را به سوي هدفش كند و به تدريج متوقف مي كند. از همين برخورد ها و موانع، كشمكش كه مبناي درام است به وجود مي آيد و موجب توجه علاقه و جذب تماشاگر به درام مي شود. اين پرده نيز ساختار عام روايت را داشته، مطابق شكل زير داراي آغاز، ميان و پاياني است كه در انتها، منجر به نقطه عطف دوم فيلمنامه مي شود. (رجوع كنيد به جدول 3)
معمولاً در وسط فيلمنامه كه درست وسط پرده دوم است، اتفاق خاصي روي مي دهد. اين رويداد را كه طرح ريزي و ساختار بخشيدن به ماجراي پرده دوم را آسان مي كند، از آن روي كه درست در ميانه فيلمنامه قرار دارد، نقطه ميان خوانده اند.
با در نظر گرفتن نقطه مياني، پرده دوم فيلمنامه به دو واحد اساسي از ماجراي دراماتيك، هر كدام به طول 30 صفحه تقسيم مي شود. نيمه اول پرده دوم از نقطه عطف انتهاي پرده اول شروع شده، تا نقطه مياني ادامه مي يابد و نيمه دوم پرده دوم نيز از نقطه مياني آغاز شده، تا نقطه عطف انتهاي پرده دوم ادامه مي يابد، كه آن را چنين نمايش داده اند؛ (رجوع كنيد به جدول 4)
با مطالعه بيشتر در ساختار فيلم ها و فيلمنامه هاي منسجم، دريافتند كه علاوه بر نقطه مياني و تقسيم پرده 60 صفحه اي به دو واحد 30 صفحه اي، دو «مفصل» مورد نياز است كه حدوداً در وسطه نيمه اول پرده دوم و وسط نيمه دوم پرده دوم قرار داشته باشد، تا داستان را در مسير درست خود نگه دارد. با اين دو مفصل، كه در فيلمنامه عموماً با صحنه اي به صورت نمايشي درمي آيد، الگوي ساختار روايتي پرده دوم طبق نمودار زير تكميل مي شود.
(رجوع كنيد به جدول 5)
امكان قرار گرفتن احسن القصص قرآن كريم در الگوي ساختار دراماتيك، بعد از مطالعه دقيق سوره يوسف(ع) و دريافتن جلوه هاي داستاني آن، براي اولين بار با خواندن مطالبي پيرامون نقطه مياني در فيلمنامه، به ذهن نگارنده خطور كرد. با علم به اين كه نقطه مياني در فيلمنامه 120 دقيقه اي تقريباً در وسط آن و دقيقه 60 قرار دارد و آگاهي از اين كه سوره يوسف(ع) داراي 111 آيه است و يكي از وقايع مهم قصه، يعني عزيز مصر شدن يوسف درست در وسط سوره، در آيه 56 روي مي دهد و از زاويه روايت و درام، نگاهي دقيق تر به احسن القصص قرآن كريم انداخته شد. آشنايي بيشتر با ظرايف فيلمنامه نويسي و از جمله اطلاع يافتن از مفهومي تحت عنوان «تعكيس» موجب شد تا تقريباً اطمينان حاصل شود الگوي ساختار دراماتيك فيلمنامه كه حدود دو دهه از ارائه اش مي گذرد را مي توان با احسن القصص قرآن كريم، كه حدود 14 قرن قبل نازل شده، مطابقت داد.
گفته اند كه تعكيس، ماجرا يا موقعيتي است كه برخلاف انتظار تماشاگر روي مي دهد و معمولاً حالت خاصي از غافلگيري است. يا تعكيس قوي ترين نوع ماجراهاي هادي است كه جهت داستان را صد و هشتاد درجه عوض مي كند و حركت داستان را از مثبت به منفي يا از منفي به مثبت تغيير مي دهد و از هر نقطه عطفي كه داستان را به جهت ديگر پرتاب مي كند اما عكس نمي كند، قوي تر است. تعكيس دور زدن كامل است كه به صورت فيزيكي يا عاطفه روي مي دهد.
تعكيس مي تواند يك يا دو بار در هر نقطه فيلمنامه به كار برده شود و عجيب آن كه تعكيس در احسن القصص قرآن كريم، در قلب سوره و درست در نقطه مياني روي مي دهد. قبل از عمل تعكيس در آيه 56، كه خداوند يوسف را قدرت مي دهد و او را به مقام عزيزي مصر مي رساند، يوسف مدام تحت آزار قرار مي گيرد، به چاه افتاده، به صورت برده خريد و فروش شده و سپس زنداني مي شود. بعد از آيه 56 يوسف در اوج قدرت است و درست در اولين كنش داستاني، بدون آن كه قصه قرآني به حاشيه بپردازد، در راستاي وعده الهي عمل كرده و برادران يوسف را در مقامي پايين تر، مقابل يوسف قرار مي دهد.
با اين دريافت به سراغ قصه يوسف رفته و مطابق فعل روايت، احسن القصص به سه پرده دراماتيك فرضي تقسيم گرديد كه به نحوه انجام پرده اول اشاره شد.
با پايان يافتن پرده اول در آيه 20، با آيه 21، درام وارد پرده دوم مي شود. در آغاز پرده، يوسف يك برده است. ولي چون مقدر شده او به عزيزي مصر برسد، روايت مسير حركتش را به آن سو ادامه مي دهد. كشمكش كه لازمه درام است ادامه مي يابد و مانع تراشي در راه رسيدن شخصيت اصلي به هدفش، كه تمركز اصلي پرده دوم است شروع مي شود.
يوسف كه مورد لطف خداوند قرار گرفته، به او حكمت و دانش عطا مي شود و كم كم مورد علاقه همسر عزيز مصر قرار مي گيرد. اين علاقه كه شهوت آلود و گناهكارانه است، در آيه 23 با عملي دراماتيك بيان شده، نشان داده مي شود كه زن عزيز، يوسف را به خلوتخانه مي كشاند و با بستن درها، تصميم مي گيرد به انجام گناه اقدام كند و شروع هم مي كند. طي دو آيه بعد يوسف به سبب ايمانش از تن دادن به خواسته زن خودداري مي ورزد و سعي در خارج شدن از خلوت را دارد كه همسر عزيز خود را به او رسانده، از پشت پيراهن يوسف را پاره مي كند.
اين اتفاق، سرآغاز كشمكشي جديد و مانع تراشي يكي از شخصيت هاي كمكي و تا حدودي منفي داستان در راه رسيدن به يوسف به خواسته يا هدفي است كه خداوند براي او مقرر فرموده است.
هرچند كه در ادامه، بي گناهي يوسف ثابت مي شود و او از توطئه زن عزيز خلاصي مي يابد، اما بعد از آن كه زنان مصر در مجلس همسر عزيز با ديدن يوسف،‌ دست از ترنج نمي شناسند و با كارد دستانشان را مي برند، يوسف رو سوي خدا كرده، دعا مي كند تا خداوند نيرنگ زنان را از او بگرداند. خدا دعاي يوسف را اجابت كرده، او به زندان مي افتد.
طي آيات 35 تا 37 خداوند با تجلي خاصي كه بين تذكري و فاعلي است، دو روياي صادق به هم زنداني هاي يوسف نشان مي دهد. يوسف با قدرت تأويل خدادادي اش، روياهاي دو جوان زنداني را تعبير مي كند تا آن كه در آيه 38، او كه بعد از بيرون آورده شدن از چاه، درباره اصل ونسب خود سخن نگفته بود، ناگهان به سخن در مي‌آيد و با برملا كردن موقعيت اجتماعي، اعتقادي و ايماني خود، مفصل نيمه اول پرده دوم درام را به وجود مي آورد.
يوسف در اين نقطه از درام مي فرمايد كه سزاوار نيست چيزي را شريك خداوند بگردانيم، پس با دعوت به ايمان دو هم زنداني اش طي آيات 39 و 40 حس و درون مايه ديني موجود در قصه را در مفصل نيمه اول پرده دوم متذكر مي شود.
در آيات 41 تا 42، يوسف روياي دو هم زنداني اش را تعبير مي كند و از زنداني اي كه قرار است آزاد شود مي خواهد كه از او در نزد آقايش (پادشاه) ياد كند. ولي شيطان يادآوري به آقايش را از ياد زنداني آزاد شده مي برد كه در نتيجه، يوسف چند سال ديگر در زندان باقي مي ماند.
در آيه 43 خداوند تجلي ديگري فرموده، رويايي را كه منتهي به برائت از گناه، آزادي و به مقام عزيزي مصر رسيدن يوسف مي شود، به پادشاه نشان مي دهد. در آيه 44 معبران دربار از تعبير روياي پادشاه درمانده، آن را خوابي آشفته مي خوانند. در آيه 45 زنداني آزاد شده اي كه شيطان يادآوري يوسف را در نزد آقايش از ياد او برده بود، به سبب همين روياي پادشاه، به ياد يوسف و توانايي او در تأويل رويا مي افتد. به اين ترتيب تجلي فاعلي خاص و غير مستقيم خداوند در جريان قصه يوسف باعث مي شود تا زمينه و بستر مناسبي آماده گردد تا موجب نزديكي پادشاه مصر به يوسف در بند مانده شود.
در آيات 47 تا 49 يوسف ضمن تأويل روياي پادشاه مصر، با فراست خود چگونگي گذشتن از هفت سال قحطي پيش رو را به پادشاه مي آموزد. پادشاه مصر با اطمينان يافتن از حكمت و دانشي كه از سوي خداوند در نهاد يوسف به وديعه گذاشته شده، تقاضاي ديدار يوسف را مي كند. يوسف كه سال هاست بدون گناه در بند است، قبل از آن كه بخواهد جسمش را از زندان نجات دهد، به فكر اعاده حيثيت خود بوده، مي خواهد پاكي روحش را براي مردم مصر و پادشاه ثابت كند. به همين دليل از پادشاه مي خواهد تا پيرامون دست بريدگان عشق تفحص كند.
در آيه 51 زنان مصر بر بي گناهي يوسف شهادت مي دهند و همسر عزيز نيز او را راستگو خوانده،‌ بر گناه خود اعتراف مي كند. پادشاه مصر بعد از پي بردن به بي گناهي يوسف، بار ديگر او را به نزد خود مي خواند. اين بار يوسف به نزد پادشاه مي رود. پادشاه او را از نزديكان خود كرده، امين خود مي كند.
يوسف كه تا اين نقطه از درام از دست زدن به عملي و تلاش كردن براي دستيابي به چيزي تقريباً خودداري كرده بود، ناگهان بزرگ ترين خواسته اي را كه ممكن بود بخواهد، مطرح كرده، منصب خزانه داري كل سرزمين مصر را طلب مي كند. اين خواسته در آيه 55 روي مي دهد و در آيه بعد (56) كه همان نقطه مياني درام و پرده دوم است، خداوند در روند روايت متجلي شده،‌ متذكر مي شود كه بدين گونه يوسف را در مصر قدرت مي بخشد. اين تجلي كه بر اراده خداوند بر كليه وقايع روايت تأكيد مي كند، به طور ضمني به مخاطب اعلام مي كند كه خود او روياي اول داستان را به يوسف نشان داده و وقايع بعدي را هدايت فرموده است.
بعد از آيه 57 كه ادامه فرمايش خداوند در آيه 56 است، قصه قرآني بدون آن كه به حاشيه بپردازد، به اين دليل كه قبلاً از زبان يوسف وقايع چند ساله آينده را، طي آيات 47 تا 49 تشريح كرده است، به رويداد اصلي روايت مي پردازد. اولين رويداد داستاني سوره، بعد از رسيدن يوسف به عزيزي مصر، در آيه 58 روي مي دهد و مخاطب ناگهان برادران يوسف را مي بيند كه براي دريافت غله به نزد او آمده اند. برادران كه تصورش را هم نمي توانند بكنند، يوسفي را كه سال ها قبل با ذلت در چاه انداخته اند، ممكن است به چنين مقامي برسد، او را نمي شناسند، ولي يوسف كه آنها را در همان لحظه نخست شناخته است از ايشان مي خواهد كه در سفر بعديشان كه براي تهيه غله به مصر مي روند، برادر پدرشان (بنيامين) را نيز به نزد او بياورند. يوسف تهديد مي كند در صورت نياوردن بنيامين، وي از دادن خوار و بار خودداري خواهد كرد. برادران مي دانند پدرشان كه بعد از يوسف، تمام محبتش را نثار بنيامين كرده است، هرگز بنيامين را مثل يوسف به دست آنها نخواهد سپرد. با اظهار اين كه با نيرنگ بنيامين را از پدرش خواهند خواست، به سوي سرزمينشان به راه مي افتند. قبل از عزيمت آنان، يوسف دستور مي دهد تا غلامانشان سرمايه هايي را كه برادرانش با خود براي خريد غله آورده بودند در بارهايشان بگذارند، بلكه دوباره همراه بنيامين به سوي او بازگردند. اين اتفاق در آيه 62 روي مي دهد و درام قرآني بدون طول و تفصيل در آيه بعدي، برادران يوسف را در پيشگاه پدرشان نشان مي دهد تا همان گونه كه يكباره در نزد يوسف ظاهر شده بودند، به همان سرعت نيز در پيش يعقوب حاضر شوند. آنها با اظهار اين كه اگر در سفر بعدي بنيامين را همراه خود به مصر نبرند، عزيز از دادن غله خودداري خواهد كرد، از وي مي خواهند كه بنيامين را همراه آنها بفرستد و نگران حال او نباشد. زيرا كه آنها از بنيامين نگهباني خواهند كرد.
يعقوب با يادآوري ماجراي دروغين دريده شدن يوسف به وسيله گرگ، عدم اطمينان خود به پسرانش را يادآوري مي كند و در ادامه به سخناني كه نشانگر علم او به غيب و اسرار الهي است، خداوند را بهترين نگهبانان خوانده، تلويحاً آشكار مي سازد كه او طبق وعده الهي مطمئن است كه حق تعالي حافظ يوسف اوست. در ادامه داستان وقتي كه برادران بارهاي خود را باز مي كنند و سرمايه هايشان را كه بابت خريد غله به يوسف داده بودند در داخل بارها مي بينند، خوشحال شده با اطمينان بيشتر از پدرشان مي خواهند تا بنيامين را همراه آنها به مصر بفرستد تا بلكه يك بار غله ديگر نيز بنيامين براي خانواده شان بياورد.
در آيات 66 تا 69 يعقوب موافقت مشروط خود را با رفتن بنيامين به مصر اعلام مي كند، برادران به راه افتاده وارد مصر مي شوند. وقتي آنها به نزد يوسف مي روند، يوسف برادر مادري اش (بنيامين) را به گوشه اي كشيده، خود را به او معرفي مي كند. در آيه 70 نشان داده مي شود كه يوسف خوار و بار مورد نياز برادرانش را به آنها مي دهد و پيمانه پادشاه را نيز در ميان بار بنيامين مي گذارد. كاروان برادران يوسف بعد از تهيه خوار و بار لازم به راه مي افتند تا عازم كنعان شوند كه در بين راه مأموري خود را به آنها رسانده، به ايشان مي گويد كه دزد هستند.
در آيات 71 تا 75 برادران يوسف به نزد او باز گردانده مي شوند و طبق رسم سرزمين خودشان اعلام مي دارند كه كيفر كسي كه جام دزدي دربار او پيدا شود خود اوست و دزد بايد به بردگي صاحب كالا (يوسف) درآيد. در آيه 76 يوسف به بازرسي بارهاي غله برادرانش مي پردازد و چون در نهايت به بار بنيامين مي رسد، پيمانه گم شده را در ميان بار او مي يابد.
در ادامه همين آيه، خداوند در روند متجلي شده و متذكر مي شود كه او اين شيوه نگه داشتن بنيامين در مصر را به يوسف آموخته است. اين تجلي، ضمن آن كه در سرنوشت اشخاص داستان تأثير زيادي مي گذارد، مسير درام را نيز بدون آن كه دخالتي بسيار آشكار و قاهرانه تلقي شود، به نرمي تغيير مي دهد و تجلي فاعلي با واسطه خاصي را، كه ويژگي سوره يوسف است، به نمايش در مي آورد.
با وجود اين كه اين تجلي در صحنه اي روي مي دهد كه آيات قبل و آيات بعدي سوره تا آيه 79 به شرح آن مي پردازند، به لحاظ حضور خداوند و ايجاد حس معنوي در درام مي تواند مفصل دوم پرده روايت قصه يوسف تلقي شود.
بعد از اين مفصل، ماجرا به سرعت راه خود را به سوي نقطه عطف دوم طي مي كند. پسر بزرگ يعقوب به خاطر پيماني كه با پدرش بسته است تا بنيامين را به نزد وي بازگرداند، ‌با بازداشت شدن بنيامين به جرم دزدي، روي برگشتن به نزد پدر را ندارد. پس برادران ديگر به نزد پدر خود بازمي گردند. ديدار يعقوب با پسرانش در آيه 83 روي مي دهد. اما چون پيش از اين در آيات 81 و 82 آن چيزهايي را كه ايشان بايد به يعقوب مي گفتند، از زبان برادر بزرگ تر آورده شده بود، قصه قرآني از تكرار دوباره آن خودداري فرموده، به اختصار داستان را از جايي ادامه مي دهد كه بردران وارد كنعان شده، پيش پدرشان رفته اند و گفته هاي برادر بزرگ ترشان را به يعقوب اظهار كرده اند.
برخورد يعقوب با پسرانش در آيه 83، تقريباً شبيه رفتار و گفتاري است كه او در آيه 18 و ماجراي دروغين دريده شدن يوسف توسط گرگ دارد. او در هر دو مورد مي گويد كه نفس پسرانش چنين عمل ناپسندي را براي ايشان آراسته است، پس شايسته است كه او (يعقوب) صبري نيكو در پيش بگيرد كه خداوند ياري ده و داناي حكيم است و اميد مي رود كه همه پسرانش به اراده الهي به نزد او بازگردند. او كه از فراق يوسف به شدت اندوهگين است، آن قدر در دوري دردانه اش اشك مي ريزد تا آن كه چشمانش نابينا مي شود. پسرانش او را از يادآوري يوسف منع مي كنند. اما يعقوب پيامبر كه به واسطه ارتباط با غيب، احتمالاً از زنده بودن يوسف باخبر است و به عنايت خداوند ايمان دارد، به تضرع رو سوي خدا كرده با اطمينان به پسرانش مي گويد كه از لطف الهي چيزي مي داند كه آنها بي خبرند. پس در آيه 87 وي از پسرانش مي خواهد كه دوباره به مصر بازگردند و به دنبال يوسف و برادرش بگردند، زيرا كه مؤمنان هرگز از امكان رحمت خداوند نااميد نمي شوند.
آيه 88 آغاز صحنه اي ديگر است كه اين بار هم قرآن به دليل عدم ضرورت، از پرداختن به مسائل و رويدادهاي غير دراماتيك قبل از آن خودداري كرده و مخاطب ناگهان برادران يوسف را مي بيند كه در كنار يوسف حاضر شده اند. اينجا صحنه آخرين پرده دوم است و روايت كم كم به نقطه عطف دوم كه مي بايد پرده دوم را به پرده سوم درام پرتاب كند، نزديك مي شود.
بردران يوسف كه در اين سفر سرمايه ناچيزي همراه خود دارند، از يوسف تقاضاي صدقه مي كنند و انتظار دارند كه با وجود سرمايه اندكشان يوسف به آنها پيمانه كاملي از غله بدهد. اين تقاضاي صدقه راه را براي گره گشايي آخر روايت، طبق وعده روياي اول قصه در آيه 4 و تجلي خداوند و خطابش به يوسف در قعر چاه آيه 15 آماده مي سازد.
يوسف در آيه 89 از برادرانش مي پرسد كه آيا به ياد مي آورند وقتي نادان بودند با يوسف و بردارش چه كردند؟ برادران كه اينك به آن همه مهرباني عزيز مشكوك شده اند، در آيه 90 مي پرسند كه آيا او خود يوسف است؟ يوسف جواب مثبت داده، خود را به برادرانش معرفي مي كند. و تأكيد مي كند كه خداوند پاداش نيكوكاران، تقوا پيشگان و صابران را تباه نمي كند.
با آيه 91 كه از زبان براردان يوسف آورده مي شود و آنها ضمن خطاكار خواندن خود، باور مي كنند كه با وجود خواست آنها خداوند يوسف را به آنها برتري داده است، پرده دوم روايت درام يوسف تمام مي شود.
به لحاظ بعد ديني قصه، بي گمان آيه 90 نقطه عطف دوم درام است كه يوسف ضمن معرفي خود، حضور خداوند در سرگذشت خود را متذكر مي شود و بر بدون اجرا نماندن تقوا، صبر و نيكوكاري در نزد خداوند تأكيد مي كند.
كنش داستاني پرده دوم درام كه از آيه 21 تا 91 طول كشيد را مي توان طبق الگوي زير نشان داد.
(رجوع كنيد به جدول 6)

ساختار پرده سوم روايت سه پرده اي احسن القصص قرآن كريم
 

با پايان يافتن پرده دوم، روايت فيلمنامه به سوي نتيجه گيري حركت مي كند و با دست يافتن يا دست نيافتن شخصيت اصلي به هدف، تمام مي شود. اين قسمت در الگوي ساختار دراماتيك فيلمنامه 30 صفحه را شامل مي شود و داراي شروع، ميان و پايان خاصي است كه آن را طبق شكل زير نشان داده اند.
(رجوع كنيد به جدول 7)
اين پرده توسط بطن دراماتيك مرسوم به گره گشايي كنار هم گذاشته مي شود. گره گشايي كه به معني پيدا كردن راه حل آشكار سازي، تشريع و خرد كردن چيزي به عناصر و بخش هاي مجزا از هم است، پايان داستان نيست، بلكه راه حل داستان را نشان مي دهد، پس گره گشايي در درام همان راه حل است.
گره گشايي در آخر روايت، فرضيه دراماتيك مطرح شده در پرده اول را ثابت يا نفي مي كند. سرنوشت شخصيت اصلي درام را مشخص مي كند و بعد از نتيجه گيري، حالت پايدار ثانويه اي را كه عين حالت پايدار اوليه نيست به وجود مي آورد. روايت قرآني قصه يوسف، بعد از آيه 90 كه يوسف خود را به برادرانش معرفي مي كند، به سوي پرده سوم پرتاب مي شود و با آيه 91 كه برداران مي فهمند خداوند واقعاً يوسف را به آنها برتري داده است، پرده دوم تمام مي شود.
پرده سوم قصه يوسف با آيه 92 آغاز مي شود و روايت به سوي گره گشايي، نقطه اوج و نتيجه گيري آخر قصه حركت مي كند. اولين عمل براي رسيدن به گره گشايي را يوسف انجام مي دهد، او با اطمينان دادن به بردارانش كه خداي مهربان آنها را خواهد بخشيد، در آيه 93 پيراهنش رابه برادران خود مي دهد تا دوباره به سوي كنعان رفته، پيراهن او را بر چهره پدرش بيندازد تا بينايي چشمان يعقوب به او بازگردد.
بعد از اين دو آيه آغازين پرده سوم كه ادامه صحنه اي است كه در خانه (كاخ) يوسف مي گذرد و پرده دوم نيز با چهار آيه اي كه به شرح اين صحنه گذشت پايان يافته بود، صحنه جديدي شروع مي شود كه در سرزمين كنعان و خانه يعقوب مي گذرد و قسمت مياني پرده سوم را شامل مي شود.
در آيه 94 با به حركت درآمدن كاروان برادران از نزد يوسف در مصر، پدرشان در كنعان مي گويد كه بوي يوسف را حس مي كند. او كه مي داند اظهار حس كردن بوي يوسف و زنده بودن او با مخالف ساير افراد خانواده رو به رو خواهد شد، در ادامه و آيه 95 مي شنود كه اعضاي خانواده اش دوباره او را گمراه مي خوانند. اين گمراهي ديرين، يادآور گمراه خواندن يعقوب در آيه 8 سوره است كه فرزندان قوي هيكل يعقوب، او را به سبب علاقه بي حدش به كودك ضعيفي چون يوسف در گمراهي آشكار مي بينند.
علاوه بر فرضيه دراماتيك اصلي كه در همان لحظه آغازين قصه و از طريق نشان دادن رويايي به يوسف به وجود آمده است و اين پرده مي بايد آن را گره گشايي كند، در اول همين پرده سوم كه يوسف پيراهنش را به برادرانش مي دهد تا بر چهره يعقوب بيندازند تا بينايي اش بازگردد، فرضيه دراماتيك ديگري پي افكنده مي شود كه آيا ممكن است بينايي به چشمان يعقوب باز گردد؟ اين فرضيه دراماتيك براي اشخاص داستاني حامل پيراهن (برادران يوسف) و مخاطب به يك اندازه مهم است و علاقه دارند ببينند آيا ممكن است چنين اتفاقي روي دهد؟ اما در آيه بعد وقتي كه يعقوب مي گويد بوي يوسف را حس مي كند، مخاطب نيازي ندارد منتظر شود تا گفته او ثابت شود، زيرا مي داند يوسف زنده است و اين خانواده يعقوب است كه بايد با گره گشايي فرضيه دراماتيك، حكيم بودن خداوند بر آنها روشن شود و ايشان به خطاكار بودن خود اعتراف كنند.
در آيه 96 مژده رسان به نزد يعقوب شتافته، پيراهن يوسف را بر چهره يعقوب مي اندازد و فرضيه دراماتيك ايجاد شده دراين پرده، با بينا شدن يعقوب، براي مخاطب و اشخاص داستاني ثابت مي شود.
يعقوب در ادامه آيه، قبل از هر كلامي، به آگاهي خود نسبت به عنايت خداوند اشاره كرده، طي دو آيه بعد تقاضاي آمرزش خواستن فرزندانش از خداوند را به زماني ديگر موكول مي كند.
صحنه بعدي اين پرده در مصر مي گذرد، خداوند، يعقوب و خاندان او را نزد يوسف نشان ميدهد و همچون سياق گذشته، از ذكر ماجراهاي اتفاقي و غير دراماتيك كه شامل چگونگي رفتن و رسيدن خاندان يعقوب به نزد يوسف در مصر است، خودداري مي كند. يوسف در آيه 99، پدر و مادر خود را در كنارش مي گيرد و در آيه 100 آنها را بر تخت مي نشاند. رسيدن يعقوب و يوسف به هم، اوج درام است كه بلافاصله بعد از آن گره گشايي كل قصه چنين روي مي دهد كه: «و (همه آنان) پيش او به سجده درافتادند و (يوسف) گفت: اي پدر، اين است تعبير خواب پيشين من، به يقين، پروردگارم آن را راست گردانيد و به من احسان كرد آن گاه كه مرا از زندان خارج ساخت و شما را از بيابان (كنعان به مصر) باز آورد. پس از آن كه شيطان ميان من و برادرانم را به هم زد -بي گمان پروردگار من نسبت به آن چه بخواهد صاحب لطف است، زيرا او داناي حكيم است.»
با گره گشايي داستان، روياي اول قصه تعبير مي شود. پدر و مادر و يازده برادر يوسف پيش او به سجده مي افتند و فرضيه دراماتيك روايت به اثبات مي رسد. شخصيت اصلي درام (يوسف) به قدرت رسيده و ماه و خورشيد و يازده ستاره در مقابل او به سجده درآمده اند. اين پرده از قصه يوسف كه كلاً در سه صحنه مي گذرد، با سرعت و تنش زياد طي مي شود تا آن كه به اين نقطه مي رسد. اما هنوز يك آيه از قصه باقي مانده است كه نتيجه گيري كل درام و قصه را مي توان در آن پيدا كرد.
يوسف در اين آيه رو سوي خدا مي كند و مي گويد: «پروردگارا، تو به من دولت دادي و از تعبير خواب ها به من آموختي، اي پديد آورنده آسمان ها و زمين، تنها تو در دنيا و آخرت مولاي مني؛ مرا مسلمان بميران و مرا به شايستگان ملحق فرما.»
اين آيه نحوه بيان ديني احسن القصص قرآن كريم را روشن مي سازد و تذكر مي دهد كه چگونه مدبري كه در وراي عالم محسوس است، با تجلي خود در روايتي كه در عالم مادي مي گذرد مي تواند در آغاز، رو به رويي و گره گشايي داستان نقش داشته باشد و قهرمان مؤمن و مخلص درام را در كنش داستاني تا سرمنزل سعادت دنيوي و اخروي هدايت كند.
با اتمام قصه قرآني در آيه 101 مي توان پرده سوم اين روايت را طبق شكل زير ارائه داد.
(رجوع كنيد به جدول 8)
با روشن شدن ساختار دراماتيك پرده سوم از روايت قصه حضرت يوسف در الگوي ساختار دراماتيك، كل سه پرده اي درام را مي توان چنين دانست.
(رجوع كنيد به جدول 9)
با نگاهي دوباره به ساختار احسن القصص ديده مي شود كه فرضيه دراماتيك و ماجراي اصلي قصه از ابتداي پرده دوم، كم رنگ مي شود و ماجراهايي فرعي، ادامه داستان را به عهده مي گيرند. ماجراي عشق همسر عزيز مصر به يوسف، دست بريدگان عشق، به زندان رفتن يوسف و تعبير خواب دو جوان هم زنداني، خواب پادشاه مصر و تعبير آن خواب به وسيله يوسف، همه از ماجراهاي فرعي هستند كه در ظاهر به فرضيه دراماتيك اصلي قصه كه در همان روياي نخستين يوسف مطرح شده است، هيچ ارتباطي ندارند.
كاركرد اين كم رنگ شدن ماجراي اصلي، در روند ديني روايت معلوم شده، آشكار مي شود كه خداوند با طراحي درست ماجراهاي فرعي تمام امور را به سوي تأويل آيه 4 سوره هدايت مي كند. اين نحوه روايت علاوه بر ارتباط تنگاتنگ با درون مايه قصه، از نظر ساختار نيز قابل تأمل است. زيرا گفته اند كه با وجود داشتن طرح اصلي منسجم، دراماتيك و متحرك، طرح هاي فرعي ديگري براي پيشبرد داستان مورد نياز است. نقش طرح يا طرح هاي فرعي بعد بخشيدن به فيلمنامه است كه ابعاد ديگري از شخصيت ها را آشكار مي كند. خط سير طرح فرعي تحول شخصيت را نشان مي دهد و گاهي جالب ترين بخش فيلم يا فيلمنامه را شامل مي شود.
پيش از ارائه چنين نظري در آخرين سال هاي قرن بيستم، كه بر اساس فيلم هايي خوش ساخت به دست آمده است، چهارده قرن قبل، قرآن در روايت احسن القصص خود چنين روشي را براي ادامه قصه ارائه داده است. طرح هاي فرعي ذكر شده در قصه يوسف، علاوه بر بعد بخشيدن به درام و شخصيت هاي آن، تحول شخصيت اصلي (يوسف) و چند شخصيت فرعي از جمله همسر عزيز را نشان مي دهد، كه باعث جذاب بودن طرح فرعي به نسبت داستان اصلي در احسن القصص قرآن نيز شده است و آن همه داستان و تفسير و تأويلي كه از طرح فرعي عشق همسر عزيز مصر به يوسف به وجود آمده، بيانگر اين مدعي است.
خط سير طرح اصلي و طرح فرعي را در فيلمنامه هاي سه پرده اي و دراماتيك چنين نشان داده اند:
(رجوع كنيد به جدول 10)
چنانكه در اين الگو ديده مي شود، خط سير طرح اصلي در پرده اول بنا مي شود و داستان فرعي در پرده دوم آشكار مي گردد. داستان اصلي در روند پرده دوم در پس زمينه قرار گرفته، زنده نگه داشته مي شود، اما در پرده سوم مجدداً به پيش زمينه مي آيد و گره گشايي مي شود. خط سير طرح اصلي و فرعي احسن القصص قرآن را نيز با توجه به مطالب عنوان شده پيرامون طرح اصلي و فرعي آن مي توان چنين نشان داد:
(رجوع كنيد به جدول 11)
منبع: فيلم نگار شماره 41.