زير چتر ولي
زير چتر ولي
زير چتر ولي
نويسنده: سميه مصطفوي
کربلا عرصه شيران بيشه جهاد و دلاوري هاي يلان دشت ايمان است. عاشورا از پس سال ها، ديگر نه يک حادثه تاريخي، بلکه يک تاريخ حماسه ساز است. عاشورا اتمام حجت خداوند کار بر تمام کساني است که در سرسودايش را دارند و به سويش عزيمت کرده اند. عاشورا سند راه و گواه امني است که فرومايگي را دشمن دانسته و عزت خويش را مي جويند. عاشورا مکتبي انسان ساز و افتخار آفرين است. عاشورا معراج مرداني را به خود ديد که فرجام نيک را از همراهي با سيدالشهدا(ع) به دست آورند و خون خويش را با خون پاکان و اولياي الهي درهم آميختند و درخت دين را استوار ساختند. مرداني که حضرت اباعبدالله(ع) در واپسين ساعات روز دهم به ايشان ندا داد که... اي دلاور مردان خالص!و اي سواران ميدان نبرد!... آيا به خواب رفته ايدکه به بيداريتان اميدوار باشم؟ يا از محبت امامتان دست کشيده ايد که او را ياري نمي کنيد؟... ولي به خدا سوگند! مرگ، شما را به خاک افکنده... و گرنه هرگز از اجابت دعوتم کوتاهي نمي کرديد و از ياري من دست نمي کشيديد...
مبناي توحيد و اعتقاد به وحدانيت خداوند، در تمام شوؤن فردي و اجتماعي جامعه اسلامي تأثير مي گذارد و جامعه را به صورت يک جامعه هماهنگ و برخوردار از وحدت(وحدت جهت و وحدت حرکت و وحدت هدف) مي سازد. اين جامعه، نقطه مقابل تأثير شرک و مشرکان و الهه شرک آفرين است. بنابراين هر جا بين مؤمنين و بندگان صالح خدا اختلاف هست، آنجا قطعا شيطان حاضر است و بدون دشواري شيطان را در آنجا خواهيد يافت. ازنگاه قران، همه ايمان آورندگان بر يکديگر سمت ولايت و دوستي دارند: المومنون والمومنات بعضهم اولياء بعض(توبه/71) پيوند، ارتباط، اتصال، به هم پيچيده شدن دو چيز وبه هم پيوستگي، مفاهيمي است که از واژه «ولايت» به دست مي آيد. ولي اين ارتباط بين مردم و رهبر به گونه اي ديگر است: النبي اولي بالمومنين من انفسهم(احزاب/6) مسأله رهبري و ولايت از يک سوو پذيرفتن آن توسط مردم از سوي ديگر، از ويژگي هاي اساسي جامعه قراني است: يا ايهاالذين امنو استجيبوالله وللرسول اذادعاکم لما يحييکم(انفال/24) در جامعه اي که ولايت اصل خدشه ناپذيرآن است، همه کارها بر مدار قانون(الهي) مي چرخد و جايي براي اختلاف و هرج و مرج نخواهد بود، در حقيقت ولايت گريزان با ولايت ستيزان، همان قانون گريزان و قانون ستيزان هستند و از قانون مندي جامعه هراس دارند که در اين صورت، جايي براي آنان نخواهد بود. در جامعه نبوي ديگر جايي براي گردن فرازي ها و زيادخواهي هاي امثال معاويه نخواهد بود؛ سؤال اساسي اين است که چگونه آل ابوسفيان توانست امت نبوي را به مردمان اموي تبديل نمايد؟! که سر پسر خليفه مسلمين، علي بن ابيطالب(ع) را در همان شهري که برمسند خلافت مي نشسته است گردانده اند و هيچ کس اعتراضي نکرده است. بنايي که پيامبر گذاشته بود، بنايي نبود که به اين زودي خراب شود؛ پيامبر اکرم (ص) در تشکيل جامعه اسلامي محورها و ستون هاي: 1- معرفت شفاف و بي ابهام 2- عدالت مطلق و بي اغماض بود 3-عبوديت کامل و بي شريک در مقابل پروردگار 4- عشق و عاطفه جوشان... را استوار نمود. پيامبر در تمام اين ده سال تلاش مي کرد که اين پايه ها استوار و محکم شودو ريشه بدواند؛ لذا در ترکيب کلي جامعه اسلامي در سال هاي اول بعد از رحلت پيامبر همه چيز- غير از خلافت- سر جاي خودش است علي الظاهر چيزي به قهقرا نرفته است. ولي به مرور در طول اين 50 سال، جامعه اسلامي از معنويت و حقيقت تهي شد. چرا که خواص به تدريج در ماديات غرق شدند. در جامعه اي که مسأله ثروت اندوزي و دل بستن به حطام دنيا به اين حد مي رسد، بايد هم کعب الاحبار يهودي –تازه مسلماني که پيامبر را هم نديده است- براي مردم معارف گويد. زماني که حسين بن علي(ع)، علم مبارز با بني اميه را بر افراشت، عالمان و فقهاي فراواني در جهان اسلام حضور داشتند. اما هيچ يک از اين افراد روز عاشورا در سپاه اباعبدالله(ع) حضور نداشتند. با توجه به اين واقعيت تلخ، دو پرسش مطرح مي شود: يکي آن که فلسفه کاهلي آن جمعيت کثير در حمايت از سيدالشهدا(ع) چه بوده است؟ ديگرآن که ياران اباعبدالله(ع) چه خصلت هاي ويژه اي داشتند که در عصري که جمع کثيري از همگنانشان در خواب غفلت فرو رفته بودند، تا پاي جان از آن حضرت دفاع نمودند؟ ممکن است گفته شود. فصل مميز اساسي شهداي کربلا با ساير مسلمانان، در شناخت آنان نسبت به امام حسين (ع) بوده است؛ در حالي که بنابر دو گزارش فرزدق و مجمع بن عبدالله حتي کساني که از کوفه به جنگ با آن حضرت آمده بودند، در دل به ايشان ارادت داشتند، زيرا فرزدق در گزارشي که از وضعيت کوفه به حضرت مي دهد، مي گويد: «دلهاي مردم با شما و شمشيرهايشان با بني اميه است.» يا مجمع بن عبدالله، يکي از شهداي کربلا، وقتي از کوفه گريخت و به حضرت پيوست، در وضف مردم کوفه گفت: «دل هايشان به سوي شما تمايل دارد ولي شمشيرهايشان فرداعليه شما برهنه خواهد شد.» در ميان اصحاب اباعبدالله(ع) و کشته شدگان دشت کربلا تنوع عجيبي ديده مي شود از عالم و عابد و زاهد گرفته تا تاجري عثماني يا کسي مثل حر؛ و عجيب تر از همه آن دو نفر که در واپسين لحظات عمر حضرت از لشکر عمر سعد گريخته و به ياري امام شتافتند؛ اصحاب سيد الشهدا حجت بالغه الهي هستند براي من و تو در روزگاري که آن مرد خواهد آمد؛ خداوند جحت هاي خويش را در دشت کربلا برما تمام کرد. در ميان پيوستگان به حضرتش شايد سرنوشت تعدادي براي ما در بردارنده عبرت بيشتري باشد کساني که سابقه معمولي يا حتي نه چندان خوب داشته اند؛ کساني مثل : -1- حربن يزيد رياحي: حر سرآمد دگرگون شدگان است. گر چه وي راه را بر امام حسين (ع) بست و مانع حرکت آن حضرت به سوي کوفه گرديد اما صبح عاشورا چون از تصميم عمر بن سعد با امام حسين (ع) اطمينان يافت به امام پيوست. مرحوم شهيد مطهري درباره دليل تغيير روحيه حر بن يزيد مي نويسد: «گفته شده که يک علت اينکه «حر» به سيد الشهدا گرويد اين است که مدت زيادي همراه حضرت بود و از نزديک او را مي شناخت.»
-2- زهير بن قين: زهير از شخصيت هاي برجسنه کوفه بود که روز عاشورا در رکاب امام به شهادت رسيد. وي ابتدا از هواداران عثمان بود اما ناچار گرديد در يکي از منزلگاه ها همراه امام فرود آيد. امام او را به رهبري خود فرا خواند، ابتدا علاقه چنداني به همکاري نداشت اما همسرش او را تشويق کرد تا نزد پسر پيامبر(ص) برود. همسرش نيز همراه او آمد. سخنان امام آتشي در دل زهير برافروخت، چنانکه از ياران با فداکار آن حضرت گرديد و در کنار امام به شهادت رسيد.
-3- ابوالحتوف و سعد: اين دو شخصيت که فرزندان حرث هستند، از پيوستگان به امام ياد شده اند و گويند اين دو برادر هرچند که سابقه درخشاني نداشتند و در سپاه کوفه براي جنگيدن با امام آمدند، هنگامي که تنهايي آن حضرت را ديدند و نداي «هل من ناصر ينصرني» و گريه اهل بيت عليهم السلام را شنيدند، دگرگون شده، به سوي امام روي آوردند و در صحنه پيکار با کوفيان جنگيدند تا اينکه سرانجام به شهادت رسيدند.
-4- حارث بن امرءالقيس کندي: وي مردي بسيار توانا بود، به گونه اي که او را از قهرمانان عرب شمرده اند. حارث در تيراندازي سرآمد دوران خود به شمار مي رفت، وي نخست از سپاهيان ابن سعد بود که در کربلا حاضر شد ولي آن گاه که رفتار ستمکارانه و جنايتکارانه عبيدالله را با امام، از جمله بستن آب بر آن حضرت و يارانش را از نزديک ديد، همراه چهار تن از قبيله خود به ياران امام پيوست و همگي در راه حق و جاودانه ساختن اسلام محمدي به شهادت رسيدند.
-1- شريح بن حارث قاضي: در سال(22ق) ازسوي عمر به کار قضاوت گماشته شد. شريح از کساني است که با امام حسين (ع) مکاتبه داشت و 70 نفر از بزرگان کوفه در حضور وي سوگند ياد کرده بودند تا امام را ياري کنند. موحوم شيخ عبدالنبي عراقي مي گويد: شريح با وعده صد هزار دينار زير بار نرفت تا فتواي حلال بودن خون امام حسين (ع) را صادر نمايد اما ابن زياد با ترفند خود او را فريب داد؛ چرا که دستور داد 50 هزار دينار به منزل شريح ببرند. سپس خود نيز به منزل وي رفت و پول را در برابر چشمان شريح به نمايش در آورد و از اين راه دل شريح را به دست آورد. هنگامي که شريح آن پول ها را ديد تسليم شد و فتواي قتل امام حسين (ع) را صادر کرد. شريح حدود 60 سال قضاوت کرد و سرانجام در زمان حجاج کناره گرفت و در سال 87ق در 120 سالگي از دنيا رفت.
-2- هرثمه بن سليم: او از ياران علي در صفين بود اما روز عاشورا در کنار پسر سعد قرار گرفت. هرثمه در آن روز با ديدن درختي، به ياد خاطره اي افتاد و اين يادآوري سبب دگرگوني دروني او شد و با جدا شدن از سپاه کوفه، روز عاشورا سوار بر اسب خود به ديدار امام آمد و خاطره خود را بازگو کرد و گفت: هنگامي که همراه علي از صفين برمي گستم، ايشان در همين مکان، پس از نماز صبح مشتي خاک برگرفت و با صداي بلند فرمود: خوشا به حال تو اي خاک! گروهي از تو برانگيخته مي شوند که بدون حساب وارد بهشت مي گردند. آن گاه امام حسين (ع) پرسيد: اکنون از حاميان پسرسعد هستي يا از ياران ما؟هرثمه گفت: از هيچ يک! اکنون در انديشه اهل و عيال خود هستم! امام فرمود: پس با سرعت از اين سرزمين بيرون برو؛ زيرا کسي که در اينجا باشد و صداي ما را بشنود و ما را ياري نکند، در دوزخ جاي خواهد داشت.
-3- عبيدالله بن حرجعفي: او از هواداران عثمان و در صفين در کنار معاويه حاضر بود. هنگامي که امام در راه خيمه او را ديد، حجاج بن مسروق جعفري را نزد وي فرستاد، عبيدالله گفت: من از کوفه بيرون آمدم؛ زيرا نمي خواستم وقتي امام وارد آنجا مي شود من در شهر باشم. به خدا سوگند، دوست ندارم او مرا ديدار کند، يا من او را ببينم. حجاج بازگشت و پيام او را به امام رسانيد. امام نزد وي رفت ولي عبيدالله عذر آورد و همراهي امام را نپذيرفت! آن حضرت فرمود: پس از اين سرزمين فاصله بگير، تا بانگ مرا نشنوي، وگرنه کيفر خواهي ديد. از اين رو، از امام جدا شد، گرچه بعدها پشيمان گشت و به کربلا آمد و در آنجا گريست، هنگامي که مختار قيام کرد با وي همراه شد؛ هر چند تا پايان کار با وي نيز همکاري ننمود، تا اينکه در زمان مصعب بن زبير پس از غارت هاي فراواني که انجام داد، در سال 68 ق خود را در فرات افکند و به زندگي خود پايان داد! اينها نشان مي دهد برخي از مردم ممکن است امامي را دوست داشته باشند ولي وقتي پاي تهديد و تطميع به ميان آمد، به جنگ با همان امام محبوب خود رفته، سرش را از بدن جدا نموده و فرزندانش را به شهادت برشانند. بنابراين نه تنها درک عظمت ولايت بلکه حتي محبت عادي نسبت به مقام ولايت نيز نمي تواند انسان را از خطا بي وفايي و مخالفت و درگيري با امام باز دارد.
البته ولايت پذيري، يعني همراه ولي حرکت کردن و از او پيش يا پس نيفتادن. رهبري در نظام اسلامي، معيار و ميزان و صراط مستقيم است؛ از او نبايد پس يا پيش افتاد و هر گونه چپ و راست زدن وتند يا کند روي در اين زمينه، خارج از صراط مستقيم خواهد بود.
اينکه در قرآن مي فرمايد: کساني که به خدا ايمان پيدا کنند، خداوند آنها را هدايت مي کند و به راه هاي سالم و همزيستي سوق مي دهد (مائده / 16)، به خاطر مبناي توحيدي جامعه اسلامي است. ولايت هم معنايش همين است.
بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامي در خطبه هاي نماز جمعه تهران ( 1/ 9/ 1381).
منبع: آيه شماره دي ماه 89
مبناي توحيد و اعتقاد به وحدانيت خداوند، در تمام شوؤن فردي و اجتماعي جامعه اسلامي تأثير مي گذارد و جامعه را به صورت يک جامعه هماهنگ و برخوردار از وحدت(وحدت جهت و وحدت حرکت و وحدت هدف) مي سازد. اين جامعه، نقطه مقابل تأثير شرک و مشرکان و الهه شرک آفرين است. بنابراين هر جا بين مؤمنين و بندگان صالح خدا اختلاف هست، آنجا قطعا شيطان حاضر است و بدون دشواري شيطان را در آنجا خواهيد يافت. ازنگاه قران، همه ايمان آورندگان بر يکديگر سمت ولايت و دوستي دارند: المومنون والمومنات بعضهم اولياء بعض(توبه/71) پيوند، ارتباط، اتصال، به هم پيچيده شدن دو چيز وبه هم پيوستگي، مفاهيمي است که از واژه «ولايت» به دست مي آيد. ولي اين ارتباط بين مردم و رهبر به گونه اي ديگر است: النبي اولي بالمومنين من انفسهم(احزاب/6) مسأله رهبري و ولايت از يک سوو پذيرفتن آن توسط مردم از سوي ديگر، از ويژگي هاي اساسي جامعه قراني است: يا ايهاالذين امنو استجيبوالله وللرسول اذادعاکم لما يحييکم(انفال/24) در جامعه اي که ولايت اصل خدشه ناپذيرآن است، همه کارها بر مدار قانون(الهي) مي چرخد و جايي براي اختلاف و هرج و مرج نخواهد بود، در حقيقت ولايت گريزان با ولايت ستيزان، همان قانون گريزان و قانون ستيزان هستند و از قانون مندي جامعه هراس دارند که در اين صورت، جايي براي آنان نخواهد بود. در جامعه نبوي ديگر جايي براي گردن فرازي ها و زيادخواهي هاي امثال معاويه نخواهد بود؛ سؤال اساسي اين است که چگونه آل ابوسفيان توانست امت نبوي را به مردمان اموي تبديل نمايد؟! که سر پسر خليفه مسلمين، علي بن ابيطالب(ع) را در همان شهري که برمسند خلافت مي نشسته است گردانده اند و هيچ کس اعتراضي نکرده است. بنايي که پيامبر گذاشته بود، بنايي نبود که به اين زودي خراب شود؛ پيامبر اکرم (ص) در تشکيل جامعه اسلامي محورها و ستون هاي: 1- معرفت شفاف و بي ابهام 2- عدالت مطلق و بي اغماض بود 3-عبوديت کامل و بي شريک در مقابل پروردگار 4- عشق و عاطفه جوشان... را استوار نمود. پيامبر در تمام اين ده سال تلاش مي کرد که اين پايه ها استوار و محکم شودو ريشه بدواند؛ لذا در ترکيب کلي جامعه اسلامي در سال هاي اول بعد از رحلت پيامبر همه چيز- غير از خلافت- سر جاي خودش است علي الظاهر چيزي به قهقرا نرفته است. ولي به مرور در طول اين 50 سال، جامعه اسلامي از معنويت و حقيقت تهي شد. چرا که خواص به تدريج در ماديات غرق شدند. در جامعه اي که مسأله ثروت اندوزي و دل بستن به حطام دنيا به اين حد مي رسد، بايد هم کعب الاحبار يهودي –تازه مسلماني که پيامبر را هم نديده است- براي مردم معارف گويد. زماني که حسين بن علي(ع)، علم مبارز با بني اميه را بر افراشت، عالمان و فقهاي فراواني در جهان اسلام حضور داشتند. اما هيچ يک از اين افراد روز عاشورا در سپاه اباعبدالله(ع) حضور نداشتند. با توجه به اين واقعيت تلخ، دو پرسش مطرح مي شود: يکي آن که فلسفه کاهلي آن جمعيت کثير در حمايت از سيدالشهدا(ع) چه بوده است؟ ديگرآن که ياران اباعبدالله(ع) چه خصلت هاي ويژه اي داشتند که در عصري که جمع کثيري از همگنانشان در خواب غفلت فرو رفته بودند، تا پاي جان از آن حضرت دفاع نمودند؟ ممکن است گفته شود. فصل مميز اساسي شهداي کربلا با ساير مسلمانان، در شناخت آنان نسبت به امام حسين (ع) بوده است؛ در حالي که بنابر دو گزارش فرزدق و مجمع بن عبدالله حتي کساني که از کوفه به جنگ با آن حضرت آمده بودند، در دل به ايشان ارادت داشتند، زيرا فرزدق در گزارشي که از وضعيت کوفه به حضرت مي دهد، مي گويد: «دلهاي مردم با شما و شمشيرهايشان با بني اميه است.» يا مجمع بن عبدالله، يکي از شهداي کربلا، وقتي از کوفه گريخت و به حضرت پيوست، در وضف مردم کوفه گفت: «دل هايشان به سوي شما تمايل دارد ولي شمشيرهايشان فرداعليه شما برهنه خواهد شد.» در ميان اصحاب اباعبدالله(ع) و کشته شدگان دشت کربلا تنوع عجيبي ديده مي شود از عالم و عابد و زاهد گرفته تا تاجري عثماني يا کسي مثل حر؛ و عجيب تر از همه آن دو نفر که در واپسين لحظات عمر حضرت از لشکر عمر سعد گريخته و به ياري امام شتافتند؛ اصحاب سيد الشهدا حجت بالغه الهي هستند براي من و تو در روزگاري که آن مرد خواهد آمد؛ خداوند جحت هاي خويش را در دشت کربلا برما تمام کرد. در ميان پيوستگان به حضرتش شايد سرنوشت تعدادي براي ما در بردارنده عبرت بيشتري باشد کساني که سابقه معمولي يا حتي نه چندان خوب داشته اند؛ کساني مثل : -1- حربن يزيد رياحي: حر سرآمد دگرگون شدگان است. گر چه وي راه را بر امام حسين (ع) بست و مانع حرکت آن حضرت به سوي کوفه گرديد اما صبح عاشورا چون از تصميم عمر بن سعد با امام حسين (ع) اطمينان يافت به امام پيوست. مرحوم شهيد مطهري درباره دليل تغيير روحيه حر بن يزيد مي نويسد: «گفته شده که يک علت اينکه «حر» به سيد الشهدا گرويد اين است که مدت زيادي همراه حضرت بود و از نزديک او را مي شناخت.»
-2- زهير بن قين: زهير از شخصيت هاي برجسنه کوفه بود که روز عاشورا در رکاب امام به شهادت رسيد. وي ابتدا از هواداران عثمان بود اما ناچار گرديد در يکي از منزلگاه ها همراه امام فرود آيد. امام او را به رهبري خود فرا خواند، ابتدا علاقه چنداني به همکاري نداشت اما همسرش او را تشويق کرد تا نزد پسر پيامبر(ص) برود. همسرش نيز همراه او آمد. سخنان امام آتشي در دل زهير برافروخت، چنانکه از ياران با فداکار آن حضرت گرديد و در کنار امام به شهادت رسيد.
-3- ابوالحتوف و سعد: اين دو شخصيت که فرزندان حرث هستند، از پيوستگان به امام ياد شده اند و گويند اين دو برادر هرچند که سابقه درخشاني نداشتند و در سپاه کوفه براي جنگيدن با امام آمدند، هنگامي که تنهايي آن حضرت را ديدند و نداي «هل من ناصر ينصرني» و گريه اهل بيت عليهم السلام را شنيدند، دگرگون شده، به سوي امام روي آوردند و در صحنه پيکار با کوفيان جنگيدند تا اينکه سرانجام به شهادت رسيدند.
-4- حارث بن امرءالقيس کندي: وي مردي بسيار توانا بود، به گونه اي که او را از قهرمانان عرب شمرده اند. حارث در تيراندازي سرآمد دوران خود به شمار مي رفت، وي نخست از سپاهيان ابن سعد بود که در کربلا حاضر شد ولي آن گاه که رفتار ستمکارانه و جنايتکارانه عبيدالله را با امام، از جمله بستن آب بر آن حضرت و يارانش را از نزديک ديد، همراه چهار تن از قبيله خود به ياران امام پيوست و همگي در راه حق و جاودانه ساختن اسلام محمدي به شهادت رسيدند.
نگاهي به ويژگي هاي اصحاب سيد الشهدا(ع)
1- عشق وافر به امام حسين (ع)
2- ايمان راسخ به آينده اي روشن و سعادت بخش.
3- برخورداري از معياري صحيح براي شناخت نفاق
4- دشمني با دشمنان امام حسين (ع)
-1- شريح بن حارث قاضي: در سال(22ق) ازسوي عمر به کار قضاوت گماشته شد. شريح از کساني است که با امام حسين (ع) مکاتبه داشت و 70 نفر از بزرگان کوفه در حضور وي سوگند ياد کرده بودند تا امام را ياري کنند. موحوم شيخ عبدالنبي عراقي مي گويد: شريح با وعده صد هزار دينار زير بار نرفت تا فتواي حلال بودن خون امام حسين (ع) را صادر نمايد اما ابن زياد با ترفند خود او را فريب داد؛ چرا که دستور داد 50 هزار دينار به منزل شريح ببرند. سپس خود نيز به منزل وي رفت و پول را در برابر چشمان شريح به نمايش در آورد و از اين راه دل شريح را به دست آورد. هنگامي که شريح آن پول ها را ديد تسليم شد و فتواي قتل امام حسين (ع) را صادر کرد. شريح حدود 60 سال قضاوت کرد و سرانجام در زمان حجاج کناره گرفت و در سال 87ق در 120 سالگي از دنيا رفت.
-2- هرثمه بن سليم: او از ياران علي در صفين بود اما روز عاشورا در کنار پسر سعد قرار گرفت. هرثمه در آن روز با ديدن درختي، به ياد خاطره اي افتاد و اين يادآوري سبب دگرگوني دروني او شد و با جدا شدن از سپاه کوفه، روز عاشورا سوار بر اسب خود به ديدار امام آمد و خاطره خود را بازگو کرد و گفت: هنگامي که همراه علي از صفين برمي گستم، ايشان در همين مکان، پس از نماز صبح مشتي خاک برگرفت و با صداي بلند فرمود: خوشا به حال تو اي خاک! گروهي از تو برانگيخته مي شوند که بدون حساب وارد بهشت مي گردند. آن گاه امام حسين (ع) پرسيد: اکنون از حاميان پسرسعد هستي يا از ياران ما؟هرثمه گفت: از هيچ يک! اکنون در انديشه اهل و عيال خود هستم! امام فرمود: پس با سرعت از اين سرزمين بيرون برو؛ زيرا کسي که در اينجا باشد و صداي ما را بشنود و ما را ياري نکند، در دوزخ جاي خواهد داشت.
-3- عبيدالله بن حرجعفي: او از هواداران عثمان و در صفين در کنار معاويه حاضر بود. هنگامي که امام در راه خيمه او را ديد، حجاج بن مسروق جعفري را نزد وي فرستاد، عبيدالله گفت: من از کوفه بيرون آمدم؛ زيرا نمي خواستم وقتي امام وارد آنجا مي شود من در شهر باشم. به خدا سوگند، دوست ندارم او مرا ديدار کند، يا من او را ببينم. حجاج بازگشت و پيام او را به امام رسانيد. امام نزد وي رفت ولي عبيدالله عذر آورد و همراهي امام را نپذيرفت! آن حضرت فرمود: پس از اين سرزمين فاصله بگير، تا بانگ مرا نشنوي، وگرنه کيفر خواهي ديد. از اين رو، از امام جدا شد، گرچه بعدها پشيمان گشت و به کربلا آمد و در آنجا گريست، هنگامي که مختار قيام کرد با وي همراه شد؛ هر چند تا پايان کار با وي نيز همکاري ننمود، تا اينکه در زمان مصعب بن زبير پس از غارت هاي فراواني که انجام داد، در سال 68 ق خود را در فرات افکند و به زندگي خود پايان داد! اينها نشان مي دهد برخي از مردم ممکن است امامي را دوست داشته باشند ولي وقتي پاي تهديد و تطميع به ميان آمد، به جنگ با همان امام محبوب خود رفته، سرش را از بدن جدا نموده و فرزندانش را به شهادت برشانند. بنابراين نه تنها درک عظمت ولايت بلکه حتي محبت عادي نسبت به مقام ولايت نيز نمي تواند انسان را از خطا بي وفايي و مخالفت و درگيري با امام باز دارد.
اصل حيات طيبه
البته ولايت پذيري، يعني همراه ولي حرکت کردن و از او پيش يا پس نيفتادن. رهبري در نظام اسلامي، معيار و ميزان و صراط مستقيم است؛ از او نبايد پس يا پيش افتاد و هر گونه چپ و راست زدن وتند يا کند روي در اين زمينه، خارج از صراط مستقيم خواهد بود.
همراهي با ولي
حيثيت ولايي
اينکه در قرآن مي فرمايد: کساني که به خدا ايمان پيدا کنند، خداوند آنها را هدايت مي کند و به راه هاي سالم و همزيستي سوق مي دهد (مائده / 16)، به خاطر مبناي توحيدي جامعه اسلامي است. ولايت هم معنايش همين است.
بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامي در خطبه هاي نماز جمعه تهران ( 1/ 9/ 1381).
منبع: آيه شماره دي ماه 89
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}