رمان انقلاب:مختصات، بايدها و نبايدها


 

نویسنده : محمد رضا سرشار(رهگذر)




 

پيش‌گفتار
 

با گذشت سه دهه از پيروزي انقلاب بزرگ و بي‌نظير اسلامي در کشورمان و انتشار آثار داستاني متعددي با موضوع انقلاب، هم‌چنان شاهد دغدغه بزرگ مسؤولان فرهنگي و دل‌سوزان روشن‌بين انقلاب، در مورد نبودِ رماني که توانسته باشد منصفانه، آگاهانه و همه‌جانبه، تصويري قابل ‌قبول از اين انقلاب بزرگِ بي‌بديل قرن، پيشِ رويِ مردم کشورمان و جهان، از اين نسل و نسل‌هاي آتي قرار دهد، هستيم. در اين باره– خاصه در ساليان نخستِ پس از پيروزي انقلاب– داستان‌هاي کوتاه بسياري نوشته و منتشر شده است. داستان‌هاي بلند و رمان‌واره‌هاي«زرد» و يا با نگاه تحريف‌گرانه– از سوي بازاري‌نويسان و نويسندگان مارکسيست و غرب‌زده– نيز در اين باره، متعدد نوشته و منتشر شده است. اما رماني با اوصاف پيش‌گفته، که نياز واقعي و از حقوق اوليه اين انقلاب الهي است، هنوز چاپ و منتشر نشده است. تا آن‌جا که، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي در دولت نهم، پس از توصيه مقام معظم رهبري به وزير محترم متولي اين وزارت‌خانه، در بدو تشکيل اين دولت، مبني بر لزوم توجه ويژه به ادبيات داستاني متعهد، و نيز تصدي «معاونت فرهنگي» اين وزارت‌خانه توسط کسي که خود سابقه طولاني در امر داستان‌نويسي و نقد ادبي دارد، در همين مدت کوتاه، سلسله اقداماتي را در جهت جبران اين نقيصه– تا حد ممکن– آغاز کرده است؛ که از آن جمله مي‌توان به اعلام برگزاري جشن‌واره بزرگ ادبيات داستاني انقلاب– با مشارکت حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي- اشاره کرد. آن‌چه در پي مي‌آيد، مرورگذراي تجربه‌هاي مستقيم صاحب اين قلم، در اين باره است. اميد که به سهم خود، بتواند براي کساني که از اين پس بنا دارند در اين راه گام بگذارند نيز، راه‌گشا باشد.

رمان مورد نظر انقلاب، کدام است؟
 

1- چنين اثري، در وهله اول، بايد به لحاظ پي‌رنگ و ساختار رمان، به معني درست و فني کلمه باشد. سابقه داستان‌نويسي ما در داخل کشور، از مشروطه به اين سو، نشان مي‌دهد که نويسندگان ايراني اصولاً «رمان» نمي‌نويسند؛ بلکه آن‌چه به اين نام از آنان منتشر مي‌شود، عمدتاً داستان کوتاهِ بلند، داستان بلند و يا در بهترين صورت خود– در تعبيري متناقض‌نما– «رمان کوتاه» است. به‌طوري که، در ادبيات داستاني نوين ما، شايد به معني درست کلمه، دو- سه «رمان» هم نداشته باشيم.
نخستين مشخصه يک رمان، پي‌رنگ گسترده و گَشَن و انبوه است. چنين پي‌رنگي را اگر بخواهيم به صورت تجسمي نشان بدهيم، بايد تنه و شاخه‌هاي درختي هم‌چون يک «اَفرا»ي کهن‌سالِ بارور، يا در اندازه کوچک‌شده‌اش، تنه و شاخه‌هاي يک درخت نارونِ تنومند سن و سال‌دار را رسم کنيم. آشنايان با چنين درختاني مي‌دانند که، از تنه اصلي که بگذريم– که حکم همان شخصيت اصلي و ماجراهاي مستقيماً مرتبط با او در داستان را دارد- از اين تنه، شاخه‌هاي اصلي قطور و بلندي منشعب مي‌شود؛ که حکم ديگر شخصيت‌هاي مهم داستان، بعد از شخصيت اصلي، و ماجراهاي مستقيماً مرتبط با آنان را دارد. در عين حال که، از هر يک از اين شاخه‌هاي اصلي، ده‌ها شاخه فرعي منشعب شده است؛ که حکمِ ديگر شخصيت‌هاي نقش‌آفرين اما کم‌اهميت‌تر از شخصيت‌هاي رده قبلي را دارند. و اين سيرِ مراتبي از اصلي به فرعي و فرعي‌تر و... چندان ادامه مي‌يابد، که احساس مي‌شود آخرين شاخه‌ها، از نازکي ، به ضخامت – مثلاً- يک چوب کبريت مي‌رسند. اما، مجموعه مرتبط، هماهنگ و موزونِ اين تنه و شاخه‌ها و شاخچه‌ها، پيکره رشيد، انبوه، به‌سامان و زيباي درختي واحد را تشکيل مي‌دهند. در مقابل، درخت تبريزي، که صرفاً مشتمل بر يک تنه صاف و مستقيم، با شاخچه‌هايي گرداگرد آن است؛ که نسبت به تنه، جز حالت پيرايه‌اي را ندارند؛ و مي‌توان آن را شکل تجسمي پي‌رنگ «داستان بلند» دانست.
2- درباره مضمون و درون‌مايه و ديگر عناصر مهم و بنيادين نيز، کم و بيش و با تفاوت‌هايي، مي‌توان –بايد بتوان– مشابه چنين پيکره‌اي را، براي يک رمان به معني درست کلمه، ترسيم کرد. ضمن آن‌که، درباره عناصري هم‌چون مضمون و درون‌مايه، علاوه بر لزوم تعدد و وسعت گستره، عمق و غناي در حداکثر ممکن، لازمه شکل‌گيري يک رمان به معني فني کلمه است. هم‌چنان که، طول زمان تاريخي و تقويمي از زندگي قهرمانان اصلي، که محور يک رمان قرار مي‌گيرد، چيزي در حدود عمر يک نسل از ايشان، يا دستِ‌کم از ابتداي تکوين شخصيت آنان براي ورود به مسائل و معرکه‌هاي اصلي و مهمِ مطرح در رمان، تا رسيدن به وضعيت ثبات‌آميزي است که به نظر مي‌رسد تا پايان عمرشان، دوام مي‌يابد.
يک نمونه تام و تمام و کامل از اين جهات، «جنگ و صلح»، اَبَر اثر رشک‌انگيز و – اگر نگوييم بي‌بديل– کم‌نظير نابغه عالم داستان، لئو تولستوي است.1 رماني که يک قلم، فقط بالغ بر پانصد شخصيت داستاني دارد.
3- چنين اثري، اگر پرداخت درست، فني و ريزبافت داستاني داشته باشد، به‌طور طبيعي، نوشته‌اي طولاني و حجيم از کار در خواهد آمد؛ که قاعدتاً تعداد صفحات آن، سر به هزاران خواهد زد. مگر آن‌که نويسنده، با بهره‌گيري از برخي از شگردهاي رمان نو، در روايت و پرداخت، بتواند آن را در حجمي فشرده‌تر عرضه کند؛ که در آن صورت نيز، هزار تا هزار و دويست صفحه–با حروف منطقي معمول– حداقل تعداد صفحات قابل تصور براي چنين رماني است.( در عين حال که، مبالغه در استفاده از شگردهايي هم‌چون تداعي، تلخيص و مانند آن‌ها، مي‌تواند از عده خوانندگان عادي رمان، بسيار بکاهد.)
4- داستان‌هاي صرفاً شکل‌گرفته بر بسترهاي خانوادگي(مانند عمده داستان‌هاي زرد، يا اغلب داستان‌هاي نويسندگان زن)– حتي با وجود داشتنِ طولِ بسيار – هرگز نه به معني درست کلمه تبديل به «رمان» مي‌شوند و نه مي‌توانند «رمان انقلاب» به معني مورد انتظار شوند. طبعاً هر انساني– و خاصه قهرمانان رمان‌هايي با موضوع اصلي انقلاب– هم‌زمان، بر بَسترهاي گوناگوني پا به عرصه وجود مي‌گذارد و زندگي و فعاليت مي‌کند و مي‌بالد. مهم‌ترين اين بسترها، عبارت‌اند از بستر خانواده، بستر جامعه، بستر اعتقادي، بستر تاريخي و سياسي، بستر اقتصادي و... بي‌ترديد، در هر داستان به معناي درست کلمه، مهم‌ترين بستر، همان بستر خانوادگي است. اما ساير بسترها نيز، به تناسبِ مضمون و درون‌مايه اصلي مورد نظر، نقشي برجسته و مهم ايفا مي‌كنند، و در داستان، بايد در حد و اندازه لازم خود، برجسته شوند و مد نظر قرار گيرند. لازمه اهتمام به چنين امري توسط نويسنده نيز، داشتن اطلاعات وسيع و عميق از اين مقولاتِ به‌ظاهر فراداستاني است. به‌گونه‌اي که، هيچ نويسنده حتي سالمندي نيز، به تصور اين‌که خود در ساليان پيش و پس از انقلاب در اين کشور حضور داشته و زندگي کرده است، و به صرفِ اتکا به ديده‌ها و شنيده‌ها و تجارب شخصي خويش، قادر به نماياندن کافي و وافي و صحيح اين بسترها در داستانش، و تأثير آن‌ها بر زندگي، شخصيت و افکار قهرمانانش، و درنهايت به تصوير کشيدن ريشه‌هاي شکل‌گيري، نضج و تحقق انقلاب اسلامي نخواهد بود. به‌علاوه، از آن‌جا که يک سلسله جريان‌هاي فرامرزي و بين‌المللي، هم‌چون فراماسونري، صهيونيسم، استعمار و امپرياليسم، يا ابرقدرت‌هايي مانند انگليس، روسيه، آلمان، فرانسه، آمريکا يا رژيم اشغال‌گر قدس نيز، هر يک در دوران‌هايي و به‌نوعي، در مقدرات کشور ما دخيل بوده و از حاميان و اربابان طبقه‌هايي از حاکمان و دولت‌مردان داخلي بوده‌اند، نويسنده رمان انقلاب، بايد از اين جريان‌ها و روابط و دولت‌ها و ريشه‌ها و علل توجه ويژه آن‌ها به اين بخش از کره زمين نيز، اطلاعات لازم، داشته باشد. آگاهي از پيشينه، نحوه فعاليت و دامنه نفوذ جريان‌هاي فکري و سياسي‌اي هم‌چون مذهبي‌هاي سنت‌گرا، مذهبي‌هاي نوگرا، اسلام‌گراهاي متصل به روحانيت و اسلام‌گراهاي مستقل از روحانيت، مذهبي‌هاي متحجر، شبه‌روشن‌فکران شيفته غرب، شبه‌ر‌وشن‌فکران وابسته به بلوک شرق(مارکسيسم و کمونيسم)، روشن‌فکران مستقل و ديگر جريان‌هاي فکري و احزاب و تشکل‌ها و گروه‌هاي سياسي داخلي(در مجموع، تاريخ معاصر کشور) نيز، از ديگر لازمه‌هاي کارِ نويسنده رمان انقلاب–در شکل و اندازه مورد انتظار– است. اما لازمه نماياندنِ طبيعي و قابل‌ قبولِ اين بسترهاي مهم در چنين زماني، آن است که شخصيت اصلي و شخصيت‌هاي مهم رمان، افرادي به لحاظ فکري، بالاتر از سطح عوام باشند. چنين اشخاصي يا بايد از افراد داراي تحصيلات عالي و داراي دغدغه‌هاي جدي فکري(اعتقادي، اجتماعي، سياسي و...) باشند، يا از همان ابتداي زندگي، به سبب نوع تربيت و محيط خانوادگي و اجتماعي، صاحب چنين دغدغه‌هاي فراشخصي و فراعوامانه‌اي شده باشند، يا آن‌که در طول زندگي، خواه‌ناخواه، به اين وادي‌ها کشيده شده و با اين مسائل درگيري يافته باشند. شايد مناسب‌ترين نمونه چنين قهرماناني، افراد تحصيل‌کرده مبارز باشند. ورود در چنين حيطه‌هايي نيز، نيازمند حداقلِ آشنايي درست و علمي با درون و بيرون تشکيلات حکومتي، امنيتي و نظامي رژيم گذشته است.
همان‌گونه که اشاره شد، پر واضح است که منظور از اين همه، غفلت از جنبه‌هاي خانوادگي، شخصي، عاطفي و احساسي آن قهرمانان، و ارائه تصويري صرفاً اجتماعي و سياسي از شخصيت آنان، نيست(از قضا اين، همان اشتباهي است که بسياري از نويسندگان متعهد ما، در نوشتن تعداد زيادي از داستان‌هاي مربوط به جبهه و جنگ هشت‌ساله مرتکب شدند؛ و کم‌ترين زيانش، از دست‌دادن مخاطبان عام – که در حقيقت خوانندگان اصلي رمان و داستان‌اند– بود). بلکه، هم‌چنان که در ابتداي اين بخش از بحث تأکيد شد، در هر حال، هر رمان اصيلي، از همين بستر خانوادگي آغاز مي‌شود، و در طول مسير نيز، بيش‌ترين اهتمام خود را در نماياندن خصايص شخصيتي قهرمانانش صرف مي‌کند. منظور آن است که رمان انقلاب، ضمن توجه کامل به اين جنبه، نبايد از ساير بسترهاي متشکله و مؤثر بر شخصيت و سرنوشت قهرمانان خود غفلت کند، يا به اندازه کافي، به آن‌ها نپردازد.
5- قهرمان اصلي چنين رماني، ناگزير، بايد شخصي باشد که يا از ابتدا به اسلام انقلابي و آرمان‌هاي امام‌خميني(ره) باور عميق قلبي داشته باشد، يا آن‌که در طول داستان، به اين اعتقاد برسد. به عبارت ديگر، نمي‌تواند و نبايد فردي تا پايان بي‌اعتنا يا مخالف و معاند با اسلام و انقلاب باشد. هم‌چنان که در شخصيت‌هاي مهم داستان نيز، در صورت وجود تنوع و تکثر آراء و اعتقادات، طبعاً نمي‌شود چه به لحاظ عِده و چه عُدّه، غلبه را به معاندان و مخالفان يا بي‌اعتنايان داد.
6- معناي پيشنهادهاي اخير، البته اين نيست که رمانِ انقلابِ مورد نظر ما، يک رمان به اصطلاح تکثرگرايانه(پلوراليستي)، تک‌صدايي و يک‌طرفه است که در آن، همه چيز نه براساس سير طبيعي تكوين شخصيت‌ها و روابط واقعي اجتماعي پيش مي‌رود، بلکه همه چيز، از قبل، صرفاً براساس خواست و تصميم نويسنده تعيين شده و شکل گرفته است. به عبارت ديگر، منظور اين نيست که نويسنده، به اشخاص و صداهاي مخالف– به‌‌رغم وجودشان در جامعه– اجازه اظهار نظر و بلندشدن نمي‌دهد. طبعاً، چنين آثاري، نمي‌توانند باور و هم‌دلي خواننده منصف و حق‌طلب– متعلق به هر طيف فکري و اعتقادي– را به خود جلب کنند؛ و در نتيجه، آن بُرد و تأثير لازم را در طيفي وسيع از مخاطبان، نخواهند داشت. اما– آن‌چنان که اخيراً در آثار برخي افراد ساده‌لوح يا استحاله‌شده، که جرأت اقرار به وقوع اين تحول در خود را ندارند و حتي در آثار داستاني مرتبط با دفاع مقدس آنان مرسوم شده است– از آن سوي بام نيز نبايد افتاد. به اين معني که، با توجيهات سخيف و بي‌مبناي شبه‌فني و استدلال‌هاي سستي از اين قبيل، نبايد رمان انقلاب را، به تريبوني مفت و مجاني براي معرفي و تبليغ افکار و احزاب و جريان‌هاي منحرف و معاند تبديل کرد. اين کار نيز، هر چند به نظر، راه رفتن بر لبه تيغ را مي‌مانَد و چه‌بسا بسيار دشوار به نظر مي‌رسد، اما آشنايان به فوت و فن داستان‌‌نويسي مي‌دانند که شدني است؛ و اين‌قدرها هم هراس‌انگيز نيست.
نوشتن چنين داستان‌هايي، البته، به‌مراتب دشوارتر از نوشتن داستان‌هاي تک‌صدايي است. اما به همان نسبت نيز، حاصلِ کار، بارها دل‌نشين‌تر, مؤثرتر و ماناتر، از آب در خواهد آمد؛ و طيف به‌مراتب وسيع‌تري از مخاطبان را به خود جلب خواهد کرد. يک ملاک قضاوت راجع‌به چنين آثاري اين است که داستان، در حالي که چندصدايي است و موضع آن‌ نسبت به ديگر گرايش‌هاي فکري منصفانه است، براي مخاطبان حق‌طلب، بدآموزي و غلط‌آموزي ندارد؛ و برآيند کلي محتوايي‌اش، متمايل ساختن دل و انديشه مخاطبان به حقيقت و حقانيت اسلام، انقلاب اسلامي و ارزش‌هاي آن است.
در اين ارتباط نيز، دوستان داستان‌نويس ما خوب است توجه داشته باشند که:
الف) هر مکتب ادبي متعهدي که براي ادبيات،‌ شأن سازندگي و تعالي‌بخش معنوي براي نوع بشر قائل است، در واقعيت‌گراترين شکل خود، خواه‌ناخواه، مقداري آرمان‌گرا نيز هست. يعني خود را کاملاً و صد درصد، اسير دست و وابسته وضع موجود نمي‌داند و نمي‌کند. به عبارت ديگر، از نوعي «واقعيت‌گرايي متعالي» پيروي ‌می‌کند. در عين حال که، پيوسته مراقب است به ورطه رمانتيسم يا ايده‌آليسم محض، فرو نغلتد.
ب) حتي واقعيت‌گراترين نويسندگان، خود نيز نيک مي‌دانند که نه امکان بازتاباندن تمام واقعيت را در قالب داستان دارند و نه اصلاً لزومي دارد که خود را به چنين مشقتي بيندازند. هم‌چنان که نظريه‌پردازان اين مکتب نيز، چنين توصيه نالازمي را به پيروان خود نکرده‌اند. آن‌چه در اين ميان مهم است، هنرِ ايجاد «توهم واقعيت» در ذهن و ضمير مخاطب است. هنر و مهارت واقعي نويسنده، در اين‌جاست که خود را نشان مي‌دهد و بايد نشان بدهد.
7- با توجه به اين‌که انقلاب اسلامي به رهبري امام‌خميني(ره)، در واقع از 15 خرداد 1342 آغاز شد، و دوراني حدوداً پانزده ساله را– به‌صورت زيرزميني و مخفي– براي رشد و تکوين خود، و يک دوران تقريباً يک‌ساله را به‌صورت مبارزه آشکار و علني و همگاني طي کرد تا به پيروزي اوليه و ساقط‌کردن رژيم دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهي دست يافت، به نظر مي‌رسد يکي از بهترين مبدأهاي زماني براي زمانِ اين انقلاب، همان 15 خرداد 1342 باشد. هر چند، در صورت داشتنِ فرصت و توانايي، نويسنده چنين رماني مي‌تواند ابتداي زمان رمان خود را تا دوران‌هايي هم‌چون مشروطه، آغاز مبارزات پارلماني مدرس با رضاخان، يا هنگام اعلام وجود رسمي جمعيت فداييان اسلام، يا حضور فعال آيت‌الله کاشاني در جريان نهضت ملي‌شدن صنعت نفت نيز عقب ببرد. با اين همه، پررنگ‌ترين بخشِ پيش از پيروزي انقلابِ چنين رماني، طبعاً بايد به همان پانزده– شانزده سالِ از 1342 تا 1357 اختصاص يابد.
8- زمان انتهاي چنين رماني مي‌تواند از 22 بهمن 1357 تا پايان جنگ تحميلي و ارتحال حضرت امام تا حتي سال‌هاي اخير، متغير باشد. اين امر، تابع دامنه‌اي است که نويسنده براي کار خود انتخاب کرده و پي‌رنگي است که براي داستانش ريخته است. اما به نظر مي‌رسد مناسب‌ترين و به‌طور نسبي، کامل‌ترين محدوده زماني براي چنين داستاني، تا پايان جنگ تحميلي باشد. زيرا– هم‌چنان که همگان مستحضرند– يک دهه اول پس از پيروزي انقلاب، زمان وقوع تحولات بسيار و شگفتي‌سازي در عرصه انقلاب شد؛ که نقشي اساسي در نماياندن آن سوي واقعي چهره افراد و جريان‌هاي سرشناس سياسي و اعتقادي و دوستان و دشمنان واقعي داخلي و خارجي اسلام، انقلاب، نظام جمهوري اسلامي و در کل، کشور و ملت ايران داشت. هم‌چنان که اگر مقاومت جانانه و ايثارگرانه و هشياري مردم خداجوي ما در برابر سيل بنيان‌کن توطئه‌ها و تهاجم‌ها– از همه سو– و رهبري خدايي امام‌خميني نبود، اينک اثري از انقلاب و نظام جمهوري اسلامي ايران و تبعات مثبت و چشم‌گيرِ جهاني آن، باقي نبود.
9- چنان‌چه رمان مورد نظر، ساليان پس از پيروزي انقلاب را نيز در بر بگيرد، بسيار خوب خواهد شد اگر گوشه‌اي از تأثيرهاي شگرفي که اين انقلاب الهي در سطح جهان، خاصه منطقه ايجاد کرده است نيز نمايانده شود. اين کار، مثلاً از طريق سفر يک يا چند تن از قهرمانان اصلي يا مهم رمان به يکي از سرزمين‌هايي که اين تأثيرها در آن نمود بيش‌تري يافته(مانند لبنان) و حضور طولاني‌مدتِ آنان در آن‌جاها، و استفاده از آن شگردهايي از اين قبيل، ميسر مي‌شود(کاري که تا حدودي، در داستان «رقص در دل آتش» سعيد عاکف، صورت گرفته است).

چند توصيه فرعي
 

- ادبيات زندان و تبعيد(در رژيم گذشته) بخشي از ادبيات داستاني انقلاب است؛ اما به‌تنهايي براي شکل‌دهي به رمان انقلاب، کافي نيست.
- مبارزات فکري و قلمي روشن‌فکران، يا مبارزات چريکي و زيرزميني گروه‌هاي شبه‌نظامي، مي‌تواند بخشي از رمان مورد نظر انقلاب باشد؛ اما همه آن، نه.
- درست است که مبناي انقلاب اسلامي ما، فرهنگ، باورهاي مذهبي و انديشه اسلامي است، اما رمان مورد نظر، نبايد به ورطه رمان‌هاي«عقايد» دربغلتد. رمان‌هايي که اساس آن‌ها بر جدل‌هاي کلامي و طرحِ لُخم و پوست‌کنده عقايد به‌شکل افراطي و خسته‌کننده است، طيفي وسيع از خوانندگان رمان را، از خواندن چنين آثاري، منصرف مي‌کنند. هم‌چنان که هر انقلابي– و از جمله، انقلاب ما– آميزه‌اي از فکر و انديشه و عمل است، داستانِ آن نيز بايد چنين باشد. بنابراين، نوشتن داستان‌هايي با آدم‌ها و حوادث اندک و بحث‌ها و جدل‌هاي طولاني، که اغلب نيز(هم‌چون «زنده باد مرگ» ناصر ايراني) در مکان‌ها و محيط‌هاي دربسته، و به دور از اجتماع بزرگ انسان‌هاي انقلابي و غير انقلابي مي‌گذرد، نمي‌تواند انتظارِ دل‌سوزانِ اين عرصه را، برآورد. داستان حجيم نزديک به سه هزار صفحه‌اي «آتش بدون دود» نادر ابراهيمي، توانسته است تا حدودي، چنين تعادلي را بين اين جنبه‌ها ايجاد کند. هر چند، سمت و سوي آن درنهايت، لزوماً آن‌چه مورد انتظار ماست، نيست؛ و در آن، عملاً نام و نشاني از نهضت امام‌خميني(ره) و انقلاب اسلامي– به اين معنا– مشاهده نمي‌شود. از نمونه‌هاي خارجي و ترجمه‌اي، «گذر از رنج‌ها»، اثر حجيم آلکسي تولستوي، شايد مدل مناسب‌تري براي اين کار باشد. اين اثر، هم‌چنين، به لحاظ آميختن هنرمندانه انقلاب بلشويکي و جنگ جهاني و جنگ‌هاي داخلي نيز، نمونه مناسبي است.
- بي‌ترديد، داشتن تجربه مستقيم و بي‌واسطه از اوضاع و شرايط قبل و بعد از انقلاب، براي نويسنده رمان انقلاب، بسيار مفيد و کارساز است؛ و در شرايط مساوي از نظر توانِ نويسندگي، اولويت و ترجيح در پرداختن به اين مهم، با چنين نويسنده‌اي است. اما اين، به آن معنا نيست که نويسندگان جوان‌تري که آن زمان را درک نکرده‌اند، قادر به پرداختن به اين کار نيستند. اين افراد نيز مي‌توانند با مطالعه متون مناسب و ديدن فيلم‌هاي– مستند و غير مستند– مربوط به آن زمان، کمبود تجربه شخصي در اين باره را، به مقدار زيادي جبران کنند. در عين حال که، نويسندگان گروه اول هم– هم‌چنان که پيش‌تر نيز اشاره شد– در موارد زيادي، از مراجعه به نوشته‌ها و فيلم‌هاي پيش‌گفته، بي‌نياز نيستند.
- نويسندگاني که قصد دارند به نوشتن رمان مورد نظر درباره انقلاب بپردازند، بهتر است داستان‌هاي بلند و رمان‌واره‌هايي را که پيش‌تر در همين موضوع نوشته و منتشر شده است، با دقت و نگاهي منتقدانه بخوانند. اين کار، حداقل سه فايده مي‌تواند براي آنان داشته باشد:
اول. بعضي نکاتي را که ممکن است از نظرشان مغفول مانده باشد به ياد مي‌آورند.
دوم. متوجه قوت‌ها و ضعف‌هاي آن آثار مي‌شوند، و به‌طور طبيعي خواهند کوشيد آن قوت‌ها را در آثار خود داشته باشند و حتي ارتقاء دهند، و از افتادن به ورطه آن ضعف و نقصان‌ها بپرهيزند.
سوم. از پيمودن دوباره راه‌هاي رفته بپرهيزند، و بکوشند در کار خود، از زوايايي تازه و متفاوت به موضوع بنگرند، و به سهم خود، نوآوري‌هايي داشته باشند.
برخي از اين داستان‌ها– صرف‌نظر از مواضع اعتقادي و سياسي نويسندگان و درون‌مايه‌شان– عبارت‌اند از: زنده باد مرگ (ناصر ايراني)، حوض سلطون(محسن مخملباف)، آتش از آتش، کلاغ‌ها و آدم‌ها، بادها خبر از تغيير فصل مي‌دادند، پشه‌ها(جمال ميرصادقي)، رازهاي سرزمين من(رضا براهني)، آتش بدون دود(نادر ابراهيمي)، سياه‌چمن، اسماعيل(اميرحسين فردي)، قطار57(رضا رئيسي)، اسير زمان(اسماعيل فصيح)، «مدار صفر درجه» و «درخت انجير معابد» (احمد محمود)، طبل آتش(علي‌اصغر شيرزادي)، موريانه(بزرگ علوي), فردا شکل امروز نيست(نادر ابراهيمي)، «خداحافظ برادر» و «اصيل‌آباد»(محمدرضا سرشار). ë

پي نوشت ها :
 

1. صاحب این قلم، سال‌ها پیش، در کتابی حجیم با عنوان «نگاهی تازه به جنگ و صلح»، به تفصیل دربارة این اثر، سخن گفته است. مقام معظم رهبری، با وجود تعریف از جنگ و صلح، معتقدند که قدرت و دامنة نفوذ قلم لئو تولستوی، محدود به طبقة اشراف و درباریان و مرفهان جامعة روسیة زمان خود است؛ و سایر طبقات مردم را در بر نمی‌گیرد.
 

منبع:ماهنامه سوره شماره 42