در هواي ترنم
در هواي ترنم
تا بيکران آرزو
که بود اين موج، اين طوفان که خراب از چشم دريا برد؟
و شب را از سراشيب سکون، تا اوج فردا برد
کدامين آفتاب از کهکشان خود فرود آمد
که اين گونه زمين را تا عميق آسمان ها برد
صداي پاي رودي بود و در قعر زمان پيچيد
و بهت تشنگي را از عطشناک دل ما برد
کسي آمد کسي آن سان، که ديروز تَوَهم را
به سمت مشرق آبي ترين فرداي زيبا برد
کسي که در نگاهش شعله آئينه مي روئيد
و تا آن سوي حيرت، تا خدا، تا عشق، ما را برد
خود حق بود او آري که از مرز يقين آمد
گمان ها را ز شک آکند، آن را تا حاشا برد
به خاک افکند ذلت را، شرف را از زمين برداشت،
و او را تا بلنداي شکوه نيزه بالا برد
دوباره شادي ام آشفت با اندوه شيرينش
مرا تا بيکران آرزو تا مرز رؤيا برد
بگو با من، بگو اي عشق اگر چه خوب مي دانم
که بود اين موج اين طوفان که خواب از چشم دريا برد؟
سيد مهدي حسيني
ترانه باران
جمعه هاي بي نشوني
شِکوه دارم از تو اما نمي تونم بنويسم
گفته بودي روز جمعه، خبر خوبي مي يارن
آخه تقويماي دنيا که هزارتا جمعه دارن
جمعه هاي بي نشوني، جاده هاي آسموني
نقش خورشيد روي ابرا، روي يه پيرهن خوني
اي قرار عصر جمعه، اي شکستني تر از دل
خيلي وقته بي قرارم، شهراي شرقي کاگِل
خونه هاي کاگلي مون، شب و روزُ مي شمارن
دراي چوبي کهنه، غير تو کسي ندارن
پا بذار تو کوچه هامون، اي غريب بي نشونه
شباي روشن جمعه، شباي نذري پزونه
پا بذار تو کوچه هامون، روي تقويماي پاره
روي برگاي سياهي که هزار تا جمعه داره
عبدالجبار کاکايي
سه شنبه ها
اين کوچه که راه هاي روشن فردا را،
گم کرده است؛
پر از نگاه هاي خيس و بر خاک افتاده ي مردي ست که-
تمام سه شنبه هايش باراني ست.
زنده ياد تيمور ترنج
تفاوت
آري! اگر بسيار اگر کم، فرق دارند
شادم تصور مي کني وقتي نداني
لبخندهاي شادي و غم فرق دارند
برعکس مي گردم طواف خانه ات را
ديوانه ها آدم به آدم فرق دارند
من با يقين کافر، جهان با شک مسلمان
با اين حساب اهل جهنم فرق دارند
بر من به چشم کشته ي عشقت نظر کن
پروانه هاي مرده با هم فرق دارند
فاضل نظري
شيعه يعني...
شيعه يعني تشنه جام بلا
شيعگي يعني قيام کربلا
شيعه بايد آب ها را گل کند
خط سوم را به خون کامل کند
خط سوم، خط سرخ اولياست
کربلا بارزترين منظور ماست
شيعه يعني بازتاب آسمان
بر سر ني جلوه رنگين کمان
از لب ني بشنوم صوت تو را
صوت«انّي لا اري الموت» تو را
پرچم زلفت رها در باد شد
از شميمش کربلا ايجاد شد
آن چه شرح حال خويشان تو بود
تاب گيسوي پريشان تو بود
صبر کن، ني از نفس افتاده است
ناله بر دوش جرس افتاده است
کاروان، بي مير و بي بهشت و پناه
در غل و زنجير مي افتد به راه
مي رود منزل به منزل در کوير
تا بگويد سّر بيعت يا غدير...
شيعه يعني دعبل چشم انتظار
مي کشد بر دوش خود چل سال دار
شيعه بايد هم چو اشعار کميت
سر نهد بر خاک پاي اهل بيت
يا پرستووار در پيش هشام
ترک جان گويد به تصديق امام...
زنده ياد محمد رضا آغاسي
سپيده موعود
اي الهه خورشيد در شبي زمستاني
از پي ات روان کردم، هر غروب تنهايي
نامه هاي پي در پي، گريه هاي پنهاني
لحظه اي رهايي ده، اي ستاره قطبي
زورق وجودم را، زين محيط طوفاني
در مسير ديدارت، اي سپيده موعود
کوچه باغ چشمم را، کرده ام چراغاني
از تبار اندوهم چون شقايق صحرا
الفتي ندارم با، هر غم خياباني...
بهروز سپيد نام
در حرم
دست مرا بگير که آب از سرم گذشت
مانند مرده اي متحرک شدم بيا
بي تو تمام زندگي ام در عدم گذشت
مي خواستم که وقف تو باشم تمام عمر
دنيا خلاف آنچه که مي خواستم گذشت
دنيا که هيچ، جرعه ي آبي که خورده ام
از راه حلق تشنه ي من مثل سم گذشت
بعد از تو هيچ رنگ تغزل نديده ايم
از خير شعر گفتن، حتي قلم گذشت
تا کي غروب جمعه ببينم که مادرم
يک گوشه بغض کرده که اين جمعه هم گذشت
مولا! شمار درد دلم بي نهايت است
تعداد درد من به خدا از رقم گذشت
حالا براي لحظه اي آرام مي شوم
ساعات خوب زندگي ام در حرم گذشت
سيد حميدرضا برقعي
منبع:نشريه ديدار آشنا، شماره 129
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}