مصاحبه ها


 

نویسنده: صالح افشار تو یسر کانی




 
طبع لطيف شاعري، روحيات سخت نظامي و مآموريت دشواري چون جنگ تحميلي شايد به خيال افراد عادي جامعه، جمع اضداد باشد و حضورشان در پيشينه يك فرد غير ممكن، اما ارتش جمهوري اسلامي ايران فرهيختگان بسياري دارد كه در جوامع تخصصي كشور شناخته شده اند.
كساني مثل صالح افشار تويسركاني را هنگام قرائت اشعارش، شاعر مي خوانند و در كلاس درس دانشكده نجات خدمه (سوروايول)(2)، استاد نظامي بي همتا. در كلاس معارف جنگ شهيد صياد شيرازي هم دانشجويان با خاطرات او از عمليات هاي دفاع مقدس خو گرفته اند و البته اشعار حماسي اش را در سرزمين هاي تفتيده خوزستان زمزمه مي كنند:

صالحم من كهنه سرباز وطن
با هزاران ناله و سوز و سخن

ذره ام با نورشان تابنده ام
يادشان را مي كنم تا زنده ام

-به عنوان اولين سؤال، لطفاً به صورت خلاصه خودتان را معرفي كنيد و سواق خدمتي تان را مخصوصاً در رابطه با دوران دفاع مقدس براي خوانندگان بيان فرمائيد؟
-بنده سرهنگ صالح افشار تويسرکاني هستم؛ رئيس مدرسه سوروايول يا نجات خدمه از مرگ. سوروايول يك تخصص كم نظير براي آموزش خلبانان است كه ممكن است به هر دليلي هواپيماشان را از دست بدهند؛ يا مورد اصابت موشك قرار بگيرند يا هر نقصي كه پيش بيايد و خلبان بهتر است
بدون آموزش هاي اين دوره پرواز نكند؛ چرا كه هم خودش و هم هواپيما را از دست خواهد داد.
در زمان جنگ هم دانشجوي خلباني بودم و بعد افسر شدم. در سال 59، بعد از 4 ماه كه از جنگ گذشته بود، در اوج جواني و شور و هيجان نظامي گري كه بايد ما به رزمندگان خط اول مي پيوستيم. من وارد لشكر92 زرهي اهواز شدم و در كنار رودخانه «سيدخلف» آموزش هاي نظامي را از صفر تا حد فرماندهي دسته و فرماندهي گروهان شروع كردم و تمام سلاح ها را آموزش ديدم. اساتيد، شبانه روز آموزش مي دادند و بلافاصله وارد خط مي شديم و در مناطقي كه بايد جلو دشمن سد مي شد، مستقر مي شديم. من در گروهان 145 به فرماندهي جناب سروان (آن زمان) عباسي سازماندهي شدم و در چند عمليات شركت كردم.
-جناب صالح افشار:به قرار اطلاع شما و يارانتان در عمليات هويزه شركت داشتيد لطفاً مشاهات و خاطراتتان از اين عمليات را براي ما شرح دهيد؟!
-در هويزه اتفاقات تلخ و شيرين زيادي به وقوع پيوست. دشمن در يك عمليات زرهي، نيروي مستحكمي از يگان هاي ارتش را در اين منطقه در برابر خود ديد و شكست سنگيني را متحمل شد. بعد هم در پاتكي سنگين تر، همه امكاناتش را پاي كار آورد. بسياري از دلاوران رزمنده به شهادت رسيدند؛ از خدمه تانك هاي لشكر 16 تا رزمندگان خودجوش و بسيجي و دانشجويان اهل هويزه. ارتش هم در اين عمليات با وجود رشادتي كه از خود بروز داد، مظلوم ماند و گاهي هم حتي خودش را در معرض اتهام ديد و پاسخگو به دلايل شهادت ياران شهيد جهان آرا.
در آنجا از ارتش و سپاه و بچه هاي هويزه و دوستان لشكرهاي 16 و 92 زرهي اهواز، سروان عباسي از نيروي هوايي و خلباني به نام اكبري كه همرزم خودم بود و خيلي هاي ديگر. اينها آمدند جنگ پياده كردند. ماجزو اين گروه بوديم و بچه هاي هويزه رفتند آن سوي رودخانه جنگيدند و نيامدند. اين بچه هاي هويزه مي خواستند نبرد كنند و شبيخون بزنند به دشمن. ما هم مرتب شبيخون مي زديم و اين از اصول نظامي ماست. ما گشتي داشتيم. شبيخون داشتيم. عمليات ايذايي در خط دشمن انجام مي داديم. "اصل تامين" و اصل سادگي را مدنظر داشتيم.
ما با دوستان رفتيم و انواع سلاح ها، از ژ-3 گرفته تا انواع و اقسام نارنجك و تمام تجهيزات را برديم. تعدادي از آرپي جي ها را هم همين بچه هاي نظامي بردند و رساندند... نه مي خواستند اسمشان جايي بيايد و نه مي خواستند مطرح شوند. كاري با بازي هاي سياسي هم نداشتد. بني صدر رئيس جمهور بود و بايد به او احترام مي كردند، اما در عين حال و بر خلاف خواست او پشتيباني هم مي كرديم.
از رودخانه عبور كرديم و رفتيم به طرف عراقي ها و از آن جمع ما يازده نفرمان برنگشت. كساني مثل استوار ابراهيمي و سربازهايي به نام بي كس و اچرژ. اينها كساني بودند كه روح شجاعت و ايثار و قهرماني در وجودشان دميده شده بود. رفتند و برنگشتند و همان شب آن اتفاق براي بچه هاي هويزه افتاد و بعدها فهميديم كه گرفتار شدند و ديگر هيچ خبري از آنها پيدا نشد.
ما از نظر كلاسيك هم خوب جنگيديم، اما تجهيزات ما و جبهه ما تنگ شده بود. بچه ها كوبيدند، اما قدرت دشمن زياد بود. چندين پاتك انجام دادند و پاتكشان مؤثر واقع شد، ‌اما روح ايثار و شجاعت ما ايراني ها جلو اين پاتك ها را مي گرفت.
-خاطرات جبهه هنوز هم بخش اعظمي از خاطرات اوست. مي گويد:
-تا نچشي نمي داني.(3) خاطرات شب عمليات را تا حضور نداشته باشي نمي تواني حس كني. ما كنار كرخه بوديم و با اين حال گاهي تشنه
مي مانديم. باران، آب رود را گل آلود مي كرد و ما بايد باران رحمت خدا و آتش دشمن را تحمل مي كرديم. گاهي اوقات تا 72 ساعت در يك سنگر آن قدر مي مانديم كه پاهايمان مي گرفت؛ در سنگري كه از سر شب باران مي آيد و آتش مستقيم تانك و ...
يك بار فرمانده ما (موسوي) رفت روي خاكريز تا با دوربين حركت دشمن را زير نظر بگيرد كه به يكباره گلوله تانك آمد و سرش را قطع كرد اين بنده خدا تنش مي دويد و سرش افتاده بود! مثل رقص بسمل پرپر مي زد.
-بغض سنگيني گلويش را گرفته و اشك در چشمانش حلقه زده انگار پرده اي از تصاوير آن روزها در برابرش مجسم شده، اما مسير مصاحبه مشخص است. مي پرسيم:
خاطرات جنگ زياد و شنيدني است. اما براي اينكه از تمام جنبه هاي شما استفاده كنيم و خوانندگان بيشتر با شما آشنا شوند مي رويم سراغ تخصص اصلي شما كه سوروايول يا امداد و نجات است. از خاطرات مرتبط با تخصصتان هم براي خوانندگان صف بگوييد؟
-از معدود نظامياني هستم كه هنوز هم مثل يك افسر جوان مي توانم از كرخه عبور كنم!. متخصص جنگ تن به تن هستم. متخصص نجات خدمه هستم و از كساني كه اين تخصص را در ايران پايه گذاشتند. ما پنج شش نفر بوديم كه مدرسه سوروايول را بنا گذاشتيم. صفايي نيك و باصره منش، كندرودي، اسكندري و ... .
بايد ياد كنم از دو برادر خلبان به نام «دل حامد» كه يكي شهيد شد و ديگري به نام حسين دل حامد زنده ماند.(4) اينها باعث ايجاد سوروايول در ايران شدند. اينها دچار سانحه شدند و اجكت (5) كردند. خلبان ها پيش از آن بايد اين دوره را در آمريكا مي ديدند و ما اين دوره را در ايران راه اندازي كرديم. از
بچه هايي كه جنگ كردند و رفتند مي توانم خيلي ها را نام ببرم. در آموزش شهيد دوران سهم به سزايي داشتم. از كساني هم كه با برخورداري از اين آموزش ها از سانحه گريختند، كساني كه اجكت كردند و نجات پيدا كردند هم امثال امير لشكري و امير موسوي و حزين ... را مي توانم نام ببرم.
در آموزش هاي اين تخصص همراه با دوستانمان سهم بسزايي داشتم. اين تخصص براي خلبان بسيار لازم است. ما در شرايط امن و در يگان به خلبان ها آموزش مي دهيم. اينها را در دريا مي اندازيم و يكي يكي نجاتشان مي دهيم.
اين تخصص لازم است و بايد براي خلبان ها يادگار بماند. آخرين بازمانده اين گروه من هستم و البته همتاسازي هم شده تا اين تخصص ادامه پيدا كند.
-شما در بحث شعر و شاعري هم توانمند هستيد و اشعار حماسي و اشعاري در ابعاد ديگر هم سروده ايد. از چه زماني سرودن را شروع كرديد؟
-شكوفايي انديشه در همان دروان تحصيل و مدرسه است. بعد از دوره شش ساله ابتدايي وارد دبيرستان مي شديم. كلاس هشتم يا نهم دبيرستان بودم كه دكتر خانلري موضوع انشاء خواستند.

كهن جامه خويش پيراستن
به از جامه عاريت خواستن

من اين بيت شعر عقاب كه مي رود نزد كلاغ تا عمرش دراز شود تلفيق كردم و همين دستمايه ي انشاي من شد. ماجراي شعر گويي من هم از اينجا شروع شد. از همان موقع تحت تأثير زندگي عقاب وار قرار گرفتم و همين هم باعث شد نظامي شوم و اشعارم را به جرايد ارسال مي كردم. نزد مرحوم اخوان ثالث شعري فرستاده بودم و او هم مرا خواست تا طبق رويه عرفي تشويقم كند. او گفت چرا پدرت را نياوردي و گفتم كه صالح افشار خودم هستم!
در جواني هم شعر مي گفتم تا اينكه وارد جنگ شدم و براي مجله سرباز يا اطلاعات هفتگي و ...

زيباترين سروده من در شب نبرد
داغ گلوله است به دل هاي دشمنان
ادبيات مقاومت (6)
اشاره:اين كه رزمنده اي همت كند و در گرماگرم پيكار با دشمن متجاوز، خاطرات روزانه اش را بنويسد و بفرستد براي مجله اطلاعات هفتگي خودمان كه آنها هم خوش سليقگي كنند و با عنوان «شاهد در جبهه» در هفده شماره متوالي در سالهاي ابتدايي جنگ به انتشار آن اقدام كنند، نشان مي دهد كه آن رزمنده، برنامه و استراتژي خاصي را براي ثبت و نشر سال هاي حماسه داشته و دارد. حالا دشمن ما بايد به خود بلرزد كه ارتش ما از افراد صاحب قلم و سلاح، بسيار در خود دارد؛ همچون همين صالح افشار تويسركاني.
او سرهنگ تمام نيروي هوايي است و البته يك بسيجي. دغدغه اش سالمندي رزمنده هاست و فراموشي خاطراتشان و ناگفته هايي كه در سينه ها ماند و خاك مي خورد. يكسره هم آماده است و پا به ركاب. چه در عرصه قلم و چه رزم. «شاهد در جبهه» او پس از انتشار در اطلاعات هفتگي با مقدمه اي از علامه جعفري در همان سالها در دو نوبت چاپ شد و بسيار مورد استقبال قرار گرفت، اما اين چيزي از تواضع فرزند وطن كم نكرد. چه، در طول گپ تلفني مان به دفعات از مسير خارج مي شد تا يادي بكند از دوستان سال هاي رزم، مثل سرلشكر شهيد غلامرضا مخبري، سرتيپ مرحوم منوچهر امينيان، سرتيپ جانباز آراسته، سرتيپ جانباز لطفي، سرتيپ شهيد رسولي و ... .
مي خواستم در يك شعر او را معرفي كنم كه خودش كمكم كرد:

چو آئينه به بي رنگي رسيدم
به سرداري و سرهنگي رسيدم

ميان جبهه هاي حق و باطل
به تيمساري فرهنگي رسيدم
پاينده باشد و هماره آماده خدمت. مي خوانيد گپ تلفني ما را با او.
*احوال شما؟
ارادت، خوبيم و سبز به سبزي شما اهالي روزنامه وزين اطلاعات.
*كم پيدا؟
روزگار ما اهالي سنگر به يك قرار نيست. ما سربازيم و مطيع امر، پس از آن هم چندي پيش اثاث كشي داشتيم براي نقل مكان از اين پايگاه به آن پايگاه.
*تازه چه سروده ايد؟
زيباترين سروده من در شب نبرد، داغ گلوله است به دل هاي دشمنان.
عزيزم، اين كه ما هنوز در سنگريم و آماده رزم، امر غريبي نيست. البته آغاز هر سخن، پايان حرف جان، داغ گلوله است بر قلب دشمنان.

رگبار مسلسل مفاهيم نبرد
بر قلب دشمنان ما آرد درد

*از تك بيت هاي نابتان چه خبر؟

جبهه هم معراج دارد، طالب ديدار كو
هفت شهر مين اين جا را بگو عطار كو

در شب جبهه كه آتش نقل ميدان مي شود
مين خورشيدي چراغ راه ميدان مي شود

پل شدم تا بگذري از خاكريز جان من
در خميدن هاي ما معراج رفتن را ببين

من همان درياي پرشورم كه دائم موجي ام
زين سبب سربازي من موج خبر جبهه هاست

در آستان سنگر از پشت خاكريزي
بي سجده مي گذارم سر بر نماز جبهه

*احسنت، بهره برديم. تازگي ها چه اثري خوانده ايد كه دلتان را به جبهه برده باشد؟
نبرد در شهر بصره خواندم كه كار بچه هاي پر تلاش دفتر مطالعات جنگ سپاه است. بعدي هم اطلس نبردهاي ماندگار كه نيروي زميني ارتش آن را چاپ و منتشر كرده است.
*در عرصه دفاع مقدس چه اثري را آماده انتشار داريد؟
شما كه بهتر مي داني. من رزمنده اي هستم كه هم قلم دارم براي نوشتن و هم جنگيده ام، حتي تن به تن. در فكرم كه خاطرات مستند خودم را از سالهاي حماسه منتشر كنم.
*با ناشري هم حرف زده ايد؟
صحبت هايي شده، اما هنوز به قطعيت نرسيده ايم. البته بچه هاي معارف جنگ ارتش لطف بسياري به اين حقير دارند و ممكن است ناشرش همين دوستان باشند.
*ديگر؟
مثنوي «كهنه سرباز، پرواز خاك تا افلاك» با عنوان «معبر آسمان» ان شاءالله به زودي منتشر مي شود به همراه ساير سروده هاي دفاع مقدسي ام.
*چند بيت از مثنوي معروفتان را براي مخاطب بخوانيد. ما كه دائماً آن را زمزمه مي كنيم؟
به روي چشم ابتدا به خير بركت خونفشاني صياد شيرازي، اين دو بيتي را تقديم روح بلند او مي كنم:

به كابين دل ما سرنشيني
تو اوج پركشيدن از زميني

تويي صياد دل هاي مسافر
امير لشكر فتح المبيني

و اما ابياتي از مثنوي مورد نظر شما:

چو طياره برخاست زي كائنات
برون آيد آتش زوالعاديات

چو اهرم جلو دادگاه خطر
ز پس سوز آن برجهيدي شرر
چناني كه ديوار صوتي شكست
سپهر بري بوسه دادش به دست

كه سيمرغ از باند دل ها بخاست
و تا «اچ سه» از سرعت خود نكاست

به جولان در آمد عقاب هوا
عبور از خط سرخ و بي انتها

اگر چه تن آدمي خاكي است
به هنگام پرواز افلاكي است

نه جنگ و تجاوز بود دين ما
دفاع از وطن هست آئين ما

*احسنت. ناشر اين مثنوي هم مشخص نيست؟
باز هم با ناشراني حرف زده ام اما بچه هاي معارف جنگ ارتش در اولويت هستند.
*چند سال از دفاع مقدس را در مناطق بوديد؟
در طول دفاع مقدس تقريباً در تمام سالها درگير بودم، اما افتخارم اين است كه 31 ماه و 27 روز در خط مقدم جبهه ها حضور داشتم.
*خاطره اي بگوييد از آنچه كه بيشترين تأثير را در آن سالها بر شما داشت؟
درباره صياد زياد صحبت شده است، اما هنوز ناگفته هاي بسياري هست كه بايد گفته شود. از جمله اين كه در عمليات فتح المبين از تپه هاي ابوصليبي خات به طرف سايت هاي 4 و 5 مي رفتيم.
آن هم پس از نبردي سنگين و تن به تن. حدود ساعت نه صبح بود كه بعثي ها باز پاتك كردند. آتش شديدي بر ما مي باريد و بيشتر نيروهاي ما به شهادت رسيدند. ما هم در گودالي گير كرده بوديم، اما ناگهان صياد را ديدم به همراه ساير نفرات. باورم نمي شد او كه فرمانده كل نيروي زميني ارتش بود، خودش جلوتر از ما بتازد بر دشمن. همين اقدام او باعث انسجام نيروها و تجديد روحيه شان شد و عاقبت نيز منجر به پيروزي ما در آن مقطع گرديد.
*شد كه تا لحظه شهادت هم پيش برويد؟
بله زياد. در چند نوبت. مثلاً در چزابه در دل آتش بوديم كه بي سيمچي من شهيد شد و گلوله ها از كنارم مي گذشت و مي ديدمشان. ناگهان از حضرت ابوالفضل العباس مدد گرفتم و متأسفانه شهيد نشدم.
*چه مسئوليتي داشتيد؟
فرمانده گروهان يكم 136 تيپ يك لشكر 77 هميشه پيروز خراسان بودم.
*آرزوي شهادت هم داشتيد؟
صد در صد. هنوز هم در آرزوي شهادتم. اشعار و سروده هايم مملو از اين آرزو:

در گلستان ديار باغ گلزار شهيد
غنچه هاي شاخ اميدم گل خمپاره است

*آرزو داشتيد جاي كدام شهيد بوديد؟
يك شهيد گمنام. چون اگر قهرمان هم بودند، آنها بودند. ياد شهيدان خلبان حسين دل حامد و ابراهيم دل حامد به خير. ابراهيم در كابين آتش گرفته سوخت. حسين هم در حين مأموريت از كابين به آسمان رفت. برادر هم بودند. آتشم زده اند اين دو.
*تنگناهاي زندگي سخت تر است يا جنگ با دشمن متجاوز؟
البته تنگناهاي زندگي سخت تر است، اما جان ما فداي آزادي وطن و سربلندي اسلام و نظام.
*علم بهتر است يا ثروت؟
هر دو لازم و ملزوم يكديگرند.
*در دفاع مقدس ما جايگاه كدام بالاتر بود؟
علم و ايمان از همه چيز بالاتر است.
*اگر باز هم ديوانه اي سنگي به چاه بيندازد...

گل سرخ پر از عطر بهارم
به صحرا آبشار چشمه سارم

براي دشمنان در عرصه رزم
پر از باروت موج انفجارم

*يك دوست سالهاي دفاع مقدس كه هنوز هم با هم مرتبطيد؟
امير سرتيپ دربندي كه براي من همان بوي گل مريم است در هميشه روزگار. همين طور امير سرتيپ پورداراب كه روح شجاعت و ايثار است و براي من يك دلاور؛ آن هم پاي پل كرخه.
*مايليد براي كدام آدم يا واقعه يا مكان جنگ شعر بسراييد؟
البته من در مثنوي معروف كهنه سرباز از تمام آدم ها و وقايع و اماكن ياد كرده ام، اما چزابه چيز ديگري است كه هر چه بسرايم باز هم حق مطلب ادا نشده است.
*زيباترين سروده اي كه درباره دفاع مقدس شنيده ايد؟
شعري از رفيق عزيزم عبدالرحيم سعيدي راد، بدجوري مرا تكان داد...
يك تكه از پيراهنت مانده است، بر مانع خورشيدي، اما نه!
اين قطعه اي از پيكر ماه است، اينگونه مانده گرم و نوراني...
 

پي نوشت ها :
 

1-مجله صف شماره 34 دي ماه 1387
2- Survival
3-وَ مَن لَمَ يَذُق لَم يَذر.
4-و بعداً در يك عمليات هوايي برون مرزي ديگر شهيد و به افلاك رفت.
5- Eject، عمل پريدن خلبان از هواپيما با صندلي و چتر نجات به هنگام سانحه ديدن هواپيما را مي گويند.
6-ضميمه روزنامه اطلاعات شماره 24308 به تاريخ پنجشنبه 18 مهرماه 1387 - «اميرحسين انبارداران»
 

منبع : افشار تو یسر کانی .صالح / معبر اسمان / انتشارات ایران سبز جاپ دوم / تهران 1388