چگونه امام را به کودکم بشناسانم؟
چگونه امام را به کودکم بشناسانم؟
روش هاي معرفي امام (عليه السلام)
1. تبيين ضرورت و هدف امامت
جابر از امام باقر (عليه السلام) پرسيد: چه نيازي به پيامبر و امام است؟ امام (عليه السلام) فرمود: [وجود پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و امام (عليه السلام) مورد نياز است] تا جهان بر صلاحش باقي بماند؛ زيرا خداوند عزوجل اگر امام يا پيامبري در ميان آنان باشد عذاب را از اهل زمين برمي دارد. خداوند مي فرمايد: «خداوند آنان را عذاب نمي کند، در حالي که تو در ميان آنان هستي» (انفال، 33) و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: ستارگان مايه امنيت آسمانيان، و اهل بيتم مايه امنيت زمينيان هستند. هرگاه ستارگان نابود شوند، آسمانيان را آنچه ناگوار است مي رسد، و اگر اهل بيتم از ميان روند، زمينيان را آنچه ناگوار است مي رسد. (1)
در روايت ديگري امام صادق (عليه السلام) مي فرمايد:
هميشه در زمين عالمي وجود دارد تا هرگاه مؤمنان چيزي [بر دين] افزودند، آن را برگرداند و اگر چيزي کم کردند، آن را تکميل کند. در غير اين صورت امور بر مؤمنين مشتبه مي شود و ميان حق و باطل فرق نمي توانند کرد. (2)
2. بيان شايستگي هاي لازم براي امامت
امام نشانه هايي دارد: داناترين، حکيم ترين، باتقواترين، بردبارترين، شجاع ترين، سخاوتمندترين، و عابدترين مردمان است؛... چشمش به خواب مي رود، اما قلبش نمي خوابد؛ محدث است؛ زره پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) براي او اندازه است... سزاوارتر از خودِ مردم به آنان است؛ براي مردم دلسوزتر از پدر و مادر آنان است؛ متواضع ترين مردم در برابر خداست؛ به آنچه بدان دستور مي دهد، بيش از مردم عمل مي کند و از آنچه از آن نهي مي کند، بيش از مردم دوري مي جويد؛ مستجاب الدعوه است... سلاح پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و شمشير او يعني ذوالفقار نزد اوست؛ صحيفه اي نزد اوست که نام همه شيعيان تا روز قيامت در آن ثبت است و صحيفه اي نزد اوست که نام دشمنان ايشان تا روز قيامت در آن ثبت است؛ «جامعه» نزد اوست و آن صحيفه اي است به طور هفتاد ذرع که همه آنچه فرزندان آدم بدان نياز دارند در آن است؛ و «جفر اکبر و اصغر» که از پوست دباغي نشده بز و گوسفند است و همه علوم در آن است حتي ارش يک خدشه و حتي ارش يک ضربه و نيم ضربه و يک سوم ضربه، نزد اوست؛ و مصحف فاطمه (عليهاالسلام) نزد اوست. (3)
اينکه معصومان (عليهم السلام) براي معرفي امام، معيارها و ويژگي هاي امام را بيان مي کردند تا فرد بتواند با تطبيق آن ويژگي ها امام را شناسايي کند، بيانگر اين است که آنان در زمينه آشنا کردن مردم با امامان و نيز ايجاد زمينه براي ايمان آوردن مردم به آنها، به آگاهي و اراده مخاطبان توجه کامل داشتند و نمي خواستند ايمان به امامان را بر آنان تحميل کنند. در سيره آنان هم ديده نشده که حتي در يک مورد بخواهند کسي را مجبور به پذيرش امامت و ولايت کنند.
3. بيان فضائل امامان
امام صادق (عليه السلام) فرمود: رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به علي (عليه السلام) بابي از علم آموخت که از آن هزار باب و از هر يک از آن ابواب نيز هزار باب ديگر گشوده مي شود. (4)
اميرمؤمنان علي (عليه السلام) فرمود:
رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) مي فرمايد: ما خانداني هستيم که خداوند زشتي هاي ظاهري و باطني را از آنان زدوده است. (5)
کسي که با فضائل امامان آشنا مي شود، علاوه بر اينکه شناخت عميق تري از آنان پيدا مي کند، محبت آنان نيز در قلب او ريشه مي دواند و رشد مي کند؛ زيرا انسان کمال جو و کمال گر است. انسان هم دوست دارد خودش به کمالات دست يابد و مظهر کمالات باشد و هم افرادي را که داراي آن کمالات هستند دوست دارد؛ بنابراين، بيان فضائل اهل بيت (عليهم السلام) باعث مي شود تا مخاطبان، آنان را دوست بدارند و همين امر، زمينه را براي پذيرش امامت آنان نيز فراهم مي آورد. به همين سبب، برخي خلفا بيان فضائل اهل بيت (عليهم السلام) را ممنوع کردند و اگر کسي فضائل اهل بيت (عليهم السلام) را بيان مي کرد، مجازات مي شد. (6)
افزون بر اين، وقتي مخاطب با افرادي آشنا مي شود که بسياري از صفات عالي انساني در آنها جمع شده، آن افراد را به عنوان الگوي زندگي خود انتخاب مي کند و مي کوشد در زندگي نيز در حد توان، مانند آنان زندگي کند.
روش هاي مأنوس کردن با اهل بيت (عليهم السلام)
1. برگزاري آيين هاي عزاداري
ما جماعتي از اهل کوفه نزد امام صادق (عليه السلام) بوديم که جعفر بن عفان نزد ايشان آمد. امام (عليه السلام) او را نزد خود نشاند و فرمود: اي جعفر. جعفر گفت: بله، جانم به فدايت. امام فرمود: مطلع شده ام که در باب امام حسين (عليه السلام) شعر مي گويي و خوب هم مي گويي؟ جعفر گفت: آري، جانم به فدايت. امام (عليه السلام) فرمود: بگو. جعفر شعري در رثاي امام حسين (عليه السلام) گفت و امام و اطرافيانش گريستند، تا اشک بر صورت و محاسنش جاري شد. (7)
همچنين امام صادق (عليه السلام) مي فرمايد:
پدرم به من گفت: اي جعفر، از مال من فلان مبلغ را وقف کن که تا ده سال در ايام منا، در منا براي من عزاداري کنند. (8)
امام صادق (عليه السلام) همچنين شيعيان خود را به برپايي مجالس بزرگداشت ياد و نام اهل بيت (عليهم السلام) توصيه و تشويق مي کرد. ازدي مي گويد:
امام صادق (عليه السلام) به فضيل گفت: مي نشينيد و حديث مي گوييد: گفت: آري، فدايت شوم. امام (عليه السلام) فرمود: به راستي که آن مجالس را دوست دارم. اي فضيل، امر ما را زنده نگه داريد. خدا رحمت کند آن را که امر ما را زنده نگاه دارد. اي فضيل، آنکه ما را ياد کند يا ما را نزد او ياد کنند و به اندازه بال مگسي اشک از چشمانش جاري شود، خدا گناهانش را مي بخشد. (9)
2. زيارت امامان
روش هاي ترويج و تبليغ امامت
1. تربيت متکلمان و متخصصان
امام صادق (عليه السلام) به عبدالرحمان بن حجاج مي فرمود: اي عبدالرحمان! با اهل مدينه [در باب موضوعات ديني] گفتگو کن که من دوست دارم در ميان شيعيان وجود داشته باشند. (11)
همچنين نقل شده است:
امام صادق (عليه السلام) به محمد بن حکيم دستور داد که در مدينه، در مسجد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) با اهالي مدينه بنشيند و با آنان [درباره مسائل ديني] سخن بگويد و مناظره کند؛ حتي در باب پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم). وقتي او نزد امام (عليه السلام) باز مي گشت امام (عليه السلام) از او مي پرسيد که به آنان چه گفت و آنان به او چه گفتند. (12)
2. به خدمت گرفتن شعر
در رثاي حسين (عليه السلام) شعر بگو که تو تا زنده اي ياور و مداح مايي. در ياري ما تا آنجا که مي تواني کوتاهي مکن. (13)
افزون بر اين، معصومان (عليهم السلام) شاعراني را که درباره ي امامان و مکتب تشيع شعر مي سرودند تشويق مي کردند. دعبل خزاعي در شهر مرو، زماني که امام رصا (عليه السلام) اجباراً به ولايتعهدي برگزيده شد، نزد امام (عليه السلام) رفت و به ايشان گفت:
قصيده اي گفته ام و با خود عهد کرده ام قبل از آنکه آن را براي شما بخوانم، براي کسي نخوانم. امام (عليه السلام) به او دستور داد بنشيند تا مجلس خلوت شود. سپس به او فرمود: بخوان. دعبل قصيده اي را [با اين بيت] شروع کرد:
مدارس آيات خلت من تلاوه
و منزل وحي مقفر العرصات...
بعد از پايان شعر، امام (عليه السلام) به او يک پارچه خز و شش صد دينار جايزه داد. (14)
نهي از معاشرت با مخالفان
امام صادق (عليه السلام) در حالي که سخن در باب ياران ابي خطاب و غُلات بود به من فرمود: اي مفضل، با آنان منشين، با آنان غذا مخور، با آنان چيزي ننوش، با آنان مصاحفه مکن و با آنان (در باب مسائل علمي) سخن مگو. (15)
در سيره ي ديگري از امام صادق (عليه السلام) آمده است:
شعيب مي گويد از امام (عليه السلام) درباره ي آيه ي کريمه ي «و در کتاب بر شما نازل کرديم که هرگاه ديديد به آيات خداوند کفر مي ورزند و به سخره مي گيرند، با آنان منشينيد تا در سخن ديگري وارد شوند. در غير اين صورت، شما هم مانند آنان خواهيد بود» (نساء، 140) پرسيدم. امام (عليه السلام) فرمود: مراد خداوند اين است که هرگاه ديديد کسي - هر کسي که باشد - حق را انکار و تکذيب مي کند و درباره ي ائمه (عليهم السلام) سخنان ناروا مي گويد، از مجلس او برخيز و با او منشين. (16)
زيرا در مصاحبت و دوستي با ديگران، نه تنها اعمال و رفتار مصاحبان و دوستان بر يکديگر تأثير مي گذارد، بلکه عقايد و طرز تلقي هاي آنان نيز به يکديگر منتقل مي شود. اين مطلب در روايات نيز به صراحت بيان شده است؛ پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «مرد بر دين دوست خويش است؛ پس ببينيد با چه کسي دوست هستيد». (17)
خلاصه مبحث
1. براي اثبات امامت از روش هاي مفروض گرفتن، اقامه ي دليل و انجام دادن کارهاي خارق العاده و رفع شبهات با منطق و دليل استفاده مي کردند.
2. براي معرفي امامت و امامان (عليهم السلام) از روش هاي تبيين ضرورت و هدف امامت، بيان ويژگي هاي امام (عليه السلام)، بيان فضائل ائمه (عليهم السلام) سود مي جستند.
3. ارتباط شيعيان با اهل بيت (عليهم السلام) را از طريق برگزاري مجالس عزاداري و توصيه به زيارت مراقد ائمه (عليهم السلام) تقويت و آنان را با اهل بيت (عليهم السلام) مأنوس مي کردند.
4. با تربيت متکلمان و متخصصان در امامت و با استفاده از شعر، تشيع را ترويج مي کردند.
5. براي حافظ عقايد شيعيان آنان را از معاشرت با کساني که عقايد انحرافي داشتند منع مي کردند.
پي نوشت ها :
1. عن جابر عن أبي جعفر (عليه السلام) قال: قلت: لأي شيء يحتاج إلي النبي و الإمام؟ فقال: لبقاء العالم علي صلاحه؛ و ذلک أن الله - عزوجل- يرفع العذاب عن أهل الارض إذا کان فيها نبي أو إمام؛ قال الله عزوجل: «و ما کان الله ليعذبهم و أنت فيهم» و قال النبي (صلي الله عليه و آله و سلم): «النجوم أمان لأهل السماء، و أهل بيتي أمان لأهل الأرض؛ فإذا ذهبت النجوم أتي أهل السمآء ما يکرهون، و إذا ذهب أهل بيتي أتي أهل الأرض ما يکرهون»؛ يعني بأهل بيته، الأئمه الذين قرن الله - عزوجل - طاعتهم بطاعته (همان، ج 23، ص 19).
2. عن إسحاق بن عمار قال: سمعت أباعبدالله (عليه السلام) يقول: إن الأرض لن تخلوا إلا و فيها عالم کلما زاد المؤمنون شيئا ردهم، و إذا نقصوا أکمله لهم؛ و لولا ذلک لالتبس علي المؤمنين امورهم، و لم يفرقوا بين الحق و الباطل (همان، ص 26).
3. عن أبي الحسن علي بن موسي الرضا (عليه السلام) قال: للإمام علامات: يکون أعلم الناس و أحکم الناس و أتقي الناس و أحلم الناس و أشجع الناس و أسخي الناس و أعبد الناس؛ و يلد مختوناً و يکون مطهراً؛ و يري من خلقه کما يري من بين يديه؛ و لا يکون له ظل؛ و إذا وقع إلي الأرض من بطن أمه وقع علي راحيته رافعاً صوته بالشهادتين؛ و لا يحتلم؛ و تنام عينه و لا ينام قلبه؛ و يکون محدثا؛ و يستوي عليه درع رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم)... و يکون أولي بالناس منهم بأنفسهم، و أشفق عليهم من آبائهم و أمهاتهم؛ و يکون أشد الناس تواضعاً لله - عزوجل - و يکون آخذ الناس بما يأمر به و أکف الناس عما ينهي عنه؛ و يکون دعاؤه مستجاباً... و يکون عنده سلاح رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) و سيفه: ذوالفقرا؛ و تکون عنده صحيفه فيها أسماء شيعتهم إلي يوم القيامه، و صحيفه فيها أسماء أعدائهم إلي يوم القيامه؛ و تکون عنده الجامعه، و هي صحيفه طولها سبعون ذراعاً، فيها جميع ما يحتاج إليه ولد آدم؛ و يکون عنده الجفر الأکبر و الأصغر إهاب ما عز و إهاب کبش، فيهما جميع العلوم، حتي أرش الخدش، و حتي الجلده و نصف الجلده و ثلث الجلده؛ و يکون عنده مصحف فاطمه (عليهاالسلام) (همان، ج 25، ص 116).
4. عن عبدالرحمن بن أبي عبدالله قال: سمعت أباعبدالله (عليه السلام) يقول: إن رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) علم علياً باباً يفتح له ألف باب، کل باب يفتح له ألف باب (همان، ج 40، ص 131).
5. عن أميرالمؤمنين (عليه السلام) قال: قال رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم): إنا أهل بيت قد أذهب الله عنا الفواحش، ما ظهر منها و ما بطن (همان، ج 23، ص 116).
6. کتب معاويه نسخه واحده إلي عماله بعد عام الجماعه: إني برأت الذمه ممن روي شيئاً من فضل أبي تراب و أهل بيته؛ معاويه در عام الجماعه (سال 41 ق) نامه هايي يک شکل به همه کارگزاران خود نوشت که من از کسي که چيزي از فضائل علي و اهل بيت او نقل کند بيزارم (عاملي، 1409، ج 1، ص 38).
7. عن زيد الشحام قال: کنا عند أبي عبدالله (عليه السلام) و نحن جماعه من الکوفيين، فدخل جعفر بن عفان علي أبي عبدالله (عليه السلام) فقر به و أدناه، ثم قال: يا جعفر، قال: لبيک، جعلني الله فداک. قال: بلغني أنک تقول الشعر في الحسين (عليه السلام) و تجيد. فقال له: نعم، جعلني الله فداک فقال: قل فأنشده؛ فبکي (عليه السلام) و من حوله حتي صارت له الدموع علي وجهه و لحيته (شيخ طوسي، 1404، ج 2، ص 574).
8. عن يونس بن يعقوب عن أبي عبدالله قال: قال لي أبي: يا جعفر، أوقف لي من مالي کذا و کذا النوادب تندبني عشر سنين بمني أيام مني (مجلسي، 1404، ج 46، ص 220).
9. ابن سعد، عن الأزدي، عن أبي عبدالله (عليه السلام) قال: قال لفضيل: تجلسون و تحدثون؟ قال: نعم، جعلت فداک. قال: إن تلک المجالس أحبها، فأحيوا أمرنا يا فضيل؛ فرحم الله من أحيا أمرنا؛ يا فضيل، من ذکرنا أو ذکرنا عنده، فخرج من عينه مثل جناح الذباب، غفر الله له ذنوبه (همان، ج 44، ص 282).
10. عن يونس بن يعقوب قال: کنت عند أبي عبدالله (عليه السلام)، فورد عليه رجل من الشام فقال: إني صاحب کلام و فقه و فرائض، و قد جئت لمناظره أصحابک... قال (عليه السلام) [ليونس]: اخرج إلي الباب من تري من المتکلمين فأدخله. قال: فخرجت فوجدت حمران بن أعين و کان يحسن الکلام، و محمد بن النعمان الأحوال، فکان متکلما و هشام بن سالم و قيس الماصر و کانا متکلمين، و کان قيس عندي أحسنهم کاملاً، و کان قد تعلم الکلام من علي بن الحسين (عليه السلام)، فأدخلتهم عليه. فلما استقر بنا المجلس و کنا في خيمه لأبي عبدالله (عليه السلام) في طرف جبل في طريق الحرم... (مجلسي، 1404، ج 23، ص 9).
11. نضر بن الصباح قال: کان أبوعبدالله (عليه السلام) يقول لعبدالرحمن بن الحجاج: يا عبدالرحمن، کلم أهل المدينه؛ فإني احب أن يري في رجال الشيعه مثلک (همان، ج 2، ص 136).
12. حمدويه، عن محمد بن عيسي، عن يونس، عن حماد قال: کان أبوالحسن (عليه السلام) يأمر محمد بن حکيم أن يجالس أهل المدينه في مسجد رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) و أن يکلمهم و يخاصمهم؛ حتي کلمهم في صاحب القبر. و کان إذا انصرف إليه قال: ما قلت لهم و ما قالوا لک و يرضي بذلک منه (همان، ص 137).
13. حکي دعبل الخزاعي قال: دخلت علي سيدي و مولاي علي بن موسي الرضا (عليه السلام) في مثل هذه الأيام، فرأيته جالساً جلسه الحزين الکئيب، و أصحابه من حوله. فلما رآني مقبلاً قال لي: مرحباً بک يا دعبل، مرحباً بناصرنا بيده و لسانه! ثم إنه وسع لي في مجلسه و أجلسني إلي جانبه، ثم قال لي: يا دعبل، احب أن تنشدني شعراً؛ فإن هذه الأيام أيام حزن کانت علينا أهل البيت، و أيام سرور کانت علي أعدائنا، خصوصاً بني اميه. يا دعبل، من بکي و أبکي علي مصابنا، ولو واحداً، کان أجره علي الله. يا دعبل، من ذرقت عيناه علي مصابنا و بکي لما أصابنا من أعدائنا، حشره الله معنا في زمرتنا. يا دعبل، من بکي علي مصاب جدي الحسين، غفرالله ذنوبه البته، ثم إنه (عليه السلام) نهض، و ضرب ستراً بيننا و بين جرمه، و أجلس أهل بيته من وراء الستر ليبکوا علي مصاب جدهم الحسين (عليه السلام)، ثم التفت إلي و قال لي: يا دعبل، ارث الحسين، فأنت ناصرنا و مادحنا ما دمت حياً؛ فلا تقصر عن نصرنا ما استطعت (همان، ج 45، ص 257).
14. و کان فيمن و رد عليه من الشعراء دعبل بن علي الخزاعي؛ فلما دخل عليه قال: إني قد قلت قصيده، فجعلت علي نفسي أن لا أنشدها علي أحد قبلک. فأمره بالجلوس حتي خف مجلسه. ثم قال له: هاتها. قال: فأنشده قصيدته التي أولها: «مدارس آيات خلت من تلاوه / و منزل وحي مقفر العرصات» حتي أتي علي آخرها. فلما فرغ من إنشادها قام الرضا (عليه السلام) فدخل إلي حجرته، و بعث إليه خادماً بخرقه خز فيها ستمائه دينار، و قال لخادمه: قل له: استعن بهذه في سفرک و أعذرنا. فقال له دعبل: لا و الله ما هذا أردت و لا له خرجت، و لکن قل له: اکسني ثوباً من أثوابک، و ردها عليه. فردها الرضا (عليه السلام) فقال له: خذها و بعث إليه بجبه من ثيابه (همان، ج 49، ص 147).
15. عن المفضل بن مزيد قال: قال ابوعبدالله (عليه السلام): و ذکر أصحاب أبي الخطاب و الغلاه، فقال لي: يا مفضل، لا تقاعدوهم و لا تؤاکلوهم و لاتشاربوهم و لا تصافحوهم و لا تؤاثروهم (همان، ص 586).
16. شعيب العقرقوفي قال سألت أباعبدالله (عليه السلام) عن قول الله عزوجل: «و قد نزل عليکم في الکتب أن إذا سمعتم ءايات الله يکفر بها و يستهزا بها» إلي آخر الآيه فقال إنما عني بهذا إذا سمعتم الرجل الذي يجحد الحق و يکذب به و يقع في الأئمه فقم من عنده و لا تقاعده کائناً من کان (کليني، 1365، ج 2، ص 377).
17. قال رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم): المرء علي دين خليله؛ فلينظر أحدکم من يخالل (محمدي ري شهري، 1362 - 1363، ج 5، ص 297، روايت 10221).
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}