گيلانه
گيلانه
گيلانه
نويسنده: منوچهر اکبرلو
اسماعيل پسر ننه گيلانه روانه جبهه هاي جنگ است و با نامزدش خداحافظي مي کند. سي گل دختر ننه گيلانه که به اتفاق شوهرش - رحمان - در تهران زندگي مي کند، نزد مادرش است و از رحمان بي خبر است. او تصميم مي گيرد تنها عازم تهران شود، اما گيلانه هم همراه او مي شود و در ميانه راه، مدام او را به بازگشت به روستايشان تشويق مي کند. آنها در ميانه راه، با اختلاف يک عروس و داماد، با مشکلات مردم آواره از جنگ و... روبه رو مي شوند تا به تهران مي رسند. اما خانه سي گل در تهران خالي از اسباب و اثاثيه است و اثري از رحمان هم نيست. همسايه ها خبر مي دهند که او اثاثيه را از خانه برده تا اجاره ندهد. همان موقع بمباران مي شود و مادر و دختر خانه را ترک مي کنند.
15 سال بعد، اسماعيل از جنگ بازگشته و سال هاست که معلول است و تحت مراقبت ننه گيلانه. او با عشق از پسرش مراقبت مي کند. حال او وخيم تر شده و چون شب سال نو است، پيدا کردن دکتر او کار ساده اي نيست. از طرفي، نامزد سابق اسماعيل ازدواج کرده و به همراه فرزندانش به ديدار گيلانه مي آيد و با زخم زبان هاي او مواجه مي شود. گيلانه منتظر دختري به نام عاطفه است که هر سال از جنوب بر سر مزار همسر شهيدش مي آيد که کنار خانه گيلانه اشتباهي خاک شده است. گيلانه اميدوار است عاطفه، اسماعيل را جايگزين همسر شهيد خود کند.
با آمدن دکتر، اسماعيل از او مي خواهد مادر را راضي کند که او را به آسايشگاه ببرند. ظاهرا راضي کردن گيلانه به چنين امري محال است. او مطمئن است عاطفه مي آيد، هر چند دکتر وقوع جنگ را در نزديکي محل زندگي عاطفه مانعي براي آمدن او گوشزد کند.
داستان ها تحت تاثير «شخصيت» پيچيده مي شوند. شخصيت است که خود را به داستان تحميل کرده، به آن بعد مي بخشد و آن را پيش مي راند. داستان همراه با خصوصيات و خواسته هاي شخصيت تغيير مي کند. شخصيت، داستان را مغلوب خود مي سازد. ليندا سينگر
1.شخصيت «ننه گيلانه» از معدود شخصيت هاي زن باورپذير سينماي ايران است که مي شود ما به ازاي آن را بيرون از فيلم، در اطرافمان بيابيم. شخصيت هايي که بيان، خلق و خو، نوع ارتباط آنها با ديگران و در مجموع هر آن چه شخصيت يک فرد را مي سازد، واقعي است و باورپذير و در نهايت قابل هم ذات پنداري. وقتي اين شخصيت هاي معدود را در کنار انبوه شخصيت هاي زن و مرد تصنعي فيلمنامه هاي ايراني مي گذرانيم، آن زمان است که در مي يابيم چقدر شخصيت ماندگار کم داريم و چقدر«گيلانه» غنيمت است.
2.توجه به چه عناصري شخصيت را باورپذير و در بهترين شکل، ماندگار مي کند؟ در اين زمينه، نظريه پردازان از عناصري چون فرهنگ، دوره زماني، مکان و شغل نام مي برند. ننه گيلانه، همچون همه آدم ها به يک فرهنگ تعلق دارد. فرهنگي که سرشار از دلواپسي هاست. پر از سخت کوشي و نيز ترکيبي از اميد و نااميدي. سرخورده وتلخ کام با طبيعت و آدم ها مي ستيزد و البته نگاهي به آينده بهتر دارد.
او در چه دوره زماني به سر مي برد؟ در بخش ابتدايي داستان او در مي يابد که زندگي ساده و محقرانه اش با وجود جوان رعنايش سرشار از اميد به آينده است. اين پسر سايه سر اوست، اين که ازدواج خواهد کرد و اين که نبود همسر، جبران خواهد شد. اما دوره تاريخي هم زمان با داستان، اين معاملات را برهم مي زند. زمانه جنگ است. پسر که مي رود همه چيز به هم مي ريزد. اگر اميد به بازگشت پسر و از سرگيري همان زندگي پيشين (به رغم وقفه چندين ساله) شور زندگي را در وجود گيلانه زنده نگه مي دارد؛ اما اين گونه بازگشت فرزند، تمام مسير را تغيير مي دهد. پسر، با قطع نخاع بازگشته است و گيلانه که خود نياز به سرپناه و نگه دار و حامي دارد، بايد عصاکش فرزند باشد.
دوره زماني اين شخصيت اين گونه است. انتظار حمايت ديگري را داشتن نيز بيهوده مي نمايد. چرا که ديگران نيز خود درگير اين شرايط زماني هستند. در بخش زمان جنگ نگاه کنيد به آن سرباز موجي داخل اتوبوس، يا گريز آدم ها از شهر و نيز آن صحنه عروسي که سرباز تازه داماد به ناچار بايد راهي جنگ شود. سرخوشان نيز که سوداي ديگري دارند. (نگاه کنيد به بي خيالي زن و مرد خوش گذران از تهران که به شمال آمده اند. يا آن چند جوان شکم سير و بي خيال. )
در دوره پس از جنگ نيز هر کس در پي کار خويش است. (و البته اين بي توجهي مطلق به گيلانه و فرزندش کمي عجيب به نظر مي رسد. جز آن پزشک يک دست که گاه سرکي مي کشد، هيچ کس کاري به کار گيلانه ندارد. ) و البته اگر عدم حضور هيچ کس ديگر در عالم واقع غير طبيعي به نظر مي رسد، لکن اين، ضرورت درام موجود است. وجود هر گونه عامل کمکي و هر نوع حمايتي، وجوه شخصيتي گيلانه را تضعيف مي کرد.
اکنون به عامل مکان توجه کنيم. فضاي سرسبز شمال، هر چند براي غريبه ها چشم نواز و مايه انبساط خاطر است، براي گيلانه اما، چه دارد؟آن کلبه محقر کنار جاده، شاهد حضور آدم هاي زيادي است. و البته همه مي آيند و زود مي روند. چه آن آدم هاي خوش گذران و چه دختر زن و چه آن پزشک که به خاطر يادگاري که از جبهه دارد (دست قطع شده) هنوز جوان و مادرش را فراموش نکرده؛ همه و همه زود مي آيند و مي روند. مکان خانه در گوشه اي دور افتاده و بن بست نيست. محل عبوري دائمي است، اما تنهايي و بي کسي در آن بيداد مي کند. و نيز توجه کنيد به مکان سبز داستان و تضاد آن با تلخي حاکم بر زندگي گيلانه. اگر اين مکان، بياباني دور افتاده بود، هيچ گاه اين کنتراست، به ياري شخصيت پردازي گيلانه نمي آمد. در هر حال اين مکان زيبا، براي گيلانه چيزي جز سردي ندارد. آن باران زندگي زا براي او چيزي جز آب چکان سقف ندارد. ريتم کند چنين مکان هايي نيز بر نوع زندگي گيلانه دلالت دارد. عنصر چهارمين، شغل و شيوه امرار معاش شخصيت است. داشتن يک دکه محقر با چند قلم خوراکي و خرت و پرت را کمتر مي توان به صورت جدي يک شغل محسوب کرد. گويي حقارت اين دکه نيز قرار است در خدمت تشديد مصائب گيلانه باشد.
3.بيشترين مصالحي که فيلمنامه نويسان براي خلق شخصيت به کار مي برند، از مشاهده خصوصيات جزئي به دست مي آيد. خصوصيات کلي به کار شخصيت هاي تيپيک مي آيد. نوع راه رفتن، نگاه هاي پر افسوس به دور دست (که گويي کسي را انتظار مي کشد)، اين که در هيچ صحنه اي يک غذاي درست و حسابي نمي خورد، ادا و اصولش، نوع پوشش او، طرز خنديدن و اينکه با چه حسرت و شوقي به آن عروس و داماد نگاه مي کند، اين که دل نگران آن جوان موجي داخل اتوبوس است، اين که هر آسيبي که مي بيند آخ هم نمي گويد، اين که دائم از داماد کردن پسر سخن مي گويد و بي اراده به رقص در مي آيد، اينکه مانند يک کودک، پسر - سابقا - رعنايش را تر وخشک مي کند و... همه و همه خصوصيات جزئي شخصيت گيلانه است. اين که حتي به آن آدم هاي سرخوش و بي خيال نيز توجه مي کند و گلايه اي و اظهار تنفري نمي بينيم؛ او را شخصيتي مي يابيم که کاملا متاثر از فرهنگ زمانه خود است. او گويي به سرنوشت و تقدير تسليم شده است. او مي پندارد که قسمت چنين بوده است. چرا که هر چه زده به در بسته زده است. او راه گريزي از اين سرنوشت نمي يابد. و البته جزو تقدير خود مي داند که دست از تلاش برندارد و حداقل موجود را حفظ کند. والبته همين فرهنگ به آموخته است که به اميد روزهاي بهتر حتي اگر قرينه اي نيابد، ادامه دهد.
4.گيلانه شخصيتي با ثبات دارد. برخلاف انبوه شخصيت هاي زن فيلمنامه هاي ايراني که در هر سکانس شخصيتي ديگر گونه دارند، در تمام داستان، از ثبات خلق وخو برخوردار است. هيچ گاه در هيچ لحظه اي تعجب نمي کنيم و نمي پرسيم که در اين لحظه و در مواجهه با اين وضعيت، چرا اين گونه رفتار کرد و چرا اين گونه سخن گفت.
بديهي است که ثبات رفتاري به معناي خصلت هاي بسته بندي شده و از قبل آماده شخصيت نيست، که در آن صورت به تيپ تبديل مي شد. منظور آن است که مانند آدم هايي که در عالم واقع مي بينيم محور خاصي دارند که مشخص مي کند چه نوع آدمي هستند و توقعات خاصي را که بايد از طرز عمل آنها داشته باشيم، در ما ايجاد مي کند. با انحراف از اين محور است که رفتار شخصيت غير قابل باور و عملش بي معنا و تصنعي خواهد بود. به هر حال بخشي از شخصيت باورپذير به قابل پيش بيني بودن آنها مربوط مي شود. مي دانيم که وجود دارند، فيلمنامه نويس تاريخچه روشني از زندگي آنها را بيان کرده و اصول اخلاقي و جهان بيني آنها را روشن ساخته است. و از آنجا که شخصيت همواره در معرض انتخاب قرار مي گيرد، در اين لحظه است که تماشاگر مي تواند انتخاب را پيش بيني کرده و از تماشاي آن لذت ببرد. در هر حال شخصيت غني، شخصيتي است که ويژگي هاي شناخته شده اي دارد. هنر فيلمنامه نويس در آن است که پس از خلق اين شخصيت، براي زنده و جاري نگه داشتن آن تلاش کند، در عين اين که خصوصيات ثابت وي را حفظ مي نمايد. و البته بديهي است که اگر همه ابعاد اين خصوصيات توسط فيلمنامه نويس تعيين نشده باشند، در آن صورت تيپ سازي انجام مي شود. (در همين فيلم نگاه کنيد به تيپ زن و مرد خوش گذران يا آن چند جوان مسافر که قرار است تضاد سرخوشيشان با تلخي زندگي گيلانه، تلخي موجود را تشديد کند. لکن به دليل عدم نمايش وجوه ديگر شخصيتي آنها، کنتراست مورد نيز فيلمنامه نويس ايجاد نمي کنند.)
5.افزودن خصلت هاي متناقض نما نيز به پر رنگ ساختن شخصيت ياري مي رساند. اين خصلت ها شخصيت را جذاب تر مي کنند.
اين خصلت ها، نه تنها ثبات شخصيت را نفي نمي کنند، بلکه به ثبات آن نيز مي افزايند. خصلت هاي متناقض نماي شخصيت هاي ماندگار ادبيات يا سينما را در نظر آوريد. همان شخصيت هايي که بيش از رمان يا فيلم و داستان در خاطره ها به جاي مي مانند. اميدواري گيلانه نيز از جنس چنين خصلت هايي است.
در شرايطي که تلخي ها جايي براي اميد باقي نمي گذارند و هر گونه سرخوردگي و تسليم، طبيعي و منطقي جلوه مي کند، او باز اميدوار باقي مي ماند. تناقض در آنجاست که غم او بيانگر خود ويرانگري و ياس و شادي اش نيز نشانه لذت و وجدش نيست.
5.عواطف به غناي شخصيت مي افزايد. اين آن چيزي است که فيلمنامه نويس گيلانه بسيار بدان توجه دارد. تاکيد زياد بر صحنه هايي که گيلانه، پسر را تر و خشک مي کند. با آن حرف زدن ها و قربان صدقه رفتن هاي پشت سر هم و پايان ناپذير گيلانه (که گويي مي خواهد خود را اميدوار نگه دارد)، در نماهايي طولاني، بدون قطع، بدون حرکت و از منظر نگاه سوم شخص، همه و همه به کار غناي عاطفي صحنه مي آيند.
6.شخصيت غني به اصول ارزشي مشخصي وفادار است. و در بهترين حالت هيچ گاه اين اصول را بر زبان نمي آورد. مجهز بودن به آن اصول را از طريق اعمالي که انجام مي دهد و کنش هاي او در مي يابيم. گيلانه هيچ گاه از اصول ارزشي خود سخن نمي گويد. هيچ گاه با کسي در اين زمينه بحث نمي کند. در هيچ جايي از فيلمنامه، او درباره جنگ، اختلاف طبقاتي، تنهايي، دفاع از وطن، عشق به فرزند و... صحبت نمي کند. لکن اين همه را در کنش هاي او مي بينيم. در سکوتش، در نگاهش و در اعمالش.
اينها هستند که نشانمان مي دهند که گاه حواشي جنگ، دهشتبارتر از خود جنگ است و اين که مي شود اميد و نااميدي را با هم داشت و اين ماند و جنگيد... به اميد روزهاي بهتر.
منبع:نشريه فيلم نگار شماره 37
15 سال بعد، اسماعيل از جنگ بازگشته و سال هاست که معلول است و تحت مراقبت ننه گيلانه. او با عشق از پسرش مراقبت مي کند. حال او وخيم تر شده و چون شب سال نو است، پيدا کردن دکتر او کار ساده اي نيست. از طرفي، نامزد سابق اسماعيل ازدواج کرده و به همراه فرزندانش به ديدار گيلانه مي آيد و با زخم زبان هاي او مواجه مي شود. گيلانه منتظر دختري به نام عاطفه است که هر سال از جنوب بر سر مزار همسر شهيدش مي آيد که کنار خانه گيلانه اشتباهي خاک شده است. گيلانه اميدوار است عاطفه، اسماعيل را جايگزين همسر شهيد خود کند.
با آمدن دکتر، اسماعيل از او مي خواهد مادر را راضي کند که او را به آسايشگاه ببرند. ظاهرا راضي کردن گيلانه به چنين امري محال است. او مطمئن است عاطفه مي آيد، هر چند دکتر وقوع جنگ را در نزديکي محل زندگي عاطفه مانعي براي آمدن او گوشزد کند.
داستان ها تحت تاثير «شخصيت» پيچيده مي شوند. شخصيت است که خود را به داستان تحميل کرده، به آن بعد مي بخشد و آن را پيش مي راند. داستان همراه با خصوصيات و خواسته هاي شخصيت تغيير مي کند. شخصيت، داستان را مغلوب خود مي سازد. ليندا سينگر
1.شخصيت «ننه گيلانه» از معدود شخصيت هاي زن باورپذير سينماي ايران است که مي شود ما به ازاي آن را بيرون از فيلم، در اطرافمان بيابيم. شخصيت هايي که بيان، خلق و خو، نوع ارتباط آنها با ديگران و در مجموع هر آن چه شخصيت يک فرد را مي سازد، واقعي است و باورپذير و در نهايت قابل هم ذات پنداري. وقتي اين شخصيت هاي معدود را در کنار انبوه شخصيت هاي زن و مرد تصنعي فيلمنامه هاي ايراني مي گذرانيم، آن زمان است که در مي يابيم چقدر شخصيت ماندگار کم داريم و چقدر«گيلانه» غنيمت است.
2.توجه به چه عناصري شخصيت را باورپذير و در بهترين شکل، ماندگار مي کند؟ در اين زمينه، نظريه پردازان از عناصري چون فرهنگ، دوره زماني، مکان و شغل نام مي برند. ننه گيلانه، همچون همه آدم ها به يک فرهنگ تعلق دارد. فرهنگي که سرشار از دلواپسي هاست. پر از سخت کوشي و نيز ترکيبي از اميد و نااميدي. سرخورده وتلخ کام با طبيعت و آدم ها مي ستيزد و البته نگاهي به آينده بهتر دارد.
او در چه دوره زماني به سر مي برد؟ در بخش ابتدايي داستان او در مي يابد که زندگي ساده و محقرانه اش با وجود جوان رعنايش سرشار از اميد به آينده است. اين پسر سايه سر اوست، اين که ازدواج خواهد کرد و اين که نبود همسر، جبران خواهد شد. اما دوره تاريخي هم زمان با داستان، اين معاملات را برهم مي زند. زمانه جنگ است. پسر که مي رود همه چيز به هم مي ريزد. اگر اميد به بازگشت پسر و از سرگيري همان زندگي پيشين (به رغم وقفه چندين ساله) شور زندگي را در وجود گيلانه زنده نگه مي دارد؛ اما اين گونه بازگشت فرزند، تمام مسير را تغيير مي دهد. پسر، با قطع نخاع بازگشته است و گيلانه که خود نياز به سرپناه و نگه دار و حامي دارد، بايد عصاکش فرزند باشد.
دوره زماني اين شخصيت اين گونه است. انتظار حمايت ديگري را داشتن نيز بيهوده مي نمايد. چرا که ديگران نيز خود درگير اين شرايط زماني هستند. در بخش زمان جنگ نگاه کنيد به آن سرباز موجي داخل اتوبوس، يا گريز آدم ها از شهر و نيز آن صحنه عروسي که سرباز تازه داماد به ناچار بايد راهي جنگ شود. سرخوشان نيز که سوداي ديگري دارند. (نگاه کنيد به بي خيالي زن و مرد خوش گذران از تهران که به شمال آمده اند. يا آن چند جوان شکم سير و بي خيال. )
در دوره پس از جنگ نيز هر کس در پي کار خويش است. (و البته اين بي توجهي مطلق به گيلانه و فرزندش کمي عجيب به نظر مي رسد. جز آن پزشک يک دست که گاه سرکي مي کشد، هيچ کس کاري به کار گيلانه ندارد. ) و البته اگر عدم حضور هيچ کس ديگر در عالم واقع غير طبيعي به نظر مي رسد، لکن اين، ضرورت درام موجود است. وجود هر گونه عامل کمکي و هر نوع حمايتي، وجوه شخصيتي گيلانه را تضعيف مي کرد.
اکنون به عامل مکان توجه کنيم. فضاي سرسبز شمال، هر چند براي غريبه ها چشم نواز و مايه انبساط خاطر است، براي گيلانه اما، چه دارد؟آن کلبه محقر کنار جاده، شاهد حضور آدم هاي زيادي است. و البته همه مي آيند و زود مي روند. چه آن آدم هاي خوش گذران و چه دختر زن و چه آن پزشک که به خاطر يادگاري که از جبهه دارد (دست قطع شده) هنوز جوان و مادرش را فراموش نکرده؛ همه و همه زود مي آيند و مي روند. مکان خانه در گوشه اي دور افتاده و بن بست نيست. محل عبوري دائمي است، اما تنهايي و بي کسي در آن بيداد مي کند. و نيز توجه کنيد به مکان سبز داستان و تضاد آن با تلخي حاکم بر زندگي گيلانه. اگر اين مکان، بياباني دور افتاده بود، هيچ گاه اين کنتراست، به ياري شخصيت پردازي گيلانه نمي آمد. در هر حال اين مکان زيبا، براي گيلانه چيزي جز سردي ندارد. آن باران زندگي زا براي او چيزي جز آب چکان سقف ندارد. ريتم کند چنين مکان هايي نيز بر نوع زندگي گيلانه دلالت دارد. عنصر چهارمين، شغل و شيوه امرار معاش شخصيت است. داشتن يک دکه محقر با چند قلم خوراکي و خرت و پرت را کمتر مي توان به صورت جدي يک شغل محسوب کرد. گويي حقارت اين دکه نيز قرار است در خدمت تشديد مصائب گيلانه باشد.
3.بيشترين مصالحي که فيلمنامه نويسان براي خلق شخصيت به کار مي برند، از مشاهده خصوصيات جزئي به دست مي آيد. خصوصيات کلي به کار شخصيت هاي تيپيک مي آيد. نوع راه رفتن، نگاه هاي پر افسوس به دور دست (که گويي کسي را انتظار مي کشد)، اين که در هيچ صحنه اي يک غذاي درست و حسابي نمي خورد، ادا و اصولش، نوع پوشش او، طرز خنديدن و اينکه با چه حسرت و شوقي به آن عروس و داماد نگاه مي کند، اين که دل نگران آن جوان موجي داخل اتوبوس است، اين که هر آسيبي که مي بيند آخ هم نمي گويد، اين که دائم از داماد کردن پسر سخن مي گويد و بي اراده به رقص در مي آيد، اينکه مانند يک کودک، پسر - سابقا - رعنايش را تر وخشک مي کند و... همه و همه خصوصيات جزئي شخصيت گيلانه است. اين که حتي به آن آدم هاي سرخوش و بي خيال نيز توجه مي کند و گلايه اي و اظهار تنفري نمي بينيم؛ او را شخصيتي مي يابيم که کاملا متاثر از فرهنگ زمانه خود است. او گويي به سرنوشت و تقدير تسليم شده است. او مي پندارد که قسمت چنين بوده است. چرا که هر چه زده به در بسته زده است. او راه گريزي از اين سرنوشت نمي يابد. و البته جزو تقدير خود مي داند که دست از تلاش برندارد و حداقل موجود را حفظ کند. والبته همين فرهنگ به آموخته است که به اميد روزهاي بهتر حتي اگر قرينه اي نيابد، ادامه دهد.
4.گيلانه شخصيتي با ثبات دارد. برخلاف انبوه شخصيت هاي زن فيلمنامه هاي ايراني که در هر سکانس شخصيتي ديگر گونه دارند، در تمام داستان، از ثبات خلق وخو برخوردار است. هيچ گاه در هيچ لحظه اي تعجب نمي کنيم و نمي پرسيم که در اين لحظه و در مواجهه با اين وضعيت، چرا اين گونه رفتار کرد و چرا اين گونه سخن گفت.
بديهي است که ثبات رفتاري به معناي خصلت هاي بسته بندي شده و از قبل آماده شخصيت نيست، که در آن صورت به تيپ تبديل مي شد. منظور آن است که مانند آدم هايي که در عالم واقع مي بينيم محور خاصي دارند که مشخص مي کند چه نوع آدمي هستند و توقعات خاصي را که بايد از طرز عمل آنها داشته باشيم، در ما ايجاد مي کند. با انحراف از اين محور است که رفتار شخصيت غير قابل باور و عملش بي معنا و تصنعي خواهد بود. به هر حال بخشي از شخصيت باورپذير به قابل پيش بيني بودن آنها مربوط مي شود. مي دانيم که وجود دارند، فيلمنامه نويس تاريخچه روشني از زندگي آنها را بيان کرده و اصول اخلاقي و جهان بيني آنها را روشن ساخته است. و از آنجا که شخصيت همواره در معرض انتخاب قرار مي گيرد، در اين لحظه است که تماشاگر مي تواند انتخاب را پيش بيني کرده و از تماشاي آن لذت ببرد. در هر حال شخصيت غني، شخصيتي است که ويژگي هاي شناخته شده اي دارد. هنر فيلمنامه نويس در آن است که پس از خلق اين شخصيت، براي زنده و جاري نگه داشتن آن تلاش کند، در عين اين که خصوصيات ثابت وي را حفظ مي نمايد. و البته بديهي است که اگر همه ابعاد اين خصوصيات توسط فيلمنامه نويس تعيين نشده باشند، در آن صورت تيپ سازي انجام مي شود. (در همين فيلم نگاه کنيد به تيپ زن و مرد خوش گذران يا آن چند جوان مسافر که قرار است تضاد سرخوشيشان با تلخي زندگي گيلانه، تلخي موجود را تشديد کند. لکن به دليل عدم نمايش وجوه ديگر شخصيتي آنها، کنتراست مورد نيز فيلمنامه نويس ايجاد نمي کنند.)
5.افزودن خصلت هاي متناقض نما نيز به پر رنگ ساختن شخصيت ياري مي رساند. اين خصلت ها شخصيت را جذاب تر مي کنند.
اين خصلت ها، نه تنها ثبات شخصيت را نفي نمي کنند، بلکه به ثبات آن نيز مي افزايند. خصلت هاي متناقض نماي شخصيت هاي ماندگار ادبيات يا سينما را در نظر آوريد. همان شخصيت هايي که بيش از رمان يا فيلم و داستان در خاطره ها به جاي مي مانند. اميدواري گيلانه نيز از جنس چنين خصلت هايي است.
در شرايطي که تلخي ها جايي براي اميد باقي نمي گذارند و هر گونه سرخوردگي و تسليم، طبيعي و منطقي جلوه مي کند، او باز اميدوار باقي مي ماند. تناقض در آنجاست که غم او بيانگر خود ويرانگري و ياس و شادي اش نيز نشانه لذت و وجدش نيست.
5.عواطف به غناي شخصيت مي افزايد. اين آن چيزي است که فيلمنامه نويس گيلانه بسيار بدان توجه دارد. تاکيد زياد بر صحنه هايي که گيلانه، پسر را تر و خشک مي کند. با آن حرف زدن ها و قربان صدقه رفتن هاي پشت سر هم و پايان ناپذير گيلانه (که گويي مي خواهد خود را اميدوار نگه دارد)، در نماهايي طولاني، بدون قطع، بدون حرکت و از منظر نگاه سوم شخص، همه و همه به کار غناي عاطفي صحنه مي آيند.
6.شخصيت غني به اصول ارزشي مشخصي وفادار است. و در بهترين حالت هيچ گاه اين اصول را بر زبان نمي آورد. مجهز بودن به آن اصول را از طريق اعمالي که انجام مي دهد و کنش هاي او در مي يابيم. گيلانه هيچ گاه از اصول ارزشي خود سخن نمي گويد. هيچ گاه با کسي در اين زمينه بحث نمي کند. در هيچ جايي از فيلمنامه، او درباره جنگ، اختلاف طبقاتي، تنهايي، دفاع از وطن، عشق به فرزند و... صحبت نمي کند. لکن اين همه را در کنش هاي او مي بينيم. در سکوتش، در نگاهش و در اعمالش.
اينها هستند که نشانمان مي دهند که گاه حواشي جنگ، دهشتبارتر از خود جنگ است و اين که مي شود اميد و نااميدي را با هم داشت و اين ماند و جنگيد... به اميد روزهاي بهتر.
منبع:نشريه فيلم نگار شماره 37
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}