عجب مينياتوري شدي


 

نويسنده: رقيه نديري




 
* گفتم: پناه برده ام به اين چيزها و اين کارها. وقتي جلوي آيينه مي ايستي و با سايه و رنگ ها و اسپري ها سرگرم مي شوي براي چند ساعت غصه هايت را فراموش مي کني. خنديد... پرسيدم: مسخره مي کني؟ خنده اش را فرو داد و گفت: درست است که گفته اند: شهر ما خانه ما ولي نه تا اين حد.
* بعد از وضو روسري ام را از زير گلو گره زدم. آستين هايم را تا مچ پايين کشيدم. چادرم را برداشتم تا براي نماز بايستم پرسيدم: خدا که نامحرم نيست. چرا بايد براي نماز خودمان را بپوشانيم؟ حتي اگر در اتاق خلوت باشيم؟ گفت: تا پوشش مناسب داشتن را تجربه کنيم.
* پرسيدم: چرا چادر سر مي کني، وقتي مانتو و روسري مناسب داري؟ گفت: وقتي بيرون از خانه ام با چادر احساس امنيت مي کنم، به من آرامش و اعتماد به نفس مي دهد. احساس مي کنم حريم شخصي دارم. بعد اين که نمي داني چه حس خوبي دارد وقتي وارد خانه مي شوي و در مقابل همسرت آن را از سربرداري. شايد با اين کار او هم به آرامش مي رسد.
* پرسيد: امر به منکر و نهي از معروف مي کني؟ جواب دادم: نفرماييد... اين وصله ها به ما نمي چسبدها! گفت: آن حرف ها چه بود در خيابان به مينا گفتي؟ پرسيدم: ما خيلي حرف زديم. کدامش امر به منکر بود؟ گفت: وقتي آرايش کرده ديدي اش گفتي: دست مريزاد مينياتوري شده اي براي خودت.
* گفتم: حرير سبک و فرد اعلا برايم بِبُر.

خانم فروشنده پرسيد: هوس تور عروسي کرده اي؟ گفتم: اولاً اين چادر سياه است. دوماً مي بيني که با مانتو بيرون مي روم.
گفت: حتماً با همين مانتوي چسب وکوتاه؟
گفتم: اشکالي داره؟
گفت: چادرت را سر کن جلوي آيينه قدي بايست و خودت را ببين اگر اين چادر را براي زيبا بودن خريده اي هيچ ولي حفظ حريم خصوصي از اين چادر بر نمي آيد.
* گفتم: مينا عقد کردها.
گفت: مبارک است با کي؟
گفتم: نمي شناسي اش با يک آقاي کلاس بالا، تحصيل کرده، خوش تيپ، خانواده دار...
گفت: انشاءا... قسمت شما...
گفتم: تا امثال مينا هستند به ما که ساده مي گرديم و سعي مي کنيم قشنگي هايمان به چشم نياد نوبت نمي رسه.
گفت: شايد در نگاه حق با تو باشد ولي کساني هستند که نجابت و پاکدامني زن مهم تر است. بسپار به خدا خودش جور مي کند.
منبع:نشريه ديدار آشنا، شماره 129