کمیل پرورش یافته علی(علیه السلام)


 

نویسنده: احمد ابراهیمی هرستانی
منبع :اختصاصی راسخون



 

چکیده
 

یکی از برجسته‌ترین و نامدارترین یاران امام علی (علیه السلام ) کمیل بن زیاد نخعی (رضوان الله تعالی علیه ) است که اگر چه بیشتر مردم با نام و یاد این شخصیت بزرگ از راه دعای شریف «کمیل» آشنایند، اما اهمیت و عظمت این مرد الهی را تنها در تلقین دعای مذکور نباید دید؛ بلکه ایشان از یاران دیرین امام علی (علیه السلام) است که در سفری که حضرت به یمن عزیمت نمودند، به محضر آن حضرت شرف حضور یافت و از آن پس اصحاب خاص حضرت شد و در جنگ‌های جمل و صفین و نهروان حضور چشمگیری داشت و از ولایت علوی دفاع نمود. این مقاله سرگذشت کمیل از بدو آشنایی‌اش با علی (علیه السلام ) تا شهادتش را به طور اجمال بیان داشته است .
کلید واژگان: علی (علیه السلام)، اصحاب، کمیل بن نخعی، زندگی، تاریخ ، شهادت ، جنگ، نهروان، صفین، جمل.
 

 

مقدمه
 

کمیل بن زیاد از قبیله یمن بود . کسی که پرورش یافته علی (علیه السلام) است و در همان اوائل جوانی با امیرالمومنین (علیه السلام) مرتبط شد و بدینوسیله از ارادتمندان خاص علی (علیه السلام) گردید و بیعت خویش را تا کشته شدن و به شهادت رسیدنش از علی (علیه السلام) برنتافت. و در دورانهای غم انگیز و سهمگین امیرالمومین علی (علیه السلام) و سپس بعد از آن تا چهارمین معصوم (علیهم السلام) هماره در رکاب خاندان عصمت و دفاع از ولایت علوی دست نشسته و دیگران را نیز برای یاری رساندن امیرالمومنین علی (علیه السلام) تشویق می‌نمود اما چندان روزگار طول نکشید که در اواخر عمر کمیل ، قاتل بی رحم و خباثت پیشه، یعنی حجاج بن یوسف دستور داد تا هر کجا یاران علی (علیه السلام) خصوصاً کمیل بن زیادرا یافتند او را به دار الاماره آورده و گردن زنند که دست روزگار این چنین شد که کار را بر فرزندان و خانواده کمیل سخت گرفتند تا بالاخره ، کمیل تصمیم گرفت خود به دار الاماره رود تا دیگران به خاطر او آزار نبینند و با رفتن خود به دارالاماره ، حجاج بن یوسف خوشحال شد و سپس دستور داد او را گردن زنند و به شهادت رسانند.

تولد کمیل
 

کمیل، فرزند زیاد بن نهیک نخعی یمانی است (1) نخع از جماعت مَذجِع یکی از قبایل یمن و از اولاد نخع حبیب بن عمرو بن عله بن جلد بن مالک بوده (2) و مالک اشتر صحابی معروف حضرت علی (علیه السلام) نیز از آن قبیله محسوب می‌شود . ابن أبی الحدید شارح معروف نهج البلاغه، کمیل را فرزند زیاد بن سهیل بن میثم بن سعد بن مالک بن الحارث بن صهبان بن سعد بن مالک بن النخع ابن عمرو بن عله بن خالد بن مالک بن ادو معرفی می‌نماید.(3)
سال تولد کمیل به درستی مشخص نشده است. بعضی سال تولد او را سال بعثت (4) و گروهی دیگر سال 12 هجری دانسته‌اند(5)
صاحب کتاب « کمیل محرم اسرار امیرالمومنین» این نظر را اشتباه می‌داند و معتقد است که به دلیل این که مورخین شهادت کمیل را در سال 82 و 83 ه و در 90 سالگی وی اعلام کرده‌اند ، در این صورت سال سوم هجری بایدسال تولد او باشد.(6) مرحوم علامه امینی سال شهادت کمیل را سال 42 هجری دانسته است.(7) که ظاهراً باید اشتباه چاپی در کتاب رخ داده باشد . به غیر از آن، سال شهادت وی به دست حجاج را بعضی در سال 82 هجری (8) و اغلب در سال 83 هجری (9) ذکر نموده‌اند بر این اساس و با عنایت به اینکه طبق قول غالب و مشهور ، کیمل در زمان شهادت در 90 سالگی بوده است؛ لذا سال تولد او می‌بایست در سال پنجم بعثت ( 8 سال قبل از هجرت) و یا سال ششم بعثت( 7 سال قبل از هجرت ) بوده باشد. (10)

ایمان آوردن مردم یمن
 

مردم یمن در سال نهم هجری ، پس از بازگشت حضرت پیامبر (صلی الله علیه و اله) از غزوه تبوک، توسط « مالک بن مراره » ایمان خود را به اسلام به حضور آن حضرت گزارش نمودند. حضرت در پاسخ ایمان آوردن آنان ، طی نامه ای که
از طریق « معاذ بن جبل» ارسال نمود، چنین نوشت:
« به نام خدای بخشنده مهربان، این نوشته ای است از محمد فرستاده شما در بازگشتن از تبوک ، به ما رسیده و در مدینه ما را دیدار کرد پس آنچه را پیام فرستاده بودید به ما رسانید و از آنچه نزد شما بوده، آگاهمان ساخت و اسلام شما را گزارش داد و هم اینکه خدا شما را به راه آورده است . .. و راستی «مالک بن مراره» گزارش را رسانید و راز را نگه داشت پس شما را با نیکی با او دستور می‌دهم؛ همانا من از شایستگان خاندانم و نویسندگان و اهل قرآن به سوی شما فرستادم و شما را به او نیکی فرمایم و چه او مورد نظر است و السلام»(11)
حضرت پیامبر (صلی الله علیه وآله) به منظور تعلیم فقه به مردم یمن، معاذ بن جبل از بزرگان انصار و ابو موسی عبدالله بن قیس اشعری را به آن سرزمین اعزام نمود که تا زمان رحلت آن حضرت به تعلیم مشغول بودند. (12)

مدح اهل یمن
 

در روایتی از جابربن عبدالله انصاری، حضرت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از اهل یمن به عنوان مردمی که دارای قلب رقیق و ایمان راسخ می‌باشند تمجید نمود. و همچنین فرمود که آنان باقی خواهند ماند تا آنکه با حضرت علی (علیه السلام) در جنگ جمل و صفین حاضر خواهند شد و نیز به آنان بشارت بهشت داد و در حدیث دیگر حضرت می‌فرمایند: « إِنَّ خَيْرَ الرِّجَالِ‏ أَهْلُ‏ الْيَمَن‏» (13) همانا بهترین مردان اهل یمن اند و « أَكْثَرُ قَبَائِلِ‏ دُخُولِ‏ الْجَنَّةِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَذْحِجٌ » (14) بیشترین گروهی که در روز قیامت وارد بهشت می‌شوند از قبیله مذحجند.
و در حدیث دیگری حضرت علی (علیه السلام) به نقل از حضرت پیامبر (صلی الله علیه و آله) می‌فرمایند « مَنْ أَحَبَ‏ أَهْلَ‏ الْيَمَنِ‏ فَقَدْ أَحَبَّنِي وَ مَنْ أَبْغَضَهُمْ فَقَدْ أَبْغَضَنِي‏» (16)؛ هر کس که اهل یمن را دوست بدارد به تحقیق مرا دوست داشته است و هر کس که آنان را دشمن بدارد ، با من دشمنی ورزیده است.
خاندان نخع و مذجح منشأ خدمات ارزشمند و برجسته ای برای اسلام بودند چنانکه در زمان حضرت علی (علیه السلام) به غیر از مهاجرین و انصار و بنی هاشم که با وی بیعت نمودند، از 27 نفر شیعه بیعت کننده ، مالک اشتر و ثابت بن قیس و کمیل بن زیاد و عمرو بن زراره ، نخعی بودند. (15)

کمیل پرورش یافته حضرت علی (علیه السلام)
 

ارتباط کمیل با حضرت علی (علیه السلام) در زمان جوانی وی و در سفر کوتاه آن حضرت قبل از حجه الوداع به یمن برقرار شده که بدینوسیله جزو ارادتمندان و تربیت شوندگان آن حضرت می‌گردد. با توجه به استعداد ذاتی و اخلاص و شجاعت و تلاش و وفاداری که در کمیل بوده، به آن حضرت بسیار تقرب یافته و در زمره اصحاب خاص و شیعیان مخلص درآمده، تا حدی که صاحب سرّ آن حضرت شده است.
مرحوم علامه طباطبائی درباره حضرت علی(علیه السلام) می‌گوید:
« گروه انبوهی از رجال دینی و دانشمندان اسلامی را تربیت کرد که در میان ایشان جمعی از زهاد و اهل معرفت مانند اویس قرنی و کمیل بن زیاد نخعی و میثم تمار و رشید هجری وجود دارند که در میان عرفان اسلامی مصادر عرفان شناخته شده‌اند.(16)

جوانی کمیل تا کشته شدن عثمان
 

کمیل با اعتقاد به ولایت علی (علیه السلام) و پذیرش جانشینی بر حق آن حضرت پس از پیامبر ، در مدینه ماندگار شد و روزگار گذراند. البته از کارها و برنامه‌ها زندگی‌اش در زمان خلافت ابوبکر و عمر سندی در دست نیست و تنها پس از روی کار آمدن عثمان بن عفان، چهره‌اش نمایان گشته و اعتراضاتش بر ضد خلیفه سوم، به همراه مالک اشتر ، عبدالله بن مسعود، صعصقه بن صوحان و ... آشکار می‌شود و پس از مدتی به دستور عثمان ، همراه مالک اشتر و هشت نفر دیگر از یاران علی (علیه السلام) به شام تبعید می‌گردد . به راستی در آن زمان چه پیش آمده بود که صبر این خوبان را نیز درهم شکسته و تاب وتوان دم فرو بستن را از آنان گرفته بود. مگر عثمان چه کرده بود؟ آیا سپردن حکومت شهرها به بنی امیه و خویشاوندانش ، همچون ولید بن عقبه (برادر مادری عثمان) را حاکم بصره کردن، معاویه بن ابی سفیان را امارت شام دادن، عبدالله بن سعد بن ابی سرح را به مصر گماردن و ... برای شکستن صبر وسکوت این مردان کافی بوده است؟
آیا بازگرداندن حَکَم بن عاص، پس از آن که پیامبر او را مورد لعنت قرار داده و به طائف تبعید کرده بود، می‌توانست دلیل روشنی برای شورش باشد؟ آیا ساختن قصرهای با شکوه و انباشتن خزانه‌ها از دِرهم و دینار و داشتن زمین‌های بسیار و باغ‌های انبوه و اسب و شترهای بی شمار هیچ می‌توانست بهانه ای برای اعتراض مسلمین باشد؟ آیا به پهلوی عمّار لگد زدن و ابوذر را به رَبَذه تبعید کردن و دستورِ سوزاندن همۀ قرآن‌ها را به قصد تدوین یک قران واحد دادن، کافی بود تا دلِ یاران پیامبر و دیگر مسلمانان را آزرده سازد؟
آیا شرابخواری والیانش در شهرها و به نماز ایستادنشان در حال مستی می‌توانست از موارد نکوهش عثمان باشد؟... و نمی‌دانیم! شاید همۀ این‌ها، به اضافۀ تمام اجتهادهای شخصی و بدعت‌های خلیفۀ اوّل ودوم بوده است که موجب شده اَمثال کمیل و مالک اشتر و محمد بن أبی بکر و... پس از 25 سال، دریای صبرشان لبریز شود و مرز سکوتشان بشکند. البته نتیجۀ نادیده گرفتن آن همه سفارش‌های رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در غدیر خُم و ثمرۀ شوم انتخابات در سقیفه و... اگر چیزی بدتر از این نمی‎شد، بهتر از این هم نمی‌شد. به هر حال، در ادامۀ تبعید یاران علی (علیه السلام) به شام، کمیل و آن گروه تبعیدی عرصه را بر معاویه تنگ می‌کنند به گونه ای که معاویه طیِّ نامه ای از عثمان می‌خواهد تا آنان را به کوفه بازگردانَد. آنها به کوفه بازگشتند اما پس از گذشتِ روزگاری چند، و در پیِ اعترافاتِ شدید علیه حکومتِ وقت این بار به حِمص (از شهرهای سوریۀ کنونی) تبعید می‎شوند. اما در آن جا نیز از طرف عبدالرحمن (پسر خالدبن ولید) شکنجه های بسیار می‌بینند تا این که مدت تبعیدشان به پایان رسیده و بار دیگر به کوفه بازمی گردند.
در کوفه، اعتراضات این گروه علیه عثمان همچنان ادامه یافته و به اوج می‌رسد تا آن زمان که دوران خلافت غاصبانۀ او نیز ـ با کشته شدنش ـ به پایان می‌رسد. آن گاه در روزهای بعد، و پس از بازگشت علی(علیه السلام) به مدینه، این گروه متحّد شیعی، آشکارا به صفِ بیعت کنندگان با آن حضرت پیوسته و بیعتی دوباره و مقیّد می‌بندند.
آری! بیعت مشروط این افراد با علی(علیه السلام) بدین صورت بوده است: «با هر کس جنگ کند، جنگ کنند و با هر کس صلح کند، صلح کنند و هرگز پشت به جنگ نکنند؛ که همین گونه هم شد و حتی یک تن از ایشان نیز از شرکت در همۀ جنگ‌های امیرالمؤمنین(علیه السلام) خودداری نکردند؛ تا این که بعضی کشته شدند و بعضی به انتظار مرگ نشستند.»(17) و یکی از همین بیعت کنندگان؛ کمیل بن زیاد بود در کنار بزرگانی همچون محمد بن ابی بکر، مالک اشتر، صعصعة بن صوحان، اویس قرنی، رُشَید هَجَری، حارث همدانی و ... . (18)

کمیل در دوران امامت حضرت علی (علیه السلام)
 

شیخ مفید در کتاب «الجَمَل» بابی در خصوص گروهی که با حضرت علی (علیه السلام) بیعت نموده‌اند، مطرح نموده و پس از ذکر نام مهاجرین و انصار و بنی هاشم، به بحث پیرامون بیعت سایر شیعیان می‌پردازد که از بزرگان و اهل فضل در دین و ایمان و علم و فقه و قرآن بودند که از جملۀ آن‌ها کمیل بن زیاد است. این گروه که نام 27 نفر از آن‌ها را شیخ مفید متذکر شده است، در هنگام قتل عثمان در مدینه بوده و پس از کشته شدن عثمان با حضرت بیعت نمودند تا با جنگ کنندگان با حضرت جنگ کرده و با آشتی کنندگان با او درآشتی باشند و همواره او را پشتیبانی نموده و در جنگ‌ها حضور یافته و تا حد شهادت او را یاری کرده و حتی بعد از شهادت آن حضرت، بر ولایت و امامت و اعتقاد به افضلیت او بر تمام مردم باقی بمانند.(19)
همچنین شیخ مفید در کتاب «الاختصاص» تحت عنوان «سابقان مقرّب به حضرت علی (علیه السلام)» پس از نام بردن اصحابی همچون سلمان و مقداد و ابوذر و عمّار به عنوان «ارکان اربعه» تابعینی مثل اویس قرنی، عمرو بن حنق خزاعی، رُشید هَجری، میثم تمار، کمیل بن زیاد نخعی و قنبر غلام حضرت علی (علیه السلام) و دیگران را ذکر می‌نماید.(20)
2. آغاز مخالفت‌ها با حضرت علی (علیه السلام)

2ـ1ـ مخالفت معاویه و خونخواهی عثمان
 

سهل بن حنیف که از جانب حضرت به عنوان حاکم شام منصوب شده بود، به سوی شام روانه شد. هنگامی که به تبوک رسید، طرفداران معاویه او را ممانعت نمودند لذا او به مدینه برگشت خبر بازگشت او به حضرت علی (علیه السلام) رسید. حضرت طلحه و زبیر را فراخواند و فرمود: «ای قوم! چیزی که شما را از آن می ترسانیدم، رخ داد. برای جلوگیری از این اتفاقات باید به سرکوب آن پرداخت که این فتنه است و همانند آتش هرچه مشتعل‌تر شود بالا گرفته و روشن‌تر شود.»
حضرت فرمود: خون عثمان را از من می‌خواهند؟ خدایا در پیشگاه تو از خون عثمان بیزای می‌جویم. آنگاه مقدمات تهیۀ لشگر را دید و به امرای خود نوشت که مردم رابه جنگ با معاویه دعوت کنند.(21)

2ـ2 مخالفت عایشه و طلحه و زبیر
 

عایشه تا قبل از سفر مکّه، مردم را نسبت به قتل عثمان تحریض و ترغیب می نمودو می‌گفت: بکشید این پیر کفتار را وزنده مگذاريدکه هنوز پیراهن مصطفی (صلی الله علیه و آله) کهنه نشده،سنت اورا كهنه گردانيد و هنگامی که در مکه، نسبت به قتل عثمان با خبر شد، سخت شاد گشت و خدای را شکر نمود و لعن و نفرین بر عثمان فرستاد.(22)
اما موقعی که در راه مکه به مدینه، از بیعت مردم با حضرت علی (علیه السلام) خبردار شد، سخت ناراحت گردید و گفت: ای کاش آسمان بر زمین می‌افتاد تا این روز را نمی‌دیدم و این خبر را نمی‌شنیدم. به خدا سوگند که عثمان را با ظلم کشتند و بی گناه خون او را ریختند.
والله که یک روز ازعمر عثمان از جملۀ عمر علی (علیه السلام) بهتر بود. از پای نمی‌نشینم تا خون عثمان را طلب نکنم و آنگاه از نیمه راه بازگشته و به سوی مکه رفت. (23)
از طرفی دیگر طلحه و زبیر که در محاصره خانه‌ی عثمان شرکت داشتند و هرچند با حضرت علی (علیه السلام) بیعت کرده بودند ولی چون که از تصاحب جاه و مقام درخلافت حضرت علی (علیه السلام) مأیوس گشته و تقسیم مساوی بیت المال را از جانب آن حضرت دیدند، بهانۀ سفر به مکه را نمودند. (24)عایشه در مکه با گروهی از بنی امیّه بود که با خبر رسیدن طلحه (پسر عموی عایشه) و زبیر( شوهر خواهر عایشه) بسیار خوشحال شد. و بنی امیه که دشمنی حضرت علی (علیه السلام) را در دل داشتند، تحت شعار خونخواهی عثمان، در جنگ با آن حضرت متحد ساخت. بنا به پیشنهاد زبیر، ابتدا می‌خواستند به جانب شام و معاویه بروند، ولی درنهایت جانب بصره را در پیش گرفتند. حضرت علی (علیه السلام) آمادۀ لشکرکشی شد و از مردم مدینه خواست که با وی همراهی نمایند ولی آن‌ها اهمال و سنگینی می‌کردند.
عایشه، طلحه و زبیر چون به نزدیک بصره رسیدند، با عثمان بن حُنیف که از طرف حضرت علی (علیه السلام) عامل بصره بود و با گروهی از شیعیان آن حضرت از بصره بیرون آمده بود، مواجه شده و قصد جنگ نمودند. ولی با وساطت بعضی، صلح برقرار شد. اما علی رغم قراردادصلح، طلحه و زبیر تصمیم گرفتند که عثمان بن حنیف و شیعیان امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را که با او هم‌رأیند، بکشند. شبانه عثمان بن حُنیف و قوم او را محاصره کرده و همۀ شیعیان را کشتند، اما از کشتن عثمان به علت ترس از عکس العمل خویشاوندان وی منصرف شده، ولی موی سر و صورت و سبیل و مژه و چشم او را کنده و موی سر او را تراشیده و با خواری رها نمودند.
حضرت علی (علیه السلام) از مدینه بیرون آمده و در راه ربذه رسیده بود که خبر رسیدن طلحه و زبیر در بصره و غافلگیرانه نمودن عثمان بن حنیف وی و کشتن شیعیان را شنید، آنگاه فرزند خویش حضرت حسن (علیه السلام) و عمّار یاسر را به کوفه فرستاد و تا کوفیان را دعوت به همراهی نمایند و خود را به سمت بصره روانه گردید
مردم شهر کوفه به حضرت حسن (علیه السلام) و عمار یاسر جواب مثبت داده و با لشگر نه هزار و دویست نفری که کمیل بن زیاد و مالک اشتر و صعصحة بن صوحان و حُجر بن عَدّی که در قالب گروهی از قاریان کوفه، جزء آنان بودند به حضرت پیوستند.(26)
آری علی رغم تلاش فراوان حضرت علی (علیه السلام) برای جلوگیری از جنگ و ترساندن عایشه و طلحه و زبیر از عاقبت سوء آن، تأثیری در آنان ایجاد ننموده و پی در پی به حضرت پیغام می‌فرستادند که آمادۀ جنگ باش. (27)

2ـ3ـ آغاز جنگ جمل
 

حضرت علی(علیه السلام) با بی فایده دیدن فعالیت‌هایی که انجام داده بود که جنگی صورت نگیرد، متوجه آراستن لشگر گردید. و در نقطۀ مقابل،عایشه بر هودجی بزرگ از چوب که سوار بر شتر بود وعَلَم اهل بصره بر آن شتر بود، بیرون آمد.
در روز جنگ یاران حضرت علی(علیه السلام) همچون مالک اشتر و کمیل بن نخعی حمله های پیاپی انجام داده و رشادت فراوان به خرج دادند و از لشکر جمل فراوان شته شدند. لشکریان عایشه با دیدن این وضعیت فرار نمودند. حضرت علی(علیه السلام) فریاد زد؛ آن شتررا پی کنید که آن را شیطان نگاه داشته است. یکی از یاران آن حضرت، پای شتر عایشه را پی کرد. شتر بر زمین افتاد و هودج جدا شد.عایشه با دیدن این وضع از حضرت خواست: حال که پیروزی نصیب تو گشته است، نیکوئی نما. (28)
در این جنگ از اصحاب جمل 9000نفر و از اصحاب حضرت علی(علیه السلام) 1700 نفر کشته شدند.(29) حضرت در پایان این جنگ به محمد بن ابی بکر (برادرعایشه) فرمود که عایشه را از صحنۀ جنگ به بصره ببرد و پس از آن دستور داد که او را با مرکب و توشه و لوازم و همراهیان وی با اضافه چهل تن اززنان معتبر بصره، به مدینه برسانند. پس از پایان جنگ جمل حضرت چند روزی در بصره اقامت نمود و سپس عبدالله بن عباس رابه حکومت آن شهر گماشته و لشگر را به جانب کوفه روانه کرد. (30)

کمیل و جنگ صفین
 

این جنگ با فاصله زمانیِ اندک پس از جنگ جمل آغاز شد. معاویه نیز به بهانۀ خونخواهی از عثمان و این که علی (علیه السلام) باید قاتلین و عثمان را ـ به زعم خودش ـ نظیر عمار یاسر و ... تسلیم او کند آتش جنگ را برافروخت، در حالی که پسر هند جگرخوار، سودای حکومت بر تمام سرزمین مسلمین را در سر داشت. این جنگ 110 روز به طول انجامید ودُرست زمانی که مالک اشتر به سراپردۀ معاویه رسیده بود، و می‌رفت که سرنوشت جنگ به سود سپاهیان علی (علیه السلام) رقم بخورد، به دستور معاویه و با نیرنگ عَمروعاص، قرآن‌ها را بر سر نیزه کردند و علی (علیه السلام) را ـ در ظاهر ـ به حُکم قرآن فراخواندند. اما کمیل در شناختِ امام زمانش، بی شک آنقدر بصیرت یافته بود که قرآنِ صامت را بر سرِ نیزه‌ها در جنگ صفین کاغذ و مرکّبی بیش نبیند و قرآنِ ناطق را برگزیند؛ زیرا می‌دانست رسول خدا (صلی الله علیه و آله) درخدیر خم چنین فرموده است:
ای مردم! در قرآن بیندیشید و آیاتش را بفهمید؛ آن گونه که محکماتش را بنگیرید و متشابهش را رها کنید. به خدا سوگند، زواجر (آیات بازدارنده) و تفسیر آن را نمی‌داند مگر این کسی که من، دست و بازویش را گرفته‌ام و اعلام می‌کنم: هر کس که من مولای او هستم، علی هم مولای اوست؛ و او (علی بن ابیطالب) برادر و جانشین من است. (31) البته این جنگ برای کمیل، هم می‎توانست بسیار غم انگیز و حُزن آور باشد؛ و هم بسیار شگفت انگیز:
غم انگیز برای از دست دادن دوستانی همچون عمّار یاسر، اویس قَرَنی و پیشتازان یمن و شگفت انگیز به خاطر ماجرای بر سر نیزه رفتن قرآن‌ها، و این که علی (علیه السلام) را به پذیرش حکمیت حکمین مجبور ساختند و پس از اندک زمانی پشیمان شدند و از امیر خود خواستند که عهد و پیمانش را بشکند. چه بسیار جای شگفتی داشت این همه رنگ به رنگ شدن و این همه دگرگونی در اعتقادات و این همه نافرمانی از امیر خود؛ آن هم از کسانی که همگی سابقۀ طولانی‌ای در اسلام و انجام دقیق عبادات داشتند و از قاریان قرآن بودند، اما چه سود که همتای قرآن (علی علیه السلام) را درنهایتِ غربت و مظلومیت کنار گذاشتند. بنابراین، برای کمیل می‌باید بسیار سخت و جانکاه بوده باشد دیدنِ تنهایی امیرالمؤمنین (علیه السلام) را زمانی که در پاسخ به یکی از همان قاریان قرآن ـ که به عملکرد آن حضرت اعتراض داشت و پیشنهاد ادامۀ جنگ را پس از پذیرش حکمیت می‌داد ـ فرمود: «... بگوئید همراهی و یاریِ چه کسی؟ البته می‌خواهم که این درد را به یاريتان درمان کنم، اما چه کنم که شما خود، دردِ بی‌درمانِ من هستید؛ دُرست مثل آن کسی که بخواهد خار خلیده در تن را با خار بیرون آورد و
در سال 37، پس از نوشته شدن پیمان حکمیت در جنگ صفین، مردی از اصحاب حضرت علی(علیه السلام) از قبیلۀ ربیعه برخاست و بر اسب نشسته و بر لشگر معاویه حمله نمود و چند نفر را مجروح گردانید و پس از آن به لشگر حضرت علی (علیه السلام) حمله ور گردیده و جنگ سختی نموده و با آواز بلند می‌گفت: ای مردم، بدانید که من از علی و معاویه و از حکم ایشان بیزار شدم، «حُکمَ إلاّ لِلّهِ جَلَّ جَلالُه وَ لَو کَرِهَ المُشرکون»، در اثنای حمله به لشکر حضرت علی (علیه السلام) و زخمی نمودن مردم، کشته شد و او اول کسی بود که خارجی شد.(33) خوارج با مخالفت با اصل حکمیت و به استناد لا حکم الا لله، با حضرت علی (علیه السلام) به شدت برخوردنموده و او را به خطا و کفر متهم کردند. این گروه که تعدادشان در آغاز به 12000 هزار نفر می‎رسید از کوفه به سوی نهروان روانه شدند. حضرت طی نامه ای در جهت هدایت آنان اقدام نمود، ولی آنان درپاسخ او گفتند: تو در آن وقت که به حکمیت رضایت دادی، کافر شدی و اگر بتوانیم تو را هم می‌کشیم.
از آن پس خوارج کسانی را که با آنان از نظر عقیده موافق نبودند، کافر قلمداد نموده و در صدد قتل و غارت آن‌ها برآمدند و حتی زن حامله را کشته و جنین او را نیز خارج نموده و کشتند.هنگامی که دو لشکر در برابر هم صف آرایی نمودند، حضرت علی (علیه السلام) فرمود: که پرچمی را در موضع معینی نصف کرده و اعلام فرمود که هر کس از مخالفان به سوی آن پرچم آید، و یا به سوی کوفه برود، در امان خواهدبود. گروهی تحت پرچم قرار گرفته و گروهی دیگر روانه کوفه شدند. اما چهارهزارنفر باقی مانده وبه یکباره بر سپاه حضرت حمله ور شدند و آتش جنگ بالا گرفت و سپاه حضرت علی(علیه السلام) بر سایر خوارج تاخته و از آنان تنها نُه نفر جان سالم بدر بردند و از لشگر حضرت علی(علیه السلام) تنها نُه نفر به شهادت رسیدند و بدین طریق پیروزی نصیب حضرت علی(علیه السلام) و سپاه وی گشت.(34)
کمیل بن زیاد نخعی در این جنگ شرکت داشت و حضرت علی(علیه السلام) مکاشفه ای را که قبلاً به کمیل خبر داده بود، در پایان جنگ آشکار نمود. بدین صورت که در یکی از شب‌ها چه بسا این گونه سخن هست که حضرت از مسجد کوفه خارج می‎شد و به سمت منزلش می‌رفت، کمیل او را همراهی می‌نمود در حالی که یک چهارم از شب گذشته بود. در طول راه به جلوی درب خانۀ مردمی که با صدای غمناکی این آیه را می‌خواند، رسیدند.
« أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاء اللَّيْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُو رحمةَ رَبِّهِ »(35)؛ «آیا آن کسی که شب را به اطاعت خداوند به سجود و قیام می‌پردازد و از عذاب آخرت ترسان و به رحمت پروردگار خود امیدوار است، با آن کس که شب و روز به کفر و عصیان مشغول است، یکسان است؟»
کمیل در باطنش آن مرد را تحسین نمود و از حال او در شگفت شد، اما چیزی به زبان نیاورد. حضرت متوجه حال و روی کمیل شده به او فرمود: ای کمیل! طنین صدای این مرد تو را به شگفتی واندارد که او از اهل جهنم است و بعداً تو را از آن آگاه خواهم نمود.

تا رسیدن به اوج خوبی‌ها
 

گفتگوی امیرالمؤمنین (علیه السلام) با کمیل درنهج البلاغه، از یک منظر، نزدیکی و دوستیِ آن حضرت را با کمیل به خوبی نشان می‌دهد و درجۀ رازداری‌اش را می‌نمایاند؛ آن جا که خود می‌گوید: روزی امیرالمؤمنین (علیه السلام) دست مرا گرفت و به سوی قبرستان کوفه بُرد. وقتی به صحرا رسیدیم، آه پر دردی کشیدو فرمود: ای کمیل! این قلب‌ها، ظرف‌هایی را مانَد که بهترینِ آن‌ها، بزرگترین آن‌هاست. پس بشنو آنچه را که می‌گویم و به خاطر بسپار مردمان سه دسته‌اند: دانشمندان الهی (عالم ربّانی) آموزندۀ علمی که بر راه نجات و رهایی است(متعلّم) و احمقان فرومایه ای که در پیِ هر بانگی می‌دوند و با هر بادی به سویی می‌روند. [این گروه آخِر] اما از منظر دیگر، علی (علیه السلام) به گونه ای بسیار ظریف و طلیف ـ و در ادامۀ همین بیانات ـ درجه‌ی شایستگی کمیل را نیز رقم می‌زند:
ای کمیل بن زیاد!ثروت اندوزان ، مُردگانند اگرچه به ظاهر زنده‌اند؛ و تنها عالِمانِ الهی‌اند که پایدارند تا پایانِ روزگار؛ آن گونه که تن‌هایشان گُم گشته (از این جهات رخت بربسته اند) اما یادشان همواره دردل ها پایدار مانده است. ای کمیل! به یقین که در این جا ـ و اشاره به سینۀ مبارک خود فرمود ـ دانش سرشاری نهفته است؛ اگر برای آن شایستگانی می‌یافتم(36) که چه بسا این گونه سخن گفتن با کمیل، یعنی این که هنوز بسیار جا دارد تا او ظرف دانش را بزرگ و بزرگ‌تر کند و آن شایستۀ علمی شود که ابوُراب می‎خواهد.

کمیل و واقعۀ عاشورا
 

کمیل تا زمان امام چهارم (علیه السلام) زنده بود واز این رو چنین به نظر می‌رسد که می‌باید در واقعۀ عاشورا حضورمی‎داشت. اما به راستی چرا که از این شیعۀ موفّق، در کنار حسین بن علی (علیه السلام) و در این عرصۀ محبت و فداکاری و ایثار هیچ خبری نیست؟ عرصه ای که او می‌توانست با همه‌ی اندوخته های خدایی‌اش ـ از جوانی تا کهنسالی ـ به میدان بیاید و تا روضۀ رضوان پَر بکشد. تاریخ در این باره چنین می‌گوید: «در آن زمان و مدتی پیش از آن، کمیل همراه تنی چند نظیر میثم تمار، سلیمان صُرَد، مختار و... دستگیر شده و در زندان ابن زیاد به سر می‌برده است. (37)

ماجرای شهر هِیت و کمیل
 

معاویه خون ریز و تبهکار تصمیم گرفت شش هزار نفر را به سرکردگی سفیان بن عوف به شهر هِیت (شهری از نواحی بغداد که در ساحل فرات و بالاتر از انبار قرار دارد) روانه سازد سپیده دم صبح این دستور را صادر کرد و لشگریان را بدانجا گسیل داشت. شهر هِیت که در آنروز به واسطۀ کمیل بن زیاد اداره می‌شد در آرامشی خاص بود که خبردار شدند سرکردگانِ معاویه می‌خواهند به این شهر حمله ور شوند، در این هنگام کمیل بن زیاد بدون اطلاع و اجازۀ حضرت علی (علیه السلام) همراه تعدادی به «قرقیسا»(38) رفتند. سفیان بن عوف وقتی به دروازۀ شهر هِیت رسید، متعجب از اینکه چگونه کسی او را مانع نمی‌شود وارد شهر شد و بسیاری از شیعیان را کشته و غارت چشمگیری کرد و به جانب شام بازگشت نمود.
حضرت علی(علیه السلام) وقتی باخبر شد که کمیل بن زیاد چنین کاری را انجام داده او را ملامت نموده و طی نامه ای سخنانی را برایشان بیان فرمودند که به قرار ذیل است:
«أَمَا بَعدُ، فَإنّ تَضییعَ المَرءِ ما وُلِّیَ، وَ تَکَلُّفُه ما کُفِی، لَعجزٌ حاضِرٌ و رأیٌ مَتَبَّرٌ و انّ تَعامِلَیکَ الغارَةَ عَلَی أَهلِ قِرقِیسیا، و تَعطِیَکَ مَسالِحَکَ الّتی وَلَّیناکَ ، لَیسَ بِهَا مَن یَمنَعُها وَ لایَرُدُّ الجَیشَ عَنها، لَرَأیٌ شَعاعٌ فَقَد صِرتَ جِسراً لِمَن اَرادَ الغارَهَ مِن أعدائِکَ عَلَی أولیائِکَ غَیرَ شَدیدِ اَلمَنکِب، وَ لامَهِیبِ الجانبِ وَ لاسادٍّ ثُغرَةً وَ لاکاسِرٍ لِعَدُوٍّ شَوکَةً وَ لاَ مُغنٍ عَن أهلِ مِصرِهِ وَ لامَجزٍ عَن اَمیرِهِ وَ السَّلامُ.
اما بعد از دست دادن شخص چیزی را که بر آن گماشته شده و به او سپرده‌اند و رنج بردن در کاری که آن را به او نگمارده و به دیگری واگذارده‌اند،ناتوانی آشکار و اندیشه ای است که دارنده‌اش را به تباهی می‌کشد. و تاخت و تاراج توبه اهل قرقیسا و رها کردنت سر حدها و مرزهایی که بر آن‌ها والی و زمامدارانت گردانیدم در صورتی که آن سرحدها را کسی نیست که حمایت و نگهداری نماید و سپاه دشمن را از آن‌ها برگردانید، اندیشۀ پراکنده ای است، پس پل گشته ای برای دشمنانت که خواهان تاخت و تاراج دوستانت بودند، در حالیکه شانه استوار نداشتی و از تو خوف و ترسی نبود و نه رخنه رابستی و نه استواری و توانایی دشمن را شکستی و بر هم زدی، و نه کسی بودی که اهل شهرش را بی نیاز گرداند و نه از جانب امیر و فرماندۀ خود کاری انجام دهد و السلام. (38)

کمیل و چند روز بعد از واقعۀ هِیت
 

معاویه بعد از پیروزی که از شهر هِیت بدست آورده بود درصدد برآمد یکی از افراد معروف خود را به نام «عبدالرحمن بن أشتَم» را با لشگری آراسته نامزد ولایت جزیره نمود(39) و به او دستور داد که اصل مأموریت تو این است که بدانجا رفته و هر کسی را که یافتی و دیدی از اصحاب و یاران امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) است او را فوراً کشته و آنجا را غارت نمائید. عبدالرحمن بن أشتم سخن معاویه را پذیرفت و بدانجا روانه شد. در آن هنگام ولایت جزیره با «شَبَث بن عامر» یکی از شیعیان و أصحاب خاص حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بود. با شنیدن خبر آمدن عبدالرحمن بن أشتم به جزیره، شبث بن عامر طی نامه ای کمیل بن زیاد را از این رویداد با خبر نمود و نظر او را خواستار شد. کمیل در جواب نوشت: اما بعد، مکتوب تو رسید، مضمون معلوم گشت در این کار بسیار تأمل کردم. رأی من بر این قرار گرفت به نزد تو آیم.این نامه را نوشتم و پی نامه می‌رسم والسّلام. کمیل با تعدادی از یاران خود، به جنگ با عبدالرحمن بن اشتم پرداخت و با کوشش زیاد و دلاوری‌های فراوان توانست بر لشکریان معاویه مستولی پیدا کرده و گروه زیادی از شامیان خون آشام را به درک واصل نماید. ولی از یاران او تنها دو تن به شهادت رسیدند. کمیل بن زیاد، به دستور حضرت علی(علیه السلام) فرمان داد که کسی به دنبال فراریان نرود و هر کسی که از جنگ پشت نمود او را تعقیب نکنند و مجروح را هم نکشند.
کمیل مژده پیروزی بر لشگریان معاویه را به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) گزارش نمود که حضرت علی(علیه السلام) خطاب به کمیل نوشت:
«اما بعد، حمد خداوند جلاله را که باد که در حق بندگان خود آن چنان که خواهد، احسان فرماید و آن کس که خواهد به نصرت عزیز گرداند، فَنِعمَ المَولی و نِعمَ النصیر. کمکی که تو به مسلمانان دادی و معونتی که کردی و طریق فرمانبرداری امام و مقتدای خویش را پیمودی، معلوم گردید. همیشه گمان من به تو همین بوده و هر حسابی که در انتظام مهمات از تو گرفته‌ام، لایق بوده است. خداوند متعال جزای خیر به تو دهد و جماعتی را که به یاری تو آمده و بذل جان نمودند، خداوند به آن‌ها پاداش نیکو دهد. این نوبت که بی اجازه من به کفایت آن کار پرداختی، خود نیکو بود، اما می‌بایست که پس از این هر مهمی که پیش می‌آید و هر کاری که در آن قدم خواهی نهاد، نخست مرا از کیفیت آن با خبر نمایی و دستور بخواهی تا آنچه صلاح کار باشد، بازگویم و از نیک و بد آن تو را خبر دهم، خدا کفایت کند ظلم ظالمان را؛ ان الله عزیز حکیم. والسّلام. (39)

شهادت کمیل
 

تاریخ ورق می‌خورد و دوران حکمفرمایی حجّاج بن یوسف و فرمانروایی بیست سالۀ او بر عراق فرا می‌رسد. این دوران بر دوستان محمّد و آل محمّد (علیهم السلام) بسیار سخت گذشته است. و بدین ترتیب حجّاج در کوفه مستقر شده بود و همچون صیادی سنگدل در کمین شخصیت‌های بزرگ شیعه نظیر کمیل، قنبر، یحیی بن امّ طویل و دیگران نشسته بود و بر سر اهشان دام می‎گستراند. اما آنان پنهانی می‌زیستند و همواره از شهری به شهر دیگر می‌گریختند.
دسترسی به کمیل برای حجاج بسیار مهم بود؛ زیرا او پیرمردی بود با تجربه های گرانبها و دوستیِ دیرینه با علی و آل علی(علیهم السلام) و نیز سینه ای پر از حرف و خاطره و غم؛ از دوران پس از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و غصب خلافت، تا عاشورا و پیامدهایش. اما این بار حجّاج نیرنگ دیگری به کار بست: خانواده و تمام بستگان کمیل را در فشار اقتصادی شدیدی قرار داد و حقوق ماهیانه‌ی آنان را از بیت المال قطع کرد. وقتی این خبر به کمیل رسید با خود گفت: انصاف نیست به خاطر من جمع بسیاری از خاندانم چنین روزگار بگذرانند.
از این رو بی هیچ ترسی وارد دارالاماره کوفه شد و حجاج نیز در اوج خباثت و بی رحمی‌اش دستور دادگردن او را بزنند و او را به شهادت رساندند. ما نمی‌دانیم در آن حال بر کمیل چه گذشت؛ اما این را خوب می‌دانیم که او باور داشت درآخرین نگاهی که از این دنیای فانی برمی گیرد، کسی را خواهد دید که سال‌ها دیدنِ رویش، عبادت او بوده است و یادش، تسبیح او.

آرامگاه کمیل
 

کمیل أصحاب حضرت علی (علیه السلام) بود و بالاخره در کنار یار خود بر فراز تپه ای به شام ثَویّه در نجف خفته است و آرامگاهش از سال 83 هجری تا کنون همواره مورد احترام شیعیان بوده و از زیارتگاه های معروف این ناحیه است. البته به جز او، بعضی دیگر از دوستان اهل بیت؛ همچون سَهل بن حُنیف، شریک بن أعور و... نیز در خاک این مکان آرمیده‌اند اما قبورشان هنوز ناشناخته است. (40) پس سزاوار است که از دوریِ آن‌ها و همۀ کسانی که با دوستی علیّ و ال علی (علیهم السلام) زیستند و هنر خوب زیستن را به ما آموختند؛ انگشت حسرت به دندان بگزیم و این گونه به یادشان باشیم که ای قبیلۀ خوبان: شما در این راه بر ما پیشی گرفتید و ما نیز به شما خواهیم پیوست. (41)

نتیجه
 

از دیرباز یاران خاص علی(علیه السلام) و شیعیان آن حضرت در فشار و سختی فراوانی به سر می‌بردند به خصوص کسانی که بیش از اندازه به حضرت علی (علیه السلام) ارادت می‌ورزید و در این میان کمیل یکی از همان ارادتمندان و اصحاب سر علی (علیه السلام) بود که توانست به جای برسد که علی (علیه السلام) به کمیل وصایایی را مطرح نماید و علومی را به او بیاموزد. بنابراین سرگذشت کمیل به همه دوستداران اواين را نشان مي دهد كه در راه ولايت سختي ها را بايد تحمل نمود ودست از خاندان او برنداشت كه سعادت دارين به تمسك به اينان است.

پي‌نوشت‌ها:
 

1. روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات، خوانساری، میر سید محمد، ج 6، ص 401.
2. تاریخ یعقوبی، ترجمه آیتی ابراهیم، ج 3، ص 247.
3. شرح نهج البلاغه، ج4، ص 164.
4. کمیل ، الهیاری، ع ، ص33.
5. الاعلام، زرکلی، خیرالدین، ج6، ص 93.
6. کمیل محرم اسرار امیرالمومنین، ص 16.
7. الغدیر، ج 9، ص 46.
8. ترجمه نهج البلاغه، شهیدی، سید جعفر، ص 532.
9. روضات الجنات، ج 6، ص 404.
10. کمیل نخعی، خیاطان، قدرت الله، ص 18-19.
11. کمیل نخعی، ص 20.
12. تاریخ یعقوبی، ج1، ص 521.
13. سفینه البحار، ج2، ذیل یمن.
14. همان،
15. کمیل نخعی، ص 21-22.
16. کمیل، نخعی، ص22، به نقل از شیعه در اسلام، ص 20.
17. از قبیلۀ خوبان، ص 48.
18. از قبیلۀ خوبان، ص 49ـ47.
19. شیخ مفید، الجمل و النصرة سیّدة العترة فی حرب البصره، ص 108 و 109.
20. شیخ مفید، الاختصاص، با تصحیح و تعلیق علی اکبر غفاری، ص 7.
21. تاریخ طبری، طبری، محمد بن جریر، ترجمه پاینده، ابوالقاسم، ج6، ص 2345، 2351.
22. الفتوح، ابن اعثم کوفی، محمد بن علی، ص 375.
23. همان، ص 398.
24. همان، ص 405.
25. الفتوح، ص 412 و 413.
26. همان، ص 415.
27. کمیل نخعی، خیاطان، قدرت الله، ص 56 و 57.
28. کمیل نخعی، خیاطان، قدرت الله، ص 57 و 58.
29. همان، ص 58.
30. الفتوح، ص 441ـ 442.
31. خطبۀ غدیریه، ص 32 و 33.
32. نهج البلاغه، خطبۀ 120 و عبارت «میل خار با خار» کنایه از این است که گرایش شما به سوی معاویه است نه من.
33. الفتوح، ص 694.
34. کمیل بن نخعی، ص 64 و 65.
35. سوره زمر، آیه 9.
36. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 139.
37. از قبیلۀ خوبان، ص 76.
38. نهج البلاغه، فیض الاسلام، نامه، ش61، ص 1047.
39. الفتوح، ابن اعثم کوفی، محمد بن علی، با تصحیح غلامرضا طباطبائی، ص 715ـ716. ر.ک: کامل ابن اثیر، ج4، ص 199،200.
40. از قبیلۀ خوبان، مسعودی، مجید، ص 81، به نقل از سفینه البحار، ج1، ص 527 و 528.
41. مفاتیح الجنان، زیارت شهدای اُحد.
 

منابع و مآخذ
1. قرآن کریم.
2. نهج البلاغه
3. تاریخ طبرسی، طبرسی، محمد بن جریر، نشر بنیاد فرهنگ ایران، بی تا.
4. اصول کافی، کلینی، محمد بن یعقوب، نشر دارالکتب السلامیه، بی تا.
5. از قبیلۀ خوبان، مسعودی، مجید، نشر دلیل ما، چاپ ششم، سال 1390.
6. کمیل بن نخعی، خیاطان، قدرت الله، نشر بین الملل سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ اول، سال 1379ش.
7. خطبۀ غدیریه، ترجمه توحیدی، امیر، نشر زراره، سال 1381ش.
8. نبرد جمل، شیخ مفید، ترجمه مهدوی دامغانی، محمود، نشرنی، سال 1397ش.
9. نرم افزار نورالسیره، وابسته به مرکز تحقیقات علوم اسلامی حوزه علمیه قم.