نقد فیلمنامه «تروا»
فیلمنامه تروا بر اساس کتاب ایلیاد هومر نوشته شده و البته بخش های پایانی آن، ماجراهای انتهایی جنگ تروا را هم شامل می شود که هومر آنها را در قالب روایات اولیس، در کتاب دیگرش، ادیسه، ذکر کرده است. با راسخون همراه باشید تا بیشتر درباره این فیلم سخن بگوییم.
نبرد تروا و تناقض تاریخی
فیلمنامه نویس: دیوید بنیوف (با الهام از ایلیاد هومر)،
کارگردان: ولفانگ پترسون
بازیگران: براد پیت، اریک بانا، اورلاندو بلوم، محصول 2004، آمریکا.
وقتی پاریس تروایی به عنوان سفیر صلح به اسپارت می رود، در آنجا دلباخته هلن می شود. هلن نیز به او دل می بازد. پاریس و هلن به تروا فرار می کنند و این مسئله باعث به وجود آمدن جنگی بین یونان و تروا می شود. آگاممنون پادشاه یونان با لشگری عظیم راهی تروا می شود که شهری است با دژها بلند. آشیل، رهبری حمله به تروا را به عهده دارد، چرا که تنها اوست که می تواند یونان را پیروز کند.
خب فکر اولیه این نوشته از کجا آمده؟ لااقل من یکی نه از این که فیلم اقتباسی از کتابی قطور و کلاسیک است، گله مندم و نه از این که فیلم با این تم فوق العاده می تواند برای هر تهیه کننده ای موفقیت خاصی را به ارمغان آورد، دلگیرم. برای من بیش از هر چیز این نکته جالب توجه است که طرح اولیه این فیلمنامه را دیوید بنیوف بر اساس اقتباس بی نظیر استفن پرسفیلد از اثر «عبور از ترموپایلا، دروازه های آتش» نوشته. جالب تر این است که اثر اخیر با کار جاودانه هومر از جهاتی برابری می کند، یعنی در واقع بنای آن بازخوانی جدیدی مطابق با خواسته مخاطب معاصرا ست. بیننده یا بهتر است بگوییم مخاطب اثر بنیوف مستقیماً با جنگ و درگیری آن زمان مواجه می شود، البته این رویارویی تا زمانی است که بعضی از خطاهای تاریخی دیده نشده و تازه در این زمان است که آنها بلافاصله متوجه حساسیت ها و مرزبندی های کمپانی قرن بیست و یکم می شوند. گو این که این جعل های تاریخی چندان هم آزارنده نیستند؛ به عبارتی به گونه ای هستند که مخاطب پیش خود می گوید: «ای، این که تعبیر دیگه و مدرنی از اون چه پیش اومده اس، ولی چه عیبی می تونه داشته باشه؟ داستان جذاب و خوبیه و منم دنبالش می کنم.»
قبل از آن که سراغ فیلمنامه برویم، لازم است چند نکته قابل توجه را در نظر بگیریم. اول از همه، جنگ تروا ست که براساس شواهد مختلف باید چیزی حدود سال 1184 قبل از میلاد مسیح روی داده باشد که به احتمال قریب به یقین این تاریخ هم بیشتر بر پایه حدس و گمان است. اما همین جنگ بیش از هر چیزی باعث شکل گیری فرهنگ و ملیت یونانی شد. از شعر هومر که بگذریم، اطلاعات ما درباره نبرد تروا بسیار کلی است و از جزئیات آن بی خبریم؛ همین اندازه می دانیم علت جنگ بیشتر درگیری شخصی بوده و بس. ولی نشانه هایی وجود دارد که نشان می دهد تروا شهری بوده که در محاصره واقع شده و سقوط کرده است. این شواهد در اواخر قرن هجدهم توسط باستان شناسی آلمانی به نام هاینریش اشلیمان مطرح شد. اشلیمان طی سفرش از وجود چنین شهری و ویران شدن تمدنی کهن گزارش داد. در تحقیقات بعدی که در همین زمینه و در واقع در دانشگاه تیوبنیگن در جنوب اشتوگارت انجام شد، اختلاف نظری اساسی بین مرکز مطالعات و تحقیقات باستان شناسی و گروه تاریخ به وجود آمد؛ در اصل این اختلاف بر سراندازه و مساحت شهر تروا و ماهیت این شهر بوده. مطابق معمول و مثل تمام دعواهای آکادمیک موضوع اصلی بغرنج تر و پیچیده تر شد! تمام این دعواها هم منجر به این شد که همان مقدار اندک اطلاعات قبلی را به دست آوریم، یعنی بدانیم نبردی رخ داده و همان طور که هومر 300 سال بعد به آن اشاره داشته تروا حول و حوش 10 سال یا خیلی کمتر از این مدت که همه حدس می زنند، در محاصره بوده. تمام اینها به این معناست که نویسنده فیلمنامه تروا کاملاً در بازسازی واقعه آزادی عمل داشته یا بهتر است بگوییم تمام این تناقض ها دست او را به راحتی در نحوه روایت باز گذاشته اند.
شروع این روایت از جایی است که هکتور و پاریس، دو شاهزاده تروایی، مهمان پادشاه اسپارت ها، منلاوس هستند. آن دو در واقع حامل عهدنامه ای مهر وموم شده اند که در آن به طرفینی که درگیر جنگ بوده و دشمن محسوب می شوند، اجازه بازرگانی و داد و ستد می دهد. به دنبال عقد این قرار داد، جشن و ضیافتی عظیم برپا می شود که طی آن پاریس نمی تواند از نگاه های دزدکی خود به همسر زیبای منلاوس، هلن خودداری کند. هکتور تمام حرکات پاریس را زیر نظر دارد، اما چیزی نمی گوید. بعد از آن شب پاریس با هلن مواجه می شود و از هلن می خواهد که همراه او و هکتور فرا کند. تمام این اتفاقات قبل از آن که نمایندگان تروایی بر کشتی سوار شوند و محموله ها در کشتی ها جاسازی شود، روی می دهد و پاریس به برادرش اطلاع می دهد که در نظر دارد هلن را همراه خود به تروا بیاورد. هکتور با این نقشه در عمل موافق نیست و پیشاپیش می بیند که کنار هم قرار گرفتن پاریس و هلن و عشق آن دو به یکدیگر چیزی جز ویرانی دو ملیت را به ارمغان نمی آورد. اما حس برادری و خویشاوندی اش با پاریس او را به رغم میل باطنی اش، راضی به انجام این کار می کند. در نهایت او با نقشه پاریس و عواقب خوشایند آن موافقت می کند. بعد از این قضایا، پادشاه اسپارت ها، منلاوس به طبع از این ماجرا خرسند به نظر نمی رسد. او هم از سوی کسانی که با وی پیمان بستند و هم از طرف همسرش مورد خیانت واقع شده.
منلاوس به دنبال انتقامجویی است و اطمینان دارد که می تواند پیروز شود. تنها عاملی که سبب می شود منلاوس حس انتقامجویی اش را تعدیل کند، برادرش آگاممنون است. آگاممنون نقشه ای بزرگ تر دارد؛ تصرف کامل تروا و دارایی هایش و الحاق کامل آنها به اسپارت که همان وقت هم مناطق زیادی را تحت فرمان داشت. آگاممنون خیلی سریع متوجه می شود که می تواند گلایه های منلاوس را دستاویزی برای عملی کردن نقشه های سیاسی و تجاری خود قرار دهد.
آگاممنون افرادی که در جنگ لازم دارد را گردآوری می کند. مدتی طولانی می گذرد و آگاممنون نیروی پرابهت و با صلابت خود را جمع آوری می کند. افرادی که در آنها آژاکس، اودیسه و آشیل عصیانگر هم دیده می شوند. قبل تر هم، یعنی قبل از آن که به این قسمت در فیلمنامه برسیم، آشیل را دیده ایم. زمانی که از زاویه دید آگاممنون آشیل دیده می شود که با بواگریوس غول پیکر و عظیم الجثه از تسالونیا می جنگد و برای عنوان قهرمانی نزاع می کند، در نتیجه می دانیم آشیل شخصی کاملاً عجیب و غریب و غیر عادی است، در واقع او فراتر از آدم های زمینی است و قدرتی ماورای قدرت آنها دارد. او جنگجویی کارآزموده است که کشتن آدم ها برایش کاری ندراد. او برای نیروی حاکم احترام و ارزشی قائل نیست. آشیل نه تنها آگاممنون را تحقیر می کند که اکثریت قریب به اتفاق مردمی که برای برقراری ارتباط به سویش می آیند را خوار می شمارد.
در این بین فقط دو نفر برای آشیل از این قاعده مستثنا هستند، دوستش پاتروکلوس و اودیسه مظهر و نماد جنگجویی... البته کاملاً معلوم است که برای اودیسه هم از روی اکراه احترام قائل می شود. در حقیقت آشیل برای شرکت در جنگی که آگاممنون تدارک دیده، علاقه ای ندارد، تنها دلیل رفتنش به این جنگ اودیسه است. از نظر آشیل اخبار موفقیت ها و پیروزی های او در میدان جنگ به گوش اودیسه و دیگران می رسد و با این وصف کسی به آوردن و شرکت دادن اودیسه در جنگ علیه تروایی ها احتیاجی پیدا نمی کند. خب، در همین جا اشاره ای لازم است، البته بیشتر به نفع کسانی است که به متن کهن هومر پایبندند. در این فیلمنامه «خدایان» مورد توجه قرار نمی گیرند، جنگ بین یونانی ها و تراوایی ها جزو امور عادی آدم هاست نه خدایان آنها، گرچه تعدادی از شخصیت ها در برابر قضاوت و رأی خدایان سر تعظیم فرود می آورند. اما عده ای نیز مثل آشیل و هکتور اعتنا و اهمیتی به این نوع تفکرات ندارند. در مورد این دو تن -آشیل و هکتور- بیشتر مهارتشان در به کارگیری اسلحه هاست که مهم است، نه وساطت و شفاعت خدایانی چون زئوس یا آپولو.
همچنان که داستان پیش می رود، یونانی ها به سمت سواحل تروا هجوم می آورند و با سپاه کم و ناامید و مستأصل تروایی وارد نبرد می شوند. اما به رغم تمام برتری ها، تراوایی ها به فرماندهی هکتور، راه یونانی ها را سد می کنند و آنها را در هچل می اندازند. درست برعکس روایت هومر از حوادث. هم منلاوس و هم آژاکس قبل از حمله هکتور دچار ضعف شده و از پا در آمدند. به عبارتی یونانی ها زمانی وضعیت خود را آشفته و بغرنج می بینند که بحث میان آشیل و آگاممنون منجر به این می شود که آشیل میدان جنگ را ترک کند و با عصبانیت و دلخوری به چادرش باز گردد. دوست جوان و صمیمی آشیل، پاتروکلوس هم نمی تواند استاد خبره و زبردستش را به میدان نبرد باز گرداند. او مخفیانه زره آشیل را می دزدد و به تن می کند تا روحیه نیروهای یونانی را تقویت کند. هکتور هم به زعم خود امیدوار است که با بیرون راندن آشیل از میدان نبرد، در واقع جنگ را از حالت نبرد بین دو کشور در آورد و در نهایت به نبردی تن به تن با آشیل بدل کند و همین هم می شود. در نبرد تن به تن هکتور برنده میدان است، ولی خیلی سریع متوجه می شود کسی که مرده دوست آشیل، پاتروکلوس است. از طرفی هنگامی که آشیل پی می برد که دوست جوانش به قتل رسیده و کشته شده انگیزه های لازم برای بازگشتن به میدان جنگ را پیدا می کند و برای گرفتن انتقام راهی نبرد و کار زار می شود.
حالا هم چه کسی می داند، شاید اصلاً تمام اینها برای این باشد که دلیل مدت زمان واقعی محاصره معلوم شود، البته در اثر هومر که حدوداً 300 سال بعد از حوادث بوده، هیچ مدرک و سندی برای آن که گفته های وی نقض شود، وجود ندارد. وقتی هم تمام مورخان و تاریخ نگاران دور هم جمع شدند تا وقایع داستان را از نظر مکانی و زمانی اصلاح کنند، عملاً سر در گم شدند و عطایش را به لقایش بخشیدند و با تمام این بازخوانی ها هنوز هم نقاط ابهام زیادی در داستان مشهود است. در واقع این افسانه ای است که برای یونانیان قدیم گفته می شده، و هنوز هم همین افسانه برای ما بازگو می شود. به عبارتی، کاری که بنیوف انجام داده، خیلی ساده تبدیل و تعدیل این افسانه و دخل و تصرف در وقایع این داستان به گونه ای است که برای مخاطب امروزی جذاب باشد و در این کار هم موفق بوده.
جالب است آخرین فیلمنامه ای که خواندم «دروازه های آتش» بود که درباره فداکاری اسپارت ها در ترموپایلا بود؛ آنها تلاش می کردند یونان را از حملات دشمنان در امان دارند. (البته تحلیلی بر این فیلم نامه هم به زودی چاپ خواهد شد) و در آن فیلمنامه که به نوبه خود ساختار خوبی دارد، واکنش عجیب وغریب و ماورایی پیش نمی آید تا پایه و اساس نبرد در این داستان باشد. فرض را بر این می گذاریم که جنگ تروا همان طور که در این فیلمنامه هم دیده شد، به ارزش ها و نیروهای فوق بشری ربطی پیدا نکند، در اینجا شاهد حرص و آز، شهوت، غرور، حسد و تنفر در ناب ترین و خالص ترین شکل ممکنش هستیم، فقط چند عامل است که ارزش جنگیدن را دارد. پاریس به طرز توصیف ناپذیری خواستار زنی است و به همین دلیل برای تصاحب او از خانه، کشور و خانواده اش می گذرد. آگاممنون هم شیفته قدرت است، پس او هم جان هزاران نفر را بر سر به دست آوردن قدرت می گذارد. آشیل شیفته خودش است و همه چیز را قربانی شهرت و لاابالی گری اش می کند. این افراد به طبع خوشایند نیستند. در این جا داستان سیر این وقایع را کاملاً قانع کننده پیش می برد، حادثه ها خیلی سریع اتفاق می افتند و بیش از انتظار مخاطب را درگیر می کنند. خب حالا می توانیم رأی نهایی را صادر کنیم؛ فیلمنامه بنیوف بسیار جذاب است و فکر می کنم فیلم هم به طبع قابل قبول است. وقتی ولفگانگ پترسون کارگردان باشد و براد پیت آشیل، نتیجه آن که فیلم تماشایی است. البته برای آن دسته که علاقه مندند احاطه بیشتر بر موضوع داشته باشند، توصیه می شود ایلیاد هومر را نیز مطالعه کنند.
فیلمنامه تروا بر اساس کتاب ایلیاد هومر نوشته شده و البته بخش های پایانی آن، ماجراهای انتهایی جنگ تروا را هم شامل می شود که هومر آنها را در قالب روایات اولیس، در کتاب دیگرش، ادیسه، ذکر کرده است. نخستین تفاوت عمده فیلمنامه با کتاب در این است که در داستان هومر، وقایع پس از محاصره نه ساله شهر تروا توسط یونانیان که با کشتی به آنجا آمده اند روایت می شود؛ در حالی که در فیلمنامه کل وقایع از رسیدن ارتش یونان به ساحل تروا تا تصرف شهر، در کمتر از یک ماه می گذرد! اشاره به نه سال به طول انجامیدن محاصره -که به طول مدت فیلم هم اضافه نمی کرد و حتی بدون نیاز به فلاش بک می شد در گفت و گوی شخصیت ها به آن اشاره کرد- می توانست جلوی ضایع شدن فضایی که هومر با ذکر عاصی و خسته بودن هر دو طرف جنگ ایجاد می کند را بگیرد.
کتاب هومر داستانی بسیار پر شخصیت است؛ دلاوران زیادی در هر دو لشکر حضور دارند که از آنها و شجاعت هایشان نام برده می شود و بخش هایی از کتاب، فقط نام بردن پی در پی از افراد زیادی است که در جنگ می درخشند و حتی بسیاری از آنها در جای دیگر مورد اشاره قرار نمی گیرند. طبیعی است که در فیلمنامه یک فیلم سینمایی، فرصت لازم برای پرداختن به تمام این شخصیت ها و شرح دلاوریشان در جنگ تروا نیست و فیلمنامه نویس اکثر آنها را حذف کرده است. از سپاه تروا فقط هکتور و پاریس مطرح شده اند و از یونانی ها هم آگاممنون، برادرش منلاوس، آشیل ( اکیلیس )، پاتروکلوس و حضوری کوتاه و خنثی از اولیس (ادیسه) باقی مانده و سایر شاهان و دلاوران یا کاملاً حذف شده و یا حضوری کوتاه در پس زمینه دارند.
همچنین داستان ایلیاد شامل توصیفات زیادی از خدایان یونانی، درگیری ها و حسدهای آنها و حتی دخالت مستقیمشان در جنگ است. این بخش های کتاب هم کلا ًدر فیلمنامه حذف شده که البته مشکلی هم ایجاد نکرده و فیلمنامه نویس چاره ای هم جز این نداشته است. اما کسی که تغییر و کوتاه شدن شخصیتش توجیه پذیر نیست و جای خالی اش در فیلمنامه حس می شود، اولیس دلاور است که در فیلمنامه فقط در قالب فردی خردمند که آشیل به او احترام می گذارد حضور دارد. دیگر نشانی از شجاعت های او در جنگ نیست و حتی بزرگ ترین نشانه خرد او (پیشنهاد ساخت اسب چوبی ) هم حذف و نصیب آشیل شده است.
از طرف دیگر منلاوس هم -که در کتاب با همسرش هلن به یونان بر می گردد- در همان ابتدای جنگ کشته می شود و اثری از دلاوری های او نمی بینیم. بدتر از کشته شدن منلاوس، نحوه مرگ او است: منلاوس در فیلمنامه به دنبال یک نبرد تن به تن شرافتمندانه، پاریس شکست می دهد و مطابق قول و قرارشان باید او را بکشد و با همسرش به یونان بر گردد و طبعاً دیگر جنگ و خونریزی هم در کار نخواهد بود. اما بر خلاف کتاب، هکتور در دفاع از برادرش منلاوس را می کشد! این حرکت دور از شرافت او در ابتدای فیلمنامه، چنان مغایرتی با هکتور نجیب و شریف کتاب دارد که حالا فیلمنامه نویس تا پایان داستان و تا مرگ هکتور باید وقایع فرعی متعددی بگنجاند تا شاید به نحوی بتواند شخصیت او را از این ننگ پاک و دوباره تبدیل به هکتور کتاب کند!
اما بدتر از هکتور، بلایی است که فیلمنامه به سر آشیل می آورد. آشیل در حماسه هومر، نیمه خدایی است که تمام مظاهر عظمت را در خود دارد؛ نمادی از بزرگی و اقتدار است. سرداری است که خود را بالاتر از آن می داند که بازیچه قدرت طلبی ها ولج بازی های آگاممنون شود. اما آشیل در فیلمنامه به صورت جوانی سبکسر و بی مسئولیت تصویر شده که به هیچ کس و هیچ چیز اهمیت نمی دهد و در لج بازی و بیخردی، چیزی کم از آگاممنون ندارد. سکانس خواب ماندن آشیل در آغوش زنان، در حالی که تمام ارتش یونان در میدان جنگ حاضرند و در برابر سپاه دشمن صف آراسته اند، تیر خلاصی به عظمت و ابهتی که شمایل این پهلوان افسانه ای داشته است. وقتی فیلمنامه نویس می خواهد تخریب شخصیت هکتور را جبران کند، بهانه ای برای بی خبری هکتور از رویارویی با پاتروکلوس ساخته تا بدین وسیله بگوید هکتور آن قدر جوانمرد داست که اگه می دانست حریف مقابلش پاتروکلوس است -و نه آشیل- او را نمی کشت. اما جبران ضعف فیلمنامه در شخصیت پردازی هکتور، منجر به تخریب مکرر و بیشتر شخصیت آشیل می شود. در حماسه هومر، آشیل آن قدر برای هم میهنانش ارزش و اهمیت قائل است که حتی علی رغم ظلم و جفای آگاممنون و کناره گیری شخصی آشیل از جنگ، سپاهش را به رهبری پاتروکلوس به یاری ارتش یونان می فرستد. اما در فیلمنامه، آشیل هیچ اهمیتی به شکست یونانی ها نمی دهد، پاتروکلوس مخفیانه و بدون اطلاع او به جنگ می رود و در نهایت آشیل فقط به انگیزه انتقام گیری شخصی برای خون پاتروکلوس به جنگ باز می گردد!
از همان اوایل فیلمنامه اشتباه فیلمنامه نویس در برخورد با شخصیت ها، او را چنان گرفتار می کند که برای جبران هر اشتباه، اشتباه بزرگ تری مرتکب می شود. پس از مرگ هکتور هم دیگر فرصت کمی برای احیا و پاک کردن شخصیت آشیل باقی مانده و در نتیجه سکانس طلب جسد هکتور توسط پدرش، با طول و تفصیل تمام در فیلمنامه گنجانده شده (که در غیر این صورت به راحتی می شد آن را در مرحله خلاصه کردن داستان حذف کرد) تا نشان داده شود که آشیل تا چه حد جوانمرد و بزرگ است! اما فیلمنامه در ادامه مسیر از چاله به چاه افتادن، این بار آتش بس دوازده روزه آشیل به پاس خون هکتور و مراسم سوگواری او را بلافاصله به سکانس عقب نشینی (دروغین) یونانیان و حیله اسب تروا پیوند می زند که در مخاطب این سوء تفاهم را ایجاد می کند که آتش بس آشیل حقه کثیفی برای تسخیر تروا بوده است.
البته فیلمنامه نویس حق دارد که وقتی یک حماسه تاریخی را دستمایه اثرش قرار می دهد. آن را خلاصه کند و در آن تغییراتی بدهد؛ این که دیوید بنیوف در حماسه مشهور هومر دست برده، به خودی خود ایراد نیست و در این صورت حتی می توان با کمی اغماض فیلمنامه را نه یک اقتباس که فقط «الهام گرفته» از ایلیاد هومر دانست. اما مشکل اینجاست که تغییرات ایجاد شده به ضرر داستان و شخصیت پردازی بوده و چند شمایل افسانه ای و مشهور مخلوق هومر را تخریب کرده است. به علاوه پیام اخلاقی داستان هم کاملاً معکوس شده و این بار منلاوس است که بلافاصله کشته می شود و هلن خیانتکار به همراه پاریس (که اصول اخلاقی را زیر پا می گذارد) نجات پیدا کرده و فرار می کنند. نقض غرض دیگر این که آشیل دلاور و جوانمرد، به تیر پاریس ضعیف و جبون کشته می شود! چنین شخصیت هایی بعد از هزار سال تکرار در ادبیات، در ذهن بسیاری جا افتاده و هر یک مقام و منزلت خود را یافته اند. طبعاً فیلمنامه نویس در چنین شرایطی حق ندارد که با زیر پا گذاشتن همه این موارد و معکوس کردن شمایل اسطوره ها، نسبت به جایگاه آنها بی تفاوت باشد. دیوید بنیوف با عدم درک این نکته مهم، در دومین فیلمنامه اش کاری کرده که تمام اعتباری که با ساعت بیست و پنجم کسب کرده بود از کفش برود و برای علاقه مندان حماسه هومر هم جز حسرت باقی نگذاشته است.
کارگردان: ولفانگ پترسون
بازیگران: براد پیت، اریک بانا، اورلاندو بلوم، محصول 2004، آمریکا.
خلاصه فیلم تروا
وقتی پاریس تروایی به عنوان سفیر صلح به اسپارت می رود، در آنجا دلباخته هلن می شود. هلن نیز به او دل می بازد. پاریس و هلن به تروا فرار می کنند و این مسئله باعث به وجود آمدن جنگی بین یونان و تروا می شود. آگاممنون پادشاه یونان با لشگری عظیم راهی تروا می شود که شهری است با دژها بلند. آشیل، رهبری حمله به تروا را به عهده دارد، چرا که تنها اوست که می تواند یونان را پیروز کند.خب فکر اولیه این نوشته از کجا آمده؟ لااقل من یکی نه از این که فیلم اقتباسی از کتابی قطور و کلاسیک است، گله مندم و نه از این که فیلم با این تم فوق العاده می تواند برای هر تهیه کننده ای موفقیت خاصی را به ارمغان آورد، دلگیرم. برای من بیش از هر چیز این نکته جالب توجه است که طرح اولیه این فیلمنامه را دیوید بنیوف بر اساس اقتباس بی نظیر استفن پرسفیلد از اثر «عبور از ترموپایلا، دروازه های آتش» نوشته. جالب تر این است که اثر اخیر با کار جاودانه هومر از جهاتی برابری می کند، یعنی در واقع بنای آن بازخوانی جدیدی مطابق با خواسته مخاطب معاصرا ست. بیننده یا بهتر است بگوییم مخاطب اثر بنیوف مستقیماً با جنگ و درگیری آن زمان مواجه می شود، البته این رویارویی تا زمانی است که بعضی از خطاهای تاریخی دیده نشده و تازه در این زمان است که آنها بلافاصله متوجه حساسیت ها و مرزبندی های کمپانی قرن بیست و یکم می شوند. گو این که این جعل های تاریخی چندان هم آزارنده نیستند؛ به عبارتی به گونه ای هستند که مخاطب پیش خود می گوید: «ای، این که تعبیر دیگه و مدرنی از اون چه پیش اومده اس، ولی چه عیبی می تونه داشته باشه؟ داستان جذاب و خوبیه و منم دنبالش می کنم.»
قبل از آن که سراغ فیلمنامه برویم، لازم است چند نکته قابل توجه را در نظر بگیریم. اول از همه، جنگ تروا ست که براساس شواهد مختلف باید چیزی حدود سال 1184 قبل از میلاد مسیح روی داده باشد که به احتمال قریب به یقین این تاریخ هم بیشتر بر پایه حدس و گمان است. اما همین جنگ بیش از هر چیزی باعث شکل گیری فرهنگ و ملیت یونانی شد. از شعر هومر که بگذریم، اطلاعات ما درباره نبرد تروا بسیار کلی است و از جزئیات آن بی خبریم؛ همین اندازه می دانیم علت جنگ بیشتر درگیری شخصی بوده و بس. ولی نشانه هایی وجود دارد که نشان می دهد تروا شهری بوده که در محاصره واقع شده و سقوط کرده است. این شواهد در اواخر قرن هجدهم توسط باستان شناسی آلمانی به نام هاینریش اشلیمان مطرح شد. اشلیمان طی سفرش از وجود چنین شهری و ویران شدن تمدنی کهن گزارش داد. در تحقیقات بعدی که در همین زمینه و در واقع در دانشگاه تیوبنیگن در جنوب اشتوگارت انجام شد، اختلاف نظری اساسی بین مرکز مطالعات و تحقیقات باستان شناسی و گروه تاریخ به وجود آمد؛ در اصل این اختلاف بر سراندازه و مساحت شهر تروا و ماهیت این شهر بوده. مطابق معمول و مثل تمام دعواهای آکادمیک موضوع اصلی بغرنج تر و پیچیده تر شد! تمام این دعواها هم منجر به این شد که همان مقدار اندک اطلاعات قبلی را به دست آوریم، یعنی بدانیم نبردی رخ داده و همان طور که هومر 300 سال بعد به آن اشاره داشته تروا حول و حوش 10 سال یا خیلی کمتر از این مدت که همه حدس می زنند، در محاصره بوده. تمام اینها به این معناست که نویسنده فیلمنامه تروا کاملاً در بازسازی واقعه آزادی عمل داشته یا بهتر است بگوییم تمام این تناقض ها دست او را به راحتی در نحوه روایت باز گذاشته اند.
شروع این روایت از جایی است که هکتور و پاریس، دو شاهزاده تروایی، مهمان پادشاه اسپارت ها، منلاوس هستند. آن دو در واقع حامل عهدنامه ای مهر وموم شده اند که در آن به طرفینی که درگیر جنگ بوده و دشمن محسوب می شوند، اجازه بازرگانی و داد و ستد می دهد. به دنبال عقد این قرار داد، جشن و ضیافتی عظیم برپا می شود که طی آن پاریس نمی تواند از نگاه های دزدکی خود به همسر زیبای منلاوس، هلن خودداری کند. هکتور تمام حرکات پاریس را زیر نظر دارد، اما چیزی نمی گوید. بعد از آن شب پاریس با هلن مواجه می شود و از هلن می خواهد که همراه او و هکتور فرا کند. تمام این اتفاقات قبل از آن که نمایندگان تروایی بر کشتی سوار شوند و محموله ها در کشتی ها جاسازی شود، روی می دهد و پاریس به برادرش اطلاع می دهد که در نظر دارد هلن را همراه خود به تروا بیاورد. هکتور با این نقشه در عمل موافق نیست و پیشاپیش می بیند که کنار هم قرار گرفتن پاریس و هلن و عشق آن دو به یکدیگر چیزی جز ویرانی دو ملیت را به ارمغان نمی آورد. اما حس برادری و خویشاوندی اش با پاریس او را به رغم میل باطنی اش، راضی به انجام این کار می کند. در نهایت او با نقشه پاریس و عواقب خوشایند آن موافقت می کند. بعد از این قضایا، پادشاه اسپارت ها، منلاوس به طبع از این ماجرا خرسند به نظر نمی رسد. او هم از سوی کسانی که با وی پیمان بستند و هم از طرف همسرش مورد خیانت واقع شده.
آگاممنون افرادی که در جنگ لازم دارد را گردآوری می کند. مدتی طولانی می گذرد و آگاممنون نیروی پرابهت و با صلابت خود را جمع آوری می کند. افرادی که در آنها آژاکس، اودیسه و آشیل عصیانگر هم دیده می شوند. قبل تر هم، یعنی قبل از آن که به این قسمت در فیلمنامه برسیم، آشیل را دیده ایم. زمانی که از زاویه دید آگاممنون آشیل دیده می شود که با بواگریوس غول پیکر و عظیم الجثه از تسالونیا می جنگد و برای عنوان قهرمانی نزاع می کند، در نتیجه می دانیم آشیل شخصی کاملاً عجیب و غریب و غیر عادی است، در واقع او فراتر از آدم های زمینی است و قدرتی ماورای قدرت آنها دارد. او جنگجویی کارآزموده است که کشتن آدم ها برایش کاری ندراد. او برای نیروی حاکم احترام و ارزشی قائل نیست. آشیل نه تنها آگاممنون را تحقیر می کند که اکثریت قریب به اتفاق مردمی که برای برقراری ارتباط به سویش می آیند را خوار می شمارد.
در این بین فقط دو نفر برای آشیل از این قاعده مستثنا هستند، دوستش پاتروکلوس و اودیسه مظهر و نماد جنگجویی... البته کاملاً معلوم است که برای اودیسه هم از روی اکراه احترام قائل می شود. در حقیقت آشیل برای شرکت در جنگی که آگاممنون تدارک دیده، علاقه ای ندارد، تنها دلیل رفتنش به این جنگ اودیسه است. از نظر آشیل اخبار موفقیت ها و پیروزی های او در میدان جنگ به گوش اودیسه و دیگران می رسد و با این وصف کسی به آوردن و شرکت دادن اودیسه در جنگ علیه تروایی ها احتیاجی پیدا نمی کند. خب، در همین جا اشاره ای لازم است، البته بیشتر به نفع کسانی است که به متن کهن هومر پایبندند. در این فیلمنامه «خدایان» مورد توجه قرار نمی گیرند، جنگ بین یونانی ها و تراوایی ها جزو امور عادی آدم هاست نه خدایان آنها، گرچه تعدادی از شخصیت ها در برابر قضاوت و رأی خدایان سر تعظیم فرود می آورند. اما عده ای نیز مثل آشیل و هکتور اعتنا و اهمیتی به این نوع تفکرات ندارند. در مورد این دو تن -آشیل و هکتور- بیشتر مهارتشان در به کارگیری اسلحه هاست که مهم است، نه وساطت و شفاعت خدایانی چون زئوس یا آپولو.
همچنان که داستان پیش می رود، یونانی ها به سمت سواحل تروا هجوم می آورند و با سپاه کم و ناامید و مستأصل تروایی وارد نبرد می شوند. اما به رغم تمام برتری ها، تراوایی ها به فرماندهی هکتور، راه یونانی ها را سد می کنند و آنها را در هچل می اندازند. درست برعکس روایت هومر از حوادث. هم منلاوس و هم آژاکس قبل از حمله هکتور دچار ضعف شده و از پا در آمدند. به عبارتی یونانی ها زمانی وضعیت خود را آشفته و بغرنج می بینند که بحث میان آشیل و آگاممنون منجر به این می شود که آشیل میدان جنگ را ترک کند و با عصبانیت و دلخوری به چادرش باز گردد. دوست جوان و صمیمی آشیل، پاتروکلوس هم نمی تواند استاد خبره و زبردستش را به میدان نبرد باز گرداند. او مخفیانه زره آشیل را می دزدد و به تن می کند تا روحیه نیروهای یونانی را تقویت کند. هکتور هم به زعم خود امیدوار است که با بیرون راندن آشیل از میدان نبرد، در واقع جنگ را از حالت نبرد بین دو کشور در آورد و در نهایت به نبردی تن به تن با آشیل بدل کند و همین هم می شود. در نبرد تن به تن هکتور برنده میدان است، ولی خیلی سریع متوجه می شود کسی که مرده دوست آشیل، پاتروکلوس است. از طرفی هنگامی که آشیل پی می برد که دوست جوانش به قتل رسیده و کشته شده انگیزه های لازم برای بازگشتن به میدان جنگ را پیدا می کند و برای گرفتن انتقام راهی نبرد و کار زار می شود.
نقد فیلم نامه تروا
به جای این که کل طرح فیلم را در این مرحله زیر سؤال ببرم، باز هم یادآوری می کنم که فیلمنامه نویس در اقتباس و برداشت از اثر جاوادنه هومر کاملاً آزادانه عمل کرده. در این مرحله یعنی وقتی اودیسه فکر اسب چوبی را مطرح می کند، آشیل هنوز زنده است (حال آن که در نسخه هومو او خیلی وقت پیش به دست پاریس کشته می شود) و اسب چوبی یا اسب تروایی تا دروازه های شهر تروا کشیده می شود. طرح کلی به طور مشخص این قسمت از جنگ را برجسته می کند، چنان که مطابق گفته هومر حدود ده سال این جنگ به طول می انجامد، حال آن که در نسخه جدید این مدت زمان تقریباً نزدیک به چند هفته است.حالا هم چه کسی می داند، شاید اصلاً تمام اینها برای این باشد که دلیل مدت زمان واقعی محاصره معلوم شود، البته در اثر هومر که حدوداً 300 سال بعد از حوادث بوده، هیچ مدرک و سندی برای آن که گفته های وی نقض شود، وجود ندارد. وقتی هم تمام مورخان و تاریخ نگاران دور هم جمع شدند تا وقایع داستان را از نظر مکانی و زمانی اصلاح کنند، عملاً سر در گم شدند و عطایش را به لقایش بخشیدند و با تمام این بازخوانی ها هنوز هم نقاط ابهام زیادی در داستان مشهود است. در واقع این افسانه ای است که برای یونانیان قدیم گفته می شده، و هنوز هم همین افسانه برای ما بازگو می شود. به عبارتی، کاری که بنیوف انجام داده، خیلی ساده تبدیل و تعدیل این افسانه و دخل و تصرف در وقایع این داستان به گونه ای است که برای مخاطب امروزی جذاب باشد و در این کار هم موفق بوده.
جالب است آخرین فیلمنامه ای که خواندم «دروازه های آتش» بود که درباره فداکاری اسپارت ها در ترموپایلا بود؛ آنها تلاش می کردند یونان را از حملات دشمنان در امان دارند. (البته تحلیلی بر این فیلم نامه هم به زودی چاپ خواهد شد) و در آن فیلمنامه که به نوبه خود ساختار خوبی دارد، واکنش عجیب وغریب و ماورایی پیش نمی آید تا پایه و اساس نبرد در این داستان باشد. فرض را بر این می گذاریم که جنگ تروا همان طور که در این فیلمنامه هم دیده شد، به ارزش ها و نیروهای فوق بشری ربطی پیدا نکند، در اینجا شاهد حرص و آز، شهوت، غرور، حسد و تنفر در ناب ترین و خالص ترین شکل ممکنش هستیم، فقط چند عامل است که ارزش جنگیدن را دارد. پاریس به طرز توصیف ناپذیری خواستار زنی است و به همین دلیل برای تصاحب او از خانه، کشور و خانواده اش می گذرد. آگاممنون هم شیفته قدرت است، پس او هم جان هزاران نفر را بر سر به دست آوردن قدرت می گذارد. آشیل شیفته خودش است و همه چیز را قربانی شهرت و لاابالی گری اش می کند. این افراد به طبع خوشایند نیستند. در این جا داستان سیر این وقایع را کاملاً قانع کننده پیش می برد، حادثه ها خیلی سریع اتفاق می افتند و بیش از انتظار مخاطب را درگیر می کنند. خب حالا می توانیم رأی نهایی را صادر کنیم؛ فیلمنامه بنیوف بسیار جذاب است و فکر می کنم فیلم هم به طبع قابل قبول است. وقتی ولفگانگ پترسون کارگردان باشد و براد پیت آشیل، نتیجه آن که فیلم تماشایی است. البته برای آن دسته که علاقه مندند احاطه بیشتر بر موضوع داشته باشند، توصیه می شود ایلیاد هومر را نیز مطالعه کنند.
تخریب شمایل اسطوره ها
یکی از معضلاتی که بسیار گریبانگیر اقتباس های سینمایی از آثار ادبی بوده است، محدودیتی است که فیلمنامه نویسان از لحاظ حجم اثرشان با آن مواجه هستند و باید هنگام نوشتن، مدت زمان فیلم را در نظر داشته باشند که در نتیجه معمولاً اجازه اقتباس از متن کامل کتاب را پیدا نمی کنند. حتی در بسیاری از بهترین فیلمنامه های اقتباسی هم حذف و خلاصه کردن ها. باعث ضعف خط داستانی یا شخصیت پردازی داستان نسبت به کتاب شده است. اما فیلمنامه نویس باید سعی کند تا جایی که می تواند این حذف ها را به نحوی انجام دهد که به اثر اصلی لطمه نخورد. این دقیقاً مسئله ای است که دیوید بنیوف، فیلمنامه نویس تروا، رعایت نکرده است.فیلمنامه تروا بر اساس کتاب ایلیاد هومر نوشته شده و البته بخش های پایانی آن، ماجراهای انتهایی جنگ تروا را هم شامل می شود که هومر آنها را در قالب روایات اولیس، در کتاب دیگرش، ادیسه، ذکر کرده است. نخستین تفاوت عمده فیلمنامه با کتاب در این است که در داستان هومر، وقایع پس از محاصره نه ساله شهر تروا توسط یونانیان که با کشتی به آنجا آمده اند روایت می شود؛ در حالی که در فیلمنامه کل وقایع از رسیدن ارتش یونان به ساحل تروا تا تصرف شهر، در کمتر از یک ماه می گذرد! اشاره به نه سال به طول انجامیدن محاصره -که به طول مدت فیلم هم اضافه نمی کرد و حتی بدون نیاز به فلاش بک می شد در گفت و گوی شخصیت ها به آن اشاره کرد- می توانست جلوی ضایع شدن فضایی که هومر با ذکر عاصی و خسته بودن هر دو طرف جنگ ایجاد می کند را بگیرد.
کتاب هومر داستانی بسیار پر شخصیت است؛ دلاوران زیادی در هر دو لشکر حضور دارند که از آنها و شجاعت هایشان نام برده می شود و بخش هایی از کتاب، فقط نام بردن پی در پی از افراد زیادی است که در جنگ می درخشند و حتی بسیاری از آنها در جای دیگر مورد اشاره قرار نمی گیرند. طبیعی است که در فیلمنامه یک فیلم سینمایی، فرصت لازم برای پرداختن به تمام این شخصیت ها و شرح دلاوریشان در جنگ تروا نیست و فیلمنامه نویس اکثر آنها را حذف کرده است. از سپاه تروا فقط هکتور و پاریس مطرح شده اند و از یونانی ها هم آگاممنون، برادرش منلاوس، آشیل ( اکیلیس )، پاتروکلوس و حضوری کوتاه و خنثی از اولیس (ادیسه) باقی مانده و سایر شاهان و دلاوران یا کاملاً حذف شده و یا حضوری کوتاه در پس زمینه دارند.
همچنین داستان ایلیاد شامل توصیفات زیادی از خدایان یونانی، درگیری ها و حسدهای آنها و حتی دخالت مستقیمشان در جنگ است. این بخش های کتاب هم کلا ًدر فیلمنامه حذف شده که البته مشکلی هم ایجاد نکرده و فیلمنامه نویس چاره ای هم جز این نداشته است. اما کسی که تغییر و کوتاه شدن شخصیتش توجیه پذیر نیست و جای خالی اش در فیلمنامه حس می شود، اولیس دلاور است که در فیلمنامه فقط در قالب فردی خردمند که آشیل به او احترام می گذارد حضور دارد. دیگر نشانی از شجاعت های او در جنگ نیست و حتی بزرگ ترین نشانه خرد او (پیشنهاد ساخت اسب چوبی ) هم حذف و نصیب آشیل شده است.
از طرف دیگر منلاوس هم -که در کتاب با همسرش هلن به یونان بر می گردد- در همان ابتدای جنگ کشته می شود و اثری از دلاوری های او نمی بینیم. بدتر از کشته شدن منلاوس، نحوه مرگ او است: منلاوس در فیلمنامه به دنبال یک نبرد تن به تن شرافتمندانه، پاریس شکست می دهد و مطابق قول و قرارشان باید او را بکشد و با همسرش به یونان بر گردد و طبعاً دیگر جنگ و خونریزی هم در کار نخواهد بود. اما بر خلاف کتاب، هکتور در دفاع از برادرش منلاوس را می کشد! این حرکت دور از شرافت او در ابتدای فیلمنامه، چنان مغایرتی با هکتور نجیب و شریف کتاب دارد که حالا فیلمنامه نویس تا پایان داستان و تا مرگ هکتور باید وقایع فرعی متعددی بگنجاند تا شاید به نحوی بتواند شخصیت او را از این ننگ پاک و دوباره تبدیل به هکتور کتاب کند!
اما بدتر از هکتور، بلایی است که فیلمنامه به سر آشیل می آورد. آشیل در حماسه هومر، نیمه خدایی است که تمام مظاهر عظمت را در خود دارد؛ نمادی از بزرگی و اقتدار است. سرداری است که خود را بالاتر از آن می داند که بازیچه قدرت طلبی ها ولج بازی های آگاممنون شود. اما آشیل در فیلمنامه به صورت جوانی سبکسر و بی مسئولیت تصویر شده که به هیچ کس و هیچ چیز اهمیت نمی دهد و در لج بازی و بیخردی، چیزی کم از آگاممنون ندارد. سکانس خواب ماندن آشیل در آغوش زنان، در حالی که تمام ارتش یونان در میدان جنگ حاضرند و در برابر سپاه دشمن صف آراسته اند، تیر خلاصی به عظمت و ابهتی که شمایل این پهلوان افسانه ای داشته است. وقتی فیلمنامه نویس می خواهد تخریب شخصیت هکتور را جبران کند، بهانه ای برای بی خبری هکتور از رویارویی با پاتروکلوس ساخته تا بدین وسیله بگوید هکتور آن قدر جوانمرد داست که اگه می دانست حریف مقابلش پاتروکلوس است -و نه آشیل- او را نمی کشت. اما جبران ضعف فیلمنامه در شخصیت پردازی هکتور، منجر به تخریب مکرر و بیشتر شخصیت آشیل می شود. در حماسه هومر، آشیل آن قدر برای هم میهنانش ارزش و اهمیت قائل است که حتی علی رغم ظلم و جفای آگاممنون و کناره گیری شخصی آشیل از جنگ، سپاهش را به رهبری پاتروکلوس به یاری ارتش یونان می فرستد. اما در فیلمنامه، آشیل هیچ اهمیتی به شکست یونانی ها نمی دهد، پاتروکلوس مخفیانه و بدون اطلاع او به جنگ می رود و در نهایت آشیل فقط به انگیزه انتقام گیری شخصی برای خون پاتروکلوس به جنگ باز می گردد!
از همان اوایل فیلمنامه اشتباه فیلمنامه نویس در برخورد با شخصیت ها، او را چنان گرفتار می کند که برای جبران هر اشتباه، اشتباه بزرگ تری مرتکب می شود. پس از مرگ هکتور هم دیگر فرصت کمی برای احیا و پاک کردن شخصیت آشیل باقی مانده و در نتیجه سکانس طلب جسد هکتور توسط پدرش، با طول و تفصیل تمام در فیلمنامه گنجانده شده (که در غیر این صورت به راحتی می شد آن را در مرحله خلاصه کردن داستان حذف کرد) تا نشان داده شود که آشیل تا چه حد جوانمرد و بزرگ است! اما فیلمنامه در ادامه مسیر از چاله به چاه افتادن، این بار آتش بس دوازده روزه آشیل به پاس خون هکتور و مراسم سوگواری او را بلافاصله به سکانس عقب نشینی (دروغین) یونانیان و حیله اسب تروا پیوند می زند که در مخاطب این سوء تفاهم را ایجاد می کند که آتش بس آشیل حقه کثیفی برای تسخیر تروا بوده است.
البته فیلمنامه نویس حق دارد که وقتی یک حماسه تاریخی را دستمایه اثرش قرار می دهد. آن را خلاصه کند و در آن تغییراتی بدهد؛ این که دیوید بنیوف در حماسه مشهور هومر دست برده، به خودی خود ایراد نیست و در این صورت حتی می توان با کمی اغماض فیلمنامه را نه یک اقتباس که فقط «الهام گرفته» از ایلیاد هومر دانست. اما مشکل اینجاست که تغییرات ایجاد شده به ضرر داستان و شخصیت پردازی بوده و چند شمایل افسانه ای و مشهور مخلوق هومر را تخریب کرده است. به علاوه پیام اخلاقی داستان هم کاملاً معکوس شده و این بار منلاوس است که بلافاصله کشته می شود و هلن خیانتکار به همراه پاریس (که اصول اخلاقی را زیر پا می گذارد) نجات پیدا کرده و فرار می کنند. نقض غرض دیگر این که آشیل دلاور و جوانمرد، به تیر پاریس ضعیف و جبون کشته می شود! چنین شخصیت هایی بعد از هزار سال تکرار در ادبیات، در ذهن بسیاری جا افتاده و هر یک مقام و منزلت خود را یافته اند. طبعاً فیلمنامه نویس در چنین شرایطی حق ندارد که با زیر پا گذاشتن همه این موارد و معکوس کردن شمایل اسطوره ها، نسبت به جایگاه آنها بی تفاوت باشد. دیوید بنیوف با عدم درک این نکته مهم، در دومین فیلمنامه اش کاری کرده که تمام اعتباری که با ساعت بیست و پنجم کسب کرده بود از کفش برود و برای علاقه مندان حماسه هومر هم جز حسرت باقی نگذاشته است.
نویسنده: فردریک جی. چیاونتو
مترجم: شبنم میر زین العابدین
منبع : مجله فیلم نگار، شماره ی 24مترجم: شبنم میر زین العابدین
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}