سينماي جهان
سينماي جهان
سينماي جهان
نويسنده: آفاق احمدي
سيناپس
فيلمنامه نويس و کارگردان: لارن بافي، مدير فيلم برداري: فيليپ ون، تدوين: آن لا فارج،
طراح صحنه: بپتيست گلي من، موسيقي: رامون پيپين، بازيگران: دانيل روسو (دانيل)، لارن بافي (لارن)، پاسکال سلم (پاسکال)، مارسل گوتليب (مارسل)، محصول: 2004 فرانسه، مدت: نامعلوم.
پاريس، زمان حال. لارن بافي، يک برنامه ساز تلويزيوني است. او براي يک فيلم، ايده اي را مطرح مي کند که از اين قرار است: مردي براي پيدا کردن کليدهاي ماشينش با ماجراهاي مختلفي روبه رو مي شود و در آخر مي فهمد که در تمام اين مدت کليدها در جيب سمت چپ لباسش بوده است. او با چند نفر از بازيگران و تهيه کنندگان، داستانش را در ميان مي گذارد و همگي به او مي گويند که کار مزخرفي است.
فيلمي که لارن مطرح کرده، آغاز مي شود، اما او اکنون قادر نيست که کليدهايش را پيدا کند. به همين دليل لارن و دوستش، دانيل که بازيگر است، در پاريس به جست وجو مي پردازند. دو نوجوان به آنها مي گويند که مي دانند کجا مي توان کليدها را پيدا کرد، اما حقيقت آن است که آن دو فقط علاقه مندند که در اين سفر، آنها را همراهي کنند. زني متمول در تاکستان خود از آنها تقاضاي کار مي کند.اما آن دو آنجا گير مي افتند، چرا که مردي اسلحه بدست از خروج آنها جلوگيري مي کند.آنها توسط هلي کوپتري که لارن در فيلم نامه اش نوشته، نجات پيدا مي کنند. به توصيه بچه ها، لارن يک سگ مي خرد، اما آن سگ آنها را به دردسر مي اندازد، چرا که سگ کليد ماشين ديگران را مي دزدد.
مدير توليد فيلم به آنها خبر مي دهد که گروه فقط براي دو دقيقه هزينه دارد. آنها مجبور مي شوند دست به سرقت از بانک بزنند. آنها به مدير بانک نسخه اي از فيلم نامه را نشان مي دهند. در فيلمنامه آمده که قرار است حمله به بانک تبديل به حمام خون شود. مدير بانک به وحشت مي افتد. با داشتن پول، فيلم مي تواند دوباره ادامه پيدا کند. آنها در اين سفر يک پوستر تبليغاتي را فراهم مي کنند که روي آن نوشته شده: «کليدي براي خوشبختي».سفر با کشتي و بالون ادامه مي يابد. پيرزني به لارن مي گويد که آنها بايد با شخصي جا افتاده مشورت کنند. آنها نخست در کوه گم مي شوند، اما بالاخره آن شخص را پيدا مي کنند و مرد به لارن مي گويد همه چيز در دست اوست. لارن در آپارتمان خود، کليدهايش را در جيب چپ خود پيدا مي کند.
عروسي به هم زن هاWEDDING CRASHERS
بازيگران: اوون ويلسون (جان)، وينس وگ (جرمي)، کريستوفر واکن (کليري)، راشل مک آدامز (کلر)، ران کانادا (رندولف)، محصول:2005، آمريکا، مدت:118دقيقه.
واشينگتن، زمان حال، جرمي گري و جان بک ميت دوستان بسيار نزديکي براي هم هستند.آنها کارشان اين است که عروسي ها را به هم بزنند؛ آنها دزدکي و بدون دعوت به عروسي غريبه ها مي روند و آنجا غذاي مجاني مي خورند و زنان را به طرف خود جلب مي کنند. جان کم کم از اين کار بيزار و خسته شده است و دوست دارد دست از اين کار بردارد.جرمي در مي يابد که دختر منشي خزانه داري، ويليام کليري در شرف ازدواج است.جرمي با تلاش خود، جان را متقاعد مي کند که در آخرين ماجراجويي مشترکشان شرکت کند. آنها به عروسي مي روند و آنجا موفق مي شوند نظر دو دختر ديگر کليري، گلوريا و کلر را به سوي خود جلب کنند. جان با کلر همراه شده و گلوريا با جرمي. اما دوست کلر، ساک، باعث اختلال در ارتباط آن دو مي شود، در حالي که گلوريا و جرمي لحظات خوبي را با هم مي گذرانند. گلوريا به جرمي مي گويد که براي اولين بار است که چنين ارتباطي را تجربه مي کند. جرمي وقتي شگفت زده مي شود که از گلوريا مي شنود که عاشقش شده است. اکنون تصميم دارد گلوريا را ترک کند، اما جان خواهان ارتباط بيشتر با کلر است. جرمي و جان براي آخر هفته به خانه کليري در مريلند دعوت مي شوند. هر دو دوست به آنجا مي روند. ارتباط جان و کلر بيشتر مي شود، اما سعي جرمي اين است که خود را از گلوريا دور کند، چرا که خواهان نگاه عاشقانه گلوريا به خود نيست. مادر کلر از اين که دخترش با جان در ارتباط است، خوشحال بنظر مي آيد، اما تاد پسر خانواده بيشتر به طرف جرمي کشيده شده است. در اين ميان، ساک که آدمي شکاک است، شخصاً دست به کار شده و به بررسي زندگي جان و جرمي مي پردازد. به تدريج جرمي احساس مي کند که عاشق گلوريا شده است، در حالي که ارتباط جان و کلر دستخوش يک سوءتفاهم مي شود. ساک براي آن دو مي گويد که قصد دارد با کلر ازدواج کند، بنابراين از جان مي خواهد پايش را کنار بکشد. جان آن دو را آدم هايي حقه باز مي خواند.
در بازگشت به واشينگتن در ارتباط کلر و جان لطمه اي وارد مي آيد. اما جرمي پنهاني به ديدار گلوريا مي رود تا اين که از او تقاضاي ازدواج مي کند و گلوريا نيز قبول مي کند. جان از اين که حقيقت را به او نگفته، بسيار عصباني است، بنابراين نخست تصميم مي گيرد در عروسي آنها شرکت نکند، اما عاقبت خود را درست سر وقت مي رساند. در مراسم عروسي، جان از کلر به خاطر اين که ناراحتش کرده، عذرخواهي مي کند و مي گويد که او را دوست دارد. کلر به جان يک فرصت ديگر مي دهد.
قهرمانان خياليIMAGINARY HEROES
محصول: آلمان / آمريکا 2004، مدت: دقيقه.
تيم تراويس نوجواني است که زندگي اسفبازي دارد. وقتي برادر او اقدام به خودکشي مي کند و در اين راه موفق مي شود، تيم بايد مراقب باشد که پيوند پدر و مادرش گسسته نشود. پدر او، بن، کاملا از خانواده و زندگي بريده است، در حاليکه مادرش، سندي، مدام با همسايه بغليشان، مارج، در حال مصرف مواد مخدر است.
تيم در مدرسه ناسازگار است و هميشه دعوا به راه مي اندازد. اما چند چيز وجود دارد که مايه تسلي اوست؛ کامپيوتر جيبي اش، رابطه اش با پسر مارج، کايل و ارتباطش با يک دختر. وقتي تيم با دوستش است، او به ناگهان متوجه مي شود که روي بدنش آثاري از کبودي وجود دارد. تيم و کايل هنگام ماشين سواري تصادف مي کنند. در بيمارستان تيم با مردي جوان بنام ورن آشنا مي شود. ورن دوران نقاهت بعد از خودکشي را مي گذراند.
چند هفته بعد سندي نيز با ورن آشنا مي شود و ورن به او يک شماره تلفن مي دهد. وقتي سندي سعي دارد براي خود مواد مخدر بخرد دستگير مي شود. سندي به ورن زنگ مي زند و از او مي خواهد با وثيقه او را آزاد کند. ورن اين کار را انجام مي دهد. پني، خواهر تيم که در کالج درس مي خواند، براي کريسمس به خانه مي آيد. در خانه مهماني اي با حضور همه اعضاي خانواده بر پا مي شود. ورن نيز به اين مهماني دعوت شده و با پني دوست مي شود. آن دو با هم قرار ملاقات مي گذارند. تيم و کايل از خانه بيرون مي زنند وشب عيد را به خانه برنمي گردند.
سندي متوجه مي شود که بن چند ماهي است به سر کار نمي رود. بين مارچ و سندي اختلاف مي افتد و با هم جروبحث مي کنند. در مدرسه تيم حسابي کتک مي خورد، اما کايل از او دفاع مي کند. سندي ناخوش شده و او را به بيمارستان مي برند. آنجا تشخيص داده مي شود که سندي مبتلا به ذات الريه شده است. سندي به تيم مي گويد که بن پدر واقعي اش نيست و پدر او شخص ديگري است. تيم در خانه با بن دعوا مي کند، اما بن به او مي گويد مثل پسر خودش، او را دوست دارد. چند روز بعد بن به بيمارستان مي رود و به سندي مي گويد فرصت دوباره اي مي خواهد تا اوضاع خانواده اش را راست و ريس کند. تيم نيز به کايل مي گويد کبودي هاي روي بدنش، بخاطر کتک هايي است که از برادرش خورده است.
بعد از اينکه تيم فارغ التحصيل مي شود، خانواده تراويس از خانه بيرون مي زنند تا شام جشن فارغ التحصيلي او را با هم بخورند.
جشنوارهFESTIVAL
طراح صحنه: تام سه ير، موسيقي: جيم ساترلند، بازيگران: کوين ميسون (پيپر)، ليندسي مارشال (فيث)، سلينا کادل (کارمند آژانس) پدي بانر (مرد خياباني)، آمليا بول مور (ميشلين)، محصول انگلستان، 2005،
مدت:107 دقيقه.
ادينبورگ، زمان حال. فيث مه يرز در اولين روز جشنواره هنرهاي ادينبورگ وارد اين شهر مي شود. او نمايشي تک نفره دارد که درباره دوروتي وردز ورث است. در همان آغاز، فيث با برادر مايک دوست مي شود. برادر مايک، روحاني اي است که نمايشي با خود آورده است؛ نمايش او از اميال ناخواسته اي حرف مي زند که به انسان تحميل مي شود. ميشلين، زني ساکن شهر، جزو آدم هاي ثروتمند آنجاست. او خانه ويلايي و بزرگ خود را به گروهي از هنرمندان کانادايي که به نمايش هاي اجرايي مي پردازند، اجاره مي دهد و خود نزد مادرش مي رود؛ کسي که با بي اعتنايي هاي شوهرش رو به روست و از اين بابت در عذاب است. همچنين، يک کمدين معروف بنام شان سوليوان، در حاشيه مراسم يک فيلم با يک آمريکايي به نام آرنولد وايس دوست مي شود. آرنولد به اين شهر آمده تا در ترکيب هيئت داوران آثار کمدي باشد. در اين دو ترکيب، روزنامه نگاري بنام جوان نيز حضور دارد.
دو کمدين به نام هاي تامي و کونور اميدوار هستند که جايزه بگيرند. تامي با جوان رابطه برقرار مي کند و او به تامي کمک مي کند تا در فهرست اوليه جايزه بگيرها قرار بگيرد. شان و نيکي نيز با هم ارتباط برقرار مي کنند. نيکي نيز در فهرست اوليه حضور دارد. فيث با الهام از کار هنرمندان کانادايي، اجراي خود را تغيير مي دهد. بعد از اين که برادر مايک در يک پارک با يک پسر جوان دچار مشکل مي شود، به خاطر مصرف زياد داروهاي مربوط به قلبش، سکته کرده و سپس در بيمارستان مي ميرد. ميشلين با يکي از هنرمندان کانادايي دوست شده و بعد عاشقش مي شود. اکنون او قصد دارد به گروه هنرمندان کانادايي بپيوندند. در مراسم دادن جايزه ها، نيکي و شان ارتباطشان را با هم قطع مي کنند. شان، نيکي را مورد تمسخر قرار مي دهد، چرا که نيکي گمان کرده برنده جايزه خواهد شد. اما در حقيقت برنده جايزه، تامي است و مسبب اين کار، جوان بوده است. تامي در نطق خود، از اين که تابحال دنياي هنرهاي کمدي به او بي اعتنا بوده است، اعتراض مي کند.
تصادفcrash
لس آنجلس، زمان حال، ماه دسامبر، شب است و در جاده بيرون از شهر، مرگي اتفاق افتاده است، يک نفر کشته شده. کارآگاه پليس لس آنجلس، گراهام همراه با همکارش رايان نيز آنجا هستند، چرا که درگير يک تصادف شده اند. به گذشته مي رويم؛ در واقع به يک روز قبل و چندين خط داستاني را مرور مي کنيم.
ريک، وکيل است. همسرش جين نام دارد و هر دو سفيد پوست هستند. بين آن دو اختلاف هايي وجود دارد و جين بطور کلي کمي ناسازگاري مي کند. دو جوان سياه پوست به نام هاي آنتوني و پيتر، به زور اسلحه ماشين ريک را از چنگ او در مي آورند. در حالي که جين نيز همراه اوست. جين از اين موضوع بسيار رنجيده مي شود. آنتوني و پيتر سوار ماشين هستند که يک مرد کره اي را زير مي گيرند. اين مرد کره اي، کارش تجارت غير قانوني کارگران آسيايي است. جين و ريک به خانه برمي گردند. يک مرد جوان سياه پوست قفل ساز، قفل درهاي خانه آنها را عوض مي کند. جين از اين موضوع بسيار ناراحت است، چرا که او نژادپرست است و از اين که آن مرد سياه پوست به خانه آنها آمده، پرخاش مي کند. کامرون، يک کارگردان تلويزيوني است. همسر او کريستين نام دارد. هر دوي آنها سياه پوست هستند. آن دو سوار بر ماشين خود، به طرف خانه مي روند. افسر پليس رايان، همراه با زيردستش توماس، در خيابان ها گشت مي زنند. رايان نژادپرست است. رايان جلوي ماشين کامرون را مي گيرد و به جرم اين که او مشروب خورده، کامرون و کريستين را از ماشين پياده کرده و به تفتيش بدني آنها مي پردازد. رايان رفتار ناشايستي با کريستين دارد و اين موضوع به شدت او را ناراحت مي کند. فرهاد صاحب يک سوپر است. او مردي ايراني است که همراه با دختر و همسرش، سوپر خود را اداره مي کند. در سوپر او خراب شده است. دانيل براي درست کردن قفل در نزد او مي رود، اما دانيل معتقد است که او بايد در را بطور کامل عوض کند. فرهاد از اين حرف عصباني شده و به توصيه دانيل عمل نمي کند. گراهام، کارآگاه پليس، مامور رسيدگي به مرگ يک افسر سياه پوست مي شود. گراهام خود نيز سياه پوست است. گراهام به ديدار مادر مريضش مي رود. مادر گراهام از او مي خواهد برادر بزهکارش را پيدا کند. کريستين هنگام ماشين سواري، تصادف کرده و زير ماشين خود گير مي کند، درحالي که به زودي ماشين آتش مي گيرد، رايان سر مي رسد و جانش را به خطر مي اندازد تا کريستين را نجات دهد.
وقتي گراهام تهديد مي شود که پليس در جريان بزهکاري برادر اوست، گراهام مجبور مي شود پرونده را پس داده و به اين ترتيب، يک افسر سفيدپوست مأمور رسيدگي به پرونده مي شود. آنتوني و پيتر سعي مي کنند ماشين کامرون را بدزدند، اما کامرون با آنها مقابله مي کند. آنتوني به زور سوار ماشين کامرون مي شود. کامرون با سرعت زياد در خيابان مي راند. يک ماشين گشت پليس دنبال او مي افتد، اما توماس هم سر مي رسد و چون از قبل کامرون را مي شناسد، موضوع دستگيري او منتفي مي شود. از سوپر فرهاد سرقت مي کنند. وقتي او صبح هنگام، وارد سوپر خود مي شود، مي بيند که وسايل سوپر دزديده يا شکسته شده اند. فرهاد که از اين مسئله به شدت عصباني شده (چرا که بيمه خسارت او را نمي دهد) به جلوي خانه دانيل مي رود. او احساس مي کند سرقت توسط دانيل انجام شده است. فرهاد به روي دانيل اسلحه مي کشد. او شليک مي کند و ناگهان دختر دانيل جلو مي آيد، اما اسلحه خالي است و به کسي آسيبي نمي رساند. جين از پله هاي خانه اش مي افتد، اما توسط پيشخدمت نجات مي يابد، در حالي که پيش از اين، جين از وجود پيشخدمت ناراضي بوده است. پيتر از آنتوني جدا شده و سوار ماشين توماس مي شود. در ماشين بين آن دو جروبحث مي شود. پيتر دست خود را داخل جيبش مي کند. توماس به خيال اينکه او قصد اسلحه کشي دارد، به پيتر شليک کرده و او را مي کشد، اما بعدا مي فهمد که در جيب پيتر، يک مجسمه کوچک بوده است. توماس جسد پيتر را کنار جاده مي اندازد و خود از صحنه مي گريزد. بعدا فاش مي شود که پيتر همان برادر گمشده گراهام است. آنتوني به تعدادي از کارگران کره اي که در يک وانت گرفتار شده اند، اجازه آزادي مي دهد.
سرگرداني errance
فرانسه، سال1968، لو حامله است و براي فارغ شدن درد شديدي دارد، آنقدر که تا حد مرگ پيش مي رود. اما بالاخره پسري بدنيا مي آورد. همسر او، ژآک دير به بيمارستان مي رسد. او عصبي و ناراحت است و پرستار را تهديد مي کند. نرخ بيکاري در کشور بالا رفته و ژآک نيز کاري ندارد. او هيچ وقت حالت طبيعي ندارد؛عصباني است و نسبت به خانواده اش بي اعتنا است.
پنج سال بعد، در سال 1972، خانواده به سواحل مديترانه عزيمت مي کنند و آنجا خانه اي براي خود دست و پا مي کنند، اما همچنان پول چنداني براي زندگي ندارند و زندگي براي آنها سخت مي گذرد. اما به هر حال لحظات خوشي نيز وجود دارد و به همين دليل است که لو قسد دارد جلوي فروپاشي خانواده را بگيرد هر چند که او بيشتر به خاطر وجود پسرشان، سزار، شوهر ولخرجش را تحمل مي کند. ژاک در يک بنگاه مسکن کار پيدا مي کند، اما همچنان دائم الخمر است و شبها را بيرون از خانه به قمار مي پردازد و هيچ احترامي براي خانوداه اش قائل نيست. او حتي يک شب، لو را به سختي کتک مي زند. يک روز او با پول به خانه مي آيد و ادعا مي کند که آنها را در قمار برده است، اما در واقع پول ها را از رئيس خود دزديده است. رئيس مچ او را مي گيرد و دزدي را فاش مي کند. ژآک که عصباني شده، به دفتر رئيس مي رود و آنجا را به آتش مي کشد. خانواده به شهر مي آيند. حالا رابطه لو و ژاک بيش از هميشه سرد و ضعيف است. ژآک براي بدست آوردن پول با گروه هاي زير زميني تبهکاران همراه مي شود. اما به دوستان جديدش نارو مي زند و توسط يکي از آنها کشته مي شود.
غريبه هاي صميمي intimate strangers
زني مضطرب و روان پريش به نام آنا قصد دارد براي مداوا به مطب يک روان پزشک برود. اما به جاي اينکه وارد مطب اين روان پزشک شود، وارد دفتر يک حسابدار به نام ويليام فيبر (فابريک لوچيني) مي شود. آنا که فکر مي کند ويليام روان پزشک است، شروع مي کند به صحبت کردن درباره مشکلات روحي اش و خصوصي ترين مسائل زندگي اش را با ويليام در ميان مي گذارد. ويليام که از شنيدن سرگذشت آنا شوکه شده، جرأت نمي کند درباره هويت واقعي اش چيزي به او بگويد و در نتيجه به اجبار نقش يک دکتر روان پزشک را بازي مي کند. آنا براي بار دوم به ويليام مراجعه مي کند. در جلسه دوم، ويليام سعي مي کند در مورد هويت واقعي اش به آنا توضيح بدهد، اما باز هم نمي تواند و ناچار سکوت مي کند. وقتي آنا مطب را ترک مي کند، ويليام به سراغ همسايه اش دکتر مونر _ همان روان پزشکي که آنا ويليام را با او اشتباه گرفته بود _ مي رود تا شايد به وسيله او بتواند ردي از آنا پيدا کند، اما نمي تواند اثري از او بيابد. آنا براي بار سوم به دفتر ويليام مي آيد. او که اين بار از هويت ويليام آگاه شده، او را متهم به سوء استفاده از اعتماد خود مي کند. با همه اينها، او با اين که فهميده ويليام يک حسابدار است و نه يک روان پزشک، باز هم به دفتر او مي آيد و جلسات درماني را ادامه مي دهد. آنا حس مي کند که صحبت کردن با ويليام، از غم و اضطراب او (آنا) مي کاهد. ويليام که ذاتا مردي است درون گرا و انزوا طلب، از يک طرف به اين زن مرموز و روان پريش علاقه مند مي شود و از طرف ديگر، از او مي ترسد. آيا داستان هايي که آنا از زندگي خود تعريف مي کند راست هستند يا او تنها قصد فريب ويليام را دارد؟
کليد اسکلت the skelton key
نيوارلئان، زمان حال. کارولين اليس که يک کارآموز پرستاري است، به عنوان خدمتکار در خانه بن و وايلت دورو استخدام مي شود. بن که دچار سکته شده، قادر به صحبت کردن نيست. وايلت کليدي به کارولين مي دهد تا با آن در تمام اتاق هاي خانه را باز کند، اما کارولين موفق نمي شود در اتاق زير شيرواني را باز کند. يک شب کارولين بن را چهار دست و پا در ايوان خانه مي بيند و متوجه مي شود که روي ملحفه تخت او نوشته شده «کمکم کنيد». کارولينا وکيل خانواده دورو، لوک را خبر مي کند تا اين را به او نشان دهد، اما نوشته قبل از رسيدن لوک ناپديد مي شود. کارولين سرانجام موفق مي شود در اتاق زير شيرواني را باز کند. او در آنجا با کتاب هايي اسرار آميز و يک صفحه موسيقي قديمي مواجه مي شود. دوست کارولين، جيل، به او مي گويد که اين صفحه گرامافون به مراسم جادوگري مربوط مي شود. وايلت به کارولين مي گويد که چهل سال پيش، صاحب قبلي اين خانه دو مستخدم سياه پوست بنام هاي بابا جاستيفاي و مامان سسيل داشت. يک روز و در ضمن يک جشن، صاحبخانه متوجه مي شود که بچه هايش در اتاق زير شيرواني به همراه دو خدمتکار سياه پوست مشغول انجام مراسم جادوگري هستند. مهمانان صاحبخانه بعد از مطلع شدن از اين مسئله، دو سياه پوست را دار مي زنند و جسد آنها را مي سوزانند. کارولين فکر مي کند بن قرباني يک طلسم جادو شده و انجام يک مراسم جادوگري ممکن است او را نجات دهد. کارولين يک مراسم سحر و جادو با حضور بن ترتيب مي دهد. بعد از مراسم، بن قادر به صحبت کردن مي شود. او به کارولين مي گويد که هرچه سريع تر خانه را ترک کند. کارولين خانه را ترک مي کند. پيرزني به کارولين مي گويد که او (کارولين) از اين پس قرباني طلسمي خواهد شد که پيشتر بن را اسير کرده بود. کارولين به خانه برمي گردد و بعد از بيهوش کردن وايلت، بن را در يک آلونک پنهان مي کند و به نزد لوک مي رود تا از او کمک بگيرد، اما به زودي مي فهمد که لوک با وايلت هم دست است. لوک کارولين را به خانه برمي گرداند. کارولين با وايلت درگير مي شود. وايلت و لوک طي مراسمي، کارولين را جادو مي کنند. کارولين بيدار مي شود و متوجه مي شود که در کالبد وايلت فرو رفته است؛ مامان سسيل که پيشتر کالبد وايلت را اشغال کرده بود، اکنون وارد کالبد کارولين شده و بابا جاستيفاي هم کالبد لوک را اشغال مي کند.
منبع: نشريه فيلم نگار شماره 37
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}