حديث عاشقي


 

نویسنده: صالح افشار تو یسر کانی




 

اگر بر ديده من پا گذاري
به من اي ماه منظر دل سپاري

شود روشن ز رويت سنگر دل
ندارم بهتر از اين افتخاري(1)

زبان گريه

وحوش و جن و انسان گريه مي كرد
گل و خار بيابان گريه مي كرد

يقيناً گفته اند بر بسمل عشق
تمام عرش يزدان گريه مي كرد

خورشيد نيزه

شرف شرمنده خوي حسين است
گلستان گلشن از روي حسين است

زمين كربلا شد شهره دهر
كه خاكش خاك گلبوي حسين است

آشيانه عشق

هوا اينجا هميشه آفتابه
بلند آشيان انقلابه

فضاي با شكوهي دارد و امن
كه گويي عرصه چرخ عقابه

دلم كابين و چشمم آشيانه
رواقش آسمان بي كرانه

قدم بگذار و خوش باش و سلامت
كه اينجا بيمه صاحب زمانه
معصومه

اي اديب زمانه معصومه
بر لبانت ترانه معصومه

هر كجا غنچه اي شكوفه دهد
از تو دارد نشانه معصومه

چهار رباعي

كس را نتوان يافت كه جوياي تو نيست(2)
لال است هر آن زبان كه گوياي تو نيست

ذرات جهان همه تو را مي گويند
در هيچ سري نيست كه سوداي تو نيست

«فرياد اناالحق ره منصور بود»
منصور در اين دايره منظور بود

اين راه بود يك قدم از سر تا دار
نزديك مشو به راه ما، دور بود

«اي پير هواي خانقاهم هوس است»
تا روي چندين مژه آهم هوس است

هر لشكر فاتحي شكسته است در او
با دست تهي چنين سپاهم هوس است

«ياران همه سوي كعبه كردند رحيل»
اين خانه براي حق پرستي است دليل

گر نيست كسي براي اين كار كفيل
شايسته بود صاحب آن رب جليل

مولا

يكي با عشق مولا جار مي زد
ميان كوچه و بازار مي زد

پي بوسيدن خاك شهيدان
نداي كربلا بسيار مي زد

آن لحظه كه آتش از هوا مي باريد
خمپاره و تركش جفا مي باريد

اي كاش نظاره حال ما مي كرديد
تا بر سر خصم دون چها مي باريد
شبي در كوي دل سنگر گرفتم
نشان جبهه را از سر گرفتم

به ياد آن شهيدان ره عشق
ز اشك ديدگان ساغر گرفتم

آئينه خدا

جهان چون قطره و دريا حسين (ع) است
دو عالم ذره و صحرا حسين (ع) است

محمّد (ص) را علي آئينه عشق
كه عشق حضرت مولا حسين(ع) است

صحبت شمشير و خون
اگر چه قسمت ما جز بلا نيست
زمين عاشقان جز كربلا نيست

در اينجا صحبت شمشير و خون است
برادر عشق را چون و چرا نيست

بي علمدار

خداوندا! عزادار است زينب عليها السلام
كه امشب بي علمدار است زينب عليها السلام

ستاره قطره قطره بر زمين ريخت
گمانم باز بيدار است زينب عليها السلام

حديث عاشقي

بيان درد ما منبر ندارد
حديث عاشقي آخر ندارد

سرآغاز كلام ما حسين است
وليكن صحبت ما سر ندارد
پی نوشت
1-شبي پرسيدمش از بي قراري
كه غير از من كسي را دوست داري

دو چشمش از خجالت بر هم افتاد
ميان گريه هايش گفت آري

نمي بارد به جز تير و غباري
غم و سرب و سكوت مرگباري

شنيدم زير لب همسنگري گفت:
كه ايرانم مرا تو دوست داري؟!

2-بيت هاي اول هر يك از اين چهار رباعي، بر گرفته از شعرهاي ناب و عرفاني آن شمس رهگشا، حضرت امام خميني رحمه الله است كه به تضمين و از باب تيمن و تبرك در آغاز اين چهار رباعي آمده است.
منبع : افشار تو یسر کانی .صالح / معبر اسمان / انتشارات ایران سبز جاپ دوم / تهران 1388