صد سال به اين هواپيماها!


 

نويسنده: محمد حسين جهان پناه




 
پدر بزرگ هاي پدر بزرگ هاي ما چه روياهايي براي پرواز در سر داشتند؟
زماني که ري بردبري نويسنده معروف داستان هاي علمي تخيلي گفت هر چه که به ذهنت مي رسد تخيل و هر چه انجام مي دهي علم است پس طبق گفته او تمام تاريخ بشر چيزي جز داستاني علمي- تخيلي نيست. تمام واقعيات ديروز هستند، همان چيزهايي که آن وقت ها ژول ورن در قصه هاي باورنکردني اش مي نوشت اما نکته در تخيلات نسل ها نهفته است؛ اينکه آينده را چور مي بينيم. چند وقت پيش خيلي اتفاقي يک نسخه از مجله اي به آينده اي بود که نويسندگانش متصور بودند. واقعاً تصور کنيد اگر يک قرن پيش يا نه همين 50 سال پيش زندگي مي کرديد چه تصوري از آينده داشتيد. فکر مي کنيد چقدر از تصورتان آن دوران با اين سال ها همخواني دارد. در اين گزارش بخش خيلي کوچکي از روياهاي گمشده گذشته را مي توانيد پيدا کنيد؛ بخشي که شايد مشتي نمونه خروار باشد.

تايتانيک پرواز مي کند
 

ابر کشتي هاي هوايي
 

يک قرن پيش وقتي اولين شماره مجله اير کرافت در مارس 1910 به چاپ رسيد تصويري هنري از کشتي هوايي با شکوهش مجهز به ده ها موتور، زينت بخش جلدش بود. در حالي که قسمت عمده اي از مطالب مجله به صحبت در باب پيشرفت کشتي هاي هوايي آينده اختصاص داشت. حقيقت آن است که اگر بسياري از حوادث بعدي رخ نمي داد بعيد نبود امروز به جاي سوپر جمبو جت هايي مانند ايرباس 380 شاهد ابر کشتي هاي هوايي دوربرد باشيم؛ رويايي که سال ها پيچ و خم سرنوشت گم شد. در طول سه دهه اول قرن بيستم کشتي هاي هوايي نقش بسيار پررنگي داشتند؛ چه در صنايع نظامي به عنوان بمب افکن هاي سنگين (نقشي مه در جنگ جهاني اول ايفا کردند) و چه در صنايع تجاري؛ نقشي حتي مهم تر از هواپيماهاي کوچک يک يا نهايتا دو نفره که مسافت پروازشان به زحمت به چند 10 کيلومتر مي رسيد (دست کم تا پيش از 1920). براي همين هم اين طور تصور مي شد که آينده مسافرت هاي هوايي دوربرد و حتي فراقاره اي در اختيار ابر کشتي هاي هواييغول آسايي خواهد بود که اينک به افتخار فرديناندفون زپلين، زپلين خوانده مي شوند. اين انديشه چندان هم بيراه نبود به خصوص که کمتر از 17 سال بعد واقعاً اولين خط هوايي اقيانوس پيما براي سفر به آمريکاي شمالي و جنوبي و حتي خاورميانه با استفاده از کشتي هاي هوايي آلماني افتتاح شد. که براي مسافرانش خدمات بسيار لوکسي را هم ارائه مي کرد اما دوران پر شکوه زپلين ها خيلي طول نکشيد. ريسک عملياتي اين بالن هاي غول آساي مملو از هيدروژن بيش از حد بالا بود و نهايتا بروز سوانح پشت سر هم و متعدد که مهم ترين آنها انفجار هيندنبرگ، بزرگ ترين کشتي هوايي دنيا به همراه مسافرانش در 1937 به شمار مي رفت رسما پايان دوران کشتي هاي هوايي به نفع هواپيماها را رقم زد. البته کشتي هاي هوايي حتي تا همين امروز هم از گزند انقراض کامل جان سالم به در برده اند. جالب است بدانسد هيندنبرگ که به همت نازي ها تکميل شده به نوعي تايتانيک آسمان به شمار مي رفت، بزرگ ترين ساخته پرنده دست بشر تا به امروز که براي حمل تا 36 مسافر نيازمند 62 نفر خدمه بود و هر بليت استاندارد آن به پول امروز دنيا نزديک به 6500 دلار آب مي خورد.
در ضمن بد نيست اشاره کنيم که اگر چه دوران زپلين هاي بزرگ به پايان رسيد اما هنوز روياي بازگرداندن اين وال هاي پرنده به آسمان روياي پررنگي است. اين روزها کم و بيش صحبت از ساخت کشتي هاي هوايي ترابري باز هم سر زبان هاست و جديدترين نمونه، اخباري است که از ساخت کشتي هاي هوايي هيبريدي با توان سه هفته پرواز و حمل 85 خودروي رزمي براي ارتش آمريکا شنيده مي شود. با اين همه حتي در صورت پرواز اين پرندگان هيبريدي باز هم بعيد است که روياي کشتي هاي هوايي با وجود سرعت پيشرفت هواپيماها مجالي براي تحقق پيدا کند.

از يوفا تا آي فو
 

بشقاب هاي پرنده
 

عموما UFO ها، موجودات فضايي يا هر تغيير ديگري که دوست داريد را به بشقاب پرنده هايشان مي شناسند با اين حال بشقاب ها پرنده ها در عين حال ساخته هاي دست خود ما زميني ها هم به شمار مي روند که چندان اقبال خوشايندي در توليد پيدا نکردند اما نامشان در شايعات حسابي گا کرد. ايده طراحي بشقاب هاي پرنده از اواسط دهه 30 در دانشگاه ميامي اوهايو پيدايش شد؛ البته تنها در حد آزمايش يک نظريه، جالب اين است که مي گويند بعدها اولين بار اين آلمان بودند که در چهار چوب برنامه هايي موسوم به وريل و هونبو در فاصله 1939 تا 1945 به سفارش مستقيم واحد تحقيقات تکنولوژي «اس اس» بشقاب هاي پرنده واقعي، مشابه با همان توصيفاتي که در ذهنتان داريد ساختند، البته راست و دروغ اين حرف حتي تا همين امروز هم معلوم نيست چرا که جز يک آلبوم عکس مجهول الهويه پر از تصاوير بي کيفيت و غير قابل تاييد هيچ چيز ديگري پس از پايان جنگ پيدا نشد يا اگر شد به مطبوعات که خبري نرسيد. با اين وجود چيزي که مشخص است اينکه همان طور که آمريکايي ها در چهار چوب برنامه محرمانه اي که يک سرش به سازمان CIA مي رسيد واقعا ايده ساختن بشقاب پرنده را امتحان کردند. ماهنامه مکانيک ايلستريتد در مارس 1956 گزارشي رفت با نام «بشقاب پرنده ها چگونه کار مي کنند» که اين شروع مي شد: «اگر تا به امروز بشقاب پرنده اي نديديد حتما به زودي خواهيد ديد.» اين گزارش در حقيقت اشاره داشت به برنامه محرمانه شرکت کانادايي آورو براي وزارت دفاع آمريکا که هدف اصلي اش طراحي هوا گردهاي عمود پرواز و رادار گريز جاسوسي بود. در آن سال ها تحقيقات گشترده اي صورت گرفت که حتي نمونه هاي کاملي مثل طرح VZ -9 «آوروکار» در چهارچوب آن پرواز کردند که اين يکي در نوع خودش کامل ترين بشقاب پرنده اي بود که پرواز مي کرد بجز اين براساس گفته هاي تاييد نشده بسياري از خلبانان بازنشسته آزمايشي، ناسا نمونه هاي محرمانه واقعي از بشقاب پرنده ها را در سال هاي آخر دهه 50 امتحان کرد که شيوه طراحي بيشتر آنها مبتني بر فن بزرگي بود که در ميانه بدنه جا خوش مي کرد و نيروي کافي به منظور بلند کردن بشقاب پرنده را توليد مي کرد اما برخلاف باور عمومي اين هواگردها در آسمان شديداً ناپايدار بودند و کنترلشان در عمل غيرممکن بود و در عين حال ارتفاعات پرواز بيشتر اين نمونه هاي آزمايشي به بيش از چند متر نمي رسيد در عين حال طرح هايي مانند برنامه واي هم براي ساخت بشقاب پرنده هاي فراصوت و بلند پرواز وجود داشت که هيچ گاه عملي نشد تا در نهايت بشقاب پرنده هاي زميني يا اصطلاحا IFO کلاً بدست فراموشي سپرده شد.

غول پيماها!
 

هواپيمابرهاي هوابرد
 

در اواسط جنگ جهاني دوم، شرکت آلماني دايلمربنز ايده طراحي هواپيما هاي هواپيمابر دوربردي را مطرح کرد که توانستند تا پنج جت بمب افکن را زير بال و بدنه خود تا فاصله 17 هزار کيلومتري حمل کنند. اين ايده که البته هيچ گاه مجالي براي تحقق پيدا نکرد به اين علت مطرح شدهه بود که نازي ها به دنبال راهکاري مناسب براي رساندن بمب افکن هايشان به خاک اصلي امريکا در آينده جنگ بودند. شايد بپرسيد وقتي سوختگيري هوايي راهکار راحت تري است چرا هواپيمابرهاي هوابرد؛ خب نکته اينجاست که سوختگيري هوايي در آن زمان خودش آرزويي دور از دسترس بود و استفاده از آن به صورتي که امروز مي شناسيم هم تا اواخر دهه 1940 محقق نشد براي همين ايده استفاده از هواپيماهاي هواپيمابر در طول جنگ جهاني خيلي جدي از سوي طرف هاي درگير مورد توجه قرار گرفت.
اين موضوع چيز جديدي نبود چرا که در طول جنگ جهاني اول آمريکايي ها هم اين ايده را روي دو کشتي هوايي ارتش پياده کردند که البته حاصلش چندان اميد بخش نبود اما در اين بين کمونيست هاي سرخ شوروي واقعا توانستند چنين طراحي را با استفاده از بمب افکن هاي بزرگ تي بي 3 که مي توانستند دو تا پنج بمب افکن کوچک زير يا روي بال هايش حمل کنند پياده نمايند؛ طرحي که در جريان بمباران پل رودخانه دانوب در روماني واقعا مورد استفاده قرار گرفت. اما نزديک ترين نمونه ايده هواپيمابرهاي هوابرد را آمريکايي ها در اواخر دهه 40 به نمايش گذاشتند در اين زمان (1948) ماهنامه مکانيکس ايليستريتد مقالعه جامعي از قصد نيروي هوايي آمريکا براي تجهيز بمب افکن هاي
بزرگ جديدش با جنگنده هاي کوچک به منظور آمادگي براي جنگ جهاني سوم به چاپ رساند که اشاره مي کرد شرکت آمريکايي مک دانل داگلاس از اواخر جنگ جهاني دوم روي ميني جنگنده هاي جت هوابردي موسوم به XF-85 کار مي کند که بمب افکن هاي بزرگ بي 36 به عنوان سنگين ترين اشياء پرنده تا آن زمان و بزرگ ترين بمب افکن هاي تاريخ تا به امروز مي توانند تا سه فروند از اين جنگنده ها را براي اسکورت هوايي در محفظه داخلي بدنه خود جا دهند آن هم در حالي که حداقل پنج تن بمب هم به همراه دارند. اين طرح واقعاً در پايان دهه 40 مورد آزمايش قرار گرفت حتي جنگنده هاي کوچک XF-85 هم آزمايش پروازهايشان را پشت سر گذاشتند اما پس از روشن شدن مشکلات بازيابي هواپيما ناشي از جريان گردابي هوا در اطراف بمب افکن ها هنگام پرواز برنامه به طور کلي لغو شد. نکته جالب در مورد اين جنگنده چهار متري فوق کوچک اين بود که به علت کوچکي کابين، تنها خلباناني که زير 1/75 قدشان بود مي توانستند پشت فرمانش بنشينند.
اما داستان هواپيمابرها به اينجا ختم نشد؛ بعدها در پروژه هاي فايکون و نام تام نيروهاي آ مريکا مجددا بختش را اين بار با آزمايش امکان حمل تا يک يا دو فروند جنگنده F-84 نصب شده زير بدنه يا چسبيده به نوک بال هاي هواپيما با موفقيت آزمود. اما نهايتا با پرواز اولين جت هاي دور برد در اواسط دهه 50 آمريکايي ها از خبر اين ايده گذشتند.

کبوتر، کبوتر، موشک
 

موشک هاي هدايت پذير
 

موشک هاي هدايت شونده هميشه روياي جذابي براي صنايع نظامي بوده اند اما اين نوع تسليحات براي زمان زيادي تنها تصويري خيالي از جنگ افزارهاي سرنوشت ساز به شمار مي رفتند؛ البته تا حدود 80 سال پيش در جولاي 1931 ماهنامه پاپ ساينس مصاحبه اي مختصر با دکتر گوستاوراسموس در باب اختراع تازه ثبت شده اند پيرامون بمب هاي هدايت راديويي داشت، قصه اي که چند ماه بعد با گزارش مفصل تري از ماهنامه مدرن مکانيک پي گرفته شد. در آن زمان در نوع خودش اولين باري بود صحبت از کنترل راکت ها به ميان مي آمد. البته نظريه اين دکتر عزيز هيچ شباهتي با اتفاقي که 20 سال بعد رخ داد نداشت. نظريه راسموس درمورد بمب هايي صحبت مي کرد که با رهگيري صداي هواپيماها مي توانستند پس از پرتاب هواپيماهاي بمب افکن را رهگيري و سرنگون کنند. اين بمب ها در حقيقت کايت هاي کوچکي بودند که توسط يک خمپاره انداز به هوا پرتاب مي شدند و بعد هم دنبال صداي هدفشان کي گشتند؛ حال اينکه توي آن همه سر و صدا چطور هواپيما را پيدا مي کردند خودش معمايي است. در همان زمان دکتر گودراد از ماسا چوست راهکار راحت تري مثل هدايت عادي راکت ها توسط امواج راديويي به صورت بصري را هم مطرح کرده بود که اين نظريه خيلي پيچيده به نظر مي رسيد اما 10 سال بعد آلماني ها با ساخت و استفاده از اولين نسل بمب هاي هدايت راديويي به آن واقعيت بخشيدند که با وجود استفاده خيلي محدود موفقت قابل توجهي هم داشت. تا پيش از اين راهکارهاي ساده تري هم مطرح بود همانند راهکار ژاپني ها مبني بر استفاده از راکت هاي هدايت شونده توسط انسان که توسط داوطلبان از جان گذشته براي نابودي دشمنان کنترل مي شدند؛ ايده اي که اتفاقاً در دوران حملات کاميکازه با استفاده از بمب هاي سرنشين دار اوهکا خيلي جدي مورد استفاده قرار گرفت و اتفاقاً موفقيت هايي هم به همراه داشت. در اين ميان بعضي ها هم راهکارهاي عجيب و غريب خاص خودشان را پيشنهاد مي کردند که يکي از مسخره ترين راهکارهاي ارائه شده در جنگ دوم جهاني برنامه اي بود موسوم به موشک هاي کبوتر کنترل که شايد باور نکنيد اما در دولت وقت آمريکا نزديک به 25هزار دلار صرف پژوهش هاي اين برنامه کرد. مبدع اين برنامه، روانشناس خوشحال بود که باور داشت کبوترها را جوي ترتيب کرد که موشک هاي کنترل شونده اي را به سوي هدفي مشخص هدايت کنند. براساس اين طرح، کلاهک موشک ها مجهز به سيستم کنترل ساده اي با يک نمايشگر مي شد که کبوتري آموزش ديده مي بايست هدف را در مرکز اسکوپ موشک ثابت نگاه دارد تا به اين ترتيب موشک بدون خارج شدن از مسير مستقيم، به هدف اصابت کند. اگر چه اين طرح در اواسط جنگ لغو شد اما پس از جنگ مجددا احياو تا 1953 هم ادامه پيدا کرد و حتي آزمايشات ميداني را هم پشت سر گذاشت تا نهايتاً مخترعش لطف کرد بي خيال شد. البته در طول جنگ جهاني دوم طرح هاي تخيلي زيادي از سوي متفقين براي استفاده از حيوانات بينوا به ميان آمد که از مهم ترين آنها مي شود به سگ هاي ضدتانک، موش هاي انفجاري (شبيه به همان موش هاي فيلم وانتد)، خفاش هاي بمب افکن (براي بمباران ژاپن) و دلفين هاي انتحاري اشاره کرد که با کمي جست و جو در ويکي پديا مي توانيد اطلاعات زيادي در مورد اين برنامه هاي عجيب و عقل کل هاي پشت پرده آنها پيدا کنيد.

نيروگاه هاي بالدار
 

هواپيماهاي اتمي
 

در اواسط دهه 50 ظاهراً اتمي شدن موضوع جذابي بود البته فقط در وجه نظامي آن به هر حال در 15 آگوست 1955 مکانيکس ايليسترتيد، گزارش پرسر و صدايي کار کرد از برنامه آمريکا براي ساخت هواپيماهاي جت با پيشران هسته اي رويايي بزرگ پايه. اين گزارش به اخباري بر مي گشت که از برنامه کمونيست هاي شوروي براي ساخت يک جت آب نشين غول آسا با بال هايي به طول 130 متر مجهز به پيشران اتمي با وزني در حدود هزار تن به گوش رسيده بود که سه سال بعد چهره جدي تري به خودش گرفت. در اين زمان مجله هوانوردي معتبر «اوييشن ويک» خبر از پرواز بمب افکن هاي اتمي شوروي داد و حتي تصويري هم در حاشيه مقاله آمده بود که بمب افکن بزرگ و ناآشنايي با ظاهري ترسناک را نشان مي داد اما زود کاشف به عمل آمد که همه داستان يک شوخي بزرگ بوده؛ يکي از همان دروغ هاي سيزده خودمان که اين بار با استفاده از تصوير بمب افکن آزمايشي جديد «ام 50» شوروي خيلي باور پذير گفته شده بود. با اين حال خبر را خيلي ها جدي گرفتند که البته برخلاف تيتر و موضوع مقاله چندان هم بيراه نبود. در آن سال ها واقعا هم در شرق و هم در غرب برنامه اي براي بمب افکن هايي مجهز به راکتور اتمي در جريان بود تا بلکه بشود هواپيماهايي ساخت که روزها و هفته ها بدون نياز به سوختگيري در هوا باقي بمانند. در غرب، آمريکايي ها از زمان پروژه منهتن خواب چنين رويايي را مي ديدند و تازه در همين زمان مدلي از بمب افکن هاي بزرگ «بي 36» مجهز به شش موتور پيستوني و چهار موتور جت با يک راکتور واقعي در حال گذراندن آزمايش پروازي بود. در شرق هم روي نمونه اي از توپولف 95 مجهز به دو راکتور اتمي کار مي شد اما واقعيت آن بود که هيچ چيز همانند تصورات پيش نمي رفت در هر دو سو نتيجه تقريبا مشابه بود؛ خطر چنين فناوري اي بيش از منافعش تمام مي شد. به خصوص که با وجود تمام مدارک ايمني که براي کنترل تشعشعات راکتور هواپيما مدنظر قرار گرفته شده بود همچنان خطر آسيب هاي جدي ناشي از مجاورت پرسنل با راکتور اتمي به جاي خودش باقي بود و مهم تر از خطر سوانحي بود که هواپيما به هر دليلي مي توانست با آنها مواجه شود. در واقع هيچ کس نمي خواهد نگران يک بمب اتمي متحرک بالاي سرش باشد که هر آن ممکن است هر جايي که شد بر سرمان خراب شود و خب چون کسي چنين داستاني را دوست نداشت برنامه پيشران اتمي را براي هميشه روانه بايگاني کردند اما در اين ميان همين قدر تصور کنيد اگر ممکن مي شد چقدر دنيا يمان متفاوت بود، فقط در نظر بگيريد با سوختي که يک بمب افکن بي 36 مي سوزاند مي شد 16 بار کره زمين را با ماشين سواري دور زد.

هواپيما هاي چهار چرخ
 

ماشين هاي پرنده
 

از شهرهاي فوق مدرن جنگ ستارگان گرفته تا نيويورک پر سروصداي دو قرن آينده در عنصر پنجم، تصوير شهرهاي شلوغ مملو از ماشين هاي پرنده نمايانگر روياي قديمي ماست که تقريبا از همان زماني که برادران رايت هواپيما مي ساختند وجود داشت. اولين ماسين هاي هوايي به فاصله حدود سه دهه از پرواز اولين هواپيما ساخته شد اما اقبال پسر عموهاي هواپيماشان را نداشتند. جالب آنکه گلن کورتيس رقيب اصلي برادران رايت و بنيانگذار صنعت هوانوردي آمريکا اولين کسي که يک ماسين پرنده طراحي کرد و دستيارش والدو واترمن اين رويا را در اواسط دهه 30 به واقعيت بدل کرد اما از آن پس مسابقه اي بي انتها براي ساختن ماشين هاي پرنده براي آينده اي رويايي شروع شد. در اواخر 1943 رائول هافنر مهندس انگليسي- استراليايي شاغل در موسسه تحقيقات تجربي نيروهاي هوابرد ارتش انگليس براي اولين بار طرح جيپ هاي هوايي را مطرح کرد؛ جيپ هاي پرنده اي که مي توانست چاره مشکل جابه جايي نيروهاي متفقين در خاک اروپا باشد. براي اين منظور هافنر جيپ هاي آمريکايي و پليس ام بي را به يک ملخ بلند و دمي کوتاه مجهز کرد به طوري که ظاهر نهايي ماشين بيشتر شبيه بالگردي کوچک بود. جيپ هافنر براي پرواز، نياز به دو نفر داشت؛ يکي راننده ماشين و ديگري خلبان بالگرد که اتفاقا برخلاف برنامه هاي پيشين، آزمايش پروازي اش هم رضايت بخش بود اما ظاهر شدن گلايدرهاي ترابري در اين ايام، طرح هافنر را کلاً کنار زد. پس از پايان جنگ دوم با توجه به پيشرفت شگرف صنايع همه چيز ممکن به نظر مي رسيد و ماشين هاي پرنده ديگر به عنوان تصويري قطعي از حمل و نقل در قرن بيست و يکم به نظر مي آمدند اما مشکلات يکي يکي ظاهر شدند. در ابتدا قيمت گران برنامه ها مانه بود و وقتي هم که شرکت فورد بر اين مشکل فائق آمد، ديواري جديد به نام ترافيک هوايي در چهار چوب قوانين مديريت هوانوردي فدرال در برابر تکامل اين رويا قد علم کرد. ازطرفي دلايل کاملا منطقي هم براي توقف بسياري از تلاش ها وجود داشت که مهم ترين آنها عمومي بودن ماشين هاي هوايي بود تصور کنيد که تا همين جاي کار که ماشين ها روي جاده هستند خطر سوانح تا کجاست چه برسد به اينکه بخواهند بر فراز شهرها هم پرواز کنند، اين ديدگاه مخالفي است که آن روزها مطرح بود. با اين همه، تلاش براي ساخت ماشين هاي هوايي هيچ گاه متوقف نشد حتي افرادي مانند دکتر پاول مولر با صرف نزديک به چهار دهه از زندگي اش و صدها ميليون دلار روي ايده ماشين هاي پرنده همچنان بر زنده کردن روياي قديمي اصرار دارند. در آينده نچندان دور هم به زودي خبرهايي از ماشين هاي پرنده مدرن خواهد بود طرح هايي مثل مولر 600 يا ايکس هاوک اما اينکه واقعاً ماشين هاي هوايي سرانجام به جاده راه پيدا خواهند کرد يا نه بايد صبر کرد و ديد.
منبع: مجله همشهري دانستنيها