نگاهی به فیلم «نفس دوباره»


 

نويسنده:حسن نیازی




 
نگاهی به فیلم «نفس دوباره»-«Le deuxième souffle»
کارگردان: ژان پیرملویل
تهیه کننده: آندره لابی، چارلز لامبراسو
فیلمنامه: خوزه جیووانی و ژان پیر ملویل
فیلمبردار: مارسل کامبس
موسیقی: برنارد جرارد
تدوین: مونیکو بونت،میشل بویهم
بازیگران: لینو ونتورا، پُل موریس، ریموند پلگرین، کریستین فبرگا،مارسل بازافی...
ساخت فرانسه،1966، سیاه و سفید،150 دقیقه.
لینک فیلم در سایت IMDB http://www.imdb.com/title/tt0060305/
خلاصه داستان: گنگستر قدیمی "گویندا" پس از فرار از زندان به فکر یک سرقت جدید و جمع آوری پول می اُفتد، او دوستانش را پیدا می کند و...

در میان آثار "ژان پیرملویل"، شاید بتوان گفت که فیلم «نفس دوباره» به سال 1966، یکی از خالص ترین و ملویلی ترین آثار این فیلمساز بزرگ فرانوسوی است.
فیلم «نفس دوباره» مانند همیشه دغدغه های فکری، هنری "ملویل" را بیان می کند، خصوصیتی که رنگ خودستایی به سایرآثارکارگردان زده است. هنر "ملویل" در مرحله نخست در برتری ساختار آثارش چه از نظر محتوا و چه از نظر قالب و نیز پرسش هایی است که مطرح می سازد. اما در نگاهی کلی آثار "ملویل" را می توان فیلم هایی درباره زنده گی قهرمانان و شخصیت هایش دانست، قهرمانان و شخصیت هایی که "ملویل" زنده گی آنها را زنده گی می کرد و در واقع در قالب آنان فرو می رفت.
فیلم «نفس دوباره» نیز یکی از این آثار است که زنده گی قهرمانان و شخصیت های "ملویل" را به تصویر می کشد که شخصیت و البته قهرمان فیلم "گویندا" با بازی "لینوونتورا" چهره ای جذاب تر و تصویری پُربارتر به فیلم بخشیده است.
فیلم با صحنه هایی از فرار سه مرد(زندانی) شروع می شود. "گویندا" به همراه دو تن دیگر در فضایی مه گرفته و آشفته، غرق در سرمای صبح و سرشار از سکوت سنگین زندان، هر کدام به نوبت با پَرش از روی دیواری بلند خود را به بیرون از زندان می رسانند که یکی از آنها سقوط کرده و کشته می شود. این صحنه ای است که تا حدودی یادآور صحنه ای مشابه از فیلم «یک مُتهم به مرگ گریخت» "روبر برسون" است. در سکانس بعدی "گویندا" به همراه دیگر زندانی فراری در میان جنگل در حال دویدن دیده می شوند که در نهایت سراسیمه خود را به یک قطار می رسانند. این سکانس که در جنگل فیلمبرداری شده به وضوح بیانگر ایده سردرگمی است؛ قهرمان داستان "گویندا" که از زندان گریخته در واقع پای در زندانی دیگر نهاده است. دنیای بیرون از زندان برای او به مراتب بدتر و سیاه تر از دنیای درون زندان است. "گویندا" به همانند دیگر شخصیت های رایج و خاص "ملویل" که بعدها شکلی کاملتر به خود گرفتند(شخصیت "جف کاستلو" در فیلم «سامورایی») شخصیتی خونسرد، منزوی و با اعتماد به نفس و شخصیتی محو شده است که انگار در دنیایی دیگر زنده گی می کند؛ او از زمان عقب و از مٌد افتاده است و نسبت به جامعه خود بی تفاوت است، شخصیت "گویندا" خود به خوبی می داند که دوره اش به سرآمده و زمان زیادی به پایان زنده گی اش نمانده، او اینک شخصیتی تنها و سردرگم است که در واقع به ایده آل های کهنه اش دل بسته است.در نتیجه پس از فرار از زندان اولین کاری که انجام می دهد قبول پیشنهاد یک کار بزرگ است. او به سرعت شخصیت های شبیه به خود را پیدا می کند و در کنار آنها قرار می گیرد، با دوستان و همکاران گذشته خود ارتباط برقرار می کند و پناه گاه و خلوت گاهی برای خود پیدا می کند. "گویندا" در مقابل مردی به نام "کارگاه بلات" با بازی "پٌل موریس" قرار می گیرد و زنی به نام "مانوش" با بازی "کریستین فبرگا" که در اصل عامل واسطه میان آنهاست. این مورد رابطه ها، دوستی ها و دوستی های برادروارانه و شبیه به هم از مُهرهای مشخص "ملویل" است. از این به بعد دنیای فیلم محدود به برخورد و رابطه میان پلیس ها و گنگسترها می شود.
شخصیت "گویندا" که یک زندانی فراری و گنگستر است تاثیری بر محیط و مردم نمی گذارد، حتی زمانی که روزنامه ها او را دشمن شماره یک مردم می نامد. در واقع تفسیر رفتار شخصیت "گویندا" رفته رفته از بین می رود و به چیزی معمولی تبدیل می شود، او در یکی از اولین برخوردها با یکی از دوستانش با این گفته روبرو می شود که: «هیچ کس قابل تعویض نیست» و این گفته دقیقا خطاب به شخصیت "گویندا" است. برای او ارتباط با دنیای خارج و بیرون آمدن از زندان در حد یک نفس دوباره است، همه چیز برای "گویندا" صورتی ناپایدار و مٌبهم از خاطرات دارد. در سکانسی که به سرقت طلاها مربوط می شود، "گویندا" قبل از راهی شدن برای انجام سرقت، توسط یکی از دوستان قدیمی اش اسلحه ای را دریافت می کند که زمانی متعلق به خود "گویندا" بوده است، اسلحه ای آشنا برای او که سال ها قبل در یک درگیری با آن دوتن را به قتل رسانده است، او با اینکه می داند استفاده از این اسلحه می تواند برایش مشکل آفرین باشد، آن را قبول می کند. سپس "گویندا" در حین سرقت به یک پلیس شلیک می کند، گلوله های استفاده شده از اسلحه توسط پلیس بررسی می شوند، همخوانی گلوله ها با گلوله هایی که قبلا توسط "گویندا" با همان اسلحه شلیک شده دست او را برای پلیس رو می کند، "گویندا" اینک فیل سفیدی درقبرستان است.
طبق روال معمول فیلم های "ملویل" خصوصا از فیلم «کلاه» به سال 1962 به بعد، در «نفس دوباره» نیز شاهد ظهور و پایان یک قهرمان هستیم. تمامی شخصیت های "ملویل" همواره میان خوبی و بدی گرفتارند و حتی در منفی ترین شخصیت آنها نیز می توان یک چیز خوب را دید؛ شخصیت "گویندا" در فیلم «نفس دوباره» با تمام سویه های تاریکی که در وجودش دیده می شود، تنها شخصیتی است که صداقت دارد و دروغ و ریا در کارش نیست.
هنگامی که پلیس "گویند" را به دام می اندازد او را به عنوان کسی که دوستانش را فروخته است در میان روزنامه ها معرفی می کند. این رفتار زیرکانه پلیس که هدفش در اصل آشکار ساختن و به دام انداختن دیگر دوستان "گویندا" است، شخصیت "گویندا" را خُرد می کند، او خود را به درو دیوار می کوبد و دستهایش را در شیشه فرو می برد. این عمل "گویندا" در اعتراض به رفتار پلیس او را به بیمارستان می کشاند، در بیمارستان موفق به فرار می شود و سپس رییس پلیس را به دام می اندازد و او را وادار می کند که به روزنامه ها نامه ای سرگشاده بنویسد مبنی براینکه او هیچ یک از دوستانش را لو نداده است. در طول فیلم هیچگاه شخصیت "گویندا" را تا این حد که خودش را به آب و آتش می زند ندیده ایم چون او هرگز در میان دوستان و همکارانش آدمی خیانتکار نبوده و همیشه صداقت داشته است. پایان فیلم نیز به سٌنت اغلب پایان های "ملویلی"(تلخ و سیاه) است. رویارویی نهایی «گویندا» با سه گنگستر در یک خانه، ابتدا به مرگ سه گنگستر می انجامد؛ «گویندا» نیز زخمی می شود و سپس در حالی که می داند دیگر نمی تواند کاری نمی تواند انجام بدهد و در واقع به پایان رسیده است با پلیس ها روبرو می شود و به آنها شلیک می کند که در نهایت به مرگ او ختم می شود.
سینمای "ملویل" سینمایی یکدست، منظم و با دنیایی هماهنگ است. تازه گی سبک و تکنیک سینمای "ملویل" هوز هم منقلب کننده است. "ملویل" شیوه روایت داستانهایش بی نهایت بی پیرایه است و فیلم های او بدون هیچ شبهه ای متعلق به ژانر و خودش هستند. "ملویل" سینماگری بی همتاست.
منبع:http://www.cinemanegar.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb