سينماي جهان
سينماي جهان
سينماي جهان
سيناپس
بلوبري
Blue berry
مايك بلوبري در حالت اغماست. او زندگي خود در اواخر قرن نوزده را به ياد مي آورد. مايك در لوئيزانا بزرگ مي شود. سپس به پالو ميتو فرستاده شده تا نزد عموي خود بماند. بر سر راه او زني به نام مادلين سبز مي شود. بعد از اين قضيه، مايك با شخصي به نام ولي بلونت برخورد مي كند. بين آن دو زد و خوردي پيش مي آيد . مادلين تير مي خورد و ولي نيز مي ميرد. مايك به صحرا مي گريزد و آنجا به سرخپوستان قبيله چروكي پناه مي برد. سال ها مي گذرد و مايك مارشال پالو ميتو مي شود. مايك اغلب از سرخپوستان در برابر حملات پرازيت و وودهد كه به دنبال طلا هستند، مراقبت و محافظت مي كند. يكي از زمين داران متمول محلي به نام سوليوان، مايك را به سكرد مانتين مي فرستد كه آنجا طلاي زيادي موجو د است؛ منطقه اي كه قدرتي جادويي دارد. وودهد توسط سرخپوستان به اسارت در آمده و از آنان آزار و شكنجه مي بيند. سپس او به پالو ميتو بر مي گردد تا پرازيت را بكشد، چرا كه پرازيت براي نجات جان خود، او را ترك كرده است. سروكله ولي بيدار شده و وود را مي كشد. ولي بعد از ديدن مايك، متوجه مي شود كه او قاتل مادلين است. به اين ترتيب هر دو در صدد كشتن ديگري بر مي آيند. ولي، سوليوان را مي كشد و نقشه او را مي دزدد. ولي، پرازيت را همراه خود كرده و آن دو به طرف سكرد مانتين مي روند. مايك نيز به دنبال آنها مي رود. در سكرد مانتين، دختر سوليوان، ماريا، به كمين نشسته است، اما ولي تا پاي كشتن او پيش مي رود. مايك، ماريا را پيدا كرده و به كمك برادر جادوگر او، روني، جانش را نجات مي دهد. در سكرد مانتين، حرص پرازيت براي به دست آوردن طلاي بيشتر او را در توفان شن غرق مي كند. هم زمان با اين موضوع، ولي يك داروي محرمانه را پيدا كرده و آن را مي نوشد. روني از همان دارو به مايك مي دهد و اين موضوع باعث مي شود كه دو قدم به دنيايي زير زميني بگذارند و آنجا از حقايق مربوط به گذشته شان آگاه شوند: اكنون ما مي فهميم كه پيش تر اين مايك بوده كه تير خورده و مادلين نيز به دست ولي كشته شده است. در حالي كه ولي مي ميرد، مايك به خاطر عشقش به ماريا دوباره به زندگي برگشته و از اغما بيرون مي آيد.
ترس و لرز
Fear and Trembling
توكيو، زمان حال. آملي زني است كه در بلژيك متولد شده، اما اينك در ژاپن اقامت دارد. قراراست كه او در پست مترجم در يك شركت كار كند و براي مدتي طولاني آنجا باشد. به او گفته مي شود كه بايد در دفتر آقاي سايتو و زير نظر خانم فوبوكي موري كار كند. آملي به كارمندان دفتر سوء ظن پيدا مي كند و ظاهراً نشان مي دهد كه با فوبوكي هماهنگ است. در آغاز كارها و وظايفي معمولي به او سپرده مي شود. مدتي بعد، سايتو به كار آملي ايراد مي گيرد. همچنان كه آملي به كار خود ادامه مي دهد، با آقاي تنشي دوست مي شود و به طور مخفيانه به او كمك مي كند تا تنشي، تحقيقي را كامل كند. آنها به واسطه اين تحقيق متوجه مي شوند كه قراراست چه كساني مورد توبيخ قرار بگيرند.
آملي در مي يابد كه فوبوكي او را به عملكرد نادرست متهم كرده است، اما آملي مي داند كه اين مسئله از آنجا ناشي مي شود كه فوبوكي نسبت به قوه ابتكار آملي وحشت دارد. آملي سعي مي كند كه فوبوكي را مجاب كرده و او را به طرف خود بكشاند. اما متوجه مي شود كه روز به روز بيشتر مورد هدف او واقع شده است. فوبوكي به او فشار مي آورد و طوري وانمود مي كند كه آملي وظايفش را به درستي انجام نمي دهد و اين وضعيتي است كه آملي را آزار مي دهد. شكست هاي او در كار به شكلي گريز ناپذير، او را به سوي مجازات و توبيخ مي برد و آملي تنزل درجه مي دهد. آملي براي اين كه از اين وضعيت خلاص شود و بيشتر از اين دچار تألمات روحي قرار نگيرد، قرار داد خود را كامل كرده و به بلژيك بر مي گردد. اكنون او وارد مرحله اي جديد در زندگي مي شود و كار خود به عنوان يك نويسنده را آغاز مي كند. فيلم با چاپ اولين كتاب آملي و دريافت نامه تبريك آميز از سوي فوبوكي تمام مي شود.
هلبوي
Hellboy
فراسوي واقعيت اوگدرو جاهاد، قدرت غير قابل تصور خدايان هرج و مرج (Gods of chaos) كمين كرده است. جزيره اي در اسكاتلند به سال 1944. پروفسور بروتن هولم، مشاور پنهان رئيس جمهور روز ولت، دسته اي از نظاميان آمريكايي را همراهي مي كند تا در يك مراسم علمي- جادوگري شركت كند. اين مراسم توسط گريگوري راسپوتين، جادوگر سياه و از طرف جامعه تول (وابسته به بازي ها) اجرا مي شود. قبل از اين كه دروازه اي به ابعاد اوگدرو جاهاد باز شود، جنگي خونين در مي گيرد كه جامعه تول تارومار مي شوند. در درون دنياي ما، شيطان بچه اي وارد مي شود كه يك دست سنگي دارد؛ نام اين كودك هلبوي (كودك جهنمي) است.
شش سال مي گذرد. اكنون پروفسور بروتن هولم، دايره دفاع و تحقيقات ماورايي را اداره مي كند. اين دايره، يك آژانس دولتي مخفي در آمريكاست كه هلبوي را به فرمت خود درآورده است. حالا هلبوي بزرگ شده و رفتاري مردانه دارد. او هويتي يگانه دارد، اما تا اندازه اي شبيه به دو موجود آبزي انسان نما به نام هاي آبه ساپين و ليزشرمن است. وقتي بروتن هولم مريض مي شود، او يك افسر وابسته به اف بي آي به نام جان مه يرز را مأمور مي كند تا با هلبوي كار كند. هلبوي سلطه كامل بر ليز دارد و ليز سعي مي كند بر احساسات و قدرت هاي ويرانگرش تسلط داشته باشد. راسپوتين دوباره توسط دو پيشخدمت نازي به نام هاي كروئنه و ايلسا حياتي تازه مي گيرد. آنها، سامائل را كه شيطان است به نيويورك آورده تا آنجا هلبوي را به سوي خود بكشد. هلبوي سعي مي كند جلوي تخم ريزي سامائل را بگيرد. جان مه يرز با ليزر قرار ملاقات مي گذارد و اين مسئله سبب حسادت هلبوي مي شود. كروئنه، بروتن هولم را مي كشد، اما قبل از آن، راسپوتين به پيرمرد مي گويد كه رد آينده او گدرو جاهاد،زمين را نابود كرده و هلبوي سلطان شياطين آنها خواهد شد.
رئيس دايره دفاع و تحقيقات ماورايي، تام مانينگ، گروهي را تشكيل مي دهد. اين گروه بايد راسپوتين را تعقيب كرده و او را به قبر خود در روسيه باز گردانند. ليز يكي از تخم هاي سامائل را به دنيا مي اورد و مه يرز در جريان يك درگيري زخمي مي شود. راسپوتين به هلبوي حمله مي كند. هلبوي از اين كه ميراث خوار شيطان باشد، امتناع مي كند. او قصد دارد با كشتن كروئنه و راسپوتين، انتقام بروتن هولم را بگيرد. راسپوتين هنگام مرگ، به يك هيولاي عظيم تغيير شكل مي دهد، اما هلبوي او را از بين مي برد. اكنون وقت آن است كه هلبوي و ليز پذيراي عشقشان به يكديگر شوند.
امور داخلي
Infernal Affairs ll
هنگ كنگ، سال 1991. در پي مرگ كوآن که رئيس گروه است، پسرش هاو، كنترل اوضاع را به دست مي گيرد. برادر ناتني هاو كه يان نام دارد، يك پليس نوآموز است. كارآگاه ونگ به يان مأموريت مي دهد تا به گروه نفوذ كرده و از آنان و نقشه هايشان آگاه شود. از اين پس كار يان به عنوان يك مأمور مخفي آغاز مي شود. در ضمن يكي ديگر از پليس هاي نوآموز به نام مينگ كه در واقع خبر چين گروه است به يك پليس فاقد ستوان سام گزارش مي دهد، اما او در مرحله كارآموزي، آدمي موفق نيست.
چهار سال بعد. مينگ و يان در كار خود به عنوان مأموران مخفي به پيشرفت هايي رسيده اند. هاو اعلام مي كند كه قصد دارد امپراتوري خود را بين پنج نفر از اعضاي شاخص گروه تقسيم كند. به سام وعده معاملات سودآور كوكائين داده مي شود. وقتي سام قصد دارد به بانكوك برود، همسرش ماري به او مي گويد كه هاو در آينده او را خواهد كشت. همچنان كه آشكار مي شود كوآن به دست ماري كشته شده است. ماري به ملاقات ونگ مي رود. ونگ نيز در كشتن كو آن دست داشته است. ونگ و همكارش لوك، هاو و برخي از همراهان او را دستگير مي كنند؛ اما از دستگيري دلالان مواد مخدر باز مي مانند. با رو كردن شواهدي مبني بر جنايات ونگ كه توسط دستگير شدگان انجام مي شود، هاو آزاد مي شود. هاو دستور كشته شدن آن پنج عضو را مي دهد. سام جان سالم به در مي برد و از همسرش كه او را آگاه كرده تشكر مي كند، اما توسط يكي از دلالان تير مي خورد. ماري در جست وجوي سام به تايلند مي رود. آنجا مينگ جان ماري را در جريان يك ترور نجات مي دهد. مينگ از ماري مي خواهد كه با او در ارتباط باشد، اما ماري با خشونت تمام، پيشنهاد او را رد مي كند. مينگ نقشه ماري را لو مي دهد و ماري كشته مي شود. در جريان بمب گذاري در يك ماشين كه به نيت سوء قصد به جان ونگ صورت گرفته بود، لوك كشته مي شود.
سال 1997. سام كه در جريان كشتارها زنده مانده، به ملاقات ونگ مي رود. ونگ اكنون به خاطر قتل كوآن مورد بازجويي است. مينگ و يان در كار خود كاملاً پيشرفت كرده اند، اگر چه يان اوضاع تلخي دارد. هاو اميدوار است كه بتواند در سياستمداران نفوذ كند، اما وقتي او توسط ونگ دستگير مي شود، اميدهايش نقش برآب مي شود. سام اكنون در تايلند زندگي مي كند و همسر و يك بچه دارد. يان براي از بين بردن هاو مداركي ارائه مي دهد. سام به ملاقات هاو مي رود. اين دو مرد، خانواده هاي ديگري را به گروگان خود در آورده اند. نيروهاي ونگ وارد شده و هاو را مي كشند. هم زمان با بيرون آمدن هنگ كنگ از سلطه چين، سام محوريت گروه را به عهده مي گيرد.
شاه آرتور
King Arthur
انگلستان، دوران سياه. آرتور سردسته گروهي از افراد شاخص ارتش روم است كه به مدت پانزده سال پشت ديوار هادريان مستقر شده اند و در برابر حمله پيكت هاي محلي دفاع مي كنند. اين شورشيان توسط يك كشيش جنگجو به نام مرلين رهبري مي شوند. در جريان نبردها، بسياري از افراد آرتور كشته شده اند؛ اگر چه معاون او لانسلو هنوز زنده است و از ميان زندگان مي توان از افرادي چون بورس، گاوين، تريستان، گالاهد و داگونت نام برد.
پس از يكي ديگر از حملات پيكت ها، يك اسقف رومي وارد شده و مي گويد كه روم قصد دارد از انگلستان عقب نشيني كند. افراد آرتور در صورت تكميل آخرين مأموريت خود، آزاد هستند كه به عنوان نيروهاي غير نظامي زندگي كنند. يك ديپلمات رومي به عنوان ماريوس هونوريوس به همراه پسر خود (كه از نظر واتيكان از ارزش زيادي برخوردار است) در اسكاتلند زندگي مي كند. آرتور و مردان او بايد آن دو نفر را نجات دهند. سربازان آرتور مي پذيرند و رهسپار محل زندگي هونوريوس مي شوند، بين راه آنها مورد حمله مردان مرلين واقع مي شوند و آن جادوگر، آنها را مسحور مي كند.
آنها هونوريوس را پيدا مي كنند؛ او در جايي نيست مگر زير محل زندگي اش. آرتور دخمه اي را پيدا مي كند كه توسط جمعي از راهبان جاني درست شده است. آرتور پسر بچه اي را نجات مي دهد و يك زن جنگجوي پيكت را به اسارت خود در مي آورد. زن گويي نور نام دارد. آنها آنجا را ترك مي كنند، اما توسط ارتش ساكسون تعقيب مي شوند. ارتش ساكسون توسط يك پدر و پسر رواني، كرديك و سينريك رهبري مي شود. هونوريوس و داگونت هنگام جنگ كشته مي شوند، اما بقيه موفق مي شوند كه به سوي ديوار برگردند. رومي ها از انگلستان بيرون مي آيند، اما سربازان همان جا باقي مي مانند تا از ديوار دفاع كنند. معلوم مي شود كه مرلين پدر گويي نور است. آرتور عاشق گويي نور مي شود و با پدر او، متحد مي شود. اكنون افراد آرتور همراه با پيكت ها به جنگ ارتش ساكسون مي روند و با فريب آنها، ارتش ساكسون را به دام مي اندازند. جنگ ادامه مي يابد و كرديك، لانسلو را مي كشد. هر چند كه ارتش ساكسون تارومار مي شوند. آرتور و گويي نور با يكديگر ازدواج مي كنند.
خاطرات موتور سيكلت
The Motorcycle Diaries
آنها به شيلي مي روند. آن دو بي پول وارد يك شهر كوچك مي شوند و خود را پزشك هايي برجسته معرفي مي كنند. يك نشريه محلي با آنها مصاحبه مي كند و با اين اعتبار، مكانيك شهر، موتورشان را به رايگان تعمير مي كند. كمي بعد آن دو در يك مهماني شركت مي كنند كه مكانيك برگزار كرده است. در ميانه مهماني معلوم مي شود كه ارنستو به زن مكانيك نظر سوئي دارد. مكانيك و دوستانش به جان آنها مي افتند و ارنستو و دوستش فرار را بر قرار ترجيح مي دهند.
وقتي عاقبت موتور سيكلت به طور كامل خراب مي شود، مجاني سوار شدن آنها آغاز مي شود. آن دو به يك معدن بزرگ مس در صحراي آتاكاما مي رسند و آنجا ارنستو نسبت به سركشي از كارگران اعتراض مي كند. در پرو، آنها به ديدن موزه ماچو پيچو مي روند، اما از خلال ديدن عتيقه ها متوجه مي شوند كه از تمدن باستاني اينكا چيزي باقي نمانده است. در ليما، اين دو دوست به ديدن يك متخصص بيماران جذامي مي روند. او ترتيبي مي دهد كه آنها مي توانند به ديدار از مجتمع جذامي ها در سن پابلو بروند. مدتي بعد سفر آنها با قايق ادامه پيدا مي كند. در طي سفر، آلبرتو با زني ارتباط برقرار كرده و بعد قمار مي كند. ارنستو به آسمي كشنده مبتلا مي شود. در مجتمع جذامي ها قوانين سختي براي برقراري ارتباط آدم هاي سالم با بيماران وجود دارد. اما آن دو از اين قوانين تخطي مي كنند. ارنستو در شب تولد بيست و چهار سالگي خود، در رودخانه اي شنا مي كند كه محل شست و شوي جذامي هاست. او همبستگي خود با بيماران را به نمايش مي گذارد و به اين ترتيب در زندگي خود به كمال و بلوغي تازه مي رسد. مدتي بعد اين دو دوست از يكديگر جدا مي شوند. از خلال پايان بندي، متوجه مي شويم که اکنون در سال 1960 هستيم. ارنستو همراه با دوستش به انقلاب كوبا مي پيوندد و به اين ترتيب تبديل به ارنستو چه گوآرا مي شود.
خانه ام در آمبريا
My House in umbria
ايتاليا، زمان حال. اميلي دلاهانتي، رمان نويسي رمانتيك است. او دارد با قطار به طرف خانه اش مي رود. در يكي از واگن ها بمبي منفجر شده و تقريباً همه مسافران كشته مي شوند. اميلي در يك بيمارستان محلي از خواب بيدار مي شود و آنجا مي فهمد كه سه نفر ديگر هم زنده مانده اند؛ ورنر كه يك مرد جوان آلماني است، يك ژنرال مسن انگليسي و كودكي كه از زمان انفجار لال شده و آيمي نام دارد. همه اينها كساني را كه دوست داشته اند، از دست داده اند؛ ژنرال دختر و پسر خوانده اش را از دست داده، مرد آلماني، نامزدش را و آيمي، والدينش را. اميلي آنها را به خانه اش در آمبريا دعوت مي كند تا دوره نقاهتشان را آنجا بگذرانند.
در حالي كه آنها به انتظار مستخدم ايرلندي اميلي، كويينتي هستند، سعي مي كنند كه غم هاي خود را كنار بگذارند. ورنر و ژنرال يك باغ مي سازند و آيمي آنها را جايگزين خانواده خودش مي كند. آيمي به ناگهان قادر به تكلم مي شود. پليس محلي در تحقيقات خود ردي از خويشاوندان آيمي پيدا مي كند. دايي او تام ريور اسميت، يك حشره شناس آمريكايي است.
ورود ريور اسميت براي بردن خواهر زاده اش، ترس و وحشت را براي ديگران به ارمغان مي آورد. كوشش هاي اميلي براي هماهنگ كردن خود با ريور اسميت، فقط باعث عصبانيت دايي مي شود. خيلي زود، ورنر ناپديد مي شود. ديگران گمان مي كنند كه انفجار قطار كار ورنر بوده است. بعد از صرف غذا، ريور اسميت و آيمي آنجا را ترك كرده و به فرودگاه مي روند. اميلي به خواب مي رود و وقتي بيدار مي شود، مي بيند كه آيمي مشغول كارهاي خانه است. معلوم مي شود كه در راه، ريور اسميت به اين نتيجه رسيده كه در ايتاليا به خواهر زاده اش بيشتر خوش مي گذرد تا آمريكا. آيمي و ژنرال، در كنار كويينتي و اميلي باقي مي مانند.
داستان دو خواهر
A Tale of Two Sisters
كره، زمان حال. سو - مي در يك بيمارستان رواني بستري است. دكتري در حال معالجه اوست. به گذشته بر مي گرديم. كل داستان در زندگي گذشته سو- مي مي گذرد. سو- مي و خواهر كوچك ترش سو- يئون وارد خانه اي مي شوند كه در آن پدرشان، مو- هيون و نامادريشان اون- جو زندگي مي كنند. اين دو خواهر از اون- جو به شدت متنفرند. شب هنگام به نظر مي رسد كه خانه جن زده است. سو- يئون خواب هاي وحشتناک مي بيند. خواهر ها به سراغ صندوقچه اي مي روند که پر از يادگارهاي مادر مرده شان است. آنها به دقت درون صندوقچه را مي كاوند. سو- مي متوجه مي شود كه اون- جو به آزار و اذيت سو- يئون مي پردازد . خاله و دايي دخترها به ديدنشان مي آيند. در خانه، خاله دخترها ضعف مي كند و متوجه چيزي در زير سينک ظرفشويي مي شود. كمي بعد، دست اون- جو به زير سينک مي آيد و چيزي را كه آنجا وجود دارد، بر مي دارد. مو- هيون چند قرص به اون- جو مي دهد. پس از اين كه حيوان خانگي اون- جو كشته مي شود، اوسو- يئون را متهم كرده و اذيتش مي كند. سو- يئون توسط اون- جو در گنجه لباس هاي مادرش زنداني مي شود. سو- مي و سو- يئون با پدرشان مواجه مي شوند. پدر به سو- مي مي گويد كه سو- يئون مرده است. سو- مي در خواب مي بيند كه مورد خشونت نامادري اش واقع شده است و بعد به نظر مي رسد كه در واقعيت، اون- جو، سو- مي را مي كشد. مو- هيون دوباره به اون- جو قرص مي دهد و اين بار، بيشتر. بعد اون- جو واقعي وارد خانه مي شود و معلوم مي شود كه در طول داستان، فقط سو- مي و پدرش در خانه بوده اند و قضيه از اين قرار بوده كه وجود نامادري و خواهر مرده، فقط تصورات ذهني سو- مي بوده است. دوباره به بيمارستان بر مي گرديم؛ سو- مي حوادث واقعي مربوط به مرگ خواهرش را به ياد مي آورد؛ سو- يئون در گنجه لباس هاي مادرش گير مي افتد و اون- جو او را نجات نمي دهد؛ سو- مي نيز قادر به اين كار نيست.
مرد عنكبوتي 2
Spider Man 2
نيويورك سيتي، زمان حال. پيتر پاركر دانش آموز است. او گاه به شكل مخفيانه تبديل به مرد عنكبوتي مي شود، در انجام كارهاي كلاسش ناموفق است، از مرگ عمو بن احساس گناه مي كند، قادر نيست دوستش، هري آزبورن را به خاطر مرگ پدرش دلداري دهد (هري مرگ پدرش را تقصير مرد عنكبوتي مي داند) و بالأخره از مري جين، دختري كه دوستش دارد، دوري مي كند، چرا كه زندگي دو گانه خود را براي او خطرناك مي بيند. دكتر اوتو اوكتاويوس كه براي كمپاني هري كار مي كند، يك دستگاه مذاب را راه اندازي مي كند، اما دستگاه از كنترل خارج مي شود. مرد عنكبوتي در اين كار مداخله كرده و همسر او كتاويوس كشته مي شود. چهار شاخك فلزي نيز به ستون فقرات دکتر جوش مي خورند. وقتي پيتر مي فهمد كه بدهي هاي مي به تعويق افتاده، براي او وام جور مي كند. او كتاويوس تحت تأثير بازوهايي نيمه توانا، به بانك مي رود و قصد دزدي دارد. مرد عنكبوتي وارد شده و با دكتر به مبارزه پرداخته و مي را نجات مي دهد. جي جيمسون، مدير يك روزنامه پيتر را استخدام مي كند تا به عنوان يك عكاس مستقل براي او كار كند و بر عليه مرد عنكبوتي مبارزه كند. مي با از دست دادن قدرت خود، خانه اش را نيز از دست مي دهد. مرد عنكبوتي از نظر عمومي تحقير مي شود. امكان آشتي دوباره با مري جين از دست مي رود. پيتر هويت مرد عنكبوتي را رها مي كند. مري با پسر يك فضانورد نامزد مي شود. هري به دكتر مي گويد كه در صورت شكست مرد عنكبوتي از آزمايشات او حمايت مي كند.
وقتي متوجه مي شود كه مرد عنكبوتي، دوست خودش است، شوكه مي شود. اما پيتر او را قانع مي كند كه دكتر آدمي كاملاًرواني است. پيتر مي فهمد كه مري جين توسط دكتر به گروگان در آمده است. پيتر نيمه شب نقاب از صورت بر مي دارد و به دكتر مي گويد كه در صورت بازگشت آرامش به شهر،حاضر است از جان خود بگذرد. مري جين مي فهمد كه پيتر همان مرد عنكبوتي است. پيتر براي او توضيح مي دهد كه چرا نمي خواسته با او ارتباط داشته باشد. هري نيز در مي يابد كه پدرش، گرين گابلين بوده كه هويتي شيطاني داشته است. مري جين در كليسا، نامزدي خود را به هم مي زند و پيتر را انتخاب مي كند. براي او ديگر اهميتي ندارد كه چه پيش خواهد آمد.
منبع: ماهنامه فيلم نگار شماره 27
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}