بررسي نقش تشيع در قيام طاهر ذوليمينين عليه خليفه عباسي (2)
نويسنده: دکتر محسن رحمتي
استاديار گروه تاريخ دانشگاه لرستان
ب) مذهب طاهر
به دليل سکوت منابع، قضاوت در خصوص مذهب طاهر اندکي دشوار است و فقط مي توان بر اساس شواهد و قراين موجود، در اين باره اظهار نظر کرد. اين شواهد نيز برخي به اسلاف وي و برخي به خود او مربوط مي گردند که در اينجا به ترتيب تاريخي به آنها اشاره مي شود.
1. شواهد مربوط به مذهب نياکان طاهر
اجداد طاهر ظاهراً از دهقانان ايراني خراساني بودند که مدعي بودند نَسَب شان به رستم دستان، پهلوان افسانه اي ايران و از اين طريق به منوچهر، پادشاه پيشدادي مي رسد (مسعودي، 1421ق، ص316/جوزجاني، همان، ج1، ص190). آنها بعد از اسلام، به اعراب پيوستند و از موالي (وابستگان) طلحه الطلحات خزاعي شده و از اين طريق به بني خزاعه منسوب شدند(ابن خلکان، همان، ج2، ص517 و ج3، ص88). جوزجاني (همان، ج1، ص190) در شرح احوال او و اجداش، اطلاعات ارزشمند و منحصر به فردي ارائه کرده، جدّ اعلاي او، ماي خسرو را مسلمان شده دست علي(عليه السلام) مي داند که آن حضرت پس از تعليم اسلام، نام وي را به اسعد تغيير داده است؛ همچنين تاريخ سيستان (ص172) نيز آنها را مولاي (وابسته) علي(عليه السلام)نوشته است و اين بدان معنا تواند بود که اين فرد قبل از سال 40 هجري، حضور علي(عليه السلام) را درک کرده است و احتمالاً به دست آن حضرت مسلمان شده است که در اين صورت، از همان آغاز، اين خاندان با اسلام علوي - که همان تشيع باشد - مرتبط و بدان معتقد بوده اند. با فشار اجتماعي نژاد پرستان اموي، ناچار خود را به قبيله ي بني خزاعه بسته، از موالي آن قبيله شدند. اگر چه به گفته ي طبري (همان، ج6، ص332) ماهان در جريان غزوات ابن مهلب در خراسان بزرگ و در جريان حوادث مربوط به قيام عبدالرحمن ابن اشعث، در کنار امويان قرار داشت، اما چنان که مي دانيم، با شروع فعاليت داعيان عباسي در خراسان، نياي بزرگ طاهر، رزيق بن اسعد (ماهان) و برادرش ابومنصور طلحه بن اسعد (يا ماهان)، به آنها پيوستند و در قيام عباسيان عليه امويان نقش بسيار مهم و چشمگيري داشتند (جهشياري، 1357، ص85/ابن خلکان، همان، ج2، ص522)، و اگر بر اساس تحليل بسياري از محققان امروزي بپذيريم عباسيان در نهضت خود نيرنگ به کار برده، با انتخاب شعار مبهم دعوت به «الرضا من آل محمد» سعي در بهره برداري هرچه بيشتر از توانايي شيعيان خراسان عليه حکومت اموي داشتند، دور نيست که پيوستن آنان به نهضت عباسيان نيز در راستاي اعتقادات شيعي آنها بوده باشد. عباسيان نيز ظاهراً به پاس اين همکاري، مصعب بن زريق را به حکومت پوشنگ و هرات گمارند (گرديزي، همان، ص28/ ابن اثير، همان، ج6، ص43)؛ اما از داده هاي جسته گريخته مورخان معلوم است که فرزندش حسين نيز از سال 160-192هجري به صورت متوالي يا متناوب، حکومت پوشنگ را در دست داشته است (طبري، همان، ج7، ص263-264/ابن اثير، همان، ج6، ص151-204).
از آنجايي که نام اشخاص معمولاً نمودار عقيده و ايمان آنها بوده است (اشپولر، همان، ص402)، شايد بتوان استفاده مصعب از نام امامان شيعه براي نامگذاري فرزندان خود را نيز شاهدي بر اعتقادي وي به تشيع دانست؛ چنان که او بر دو تن از فرزندان خود، نام حسين و علي گذاشته و حسين نيز يکي از فرزندان خود را حسن ناميده بود (طبري، همان، ج7، صص490و492). برادرش حسن نيز بلافاصله بعد از مرگ طاهر، به شورش عليه خلافت عباسي پرداخت و پس از آنکه در مقابل سپاه اعزامي خليفه به خراسان، ناتوان شد، به کرمان عقب نشست و در آنجا قيام خود - و در واقع قيام طاهر - را ادامه داد؛ البته سپاه خليفه، او را در حصار گرفتند و با اعطاي امان از طرف خليفه، وي را ناگزير به تسليم نمودند (طبري، همان، ج7، ص492). در منابع متعدد نيز از همدلي هاي برخي ديگر از اعقاب طاهر، با شيعيان سخن گفته اند(باسورث، همان، ص91).
2. شواهد مربوط به مذهب شخص طاهر
مورخان در شرح احوال طاهر و چگونگي انتخاب او به حکومت خراسان، آورده اند: خواهر طاهر، همسر محمد بن ابوالعباس شيعي مذهب (آن هم شيعه ي اماميه) بوده، زماني که به سبب عدم رعايت قواعد مناظره ي مذهبي در حضور خليفه مأمون مغضوب واقع شد، طاهر با جدّيت به حمايت از وي برخاست و از مأمون عفو وي را خواستار شد (ابن طيفور، همان، ص15-16/طبري، همان، ج7، ص477)؛ همچنين ابوالحسن بيهقي (1317، ص55) خبر مي دهد: طاهر دختر (احتمالاً تنها دختر) خود را به ازدواج ابن زباره علوي، از نوادگان امام زين العابدين درآورده بود. ابوالفضل بيهقي (1374، ص171) نيز به صراحت از تمايل او به علويان خبر مي دهد، به قول ابن اثير(همان، ج6، ص 402-403) سال ها بعد از مرگ طاهر، معتصم، برادر مأمون که از نفوذ عبدالله بن طاهر بر امور سياسي دستگاه خلافت ناخرسند بود، در مقام نصيحت به مأمون، عبدالله را همچون پدرش دوستدار علويان خوانده، از وي خواست عبدالله را تحت نظر بگيرد. مأمون در قبال اين ادعا، سکوت ورزيد و تنها به امتحان عبدالله اکتفا کرد. اين واکنش مأمون به روشني حاکي از آن است که تمايل طاهر به علويان را باور داشته و مي دانسته است. اين شواهد و مدارک، ربط وثيق طاهر و مذهب شيعه را نشان مي دهد. اخيراً نيز يکي از محققان با بررسي متن سفارش نامه ي طاهر به فرزندش عبدالله - که در بالا ذکر آن رفت - و تطبيق آن با نامه ي علي(عليه السلام) به مالک اشتر، ميزان تأثيرپذيري شديد وي از کلام مولا علي(عليه السلام) را نشان داده است (اکبري، 1388، ص11-15). اگر چه او در هنگام ورود مأمون به بغداد، در ربيع الاول 204، اولين درخواستي که از مأمون مطرح کرد، تغيير لباس و جامه ي سبز علوي به جامه سياه - نشان عباسيان - بود (طيري، همان، ج7، ص474-475/ابن مسکويه، همان، ج3، ص379-380/ابن اثير، همان، ج6، ص357)، که البته روايت مسعودي (1408، ج4، ص334) در خصوص طرح پيشنهاد تغييرجامه توسط زينب، دختر سليمان بن علي، درستي اين روايت را مورد ترديد قرار مي دهد و حتي در صورت صحت، مي توان آن را نوعي تقيه دانست. همچنين به گفته ي بيهقي زماني که مأمون تصميم گرفت امام رضا(عليه السلام) را به مرو منتقل سازد و ولايتعهدي را به او بسپارد، وقتي امام(عليه السلام) به بغداد رسيد، طاهر پنهاني نزد امام رفت و پس از تواضع بسيار نسبت به امام با اين عنوان که دست راستش در بيعت مأمون است، با دست چپ با آن حضرت بيعت کرد. ظاهراً امام رضا(عليه السلام) نيز از اين گونه بيعت او راضي شده، رضايت خود را به مأمون نيز اعلان کرد و مأمون نيز به پاس اين کار، وي را به ذواليمينين ملقب کرد(بيهقي، 1374، ص171-172). اين نوع برخورد با امام رضا(عليه السلام) نيز يکي از بخش هاي مهم زندگي طاهر براي تعيين مذهب وي است. در ظاهر امر به نظر مي رسد اين ماجرا گوياي عدم اعتقاد وي به تشيع و امام رضا(عليه السلام) باشد که وي امام را بعد از مأمون - و به عنوان مقام درجه ي دوم يعني ولايتعهدي - مي دانسته است؛ در حالي که در نظر يک شيعي معتقد به امامت امام رضا(عليه السلام) جايي براي بيعت و وفاداري به مأمون نمي توانست باشد. البته اگر چنين بود، اين بيعت، بايد آشکارا و در حضور بسياري از افراد لشکر انجام مي شد؛ اما مورخ ما چگونگي ديدار وي با امام را «سخت پوشيده»، يعني بسيار محرمانه ذکر مي کند که حاکي از ترس طاهر از برملا شدن اين ديدار است؛ بنابراين اگر در نظر آوريم که طاهر به عنوان يکي از کارگزاران ارشد حکومت مأمون، بايد زير نظارت و کنترل شديد جاسوسان مأمون بوده باشد (درباره نظارت شديد عباسيان بر اداره امور ديوان بريد ر. ک به: زيدان، 1384، ص 185-186) و از طرفي، هم به سبب احساس ناامني از غدر مأمون نسبت به وي (عوفي، 1370، ص65-66) و هم به علت قتل امين در معرض تحريک خشم مأمون از مرگ برادرش قرار داشت (ابن طيفور، همان، ص17)؛ علاوه بر اين، به نظر مي رسد طاهر به عنوان يکي از درباريان مأمون و يکي از افراد هوشمند عصر خود، از حيله ي مأمون و توطئه اي که براي امام رضا(عليه السلام) و شيعيان ترتيب داده بود، اطلاع داشته است؛ بنابراين شايد بتوان اين رفتار وي را نوعي تقيه دانست که بر اساس آن مي خواست بدگماني مأمون را نسبت به خود و امام تحريک نکند و شايد گزارش اين ديدار از سوي امام رضا(عليه السلام) به مأمون نيز در همين راستا بوده است؛ البته هنوز يک مسئله راجع به اعتقاد طاهر به مذهب تشيع، روشن نشده و همچنان مبهم است و آن هجوياتي است که دعبل بن علي خزاعي، شاعر مشهور شيعي عليه طاهر بيان داشته است و تلقب وي به ذواليمينين را به باد تمسخر گرفته است (دعبل بن علي، 1962م، صص258و 373) (1). نخستين مسئله اي که به ذهن مي رسد، اين است که اگر طاهر شيعي مذهب بود، چرا دعبل بن علي وي را هجو گفته است؟ اگرچه در اين باره پاسخ صريح و شفافي در منابع نمي توان يافت، اما به چند علت نمي توان اين هجويات را به اختلاف مذهبي او با طاهر مرتبط دانست و در نتيجه بر پايه ي اين هجويات، نمي توان در اعتقاد طاهر به تشيع ترديد کرد: نخست، آنکه در درستي انتساب اين شعر - يا حداقل برخي از آنها - به دعبل ترديد وجود دارد؛ چنان که ابن خلکان (ج2، ص520)، سراينده برخي از اين ابيات را عمرو بن بانه دانسته است. دوم موضوع هجو فقط به اعور (يک چشم) بودن وي - که يک نقص جسمي است - اشاره دارد و اين در حالي است که اين موضوع را افراد متعدد ديگر نيز به شوخي، هجا و يا تمسخر به او مي گفتند و البته طاهر ناراحت مي شد و تا حد امکان به آنها پاسخ مي داد(ابن طيفور، همان، ص14/ابن خلکان، همان، ج2، ص520). سوم اينکه احساسات شاعرانه ي دعبل را نيز بايد در نظر گرفت؛ بدين معني که دعبل يک شاعر بود و شاعران هم هرگاه از کسي حرکت و رفتاري دلخواه خود مي ديدند، او را مي ستودند و به محض کوچک ترين دلخوري، تکدّر خاطر خود را در قالب هجو و به زبان شعر نشان مي دادند؛ زيرا ابن قتيبه از دعبل در ميان مداحان طاهر نيز نام برده است (ابن قتيبه، 1387، ص849). با اين حال، اگر کسي اين دلايل را قانع کننده نيابد و بخواهد ارتباطي مذهبي ميان هجاهاي دعبل نسبت به طاهر برقرار ساخته، در اعتقاد طاهر به تشيع ترديد کند، مي توان با تأکيد بر وجود تفاوت در مراتب عمق و نفوذ اعتقادات مذهبي در افراد، به وي پاسخ داد؛ بدين معني که همه ي افراد معتقد به يک مذهب يا مکتب، به اندازه يکديگر به اصول آن اعتقاد ندارند و البته بدان معني نخواهد بود که فردي که در مرتبه ي پايين تر قرار مي گيرد، جزء معتقدان بدان مذهب نيست؛ براي مثال به اعتقاد فريقين، عمق نفوذ عقايد اسلامي در وجود هيچ يک از اصحاب پيامبر(صلي الله عليه و آله) را نمي توان با ميزان تأثيرپذيري امام علي(عليه السلام) از تعاليم حضرت رسول(صلي الله عليه و آله)قياس کرد. اما برتري فاحش علي(عليه السلام) نسبت به ساير صحابه، به معني غيرمسلمان بودن ديگر صحابه نيست، بلکه بيانگر ذومراتب بودن اعتقاد و يقين مذهبي است که هر فردي ممکن است در مرتبه اي از آن متوقف شود، و تنها اندکي به مراتب بالاتر و عالي آن مي رسند. با توجه به اين مثال، شايد بتوان گفت تأثيرپذيري و عمق اعتقادي طاهر در مذهب تشيع نسبت به دعبل، در مرتبه يا مراتبي پايين تر قرار داشت؛ لذا طاهر با تقيه و پنهان کاري بدان صورت با امام بيعت مي کند، در حالي که دعبل با اعتقادي راسخ تر و با استقبال از شهادت، آشکارا از امام و فضايل او دفاع مي کند(2) و البته طبيعي است از نظر چنين فردي، رفتار طاهر غيرشجاعانه، مذموم و شايسته ي هجو باشد؛ ولي قاعدتاً نمي توانند به معناي خروج طاهر از دايره ي معتقدان (يا به عبارت دقيق تر علاقه مند) تشيع باشد؛ در نتيجه بر پايه ي اين هجويات نمي توان در اعتقاد طاهر به تشيع ترديد کرد.
نقش تشيع در قيام طاهر
اگرچه منابع تاريخ خلفا، قيام طاهر را فقط با حذف نام خليفه از خطبه آورده اند، اما به واقع منابع مستقل تر همچون عوفي (1353، ج3، ص535) و فصيح خوافي (1339، ج1، ص196) و داوود بن محمد بناکتي (1378، ص160) آورده اند وقتي طاهر در اوايل سال 207 تصميم گرفت عليه مأمون عصيان کند، اين کار را نه فقط با حذف نام خليفه از خطبه، بلکه با قرائت خطبه ي خلافت به نام قاسم بن علي - از نوادگان امام زين العابدين(عليه السلام)- در واقع تعويض خلافت از عباسيان به علويان را اعلام نمود. بدين ترتيب، پيداست برخلاف نظر آن دسته از پژوهشگراني که حذف نام خليفه از خطبه توسط طاهر را به استقلال طلبي و يا احساسات ميهن پرستانه ي وي ربط مي دهند، چنين نبوده و در واقع عصيان وي را بايد تلاش براي برپايي يک حکومت شيعه مذهب دانست.
اگر چه برخي محققان تلاش مي کنند اين اقدام طاهر را به طور مسلم و قطعي تظاهر به شيعي گري و در واقع نوعي تشيع سياسي و مشابه اقدام مأمون با امام رضا(عليه السلام) بدانند (اکبري، همان، ص156). اما به چند دليل بايد گفت اين قضاوت، شتاب زده و ناصحيح است: اول، موقعيت طاهر شبيه مأمون نبوده و قاعدتاً نام قاسم بن علي را با عنوان خليفه در خطبه ذکر کرده است نه با عنوان وليعهد، دوم، وقتي نام قاسم را با عنوان خليفه ذکر کرده، خود را هنوز امير مي داند و هيچ سند يا اطلاعي درباره ي نيت طاهر در اين باره در دست نداريم؛ بنابراين هر گونه انتساب غير مستند به او غير علمي و ناصحيح است؛ سوم، آل بويه (به ويژه معزالدوله) که در شيعي (آن هم شيعه ي اماميه) بودنشان ترديدي نيست (اشپولر، همان، ص329)، بعد از غلبه بر بغداد، به نصيحت اطرافيان، از جايگزيني علويان به جاي خليفه ي مخلوع عباسي امتناع کرده، خلافت پوشالي عباسي را حفظ کردند (ابن اثير، همان، ج8، ص452)؛ اما هيچ کس با استناد به اين قضيه، در صداقت اعتقاد آنها به تشيع ترديد ندارد. در قياس با اين قضيه، بايد گفت: آيا مي توان در مورد اعتقاد طاهر که رسماً نام خليفه ي دست نشانده عباسي خود (مأمون) را از خطبه حذف کرده، به جاي آن نام قاسم بن علي را نشانده است، با حدس و گمان صرف، شک کرد؟
چهارم- و البته ضعيف تر از همه - اينکه به گفته منابع، طاهر در شب قتل خود، با بيان کلام موزون «اندر مرگ نيز مردي بايذ» آشکارا به سوي مرگ رفت (طبري، همان، ج7، ص490) و پذيرش مرگ با اين راحتي، نمي تواند جز با پشتوانه ي اعتقادي محکم باشد.
شايد اگر طاهر مدت بيشتري زنده مانده بود، رفتارهاي وي پرده از ماهيت و نيت وي بر مي داشت، ولي به هر حال، مرگ زودهنگام او، مانع از ترديد در صداقت اعتقاد وي به تشيع و تلاش براي تغيير خلافت از عباسيان به علويان است. درست است که اقدام مأمون در ولايتعهدي امام رضا(عليه السلام)، تشيع عباسي و علوي را بار ديگر درهم آميخت و مرزبندي آنها را از بين برد، اقدام طاهر عليه خليفه را مي توان نخستين تلاش جديد براي تفکيک تشيع علوي از عباسي دانست که اندکي بعد با قيام محمد بن قاسم بن علي در صفحات شمالي خراسان (گرديزي، همان، ص 175-176) ادامه يافت و دوباره خط سبز علوي را از علم سياه عباسي، جدا ساخت.
نتيجه
از آنچه گفته شد؛ برمي آيد طاهر، يکي از اشراف و دهقانان ايراني، در محيط مستعد خراسان و در دامان خانداني متمايل به تشيع، پرورش يافت و با حسن خدمت در نزد خلفاي بني عباس، توانست مراحل ترقي و اقتدار را در دربار آنها طي نمايد و با عنوان حکمران نواحي شرقي قلمرو اسلامي، تعيين گردد. او پس از گسترش قدرت خود در خراسان و جلب قلوب بزرگان آن سامان، منويات دروني خود راجع به تشيع و تشکيل حکومت شيعي را بروز داد و با حذف نام مأمون از خطبه و قرائت خطبه به نام قاسم بن علي علوي، اولين حکومت شيعي مذهب (ولو کوتاه عمر) ايران را تشکيل داد. شايد نتوان انگيزه ي وي را با قاطعيت، تشکيل يک حکومت شيعي دانست، اما به نظر مي رسد در شيعه مذهب بودن وي، ترديدي نباشد.
پي نوشت ها :
1. براي نمونه در بيتي مي گويد: «ايا ذي اليمينين و الدعوتين و من عنده العرف و النائل» و درجاي ديگر مي گويد: « و ذي اليمينين و عين واحده نقصان عين و يمين زائده نذر العطيات قليل الفائده».
2. درباره ي او گفته اند: روزي در پاسخ به فردي که از وي درباره ي جسارت و شجاعتش در هجو مأمون از وي سؤال مي کرد، پاسخ داد: من چهل سال است که دار خود را به دوش مي کشم، ولي آن کس که مرا دار بزند نمي يابم (براي اطلاع بيشتر در اين باره ر.ک به: ابن خلکان، همان، ج2، ص266).
1. ابن اثير، عزالدين، الکامل في التاريخ، بيروت، دارصادر، 1415ق/1995م.
2. ابن اسفنديار؛ تاريخ طبرستان، به کوشش عباس اقبال؛ تهران: کلاله خاور، 1320.
3. ابن خلکان؛ وفيات الاعيان الانباء الزمان؛ به کوشش احسان عباس؛ بيروت: دارصادر، 1977م.
4. ابن شادي؛ مجمع التواريخ والقصص؛ محمد تقي بهار؛ تهران: کلاله خاور، 1318.
5. ابن طيفور؛ بغداد في تاريخ الخلافه العباسيه؛ بغداد: مکتبه المثني، 1388ق/1968م.
6. ابن عبري، ابوالفرج گريگوريوس بن بارهبراوس؛ تاريخ الزمان؛ به کوشش اسحق ارمله و جان موريس فييه؛ بيروت: دارالمشرق، 1986م.
7. ابن فتيبه دينوري؛ الشعر و الشعراء؛ تحقيق احمد محمد شاکر؛ مصر: دارالمعارف، 1387.
8. ابن قفطي، علي بن يوسف؛ تاريخ الحکماء؛ به کوشش بهين دارايي، تهران: دانشگاه تهران، 1371.
9. ابن مسکويه، احمد بن محمد؛ تجارب الامم؛ به کوشش حسن کسروي؛ بيروت: دارالکتب العلميه، 1424ق/2003م.
10. اشپولر، برتولد؛ تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي، ترجمه عبدالجواد فلاطوري؛ تهران: علمي و فرهنگي ، 1369.
11. اصفهاني، ابوالفرج، الاغاني؛ [بي جا]، [بي نا] چاپ بولاق، 1322-1323.
12. اکبري، امير؛ تاريخ حکومت طاهريان از آغاز تا انجام؛ مشهد: آستان قدس رضوي و تهران: سمت، 1384.
13. ــــــــــــــــــ؛ «شيوه هاي حکمراني در نخستين حکومت ايراني پس از اسلام»؛ مجله نامه تاريخ پژوهان ، ش18، تابستان1388.
14. بغدادي، عبدالقاهر، الفرق بين الفرق و بيان الفرقه الناجيه منهم؛ بيروت: دارالجيل و دارالآفاق الجديده، 1408ق/1987م.
15. بلاذري، احمد بن يحيي؛ فتوح البلدان؛ بيروت: دار و مکتبه الهلال، 1421ق/2000م.
16. بلعمي، ابوعلي محمد بن محمد؛ تاريخ بلعمي؛ به کوشش محمد روشن؛ تهران: البرز، 1375.
17. بناکتي، داوود بن محمد؛ تاريخ بناکتي؛ تصحيح جعفر شعار، تهران: انجمن آثار و مفاخر ايراني، 1378.
18. بهار، محمد تقي؛ «شعر در ايران»، بهار و ادب فارسي( مجموعه مقالات) به کوشش محمد گلبن؛ تهران: جامي، 1371.
19. بيهقي، ابوالحسن علي بن زيد؛ تاريخ بيهقي، به کوشش احمد بهمنيار؛ تهران: کتاب فروشي فروغي؛ 1317.
20. بيهقي، ابوالفضل محمد بن حسين؛ تاريخ بيهقي، به تصحيح علي اکبر فياض؛ تهران: نشر علم، 1374.
21. پرويز، عباس؛ «نقش طاهر ذواليمينين در احياء استقلال ايران»؛ مجله بررسي هاي تاريخي، ش12، اصفند 1346.
22. تاريخ سيستان؛ به کوشش محمدتقي بهار؛ تهران: کلاله خاور، 1314.
23. جعفري، سيد حسين محمد؛ تشيع در مسير تاريخ؛ ترجمه محمد تقي آيت اللهي، تهران: فرهنگ اسلامي، 1372.
24. جوزجاني، منهاج سراج؛ طبقات ناصري؛ به کوشش عبدالحي حبيبي؛ تهران: دنياي کتاب، 1363.
25. جهشياري، محمد بن عبدوس؛ الوزاء و الکتاب؛ به کوشش اسماعيل الصاوي؛ قاهره: مطبعه عبدالحميد الحنفي، 1357.
26. حمزه ي اصفهاني؛ سني ملوک الارض و الانبياء؛ برلين: مطبعه کاوياني؛ 1340ق.
27. خواجويان، محمد کاظم؛ تاريخ تشيع؛ مشهد: جهاد دانشگاهي دانشگاه مشهد، 1379.
28. دعبل بن علي خزاعي؛ ديوان ؛ تحقيق محمد نجم؛ بيروت: موسسه النور للمطبوعات، 1962م.
29. التون، دنيل؛ تاريخ سياسي و اجتماعي خراسان در زمان حکومت عباسيان، ترجمه مسعود رجب نيا، تهران: علمي و فرهنگي؛ 1367.
30. زرين کوب، عبدالحسين؛ تاريخ ايران بعد از اسلام؛ تهران: امير کبير، 1371.
31. زيدان، جرجي؛ تاريخ تمدن اسلام؛ ترجمه علي جواهر کلام؛ تهران؛ اميرکبير، 1384.
32. سمعاني، عبدالکريم بن محمد؛ الانساب؛ به کوشش عبدالله عمرالبارودي، بيروت دارالفکر، 1419ق/1998م.
33. شابشتي، علي بن محمد، الديارات؛ تحقيق کورکيس عوّاد؛ بغداد: مکتبه المثني، 1386ق/1966م.
34. طبري، محمد بن جرير، تاريخ الرسل و الملوک؛ به کوشش عبدالله علي مهنا؛ بيروت: موسسه الاعلمي للمطبوعات 1418ق/1998م.
35. عوفي، محمد بن محمد؛ جوامع الحکايات ولوامع الروايات؛ به کوشش اميربانو مصفا و مظاهر مصفا؛ تهران: بنياد فرهنگ ايران، 1353.
36. ـــــــــــــــــــ؛ جوامع الحکايات و لوامع الروايات، به کوشش مظاهر مصفا، تهران: موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1370.
37. فراي، ريچارد نيلسون؛ عصر زرين فرهنگ ايران؛ ترجمه مسعود رجب نيا؛ تهران: سروش 1363.
38. فصيح خوافي؛ مجمل فصيحي، به کوشش محمود فرخ؛ مشهد: باستان، 1339.
39. قادري، حاتم؛ انديشه هاي سياسي در اسلام و ايران؛ تهران: سمت، 1386.
40. گرديزي، عبدالحي بن ضحاک؛ تاريخ گرديزي، به کوشش عبدالحي حبيبي؛ تهران: دنياي کتاب؛ 1363.
41. لسترنج، گاي؛ جغرافياي تاريخي سرزمين هاي خلافت شرقي؛ ترجمه محمود عرفان؛ تهران: علمي و فرهنگي، 1373.
42. مسعودي، ابوالحسن علي بن حسين؛ التنبيه و الاشراف، بيروت: دار و مکتبه الهلال، 1421ق.
43. ــــــــــــــــــــ؛ مروج الذهب و معادن الجوهر؛ به کوشش محمد محيي الدين عبدالحميد ؛ بيروت: دارالفکر، 1408ق/1998م.
44. هندوشاه، نخجواني؛ تجارب السلف؛ به کوشش عباس اقبال؛ تهران: طهوري، 1357.
45. نرشخي، ابوبکرمحمد بن جعفر؛ تاريخ بخارا؛ ترجمه ابونصر قباوي؛ تلخيص محمد بن عمر بن زفر، تصحيح مدرس رضوي، تهران: توس 1363.
46. نفيسي؛ سعيد؛ تاريخ خاندان طاهري؛ به کوشش عبدالکريم جربزه دار، تهران: اساطير، 1386.
47. ياقوت حموي، ابوعبدالله شهاب الدين، معجم البلدان؛ به کوشش ووستنفلد؛ بيروت: دارصادر، 1995م.
48. يعقوبي، احمد بن واضح؛ تاريخ يعقوبي؛ به کوشش خليل منصور؛ بيروت: دارالکتب العلميه، 1419ق/1999م.
49. Barthold.V.V; Turkestan down To The Monogol invasion; Translated From The Original Russian And Rev, By The Author With Asistance Of H.A.R.Gibb, London, Luzac, 1928.
50. C.E Bosworth; "The tahirids and saffarids"; in Camridge History Of Iran IV, ed.R.N.Frye, Cambridge, 1975.
51. Encyclopaedia of Islam; new edition, Ieiden:brill, 1980.
52. Islam ansiklopedisi; "tahir B. huseyin", Stamboul, melli, Egitim, bafimevi, 198-1965.
53. Siddiqi amir hasan; " CALIPHATE AND SULTANATE"; Karachi: jamyat-al-falah, 1963.
منبع :فصلنامه علمي-پژوهشي شيعه شناسي شماره 31
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}