گفت و گو با ديويد بنيوف، نويسنده فيلمنامه « تروا »


 

مترجم: فرشيد عطايي




 

با چشماني کاملاً باز به سوي تقدير خويش
 

نوشتن فيلمنامه براي کارگرداني چون ولفگانگ پترسن و از روي اثري چون ايلياد چگونه است؟ به نظر من که کار رعب آوري است. برايمان بگو اين چطور تجربه اي بود ؟
 

شايد چون من در اين زمينه تازه کار بودم و خبر نداشتم اوضاع از چه قرار است، کار برايم راحت انجام گرفت و ترسي در خود حس نکردم. اين احساس راحتي تا موقعي ادامه پيدا کرد که سر صحنه رفتم و ديدم که کارها با چه عظمتي دارد انجام مي شود؛ ديوار و تروا و هزاران سياهي لشکري که به اين طرف و آن طرف مي دويدند و پارکينگ تريلرها که 100 تا تريلر در آن بود. همه اينها واقعاً مرا ترساند ولي خوشبختانه من موقعي ترس را در خود حس کردم که نوشتن فيلمنامه به پايان رسانده بودم. اين اولين بار بود که سر صحنه فيلمبرداري رفته بودم و واقعاً هم نمي دانستم آنجا چه بايد بکنم. فقط گفتم: «چطور تا حالا به فکر کسي نرسيده اين فيلم را بسازد؟» پنج دقيقه طول کشيد تا حواسم سرجايش آمد و به داستاني که در حال تبديل به فيلم بود توجه کردم ولي به نظر نمي رسيد که کار خيلي خوب پيش مي رود. هر چه بيشتر جلو مي رفتيم بيشتر مضطرب مي شدم و بيشتر با لکنت حرف مي زدم. اين اثر، مادر تمام حماسه هاست و من آن را تا حدودي کسل کننده کرده ام، با خودم گفتم که کار تمام است، ولي آنها از من پرسيدند که آيا براي نوشتن فيلمنامه آمادگي دارم؟ اين براي من قمار بزرگي بود، چون تنها فيلمنامه اي که من تا آن موقع نوشته بودم ساعت بيست و پنج بود، که يک درام جنايي شهري بسيار کوچک است. پس از آنجا رفتم و نوشتن را شروع کردم. داستان ايلياد داستاني بود که من عاشقش بودم و هميشه دلم مي خواست فيلمنامه اش را بنويسم و هميشه هم با خودم مي گفتم که بايد فيلم بزرگي از روي آن ساخته شود، به همين دليل نوشتن فيلمنامه بر اساس اين داستان واقعاً هراس انگيز بود.

چگونه به داستان نظم دادي و در عين حال به آن جنبه انساني بخشيدي؟
 

من در واقع مي خواستم روي آشيل، هکتور، پاريس و هلن متمرکز شوم و روي بخش انساني داستان تمرکز کنم و نه روي جادو يا خدايان. براي من هکتور و آشيل در مرکز ايلياد و تروا قرار دارند. آنها دو قهرمان بزرگ در هر دو طرف متخاصم هستند و تو مي داني که آنها ناگزير با هم خواهند جنگيد و اين که يکي از آنها خواهد مرد. ولي اين از آن جور داستان هاي آدم خوبه / آدم بده نيست. خوشبختانه در اين داستان مجبور نيستي طرف يک قهرمان را بگيري و طرف آن يک قهرمان را نه. البته شايد بتواني نسبت به يک قهرمان ابراز همدردي بيشتري بکني، ولي حقيقتاً اين داستان، مبارزه حماسي بين خير و شر نيست. اين جنگ انسان با انسان است و به نظرم يکي از چيزهايي که باعث مي شود من اثر هومر را بسيار دوست داشته باشم اين است که مي داني هر بار يک نفر مي ميرد. بايد بفهمي که پسر يک مادر نقش بر زمين مي شود و هومر نيز براي اين سربازهايي که مي ميرند بسيار احترام قائل است. به نظر من او اين احترام را به خواننده انتقال مي دهد. او خواننده را مجبور مي کند که براي هر دو طرف متخاصم احترام قائل باشد و به نظر من همين باعث مي شود اثر به داستاني زيبا و تراژيک تبديل شود.

مي دانستي چه کساني قرار است در فيلم بازي کنند؟
 

مي دانستم چه کساني قرار است در فيلم بازي کنند؟ نه. من نوشتن فيلمنامه را در ماه ژانويه به پايان رسانده بودم که ولفگانگ آمد و اندکي بعد هم براد پيت.

چه زماني با اين کتاب آشنا شدي؟
 

در همان دوران بچگي، قبل از اين که سودا خواندن داشته باشم. آن موقع مادرم حالش خيلي بد بود، بستري اش کرده بودند. من هم مي رفتم کنارش مي نشستم. شده بودم يک بچه ننه تمام عيار، حدود شش سالم بود، مادرم کتاب خوان قهاري بود، بنابراين کتاب ايلياد را برايم خواند و من از سنين بسيار پايين با اين داستان آشنا شدم. البته به نظرم او احتمالاً جاهايي از کتاب را برايم سانسور مي کرد و نمي خواند. مطمئنم جاهاي خشن کتاب را سانسور مي کرد؛ مثلاً جاهايي که زوبين ها به درون مغز سربازها فرو مي رود يا دل و روده شان بيرون مي ريزد. ولي جذاب ترين نکته در مورد ايلياد براي من ريتم و ضرباهنگ اشعار بود، ولي در عين حال حواسم به آشيل و هکتور نيز بود. من واقعاً هکتور را به عنوان قهرماني از آن دوران دوست داشتم. قبل از اين که کتاب هاي مصور بخوانم و قبل از اينکه مرد عنکوبوتي و مردان ايکس قهرمان هاي من باشد، آشيل و هکتور قهرمان هاي من بودند.

آيا هنگام نوشتن فيلمنامه از تابلوي داستان استفاده مي کردي؟
 

استفاده مي کردم. مي دانم که نويسندگان به هنگام نوشتن از کارت هاي بايگاني استفاده مي کنند و من نيز بايد چنين کنم و منظم تر باشم، ولي چنين کاري واقعاً برايم کسل کننده است. من صحنه ها را پشت سر هم مي نويسم و وقتي سر انجام کار به پايان مي رسد، با يک فيلمنامه حجيم و شلوغ و در هم طرف هستم . سپس صحنه هاي اضافي اين فيلمنامه را مي زنم و ترتيب صحنه ها را عوض مي کنم، ولي اين طور نيست که تابلوي داستان و کار بايگاني و از اين جور چيزها داشته باشم.

آيا به نظر تو فيلم تروا را تماشاگران خارج از ايالات متحده از منظر متفاوتي خواهند ديد؟
 

دليل اين که بعد از گذشت سه هزار سال مردم جهان هنوز حماسه هومر را مي خوانند به اين دليل است که اين حماسه هنوز مطرح است و هميشه مطرح خواهد بود. اين که او در اثرش براي هر دو طرف متخاصم احترام قائل است به نظر من نکته بسيار مهمي است. من ارباب حلقه ها را بسيار دوست دارم، چون به نظرم تريلوژي فوق العاده اي بود، ولي نکته اي که ارباب حلقه ها را از تروا متفاوت مي کند اين است که ارباب حلقه ها يک مبارزه حماسي بين خير وشر است، ولي تروا اين گونه نيست؛ يعني در داستان تروا دو ارتش انساني داريم که با هم مي جنگند و در هر دو طرف متخاصم هم خير هست و هم شر.

چرا فکر مي کني فکر ساختن اين فيلم قبلاً به ذهن کسي نرسيده بود؟
 

اين سؤال خيلي خوبي است. فيلمي به نام هلن در دهه پنجاه ساخته شده بود. ولي آن فيلم بيشتر درباره هلن بود. شايد يک دليلش اين باشد که ساختن اين فيلم در شرايط حاضر راحت تر است. به لحاظ فني در اين فيلم کارهايي انجام گرفته که تا کنون سابقه نداشته، چيزهايي هم هست که فيلم هايي چون گلادياتور و ارباب حلقه ها در آن انقلاب ايجاد کردند؛ مثلاً نشان دادن چنين صحنه هاي جنگ عظيمي يا به آب انداختن اين همه کشتي.

آيا آشيل و بريسي يس در داستان ايلياد واقعاً عاشق و معشوق بودند؟
 

آنها هرگز در مورد آن چه بينشان گذشته چيزي نمي گويند، ولي يقيناً وقتي آگاممنون، بريسي يس را با خود مي برد، آشيل خشمگين مي شود و مشخص است که اين خشم علتي دارد. به نظر من بريسي يس در داستان شخصيت بسيار مهمي است. او عامل خشم آشيل است و داستان از همين خشم شکل مي گيرد، ولي خواننده هرگز بريسي يس را در داستان نمي بيند. او حتي يک خط گفت و گو هم ندارد. در داستان حتي توصيفي در مورد چهره اش آورده نشده، به همين دليل من هميشه در مورد چهره اش کنجکاو بودم. من در مورد اين شخصيت مهم خيلي تحقيق کردم به نظرم خيلي خوش شانس بوديم که توانستيم يک بازيگر فوق العاده (رز بايرن استراليايي ) را براي اين نقش پيدا کنيم.

آيا ساختن فيلم به سبک هاليوودي ضروري بود؟ آيا مجبوريم نشان دهيم آشيل با يک زن رابطه عاشقانه دارد؟ آيا براي ساختن فيلم چنين چيزي ضروري است؟
 

براي من بيشتر تعريف کردن داستان مهم بود. فقط در فکر اين بودم که داستان و آن چه را بين آشيل و بريسي يس مي گذرد، به بهترين شکل ممکن تعريف کنم.

وقتي شروع به نوشتن فيلمنامه مي کني آيا در مورد چهره شخصيت ها تصويري در ذهن خودت داري؟
 

سؤال خيلي خوب پرسيدي. تصويري بسيار بسيار مبهم در ذهنم شکل مي گيرد. من هميشه به دلايلي هلن را بلوند تصور کرده ام، نمي دانم آيا اين شخصيت در داستان ايلياد بلوند توصيف شده يا نه، ولي من هميشه او را بلوند تصور مي کنم و بريسي يس را سبزه و هکتور را هميشه با ريشي کوتاه تصوير کرده ام، ولي يقيناً وقتي مشغول نوشتن در مورد شخصيت هاي فيلمنامه هستم، به چهره براد پيت يا هر بازيگر ديگري فکر نمي کنم. در ذهنم تصاويري مبهم دارم، ولي اين تصاوير مثل تصاوير ذهني يک آهنگساز نيستند.

پرداختن به زبان چه چالش هايي برايت داشت ؟
 

بايد سعي کني زبان مناسبي را پيدا کني ... از طرفي نمي تواني از زبان امروزي استفاده کني و از طرف ديگر هم نمي تواني از تک گويي هاي طولاني اي که در داستان ايلياد هست استفاده کني؛ منظورم اين است که يک شخصيت در ده صفحه از ايلياد تک گويي مي کند و اين مي شود معادل بيست دقيقه از فيلم، يعني بيست دقيقه تک گويي يک شخصيت در يک فيلم مناسب نيست. بايد سعي کني گفت و گويي، اصطلاحي پيدا کني که امروزي نباشد بايد حد وسط را گرفت.

آيا از يونان ديدن کردي؟ آيا موقع نوشتن فيلمنامه تروا از يونان الهام گرفتي؟
 

من چند بار به يونان رفته ام. آره، به جزيره ها و اقيانوس فکر مي کنم، يادم مي آيد که سوار يک قايق بودم، وقتي آدم آنجا هست به آن درياي سياه و به جملات هومر فکر مي کند. من مدت ها قبل از اين که به يونان بروم ايلياد را خوانده بودم. بنابراين اين تصوير ذهني از قبل شکل گرفته بود. البته يوناني که هومر در اثر خود توصيف مي کند، با يونان امروزي تفاوت دارد، ولي با اين حال وقتي به يونان مي روي و جزيره ها و دريا را مي بيني به ياد جملات هومر در ايلياد مي افتي.

نظرت در مورد انتخاب براد پيت و اريک بانا براي نقش آشيل و هکتور چيست؟
 

مهمترين نکته در مورد آشيل اين است که بايد بازيگر بزرگي نقش او را اجرا کند و در اين زمينه بازيگران زيادي نداريم. در اين فيلم براد پيت نقش آشيل را بازي کرد، اين که او توانست بدن خود را تا اين اندازه تغيير بدهد واقعاً حيرت انگيز است. من خودم البته آدم ريز اندامي نيستم، ولي براد پيت هيکل خودش را ساخت و اريک بانا هم هيکل خوبي دارد. بايد بازيگري را پيدا کني که ويژگي هاي فيزيکي مورد نياز براي نقش هاي دشوار را داشته و در عين حال نيز حضوري قوي داشته باشد. ولي از همان لحظه اي که نوشتن فيلمنامه شروع شد و ولفگانگ کارگرداني را به دست گرفت، براد پيت تنها بازيگري بود که در موردش به طور جدي صحبت مي شد. فکر نمي کنم با بازيگر ديگري وارد صحبت شده باشند.

براد در يک صحنه از فيلم کاري انجام مي دهد که من تا کنون در هيچ صحنه مبارزه با شمشير نظيرش را نديده ام؛ او در صحنه مزبور خودش را با تمام وزنش پرتاب مي کند. اين صحنه را تو در فيلمنامه گذاشتي؟
 

او چند باري در فيلم اين کار را انجام مي دهد. نمي دانم براد خودش اين کار را انجام داد يا اين که طراح صحنه هاي جنگ اين را به او گفت. توي فيلمنامه نبود. خودشان آن را در فيلم گذاشتند.

تو از هکتور و آشيل به عنوان دو تا از قهرمان هاي دوران کودکي ات نام بردي. به نظر من سخت است که آدم هم زمان در مورد اين دو شخصيت بنويسد، چون بعضي وقت ها بيننده به هکتور نزديک تر مي شود و بعضي وقت ها به آشيل.
 

به نظرم من هيچ وقت نسبت به اين مسأله خود آگاهانه عمل نکردم که مثلاً آشيل را در جايي دوست داشتي جلوه بدهم و در جاي ديگري هکتور را ... من هر کدامشان را به يک دليل متفاوت دوست داشتم؛ منظورم اين است که اگر قرار بود با يکي از اين دو نفر بنشينم و يک نوشيدني بخورم هکتور را انتخاب مي کردم. فکر نمي کنم آشيل آدم خيلي خودماني اي باشد ولي در عين حال برايم آدم بسيار جذابي است، چون او مدام به مرگ خود فکر مي کند و اين که وقتي بميرد مردم در موردش چگونه صحبت خواهند کرد، او هميشه با چشماني کاملاً باز به طرف تقدير خود گام بر مي دارد و اين براي من بسيار متفاوت و جذاب و جالب است.

آيا سر صحنه فيلمبرداري زياد مي رفتي؟
 

موقعي که در مکزيک داشتند فيلمبرداري مي کردند، من دو هفته اي را با گروه بودم.

آيا اين داستان جنبه تاريخي هم دارد؟
 

نظر دادن در اين مورد خيلي سخت است، چون از آن دوران چيزي زيادي ثبت نشده. آثار هنري و تصاويري که نشان بدهند زره ها و اسلحه ها و کشتي ها و شهرها چه شکلي بودند خيلي کم است. هيچ کس نمي داند که شکل واقعي تروا چگونه بوده، به همين دليل نيز تحقيقات بسيار زيادي انجام گرفت. از نظر متخصصان موزه بريتانيا براي هر چه واقعي تر و معتبر تر کردن فيلم استفاده شده، ولي قسمت اعظم فيلم در نهايت صرفاً ساخته و پرداخته تخيل است.
منبع : مجله فيلم نگار، شماره ي 24