کارون عترت، زير سايه قران
کارون عترت، زير سايه قران
کارون عترت، زير سايه قران
نويسنده: احسان ترابي گودرزي
زير عنوان: همه جاي ماجراي کربلا با قران عجين بود
آمدند کاري کنند که نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان و براي هميشه پژواک رسالت را خاموش کنند. تا خود مدعيان آيين محمدي باشند و در انکار صراط مستقيم آل علي(ع) مفسران دروغين وحي باشند برسبيل نفس. و سخت بود چنين کاري دربرابرعترتي که آينه قرآن بود؛ قرآن و عترتي که دو يادگار گرامي پيامبر(ص) بودند؛ قرآن و عترتي که محمد(ص) امانتشان خوانده بود و گفته بود از هم جدا نمي شوند. داستان کربلا داستان آيه هايي است که عده اي مي خواستند به فراموشي سپرده شوند و اگرهم خوانده شدند، از زبان اميرالمومنيني مانند يزيد تفسير شوند. اما خدا چيز ديگري خواسته بود. از همان لحظه اي که حسين ابن علي(ع) مدينه النبي را ترک مي کند، تاريخ، شهادت مي دهد که انعکاس آيات الهي در زبان و رفتار خاندان پيامبر(ص) برآدميان معلوم تر مي شود و قرآن و عترت، پا به پاي هم صدايشان بيشتر از هميشه در گوش تاريخ زنگ ماندگاري مي گيرد؛ رنگي که روي ني جلا مي گيرد و حتي در زير سم اسب ها هم براي هميشه تاريخ انکار ناپذير است. حتي غل و زنجير هم مانع درخشش و پيدايي اين پيوند ابدي قران و عترت رسول نمي شود. آنچه در پي مي آيد تلاش قلمي شکسته است براي بازخواني گوشه هايي از تاريخ که در آنها صداي همراهي قران محمد(ص) و عترتش در گوش افلاک پيچيده و ماندگار است.
موسي از دست قوم ظالم فرعون ازشهرخارج شده بود. به شهري رسيد و زيرلب باخدا نجوامي کرد: «و لما توجه تلقاء مدين قال عسي ربي ان يهديني سواء السبيل» (قصص/22) زمزمه اي که حسين ابن علي(ع) هم بر لب داشت و وقتي که به مکه وارد مي شد. يعني که ظلم فرعوني دوباره رسولي آسمان را به حرکت درآورده.
وارثنوح نامرد ها هيچ چيز يادشان نمي آمد، نه اين را كه حسين(ع) پسر رسول خدا(ص) است، نه اين كه حسين(ع) جگر گوشه فاطمه(س) است؛ آيه ها را هم يكجا فراموش كردند. ككشان هم نگزيد وقتي امام برايشان اين آيه را خواند: «فاجمعوا امركم و شركاء كم ثم لا يكن امركم عليكم غمه ثم اقضوا و لا تنظرون» (يونس71) آخر اين حرف نوح(ع) اين بود به قومش. بعدش توفان شده و خانمان منكران را برانداخته بود.
پيرمرد داشت گريه مي كرد بعد ها شد كه قاصد كلام حق و زبانش سرخ شد. عاقبت به خيرشد پيرمرد و قسمتش شهادت شد.
«هر جا باشيد، مرگ شما را درمي يابد؛ هر چندر برج هاي محكم باشيد از كربلا گفتند كه از ازل منتظر امام (ع) است و قرار است تا ابد پناه شيعيان باشد. حتي سخن از روضه راس هم شد. باز هم به معرفت آن طايفه كه امام شناس تراز آدميان كوفه بودند و جواب دادند: «يا حبيب الله و ابن حبيبه، اگر اطاعت از امام واجب نبود، احدي از دشمنانتان را زنده نمي گذاشتيم.»
سليمان نبي اگر خود جنيان را فرا مي خواند، اين طايفه حالا سر از پا نشناخته، خود به استان حسين (ع) رسيده بودند.
«مرد مومني از ال فرعون كه ايمان
1- نفس المهموم
2- كتاب آه (نفس المهموم)
3- مجموعه قصه كربلا
4- در سوگ امير آزادي- علي كرمي
منبع: آيه شماره دي ماه 89
آمدند کاري کنند که نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان و براي هميشه پژواک رسالت را خاموش کنند. تا خود مدعيان آيين محمدي باشند و در انکار صراط مستقيم آل علي(ع) مفسران دروغين وحي باشند برسبيل نفس. و سخت بود چنين کاري دربرابرعترتي که آينه قرآن بود؛ قرآن و عترتي که دو يادگار گرامي پيامبر(ص) بودند؛ قرآن و عترتي که محمد(ص) امانتشان خوانده بود و گفته بود از هم جدا نمي شوند. داستان کربلا داستان آيه هايي است که عده اي مي خواستند به فراموشي سپرده شوند و اگرهم خوانده شدند، از زبان اميرالمومنيني مانند يزيد تفسير شوند. اما خدا چيز ديگري خواسته بود. از همان لحظه اي که حسين ابن علي(ع) مدينه النبي را ترک مي کند، تاريخ، شهادت مي دهد که انعکاس آيات الهي در زبان و رفتار خاندان پيامبر(ص) برآدميان معلوم تر مي شود و قرآن و عترت، پا به پاي هم صدايشان بيشتر از هميشه در گوش تاريخ زنگ ماندگاري مي گيرد؛ رنگي که روي ني جلا مي گيرد و حتي در زير سم اسب ها هم براي هميشه تاريخ انکار ناپذير است. حتي غل و زنجير هم مانع درخشش و پيدايي اين پيوند ابدي قران و عترت رسول نمي شود. آنچه در پي مي آيد تلاش قلمي شکسته است براي بازخواني گوشه هايي از تاريخ که در آنها صداي همراهي قران محمد(ص) و عترتش در گوش افلاک پيچيده و ماندگار است.
هيهات از اين رجس
فقط براي اصلاح
ظلم فرعوني دوباره/ کوچ موسي نو به نو
موسي از دست قوم ظالم فرعون ازشهرخارج شده بود. به شهري رسيد و زيرلب باخدا نجوامي کرد: «و لما توجه تلقاء مدين قال عسي ربي ان يهديني سواء السبيل» (قصص/22) زمزمه اي که حسين ابن علي(ع) هم بر لب داشت و وقتي که به مکه وارد مي شد. يعني که ظلم فرعوني دوباره رسولي آسمان را به حرکت درآورده.
انا بريء مما تعملون
کذلک نبلوهم بما کانوايفسقون
من قضي نحبه
سرخوشان وصل
بدا به حال بد عهدان
فرزند امام(ع)
مطلع سرخ
و آن شب هاي ده گانه
اهالي وهم
وارثنوح نامرد ها هيچ چيز يادشان نمي آمد، نه اين را كه حسين(ع) پسر رسول خدا(ص) است، نه اين كه حسين(ع) جگر گوشه فاطمه(س) است؛ آيه ها را هم يكجا فراموش كردند. ككشان هم نگزيد وقتي امام برايشان اين آيه را خواند: «فاجمعوا امركم و شركاء كم ثم لا يكن امركم عليكم غمه ثم اقضوا و لا تنظرون» (يونس71) آخر اين حرف نوح(ع) اين بود به قومش. بعدش توفان شده و خانمان منكران را برانداخته بود.
ياران قران
ذبيح الله
لا حول ولاقوه الابالله العلي(ع) العظيم
آيه هاي صبر
کوچه هاي غريب
صداي آشنا
توحيد پسر مرجانه!
آيه هاي ني
فقط همين يك آجر
پيرمرد داشت گريه مي كرد بعد ها شد كه قاصد كلام حق و زبانش سرخ شد. عاقبت به خيرشد پيرمرد و قسمتش شهادت شد.
كدام اسير
کينه هاي بدر
فانه عزيزذوانتقام
اين سليمان است جان ها رام او
«هر جا باشيد، مرگ شما را درمي يابد؛ هر چندر برج هاي محكم باشيد از كربلا گفتند كه از ازل منتظر امام (ع) است و قرار است تا ابد پناه شيعيان باشد. حتي سخن از روضه راس هم شد. باز هم به معرفت آن طايفه كه امام شناس تراز آدميان كوفه بودند و جواب دادند: «يا حبيب الله و ابن حبيبه، اگر اطاعت از امام واجب نبود، احدي از دشمنانتان را زنده نمي گذاشتيم.»
سليمان نبي اگر خود جنيان را فرا مي خواند، اين طايفه حالا سر از پا نشناخته، خود به استان حسين (ع) رسيده بودند.
مؤمن ال فرعون
«مرد مومني از ال فرعون كه ايمان
خود را پنهان مي داشت گفت : آيا مي خواهيد مردي را بكشيد به خاطره اينكه مي گويد پروردگار من الله است».
وعده انتقام
1- نفس المهموم
2- كتاب آه (نفس المهموم)
3- مجموعه قصه كربلا
4- در سوگ امير آزادي- علي كرمي
منبع: آيه شماره دي ماه 89
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}