قنوت سبز


 

نویسنده: صالح افشار تو یسر کانی




 

حرفي ندارم جز آه كوتاه
فرسنگ ها بود اين يك قدمگاه

كن ناله خاموش فريادرس نيست
درس كريميست نجوا با چاه
شبنم
دچار عينك غم شد گل من
كلام عشق در هم شد گل من

نمي بينم تو را بي عينك عشق
به چشمم اشك شبنم شد گل من

شاهين دل

شاهين دلم دوباره پرواز نمود
بال و پر آرزوي خود باز نمود

مستغني هر دو عالم امكان است
هر كس كه نياز عشق ابراز نمود

بسمل عشق
به نام بسمل باب دوبيتي
سرود حضرت ناب دوبيتي

بيا تا چشم هاي خود بشوئيم
براي ديدن خواب دوبيتي

عطر ياس

بانوي صفا و عطر ياسي زهرا
بر عيب جهانيان لباسي زهرا

آغاز قشنگ خنده ديداري
پايان قشنگ التماسي زهرا

تفسير نگاه آسماني مادر
آرامش چتر سايباني مادر

روز زن و يك شاخه گل از باغ بهشت
طوباي درخت جاوداني مادر

اي آيت ذات كبريايي زهرا
وي آينه صنع خدايي زهرا

ما خيل گدايان سر كوي توايم
تو مادر شاه كربلايي زهرا

به تاريخ ادب ايرانيم من
سپاه عشق را خاقانيم من

مرا آينه وندِ صادق، اين گفت
كه كُرزاني گُرجستانيم من
#32@
قنوت سبز

قنوت سبز تو راز و نياز است
شكست تو درخت سرو ناز است

خدا قبله جهان سجاده آن
تمام دشت ها مهر نماز است

قدم بر چشم ما بگذار و بگذر
نگاه از خاك ما بردار و بگذر

ببر با خود هر آنچه دوست داري
ولي دل را به ما بسپار و بگذر

تو بر انگشتر قلبم نگيني
سپاه عشق را نور اليقيني

ولي امر و آقاي ولايت
براي واژه ها روح الاميني

فروزان اختر چرخ ولايت
تو را من دوست دارم بي نهايت

امين شعر من باشي از اين رو
كنم جان گرامي را فدايت

تو از نسل گل و روح بهاري
تو پايان قشنگ انتظاري

سلام و خير مقدم بر وجودت
قدم در خانه خود مي گذاري

به دانشگاه دل هاي هوايي
بزرگ استاد و مير مقتدايي

به دريا و زمين و آسمان ها
به ما فرمانده كل قوايي

خون سياووش

اي كاش دلم به كينه آتش بزند
بر آتش دل رنگ سياووش بزند

اي كاش دوباره چشم خندان شهيد
بر بغض گلوي اشك تركش بزند

ز عشقم كم نشد

بس سفركردم دلم خرم نشد
با كسي دل همدم و محرم نشد

هر قدر نامهرباني كرده اي
يك سر سوزن ز عشقم كم نشد
زخم كبوتر

شكسته بال تو اما همايي
تو با زخم كبوتر آشنايي

ترك برداشته بغض نگاهت
(امين)گريه هاي بي صدايي

تو از نسل امير كربلايي
كه با غربت هميشه آشنايي

بده قوت به بازوي كلامم
ابر فرمانده كل قوايي

يكتا قمر نور نبوت زهراست
بانوي ولايت و رسالت زهراست

معصومه و ريحانه و رضوان نبي
آئينه زيباي امام زهراست

امواج

تو دريا بودي و من زورقي خرد
به هر سو خواست امواجت مرا برد

دلم پارو زن بيچاره اي بود
كه در آغوش طوفانت شبي مرد

كبوتر حرم

ز جان چو درصدد حرمت و صفا باشم
كبوتر حرم حضرت رضا عليه السلام باشم

مرا كه هست به سر شوق پر كشيدن عشق
پي عبادت معبود خود خدا باشم

به ياد امام رضا عليه السلام

دلم چون طالب كوي رضا عليه السلام شد
به عشق مشهدم دل مبتلا شد

چو ديدم گنبد و گلدسته ها را
دلم مفتون آن گلدسته ها شد

در حلقه ملائك

امام هشتمي نور يقيني
بزرگ و مهربان و بهتريني

ضريحت را ملائك حلقه كردند
نمي دانم چرا روي زميني
اسرار

بيا تا منبع اسرار باشيم
چو نقطه مركز پرگار باشيم

به وقت شايعه سازي برادر
به دور از بازي گفتار باشيم

ساغر انديشه

اين نگاهت سبز همچون بيشه ها
در كلامت ساغر انديشه ها

با زلال پاك باران كمال
ساغري باش از براي ريشه ها

جزيره مجنون

شبي از خاكريز جان گذشتم
به صد اميد بي پايان گذشتم

جزيره بود و مجنون بود و آتش
كه من مردانه از آنان گذشتم

منبع : افشار تو یسر کانی .صالح / معبر اسمان / انتشارات ایران سبز جاپ دوم / تهران 1388