چشم دل


 

نویسنده: صالح افشار تو یسر کانی




 

كه مرا كرده است بنده خويش
به من آن كس كه داد حرفي ياد

در جهاني كه آكنده است
به بلند و پست و سخت و سست

آنكه ات افكند به راه درست
پدر و مادر و معلم توست

پند استاد

هست برنامه سعادت تو
آنچه آموخته به تو استاد

تا شوي در تمام عمر سعيد
آنچه آموختم مبر از ياد

پيامبر سبز

تفسير زلال آبشاراني تو
تعبير نماز روزه داراني تو

چون آب زلال در كوير دل من
پيغمبر سبز نو بهاراني تو
بال ايمان

مرا بر بال ايمانت نشاندي
به اوج كهكشان هايت كشاندي

چراغ عشق در راهم گرفتي
شعاع نور بر جانم فشاندي

رباعي

آواره شدم در طلبت كوي به كوي
شايد به جمال تو شوم روي به روي

گر چنگ زنم به زلف چين در چينت
چون شانه دهم شرح غمت موي به موي

بال عشق

دلم پرواز كرده سوي كويت
به بال عشق مي آيم به سويت

چو بينم ابرهاي آسمان را
نمايم يادي از آن چتر مويت

طرح شقاوت

شب يلدا شب مهر و محبت
شب باريدن باران رحمت

شب شادي شب بشكستن غم
شب نابودي طرح شقاوت

قرآن

بيا با صوت خوش قرآن بخوانيم
به جان در مجمع ياران بخوانيم

بيا آيات دلجوي خدا را
ز روي صدق و با ايمان بخوانيم

سرنوشت(1)

عاقبت هر كس رود سوي بهشت
گر رود سر برنگردد سرنوشت

سرنوشت ما به خط خوش نوشت
خوشنويس است و نخواهد بد نوشت
«وجه الله...»(2)

آنكس كه ز عرفان خدا آگاه سات
مانند حسين «ع» بنده ي درگاه سات

چون نغمه ي اينما تولو شنود
روي دل او فثم وجه الله است

چشم دل

يك چند زماني ز پي گنج خفا
بودم كه بدانمش مكان هست كجا

ناگاه رسيد به من از غيب ندا
كان در دل توست چشم دل را بگشا

اي بار خدا و اي خيبر هر راز
چشم دل اين سياه دل را كن باز

تا آنكه به ديده ي باطن خويش
اسرار حقيقت بشناسم ز مجاز

عارف که ز قلب اين و آن آگاه است
مشاطه حسن چهر و مهر و ماه است

دربان درش چو گشت صالح گفتا
از هر نفسي به سوي الله راه است

يا حسين عليه السلام

نگو بيگانه اينجا جا ندارد

كه ذكر يا حسين امّا ندارد

تمام لحظه ها من با حسينم
كه تاسوعا و عاشورا ندارد

نيروي درياي عشق

دلم چون لاله هاي واژگون است
گلي افتاده بر خون جنون است

من از گردان عاشوراي عشقم
دلم نيروي دريايي خون است

در اين دريا بيا بي سر بيفتيم
به شوق گوهر دلبر بيفتيم

تكاورهاي دريايي بياييد
به موج هفتم آذر بيفتيم
جنون را شد صداي عشق راوي
دل ما با شقايق شد مساوي

نشسته پشت ابر موج ايثار
به روي عرشه شد خورشيد ناوي

نشان افتخار

تو اي دريا دل بي باك ايران
نشان افتخارت هست پيكان

به روز هفتم آذر ز تاريخ
تويي آغاز عشق و صدر عنوان

چه دريا دل چه بي باكي دلاور
گهي آبي گهي خاكي تكاور

حماسه آفرين جبهه هايي
چه در دريا چه در صحرا چه سنگر

تو دريادار بحر آشنايي
براي كشتي دل ناخدايي

به دريا و زمين و آسمان ها
تو فانوس بلند كبريايي

يكي غواص بي سامونم امشب
چو كوچ ماهيان حيرونم امشب

براي سر پلي آن سوي ساحل
شناور در دل كارونم امشب

ديوار(3)

همسايگي ما به كس آزار ندارد
چون خانه ما زحمت ديوار ندارد

آري دل ديوانه من در همه شهر
با هيچ كسي جز تو سر و كار ندارد

ديار عشق وطن كوچكم
زمين مسرور خاك پاك كُرزان
فلك سر مي نهد بر خاك كُرزان

خدايا عاجزم از وصف ملكش
كجا طبع من و ادراك كُرزان
ديار عشق و ملك ناصرالدين
به آلام دل پر درد تسكين

اگر سي پاره گردد خاك عالم
بود كُرزان ما مانند ياسين

سخن از گردكان گفتم نگفتم
سخن را رايگان گفتم نگفتم

ز گرد و گشت توسركان چو گردو
به گردش كهكشان گفتم نگفتم

آئينه و انديشه

دل نازك تر از انديشه دارم
خيالي تيزتر از شيشه دارم

نمي گيرد دلم گرد تباهي
چو آئينه دلي از شيشه دارم

زندگي(4)

روز و شب بايد بخندي بر اساس زندگي
بر همين رسم و رسوم بي كلاس زندگي

زندگي ما را تو كُشتي از محبّت هاي خود
من تشكّر مي كنم، دارم سپاس از زندگي

حرف دل

به روي ساحلت پا مي گذارم
سري بر دوش و دريا مي گذارم

بگو حرف دلت را من که رفتم
دلم را با تو تنها مي گذارم

ذكر جميل

بود از عشق هر ذكر جميلي
به كثرت مي رساند هر قليلي

دلم را مفت مي بخشم به مردم
كه هر ارزان نباشد بي دليلي
 

پي نوشت ها :
 

1-از زمزمه هاي گاه گاهم بود:و براي حفظ روحيه با بچه هاي همسنگر مي خوانديم. عاقبت هر كس رود سوي بهشت را من مي خواندم و بچه هاي همرزم بقيه را تكرار مي كردند... و دم مي گرفتند...
گر رود سر برنگردد سرنوشت «نقش بر كاشي يافته شده در تپه تاريخي رود لاور» كه به سرقت رفته است و هم اكنون در موزه لور فرانسه است.
2-و لله المشرق و المغرب فاينما تُولّوا فَتَمَّ وَجْهُ الله «بقره-115»
3-طرح:در خانه اي که ندارم
ديواري نيست/تا همه چيز براي تو باشد...
4-بخنديم اما سرمايه خنده ما، گريه ديگران نباشد«استاد علامه جعفري» جعله الله تعالي من المقربين

منبع : افشار تو یسر کانی .صالح / معبر اسمان / انتشارات ایران سبز جاپ دوم / تهران 1388