نگاهي به فيلم نامه و فيلم نامه نويسان فرانکنشتاين جوان


 





 

نگاهي به فيلمنامه «فرانکنشتاين»
 

يک کمدي مکانيکي
 

نويسنده: شاپور عظيمي
اين مثال را ديگر شايد همه شنيده باشند که «آن کسي که مي گريد تنها و تنها يک درد دارد و آن که مي خندد هزاران درد». حکايت سينماي کمدي و پيدايش آن در سال هاي صامت، همواره چيزي نزديک به اين مضمون بوده است. سرگذشت غم انگيز ماکس لندر، کمدين برجسته سال هاي سينماي صامت که در هتلي همراه همسرش خودکشي کرد، يک مشت از اين خروار است. خنده مکانيسمي عجيب دارد و اين را بيش از ديگران (به زعم خود) کمدين هاي سينما آموخته اند؛ چرا که توانستند از شگفت انگيزترين اختراع واپسين سال هاي قرن 19بهره بگيرند و تماشاگر عبوس و گرفتار در لابه لاي چرخ دنده هاي تکنولوژي را براي لحظاتي همراه خود به فضاهايي ببرند که بوي شادماني از آنها به مشام مي رسد.
مل بروکس که در سينماي آمريکا از همان اوان حضورش، پرچم دار سينماي کمدي بوده و در کنار وودي آلن توانست «شکل دگر خنديدن» را در سينماي اين کشور ايجاد کند، در واقع ادامه دهنده راه کمدين هاي سينماي صامت است. عجيب نيست که او فيلمي دارد به نام سينماي صامت که هجو اين سينماست. بنيان کار بروکس در سينما اساساً بر هجو ژانرهاي سينمايي است و در اين ميان او به تجربه هايي در ژانرهاي مختلف دست زده است. گلوله هاي فضايي هجو فيلم هاي علمي - تخيلي و مشخصاً فيلم هاي جنگ ستارگان است. زين هاي شعله ور هجوي است بر آثار وسترن. همين فيلم فرانکنشتاين جوان هجو آثار سينماي وحشت است. ترس از ارتفاع نيز هجو سينماي هيچکاک و سينماي دلهره و تعليق است. اين وجه يعني هجو ژانرهاي سينمايي در فيلمنامه اي که بروکس همراه با بازيگر/ستاره اش جين وايلدر نوشته اند، درون مايه اصلي و اساسي فيلمنامه فرانکنشتاين جوان است. فيلمنامه آشکارا رمان مري شلي را پيش روي داشته و مي خواهد که اساس و بنيان آن را به هجو بکشد. بروکس و وايلدر براي اين مهم به عناصر اصلي رمان شلي حمله کرده اند و از همين نقطه براي هجو اين ژانر آغاز کرده اند. در صحنه اي که همه وراث فرضي جمع شده اند تا وصيت نامه فرانکنشتاين قرائت شود، اسکلت او همچنان صندوقچه را دودستي چسبيده است و آن را رها نمي کند. سپس همانند ساختاري که در اين نوع آثار شاهد آن هستيم، فيلمنامه به سراغ شخصيتي مي رود که وارث فرانکنشتاين است. در سکانسي که فردي را در حال تدريس مي بينيم، به نوعي تکليف تماشاگر با فيلم و فيلمنامه روشن مي شود. دانشجويي نام فرانکنشتاين را غلط تلفظ مي کند. فردي آن را اصلاح مي کند. در واقع تمام توضيحاتي که فردي در مورد ساقه مغز و بصل النخاع و غيره مي دهد تحت الشعاع تلفظ غلط نام او قرار مي گيرد. سپس ماجراي گل کلم مطرح مي شود. کارلسون يک گل کلم به فردي مي دهد و فردي مي خواهد شباهت مغز با گل کلم را بيان کند. اما نمي تواند آن را از وسط به دو نيم کند و گل کلم تکه تکه مي شود. در اينجا مشخص مي شود که ساقه کرفسي درون گل کلم وجود نداشته و فردي آهسته از کارلسون مي پرسد که چرا قبل از اين کرفس را درون گل کلم جاسازي نکرده است. سپس فردي براي توضيح بيشتر آقاي هيل تاپ را صدا مي زند تا بر روي او آزمايشي انجام دهد. او انگيزش عصبي اختياري را بر روي زانوي هيل تاپ آزمايش مي کند. آن چه که فردي در اين صحنه مي گويد همراه است با واکنش هايي که ما انتظار نداريم رخ دهند. هجوي که در اين سکانس جاري است، گويي تمامي ندارد. بحث رشته فرنگي و داروين يکي ديگر از اين هجويه هاست. يادمان باشد که بسياري از شوخي هاي کلامي در فرانکنشتاين جوان برآمده از فرهنگ آنگلوساکسون است و براي تماشاگري که در اين فرهنگ رشد پيدا نکرده است، معناي کميک ندارد. بنابراين بايد گفت که فيلمنامه نويسان توانسته اند که ماده اوليه کار خود را به شکلي دقيق بپرورانند. اگر خنده بر لب تماشاگر اين سوي آب نمي آيد، اين ديگر مسئله ديگري است. ضميمه خداحافظي فردي با نامزدش اليزابت، همچنان يکي ديگر از شوخي هايي است که بروکس و وايلدر آن را به خوبي پرورانده اند. اليزابت به فردي مي گويد که اميدوار است او يک عروسي مجلل را دوست داشته باشد. فردي تعارف مي کند و مي گويد چيزي که اليزابت را خوشحال مي کند او را نيز خوشحال مي کند. در اينجا مشخص مي شود که اليزابت سه هزار نفر را براي عروسي دعوت کرده است. فردي بلافاصله مي گويد که تو درست شدني نيستي. اليزابت اين را به پاي عشق فردي به خودش مي گذارد. فردي سوار مي شود و اليزابت رفتن او را نگاه مي کند؛ ناگهان بخارهاي قطار اليزابت را فرا مي گيرد و اشکي به چشم او مي آيد، ولي اين اشک هيچ منشا عاطفي ندارد و به خاطر بخار قطار است!
بروکس و وايلدر از هيچ لحظه اي در فيلم نگذشته اند و لحظه به لحظه به هجو ژانر ترسناک و ايجاد خنده در فيلمنامه افزوده اند. در صحنه اي که فردي جلوي قصر مي رسد و خانم بلاچر خودش را معرفي مي کند، اسب هاي درشکه پاهايشان را به هوا بلند مي کنند (به معناي نفرين شده بودن نام خانم بلاچر). طي اين سکانس چند باري نام خانم بلاچر شنيده مي شود و هربار رعد و برقي مي زند و اسب ها پاهايشان را بلند مي کنند. ايگور که در مورد تلفظ نامش حساس است و دوست دارد او را آيگور خطاب کنند، موقع وارد شدن به قصر براي اين که مطمئن شود نام خانم بلاچر باعث اغتشاش در رفتار اسب ها شده، برمي گردد و ضمن اين که حواسش به اطراف است، بار ديگر نام خانم بلاچر را مي گويد و اين بار اسب ها بار ديگر پاهايشان را بالا مي آورند. حضور اينگا و ايگور در فيلمنامه که در رمان اصلي وجود ندارد، صرفاً براي هر چه پررنگ تر شدن اين «هجو فيلمنامه اي» بوده است. اينگا دلبسته فردي شده و ايگور کاري ندارد جز اين که اوضاع را برهم بريزد. در صحنه اي از فيلمنامه که او بايد مغز يک دکتر را براي فردي بياورد، او شيشه حاوي مغز را از دست مي دهد، ولي براي آن که کارش را بالاخره انجام داده باشد بي توجه به اين که چه مغزي را برداشته، مغز يک آدم خطرناک را براي فردي مي آورد.
اما شايد زيباترين شوخي بصري در فيلمنامه حضور هيولا باشد. آن چه که ما در ذهنمان به يک هيولا نسبت مي دهيم آميزه اي است از ترس و وحشت و هيجان. ولي هيولايي که در فيلمنامه فرانکنشتاين جوان خلق مي شود، اصولاً موجودي است رمانتيک که همراه فردي بر روي صحنه مي رقصد، مي تواند عاشق شود و دقيقاً کارهايي را انجام مي دهد که از يک هيولا انتظار نداريم. هيولاي آفريده فردي براي خودش معجوني است. او عاشق شنيدن صداي ويولوني است که يک آهنگ محلي را مي نوازد و هر گاه طبع هيولاي خوي او اوج مي گيرد، اين نواي موسيقي به او يادآوري مي کند که بايد نرم خو باشد. بروکس و وايلدر هجو را در اين فيلمنامه به حد اعلا رسانده اند؛ به اين معنا که به سبک و سياق کمدي هاي بزن و بکوب، فيلمنامه اصلاً انسجامي ندارد. همه چيز به هم ريخته است و هيچ چيزي جاي خودش نيست. مايلم در اينجا به اين نکته اشاره کنم که اين به هم ريختگي کاملاً عامدانه به نظر مي رسد. فيلمنامه نويسان به اين نکته مرکزي واقف بوده اند که هسته اصلي فيلمنامه را هجو يک موقعيت بسيار جدي تشکيل مي دهد. مثلاً توجه کنيم به رابطه عاطفي فردي و اينگا از يک سو و سپس رابطه اليزابت و هيولا. اليزابت آمده که نزد فردي باشد، اما وجوه مردانه شخصيت هيولا براي او جذابيت بيشتري دارد. به اين ترتيب حتي موقعيت هاي عاطفي نيز دگرگون مي شوند. تنها نکته اي که مي ماند و شايد اشاره به آن در تحليل فيلمنامه فرانکنشتاين جوان ياري رسان ما باشد، وجوه معنايي فيلمنامه است. فيلمنامه نويسان در اين فيلمنامه مسخ و دگرگوني را به عنوان هسته مرکزي قرار داده اند. هيچ چيز و هيچ کس سر جايش نيست و هر کس به نقش ديگري رفته است. فردي مي خواهد راز حيات را بيابد. اما مغزي که در اختيار او قرار مي گيرد هماني نيست که بايد باشد و هيولايي که خلق مي شود فرد ديگري است. هيولا به معناي واقعي کلمه هيولا نيست؛ او نيز سر جاي خودش نيست. رابطه عاطفي آدم ها نيز همين گونه است؛ هر کس، ديگري را دوست دارد، حتي خانم لاچر که در خلوت عکس پدربزرگ فردي را در برمي گيرد. اين رويکرد هجوآميز به روابط آدم ها و فضاهاي سياه و پرهراس شايد اشاره اي آشکارا از سوي فيلمنامه نويسان به موقعيت کشورشان در دهه هفتاد ميلادي باشد. دهه اي که آمريکا پس از درگيري با بحران هاي ريز و درشت (ويتنام، واترگيت و...) دچار دگرگوني شد و به شکل هيولاي هجو شده درآمد. اين تحليل در يک فيلمنامه کمدي مي تواند محلي از اعراب نيز داشته باشد. در کمدي راحت تر مي توان همه چيز و همه کس را دست انداخت و با آن شوخي کرد.

مل بروکس
 

مترجم: سارا پاک ضمير
مل بروکس در طول چهل سال فعاليت هنري اش نه تنها موفق شد که نام خود را در زمره پيشتازان سينماي طنز قرار دهد، بلکه بي ترديد از جمله موفق ترين کارگردان ها و نويسندگاني است که در زمينه ساخت فيلم هاي طنز داراي توانايي بسياري است.
حس طنز او که به برندگي تيغ بود، موفقيت هاي بسياري را در عرصه تلويزيون، سينما و برادوي برايش به ارمغان آورد و نکته جالب توجه در اينجاست که او افتخارات بسياري را در اين سه رسانه از آن خود کرد. بي ترديد دريافت جوايزي چون اسکار، امي، گرمي و توني نشان از توانايي هاي اين چهره هنري دارد و نام وي را در ليگ مردان تواناي صنعت سرگرمي سازي قرار مي دهد.
مل بروکس در تاريخ 28 ژوئن 1926 در بروکلين به دنيا آمد. نام اصلي او ملوين کامينسکي بود. او پس از حضور در جنگ جهاني دوم، خط مشي هنري اش را با اجراي برنامه هاي طنز در کلوپ هاي نيويورک آغاز کرد. در يکي از اين برنامه ها بود که سيد سزار اجراي وي را ديد و از وي دعوت کرد که در مجموعه تلويزيوني اش تحت عنوان «برنامه برنامه هاي شما» بازي کند. جوان جوياي نام با کمال ميل اين پيشنهاد را پذيرفت و همکاري اين دو، تا جايي پيش رفت که بازيگر مستعد تلويزيون، نگارش فيلمنامه پروژه بعدي سزار را تحت عنوان ساعت سزار بر عهده گرفت. در اين بين او از همکاري و مساعدت چهره هايي چون وودي آلن، نيل سيمون و کارل رينر سود جست. حاصل اولين تجربه هاي بروکس در سينما، اثر کوتاهي به نام منتقد بود که در سال 1963 روانه سالن هاي سينما شد. او براي ساخت اين اثر با ارني پينتوف به همکاري پرداخت و منتقد تنديس اسکار را در کارنامه هنري مل ثبت کرد. حرکتي که در آن سال آغاز شد، به ساخت برنامه تلويزيوني «باهوش باش» انجاميد که به موفقيت بسياري دست يافت و اجراي آن تا سال 1969 ادامه داشت. برنامه «باهوش باش» باعث شد که بروکس از حمايت ژوزف اي لوين برخوردار شود، مردي که بعدها امکان ساخت نخستين فيلم بروکس، تهيه کننده ها، را فراهم کرد و در مقام تهيه کننده اين اثر حاضر شد. فيلم در سال1970 به نمايش عمومي درآمد و تنديس اسکار ديگري را براي خالقش به ارمغان آورد اما اين بار بروکس به پاس نگارش فيلمنامه تنديس را در آغوش گرفت و اين در حقيقت آغازي بر خط مشي جديد اين چهره هنري در مقام فيلمنامه نويس بود. نويسنده تواناي سينما در سال 1974 نه تنها در زمينه نگارش فيلم زين هاي شعله ور فعاليت کرد، بلکه براي ساخت اين اثر پشت دوربين فيلم برداري قرار گرفت. اين فيلم که هجويه اي درباره فيلم هاي وسترن بود، در حقيقت دربرگيرنده عناصري بود که پس از مدتي به امضاي اين کارگردان - نويسنده تبديل شدند. بروکس در اين اثر از حضور جمعي از بازيگران تواناي سينما از جمله جين وايلدر، مادلين کان و هاروي کورمن استفاده کرد و اين همکاري چنان برايش مطلوب بود که همچنان رابطه اش را با اين بازيگران حفظ کرد.
کارگردان تازه کار سينما پس از موفقيت اين اثر به سرعت فيلم فرانکنشتاين جوان را در سال 1974 کليد زد و براي نگارش فيلمنامه اين اثر جين وايلدر را به همکاري دعوت کرد. هجويه اي که اين دو درباره ژانر ترسناک سينما به رشته تحرير درآوردند به موفقيت بي نظيري دست يافت.
مل بروکس در بيست سال بعدي فعاليت هنري اش از موفقيت اين دو اثر سود برده و فيلم هايي را ساخت که به نوعي تقليد از زين هاي شعله ور و فرانکنشتاين جوان به شمار مي آمدند. البته در اين ميان گه گاه با شکست و ناکامي مواجه مي شد. فيلم صامت محصول سال 1976 و اضطراب بالا از جمله آثاري بودند که نه تنها کمکي به ارتقاي جايگاه اين نويسنده - کارگردان نکردند، بلکه به عنوان نقاط تيره کارنامه هنري او به شمار مي روند. اما در اين بين آثاري چون تاريخ جهان: قسمت اول محصول 1981، رابين هود محصول 1993 و دراکولا: مرده و دوست داشتني محصول 1995 آثار موفقي بودند. بروکس که معمولاً نقش هاي کوچکي را در فيلم هايش بازي مي کرد، رفته رفته فعاليتش را به عنوان بازيگر از سر گرفت. در مجموعه تلويزيوني ديوانه تو محصول شرکت ان بي سي. ايفاي نقش کرد. تاسيس شرکت فيلم سازي بروکس فيلمز به اين کارگردان صاحب سبک کمک کرد که در توليد پروژه هايي چون مگس اثر ديويد کروننبرگ محصول سال 1986 و مرد فيل نما ساخته ديويد لينچ نيز به فعاليت بپردازد.
او در سال 2001 نمايشنامه تهيه کننده ها را به ياد سال هاي جواني در برادوي اجرا کرد. اين نمايش موزيکال که از حضور ناتان لين و متيو برادريک در نقش هاي محوري سود مي جست، موفق به کسب 12 جايزه توني و گرمي شد و بار ديگر توانايي هاي بروکس را نشان داد. او که توشه اي از تجربيات چهل ساله را به همراه دارد، به اين يقين رسيده بود که ناممکن برايش مفهومي ندارد. بروکس در سال 2005 درگذشت.

ناگفته هاي زندگي مل بروکس
 

1. معمولاً براي فيلم هايش از موسيقي جان موريس استفاده مي کرد.
2. يکي از گفت و گوهاي رايج در فيلم هايش اين است که ما کارهاي بسياري براي انجام دادن داريم اما زمانمان اندک است.
3. معمولا فيلم هايش دربرگيرنده صحنه اي است که شخصيت محوري فيلم نشسته، به جايي خيره شده است و فکر مي کند که کجاي کار اشتباه کرده است و دوستانش وي را تسلي مي دهند.
4. شخصيت محوري فيلمش همواره مرد است.
5. فيلم هايش به گونه اي است که دريچه اي را براي ساخت قسمت دوم برجاي مي گذارد. اما اين دنباله ها هرگز ساخته نشدند. نمود اين امر فيلم تاريخ جهان، قسمت اول است.
6. فيلم هايش معمولاً دربرگيرنده آهنگ هاي غيرعادي هستند.
7. نام هنري اش برگرفته از نام مياني مادرش، بروکمن است.
8. پسرش ماکسيميليان حاصل ازدواج او با بنکرافت است که در سال 1972 به دنيا آمد. او در حال حاضر در زمينه نگارش فيلمنامه به فعاليت مي پردازد.
9. در شب افتتاحيه نمايش تهيه کننده ها يکي از گزارشگران از او پرسيد با توجه به اين که اين نمايش با بودجه40 ميليون دلاري توليد شده، آيا نگران ميزان استقبال مخاطبان از اين اثر نيست؟
بروکس در پاسخ با شوخي گفت: «اگر نمايش شکست بخورد، 60ميليون دلار ديگر برمي دارم و به ريو فرار مي کنم.» البته نيازي به اين امر نبود چرا که اين نمايش نه تنها با فروش چشمگيري مواجه شد، بلکه تحسين منتقدان را نيز برانگيخت. 10. با همسرش آن بنکرافت سر صحنه يک برنامه تلويزيوني آشنا شد و به زني که در آن برنامه کار مي کرد پول داد تا به وي بگويد که بنکرافت در کدام رستوران غذا مي خورد. بنابراين شب هنگام در آن رستوران حاضر شد و تظاهر کرد که اين ملاقات کاملاً اتفاقي است. آن دو در سيتي هال نيويورک با يکديگر ازدواج کردند و رهگذران به عنوان شاهد ازدواج آنها، حضور داشتند.

يادداشتي بر فيلمنامه «فرانکنشتاين جوان»
 

يک اقتباس سينمايي کاملاً بکر
 

نويسنده: جف شانون
بي ترديد در تاريخ سينما تنها چند فيلم را مي توان سراغ گرفت که دوستداران سينما نه تنها از گفت و گوهاي آن در گفت و گوهاي روزمره سود مي جويند، بلکه به تماشاي چنين فيلم هايي افتخار مي کنند.
آثاري چون کازابلانکا، جادوگر آز و فرانکنشتاين جوان فيلمنامه هايي دارند که قلب مخاطب را لمس و تسخير مي کنند. در اين ميان آن چه که در مورد فيلمنامه فرانکنشتاين جوان جلب توجه مي کند، اين است که گفت و گوهاي طنزآميز آن نه تنها از ميزان تأثيرگذاري آن کم نکرده بلکه بر ارزش فيلم نيز افزوده است.
داستان فيلم براساس زندگي فردريک فرانکنشتاين (با بازي جين وايلدر) شکل مي گيرد و تلاش او را براي به نتيجه رساندن آزمايش هاي پدربزرگ فقيدش نشان مي دهد. او در صدد است که چگونگي جان بخشيدن به موجودات را بياموزد و در اين راه يک گوژپشت نگون بخت به نام اينگا (با بازي تري گار) به او کمک مي کند. زماني که فرانکنشتاين موفق مي شود که هيولايش (با بازي پيتر بويل) را خلق کند، افسانه فرانکنشتاين بار ديگر خلق مي شود؛ با اين تفاوت که در اين نسخه طنزي که به کار گرفته شده هيچ گاه تمامي ندارد. نتيجه کار اين است که مخاطبان به گونه اي مي خندند و شادي مي کنند که احساس مي کنيد حتي يکي از لطيفه هاي موجود در فيلمنامه نيز به هدر نرفته است. زماني که به تماشاي فيلم فرانکنشتاين جوان مي نشينيد، به خوبي مي دانيد که چه زماني سروکله گفت و گوهاي مورد علاقه شما پيدا مي شود و هر چه بر ميزان انتظار شما افزوده مي شود، گفت و گوها دلپذيرتر به نظر مي رسند.
به نظر مي رسد در اين فيلمنامه همه چيز سر جاي خودش است. در اين ميان هيولاي زرنگ و خالقش دکتر فرانکنشتاين از جمله نقاط قوت فيلمنامه به شمار مي رود. اين در حالي است که صحنه هايي چون کلنجار رفتن پروفسور با در مخفي و دزديدن مغز اشتباه توسط مارتي فلدمن از جمله صحنه هاي به ياد ماندني فيلم هستند و بدون کوچک ترين اغراقي مي توان گفت که فيلمنامه نويس سهم هر کدام از شخصيت ها و صحنه ها را با عدالت تقسيم کرده است. جين وايلدر و مل بروکس به پاس نگارش فيلمنامه فرانکنشتاين جوان نامزد اسکار شدند و در آن زمان هيچ کس نبود که به لياقت اين دو چهره هنري براي کسب چنين جايزه اي ترديد کند. تنها نکته اي که وجود داشت اين بود که اين دو، به سبب اقتباس نسخه سينمايي فرانکنشتاين جوان از رمان مري شلي نامزد جايزه شدند، در حالي که مي توان فيلمنامه را در زمره آثار بکري طبقه بندي کرد که طرح کلي داستان و حتي صحنه هاي موجود در کتاب را حفظ کرده و در عين حال دربرگيرنده يک رويکرد کاملاً متفاوت و تازه است؛ شايد به اين دليل که بروکس و وايلدر شخصيت هاي جديدي را وارد فيلمنامه کرده اند که در کتاب شلي حضور ندارند. اين گونه است که مخاطب پس از مدتي از مقايسه اين فيلم با کتاب پرهيز مي کند. فيلم هايي که در گذشته براساس اين کتاب ساخته شده اند، همگي در گونه سينمايي هراسناک جاي مي گيرند. از اين رو مي توان گفت که روايت وايلدر و بروکس کاملاً متفاوت و در عين حال تحسين برانگيز است.
طنز به کار گرفته شده در فيلمنامه بسيار ساده و جذاب است؛ به عنوان مثال در ابتداي فيلم ساعت 13 بار نواخته مي شود و در نماي ديگر فيلم زماني که ويکتور کتابخانه شخصي پدربزرگش را مي يابد، با کتابي به نام «چگونه من اين کار را انجام دادم» مواجه مي شود. عنوان اين کتاب در حقيقت شوخي اي است که خوانندگان کتاب فرانکنشتاين اثر مري شلي با آن آشنا هستند. در کتاب فرانکنشتاين نويسنده هرگز مشخص نمي کند که چگونه ويکتور انسان بي جان را بار ديگر احيا مي کند. فيلمنامه نويس به اين امر اشراف داشته و از آن براي افزودن حس طنز به فيلمش استفاده کرده است. جين وايلدر در يکي از گفت و گوهايش به اين نکته اشاره مي کند که به هنگام کار روي فيلمنامه به مل بروکس گفته که تمايل ندارد که اين فيلم نسخه ديگري از فرانکنشتاين شعله ور (اشاره به فيلم پرفروش زين هاي شعله ور) باشد و بروکس نيز پاسخ داده که تمايل ندارد يک اثر صرفاً هنري را توليد کند که تنها 15 نفر به تماشاي آن مي نشينند. در يک نگاه کلي به فيلم فرانکنشتاين جوان مي توان گفت که هر دو فيلمنامه نويس به هدفشان نزديک شده اند و حاصل کار يک فيلم هنري است که حس طنز دلپذيري در آن موج مي زند.
اگر شما استدلال کنيد که فرانکنشتاين جوان يکي از ده فيلم خنده دار تاريخ سينماست، کمتر کسي پيدا مي شود که حرف شما را نپذيرد.
به همان ميزان که فيلم زين هاي شعله ور ساخته ديگر مل بروکس يک اثر وسترن است، فيلم فرانکنشتاين جوان يک اثر هراسناک به شمار مي رود.

زندگينامه جين وايلدر
 

مردي با موهاي آشفته و هوش سرشار
 

با آن موهاي برآشفته، زباني که لکنت دارد و چشم هاي آبي که توان بازگو کردن رازهاي بسياري را دارند، جين وايلدر شبيه هرکسي مي تواند باشد به جز يک بازيگر. اما اگر نگاهي دقيق تر به او بيندازيد، در وجودش انرژي بسياري را مي بينيد.
بازيگر، نويسنده و کارگردان نامي سينماي کمدي در روز يازدهم ژوئن 1933 در ميلواکي به دنيا آمد. او که فرزند دو مهاجر روس بود، در همان ابتداي زندگي دريافت که گذران روزگار سخت و دشوار است. پدرش از طريق ساخت گوزن هاي مينياتوري زندگيشان را اداره مي کرد و جين در زمان فراغت از مدرسه به کار در انبار مي پرداخت. او پس از مدتي در رشته درام دانشگاه آيوا مشغول به تحصيل شد و در همان زمان در نمايش هاي دانشگاه نقش آفريني مي کرد. او علاوه بر بازيگري در شمشير بازي نيز مهارت بسياري داشت و به عناون قهرمان رشته شمشير بازي دانشگاه از او ياد مي شد. او براي به دست آوردن مخارج تحصيل اقدام به آموزش شمشير بازي کرد و علاوه بر اين اسباب بازي نيز مي فروخت. گام بعدي اين جوان ماجراجو حضور در نمايش هايي بود که در خارج از برادوي به اجرا درمي آمدند. زماني که تجربه لازم را در اين زمينه به دست آورد در دهه 1960به عضويت اکتورز استوديو درآمد. اين گونه بود که بازيگر جوان تئاتر امکان حضور در چند نمايش موفق برادوي را يافت. نخستين حضور جين وايلدر در سينما با فيلم باني و کلايد در سال 1967 شکل گرفت. او در اين فيلم نقش مأمور کفن و دفن را بازي مي کند که ربوده مي شود. به رغم اين که نقش وايلدر در اين اثر بسيار کوتاه بود، به خوبي در ذهن مخاطبان برجاي ماند.
سال 1961 شاهد نخستين همکاري وايلدر با مل بروکس هستيم. اگر از دوستداران سينما در مورد نقش آفريني او سوال کنيد، بازيگري را به ياد مي آورند که در دهه1970در محبوب ترين آثار کمدي بازي کرد. با وجود اين که او به تنهايي توان سرگرم کردن مخاطبان سينما را داشت، تا حدودي شهرتش را وام دار همکاري با مل بروکس، کارگردان، نويسنده و بازيگر نامي سينماست. فيلم هاي تهيه کننده ها، فرانکنشتاين جوان و زين هاي شعله ور حاصل همکاري اين دو هستند و به آثار مدرن سينماي کلاسيک تبديل شدند. بازي جين وايلدر در فيلم تهيه کننده ها نام او را در فهرست نامزدهاي اسکار قرار داد و نقش انقلاب را بدون من شروع کنيد را براي او به ارمغان آورد. فيلم شرح حال دو قلو هايي است که در زمان تولد از يکديگر جدا مي شوند و بازيگر تواناي سينما در اين فيلم نقش يکي از دو قلوها را بازي کرد. اين فيلم اين امکان را براي وايلدر فراهم کرد تا مهارت هايش در زمينه شمشير بازي را براي دوستداران سينما به نمايش بگذارد. او در سال هاي بعد در فيلمي بازي کرد که به منزله نقطه اي روشن در کارنامه هنري اش به شمار مي رود. فيلم ويلي ونکا و کارخانه شکلات سازي شاهد ايفاي نقش وايلدر در نقش ويلي ونکا بود و به محبوبيت بسياري دست يافت. با اين وجود اين فيلم و فيلم هاي مشابه آن هرگز نتوانستند مانند فيلم فرانکنشتاين جوان محصول سال 1974 اين بازيگر توانا را به جهانيان معرفي کنند. اين اثر که شاهد همکاري ديگري از وايلدر و بروکس بود، از فيلمنامه اي سود مي جست که توسط اين دو هنرمند نوشته شده بود و نه تنها تحسين منتقدان را برانگيخت، بلکه در گيشه نيز با موفقيت چشمگيري مواجه شد.
بازيگر مستعد سينما به دنبال موفقيت فيلم زين هاي شعله ور محصول سال 1974 تصميم گرفت که به تنهايي در زمينه نگارش فيلمنامه و کارگرداني اقدام کند، که نتيجه اين تلاش ساخت فيلم ماجراجويي هاي برادر باهوش تر شرلوک هلمز بود که در سال 1975روانه سالن هاي سينما شد. اين فيلم نشان داد که وايلدر در امر کارگرداني از اقبال چنداني برخوردار نيست. با اين وجود نااميد نشد و در سال 1983فيلم زن قرمزپوش را جلوي دوربين برد. اين اثر به موفقيت نسبي دست يافت. ايفاي نقش در فيلم هانکي پانکي موجبات آشنايي جين وايلدر را با گيلدا رادنر، کمدين نامي فراهم کرد و اين آشنايي به ازدواج انجاميد. اما مرگ نابهنگام همسر در سال 1989 از وايلدر، انساني خسته و نااميد ساخت. او از سال 1991 به بعد از ساخت فيلم هاي سينمايي و حضور در آنها سرباز زد و همچنان در سايه عصر طلايي موفقيت هايش، روزگار مي گذراند.

ناگفته هاي زندگي جين وايلدر
 

تا به حال در چهار فيلم نقش مردي را بازي کرده که به جرمي که مرتکب نشده، متهم شده است. زماني که همسرش گيلدا رادنر بر اثر بيماري سرطان درگذشت، مرکزي را براي مطالعات بيشتر درباره بيماري سرطان تاسيس کرد. عموي جردن والکرپيرلمن، نويسنده و کارگردان است.
بين سال هاي 1956 تا 1958 در ارتش آمريکا حضور داشت، در زمره دموکرات ها جاي دارد و از مخالفان سرسخت جنگ ويتنام بوده و در حال حاضر مخالف جنگ آمريکا با عراق است.

گفت و گو با مل بروکس
 

کار من نوشتن فيلمنامه هايي است که تنها خودم را شاد مي کنند
 

در دهه پنجاه تنها سه مرد بودند که شيوه متفاوتي در ارائه آثار کمدي داشتند، نيل سيمون، وودي آلن و مل بروکس، مرداني که سبکشان شگفت انگيز به شمار مي رفت. امروزه هر کدام از آنها جايگاه خاصي در سينماي کمدي دارند. با اين وجود نقش مل بروکس در ارئه طيف وسيعي از آثار کمدي پررنگ تر از دو تن ديگر است. چرا که فيلم هاي او داراي گويش هاي دقيق و دوست داشتني است و مخاطبان را مي خنداند و در عين حال آنها را به انديشيدن تشويق مي کند.
فيلم هاي تهيه کننده ها، دوازده صندلي، زين هاي شعله ور و فرانکنشتاين جوان آثاري بودند که به موفقيت بسياري دست يافتند. اما اين نويسنده - کارگردان به شانس اعتقادي ندارد و بر اين باور است که موفقيت فيلم هايش نتيجه ساختارهاي دقيقي است که مرهون فيلمنامه اي منسجم هستند. به گونه اي که او به خوبي تمامي مراحل نگارش فيلمنامه آثارش را در خاطر دارد.
فيلمنامه هاي بروکس غالباً با محوريت داستان هاي عاشقانه شکل مي گيرند. او شخصاً تاييد مي کند که به مقوله عشق در سينما علاقه مند است و همواره دوست داشته فيلم هايي درباره ازدواج، جدايي و... بسازد. فيلم فرانکنشتاين جوان حاصل همکاري ديگري از بروکس و جين وايلدر، هنرپيشه تواناي سينماست. آنها به هنگام ساخت فيلم تهيه کننده ها، فيلمنامه اي براساس ايده وايلدر نوشتند و اين همکاري باعث شد که رابطه دوستانه آنها روز به روز قوي تر شود تا جايي که جملات يکديگر را در فيلمنامه کامل مي کنند. گفت و گويي که در ادامه مي خوانيد: در سال 1975 در نشريه فيلم کامنت به چاپ رسيد. بروکس در اين گفت و گو از نحوه شکل گيري فيلمنامه هايش، نگاهش به مقوله فيلم سازي و سرانجام مراحل شکل گيري فيلمنامه فرانکنشتاين جوان سخن مي گويد.

آيا در مقام کارگردان و نويسنده با بازيگرها اجازه مي دهيد که سرصحنه فيلم برداري گه گاه بداهه پردازي کنند؟
 

اين امر کمتر اتفاق مي افتد. به عنوان مثال ما فيلم زين هاي شعله ور را کلمه به کلمه مطابق با فيلمنامه پيش برديم و در مورد فيلم تهيه کننده ها نيز چنين بود. اما فيلم دوازده صندلي در فضاي بازتري فيلم برداري شد و ما به بازيگران اجازه بداهه پردازي نيز مي داديم. اما اين بداهه پردازي شامل ريتم و حرکت است نه در حد گفت و گو ها و فيلمنامه.

ايده نگارش فيلمنامه و ساخت فيلم فرانکنشتاين جوان چگونه مطرح شد؟
 

در حقيقت ايده اين فيلم توسط جين وايلدر مطرح شد. او مدت ها بود که اين ايده را در ذهنش مي پروراند و زماني که به نتيجه رسيد، کار بر روي فيلمنامه را آغاز کرديم. همه چيز در ابتدا به کندي پيش مي رفت و بايد بگويم که نه ماه طول کشيد تا ما فيلمنامه را نوشتيم. البته اين مسئله براي من غريب نبود، چرا که نگارش فيلمنامه زين هاي شعله ور نيز نه ماه طول کشيد. من همواره سعي مي کنم که زمان بسياري را صرف کار روي فيلمنامه کنم. چرا که در اين صورت مخاطب رويدادي اتفاقي را بر پرده سينما مشاهده نمي کند و همه چيز از پيش برنامه ريزي شده است.

آيا هرگز تصور کرده ايد که خشونت موجود در فيلمنامه آثارتان مي تواند باعث کاهش مخاطبانتان شود؟
 

من همواره هراس از دست دادن مخاطبان را دارم. چرا که هرگز يقين نداشته ام که بيننده اي دقيقاً بخواهد که فيلم هاي مرا دنبال کند. کاري که من انجام مي دهم نگارش فيلمنامه هايي است که تنها خودم را شاد و راضي مي کنند.
اگر اين فيلمنامه ها مرا به خنده بيندازند، ترديدي ندارم که خوب هستند. به اعتقاد من در وهله نخست فيلمنامه است که از اهميت خاصي برخوردار است و در گام هاي بعدي بازيگران و ساير عوامل فيلم. زماني که فيلمنامه را مي نويسم، از بازيگران مي خواهم که آن را اجرا کنند و از عکس العمل هاي آنها سر صحنه فيلم برداري متوجه مي شوم که کار چگونه از آب در آمده است. به عنوان مثال اگر فروشنده اي سر صحنه فيلم حاضر شود، از هنرپيشه ها مي خواهم که صحنه اي را برايش بازي کنند و يا اين که شخصاً اين کار را انجام مي دهم و سپس بازخورد آن را بررسي مي کنم. اگر بتوانم باعث خنده وي شوم، مي فهمم که کارم را به خوبي انجام داده ام. با اين وجود به فيلمنامه کاملاً وابسته نيستم و به بازسازي يک اثر اعتقاد دارم. از همين رو مي توان گفت که امکان دارد تا پايان فيلم، بارها و بارها تغييراتي را در فيلم به وجود آورم.

تصور مي کنيد در وراي فيلمنامه فرانکنشتاين جوان چه چيزي نهفته است؟
 

پاسخ به اين سوال آسان نيست، چرا که اين فيلمنامه اثر پيچيده اي است. مي توان گفت که ما به نوعي سعي مي کرديم که مانند مري شلي، نويسنده کتاب فرانکنشتاين فکر کنيم. تصور مي کنم که او نخستين کسي بود که به وجود حسادت ذاتي در انسان ها پي برد و بي ترديد من نخستين کسي هستم که اين مهم را به وي نسبت مي دهد. درست مانند زماني که زنان احساس مي کنند که با داشتن فرزند مي توانند جايگاهشان را در زندگي مستحکم کنند و اين دقيقاً اتفاقي است که رخ مي دهد. به محض اين که کودک به دنيا مي آيد، زندگي وجهي ديگر مي يابد. يکي از ويژگي هاي نويسنده کتاب فرانکنشتاين اين است که مي تواند زندگي خلق کند. علاوه بر اين او در کتابش به موضوعاتي چون جهل و دانش مي پردازد و ما نيز سعي کرديم که اين موضوع را در فيلمنامه لحاظ کنيم. من تصور مي کنم که ماجراي واترگيت به خوبي ثابت کرد که زودباوري تا چه ميزان مي تواند جدي باشد. داستان دکتر فرانکنشتاين به هراس از آموختن و معادلات رياضي مي پردازد. هيولايي که وجود دارد و نمادي از ذهن وي است و مردم عادي نيز از ذهن او و قدرت تخيلش متنفر هستند.

اگر ببينيد که با وجود تمامي تلاش هايي که در زمينه فيلمنامه و ساخت فيلم انجام مي دهيد، مخاطبان به پيام فيلم شما پي نمي برند، نااميد مي شويد؟
 

ببينيد، اگر آنها به مفهوم چيزي مانند حسادت ذاتي پي نبرند براي من آزار دهنده نيست، چرا که اين مسئله و مسائلي نظير آن تنها در ذهن جريان دارد. ولي اگر قرار باشد که سه دلار بدهند و به نيت خنديدن و فراموش کردن مشکلاتشان به تماشاي فيلمم بنشيند، باز از نظر من اشکال ندارد. شنيدن صداي خنده مردم براي من بسيار راضي کننده است. من مي توانم به هنگام نمايش فيلم هايم در سالن هاي سينما قدم بزنم و صداي خنده مردم را بشنوم و سرشار از هيجان و شادي شوم. اين بهترين اتفاقي است که مي تواند در زندگي يک نويسنده - کارگردان رخ دهد.

کدام يک آسان تر است؛خنداندن مردم يا گرياندن آنها؟
 

من شخصاً احساس مي کنم که گرياندن مردم آسان تر است.اصلاً غلو نمي کنم. شما با نگارش فيلمنامه اي که مردم را مي خنداند، مي توانيد استعداد واقعيتان را محک بزنيد. البته در اين ميان لطيفه هاي نازل هم وجود دارند و در کنار آنها طنز آبرومندانه نيز موجود است. يک مثل قديمي مي گويد خنده به همان ميزان ارزش دارد که وزن آن با طلا سنجيده شود. امکان دارد که مردم با مشاهده يک فيلم بخندند، اما پس از خروج از سينما بگويند که فيلم خوب نبوده است. اين خنده بسيار نازل است. من در فيلم زين هاي شعله ور سعي کردم که بسيار هوشمندانه رفتار کنم و بايد بگويم که اگر داستان خوب نبود و به خوبي به آن پرداخته نمي شد، مخاطبان نمي خنديدند.

فيلم فرانکنشتاين جوان را چگونه مي توانيد در اين طبقه بندي جاي دهيد؟
 

در اين فيلم سعي کردم که براي نخستين بار تلفيقي از داستان و خنده داشته باشم بنابراين 50 درصد فيلمنامه داستان بود و 50 درصد آن لطيفه هاي خنده دار. اين فيلم نيز مانند فيلم تهيه کننده ها داستاني عاشقانه دارد و داراي بده بستان هاي عاطفي است. زماني که با گروه نويسنده ها بر روي فيلمنامه کار مي کرديم، هدفم اين بود که مخاطب به هنگام مشاهده فيلم، حس و حال عاطفي داشته باشد و به گونه اي به شخصيت ها نزديک شود که تمايل نداشته باشد سالن سينما را ترک کند. فکر نمي کنم که فيلم فرانکنشتاين جوان توانسته باشد مانند فيلم زين هاي شعله ور مخاطبان را بخنداند، اما آنها را دست خالي به خانه نمي فرستد.

آيا به نقدهايي که درباره فيلم هايتان نوشته مي شوند، اهميت مي دهيد؟
 

تا حدودي. به عنوان مثال نشريه نيويورک تايمز نشريه اي است که همواره آن را مي خوانم. زماني که فيلم تهيه کننده ها به نمايش درآمد، بسياري از آن به عنوان يک کمدي آمريکايي خوب ياد کردند و مردم آن را دوست داشتند. ريتانا ادلر، در نشريه نيويورک تايمز اين اثر را نقد کرد. او احساس مي کرد که با شروع فيلم مشکل دارد و صادقانه بگويم که يادداشتش بسيار روان پريش بود. به عنوان مثال مي گفت که نمي داند که بايد در سالن سينما بنشيند و به فيلم بخندد و يا اين که سالن را به سرعت ترک کند. در جاي ديگري از يادداشتش گفته بود که از زيرو ماستل خوشش نمي آيد، چون او بسيار چاق است. اين يادداشت مرا آشفته کرد. باور نمي کردم که نشريه اي مثل نيويورک تايمز چنين يادداشتي را چاپ کند. زماني که شما در دبيرستان هستيد، همه نوع کتاب را مي خوانيد. به ويژه کتاب هاي سرگرم کننده را و من نيز نشريه را با ولع خواندم. اما نااميد شدم. سپس شنيدم که وينسنت کنبي، ديگر منتقد عنوان کرده که فيلم تهيه کننده ها را ديده و کار من را دوست دارد. اين گونه بود که نشريه تايمز را خريدم. بعد از مدتي فيلم دوازده صندلي به نمايش عمومي درآمد، اما وينسنت کنبي عنوان کرد که فيلم خوبي نيست و گفت که تهيه کننده ها فيلم خوبي بود. بعد از مدتي فيلم زين هاي شعله ور روانه سالن هاي سينماها شد و وينسنت کنبي عنوان کرد که اين فيلم خوب نيست، اما فيلم دوازده صندلي بد نبود و گفت که داستان زين هاي شعله ور منسجم و يکپارچه نبوده است. در آن زمان نمي دانستم که چگونه بايد به کنبي بگويم که در اين فيلم هدف من هجو وسترني بود که در حقيقت داستاني نداشت. زماني که شما يک وسترن کليشه اي را به سخره مي گيريد بي ترديد به چنين داستاني مي خنديد. زماني که يک ژانر را هجو مي کنيد، بايد دقت داشته باشيد که کليشه ها کدام هستند و از آنها استفاده کنيد.

گفت و گو با جين وايلدر
 

نويسندگي مسير زندگي ام را تغيير داد
 

کمتر کسي است که بتواند تشخيص دهد که جين وايلدر بازيگري است که دغدغه نويسندگي دارد و يا نويسنده اي است که مجذوب بازيگري شده است. هنرپيشه، کارگردان و نويسنده نامي سينما براي رسيدن به جايگاه کنوني اش رويدادهاي بسياري را در زندگي پشت سر گذاشته، رويدادهايي که صحنه هاي طنز و غمناک فيلمنامه هايش را رغم زده و در فيلم هايش نمود پيدا کرده اند. وايلدر در اين مجال از شور و شوقش براي نويسندگي و تأثير اين هنر در زندگي اش سخن مي گويد.

همکاري شما با بروکس از معدود همکاري هاي بلند مدتي است که بسيار ثمربخش بود. شرايط چگونه پيش مي رفت؟
 

زماني که بروکس به سراغ من آمد يک فيلمنامه 30 صفحه اي داشت که بعدها خميرمايه فيلم تهيه کننده ها را تشکيل داد، اما حقيقت امر اين است که هرگز نفهميدم که چه عاملي باعث شد که او مرا براي بازي در اين اثر انتخاب کرد. اما بايد به اين نکته نيز اشاره کنم که رابطه ميان من و بروکس و همکاري هاي بعديمان به اين آساني شکل نگرفت. سال ها طول کشيد تا سرمايه لازم براي ساخت فيلم تهيه کننده ها جمع آوري شد و در اين زمان فيلمنامه چندين بار بازنويسي شد، اما نتيجه کار به گونه اي بود که من از نقش خود بسيار راضي بودم.

ايده نگارش فيلمنامه و ساخت فيلم فرانکنشتاين جوان چگونه مطرح شد؟
 

شايد بتوان گفت که اين فيلم ريشه در آشنايي من و مل بروکس دارد. نخستين باري که مل را ملاقات کردم سر صحنه فيلم مادر کوريج و کودکانش بود. من در اين فيلم نقش کوچکي داشتم و آن بنکرافت، نامزد بروکس در آن زمان، نقش مقابل من را بازي مي کرد. ملاقات ما سر صحنه آن فيلم همچنان ادامه داشت تا اين که او فيلمنامه «فصل بهار براي هيتلر» را به من نشان داد و ما کار بر روي اين فيلمنامه را آغاز کرديم و شما فيلم را با نام تهيه کننده ها مشاهده کرديد. تأثير حضور مل بروکس در زندگي من به گونه اي بود که احساس مي کنم اگر او را نمي ديدم احتمالاً در زندگي حرفه کيف دوزي را انتخاب مي کردم. آن چه که نقطه اشتراک ميان من و بروکس را تشکيل مي داد اين حقيقت بود که حس طنز ما شبيه هم بود و اين مسئله ما را به سوي همکاري هاي بيشتر سوق داد تا جايي که در فيلم هاي ديگر نيز با يکديگر همکاري کرديم. ايده نگارش فيلمنامه و ساخت فيلم فرانکنشتاين جوان مدت ها در ذهنم بود اما تصور مي کردم که به تنهايي نمي توانم از عهده آن برآيم. از همين رو نام فرانکنشتاين جوان را روي يک بالشتک زرد رنگ نوشتم و آن را به بروکس نشان دادم. در ابتدا کمي تعجب کرد اما زماني که خلاصه اي از طرح را برايش گفتم پاسخش بسيار دلگرم کننده بود و گفت:اين شگفت انگيز است.

چه چيزي شما را به نوشتن و به ويژه نوشتن فيلمنامه ترغيب کرد؟
 

سوال خوبي است، اما بايد بگويم که پاسخ قطعي آن را نمي دانم. از زماني که به خاطر دارم به نويسندگي علاقه مند بودم. از همان زمان که نوشتن آموختم تمامي رويدادهاي زندگي ام را به رشته تحرير در مي آوردم و همين امر مسير زندگي ام را تغيير داد. البته اين امر تا حدودي ريشه در دوران کودکي ام داشت. از زماني که به ياد دارم مادرم بيمار بود و زماني که پس از اولين سکته قلبي اش به خانه آمد، پزشکش به من گفت که تا مي توانم بايد او را سرگرم کنم، چرا که ناراحتي هاي عصبي او را از پاي در مي آورد. تا آن زمان هرگز به خنداندن کسي فکر نکرده بودم، اما ناگهان به ياد نمايش خواهرم افتادم که بر روي سن مدرسه اجرا مي شد و همه به او نگاه مي کردند. احساس کردم که من نيز نياز دارم ديگران نه تنها به من نگاه کنند بلکه به صحبت هايم توجه کنند. با اين وجود تنها دوست داشتم مطالبي را با آنها در ميان بگذارم که وجهي هنري داشتند و نگارش فيلمنامه و ساخت فيلم، از جمله عواملي بودند که در کنار بازيگري راه مرا به سوي اين هدف هموار کردند. لطيفه هايي که براي خنداندن مادرم مي ساختم و بازگو مي کردم، در بزرگسالي در فيلمنامه هايم جاي مي گرفتند و موجبات خنداندن مخاطبان را فراهم مي کردند.

آن چه که در اين بين جلب توجه مي کند اين است که دغدغه نوشتن هرگز شما را رها نکرد. حتي زماني که همسرتان «گيلدا» در بستر بيماري بود شما در يک اتاق ديگر سرگرم نگارش فيلمنامه يک اثر کمدي بوديد.
 

شايد تصور کنيد که اين کار غيرممکن است، اما بايد بگويم که در حقيقت نوشتن موجبات بقا و نجات من را فراهم کرد. او در طبقه بالاي خانه بود و از درد به خود مي ناليد و من فيلمنامه شيطاني را نديده اي، شيطاني را نشنيده اي را مي نوشتم. در خلال نوشتن هر 20 دقيقه تا 30 دقيقه به خودم استراحت مي دادم تا ببينم که اوضاع چگونه پيش مي رود و حالش چطور است. در آن زمان احساس نمي کردم که او مي ميرد، از همين رو با شرايط بهتر کنار مي آمدم. علاوه بر اين، نوشتن به من کمک مي کرد که انرژي مضاعفي بيابم و آن را با همسر بيمارم شريک شوم. زماني که او دريافت که من از مرگش هراسناک نيستم، سبکبال تر پرواز کرد. هر زمان که مي نويسم، احساس مي کنم موانعي که سرراهم وجود دارند يکي پس از ديگري کنار مي روند.
حقيقت اين است که نويسندگي هرگز مرا رها نکرد و حتي زماني که به عنوان بازيگر در يک اثر حضور داشتم نمي توانستم ايده هايم را پيرامون فيلمنامه با کارگردان در ميان نگذارم. زماني که مل استورات از من دعوت کرد که در فيلم ويلي ونکا و کارخانه شکلات سازي بازي کنم، نگاهي به فيلمنامه انداختم و گفتم که اگر تغييرات مورد نظر من را در اين فيلمنامه اعمال نکند، پيشنهادش را نمي پذيرم. زماني که او موافقتش را اعلام کرد بر روي شخصيت ويلي ونکا کار کردم و گفت و گوهايي را نيز به فيلمنامه اضافه کردم.

مدتي است که بازيگري را رها کرده ايد، اما نويسندگي همچنان براي شما جذاب است. چه رويدادي باعث شد که تصميم بگيريد زندگي نامه تان را بنويسيد؟
 

مدت ها بود که به نگارش زندگي نامه ام فکر مي کردم و هر زمان که بازيگر و يا کارگرداني زندگي نامه اش را مي نوشت با او صحبت مي کردم و نقاط قوت و ضعف کتابش را برايش مي شمردم. زماني که همراه با همسرم کارن به کاليفرنيا رفتيم و سرگرم پرستاري از مادر بيمارش شد و از آنجايي که من کاري براي انجام دادن نداشتم، بار ديگر به نوشتن روي آوردم. در ابتدا احساس مي کردم که اين سفر يک هفته به طول مي انجامد، اما زماني که مدت آن طولاني شد تصميم گرفتم که بخشي از زندگي ام را بنويسم. اما زماني که شروع کردم احساس کردم که تمايل دارم بيشتر و بيشتر بنويسم و رويدادهاي زندگي ام را بار ديگر مرور کنم. حالا هم از نتيجه کار راضي هستم. در مورد بازيگري بايد بگويم که گه گاه فيلمنامه هايي به من پيشنهاد مي شود اما آنها را نمي پذيرم. چرا که آنها احساس مي کنند که من مي توانم از اين فيلمنامه هاي معمولي، فيلم هاي خنده دار و سرگرم کنده اي بسازم، در صورتي که اين گونه نيست. نيازي به بازيگري ندارم، چرا که از فعاليت خود در اين عرصه احساس رضايت مي کنم، اما نمي توانم در مورد نويسندگي اين را بگويم و تفاوت زيباي ميان بازيگري و نويسندگي در اين امر خلاصه شده است.

فيلم شناسي مل بروکس و جين وايلدر در مقام فيلمنامه نويس
 

مل بروکس
 

متولد 28 ژوئن 1926 بروکلين، نيويورک، آمريکا
1.آدميرال برودوي رويو (1949) مجموعه تلويزيوني
2.نمايش نمايش ها (1950) مجموعه تلويزيوني
3.چهره هاي جديد 1952 (1954) (با نام ملوين بروکس)
4.ساعت سزار (1954) مجموعه تلويزيوني
5.سيد سزار شما را دعوت مي کند (1958) مجموعه تلويزيوني
6.مردي در ماه (1960) تلويزيوني
7.منتقد (1963)
8.هوش خود را به کار بينداز (1965) مجموعه تلويزيوني
9.تهيه کننده ها (1968)
10.دوازده صندلي (1970)
11.کوچه شينبون (1971)
12.زين هاي شعله ور (1974)
13.فرانکنشتاين جوان (1974)
14.مرد2000ساله (1975) مجموعه تلويزيوني
15.وقتي همه چيز فاسد بود (1975) مجموعه تلويزيوني
16.فيلم صامت (1976)
17.تشويش زياد (1977)
18.بمب بي حفاظ (1980) (طراح شخصيت ها)
19.تاريخ دنيا:بخش يک (1981)
20.توپ هاي فضايي (1987)
21.بوي گند زندگي (1991)
22.رابين هود:مرداني با لباس تنگ (1993)
23.دراکولا:مرده و دوست داشتني (1995)
24.تهيه کننده ها:موزيکال سينمايي (2005)
25.هوشمند باش (در دست توليد)

جين وايلدر
 

متولد 11 ژوئن 1933 ميلواکي، ويسکانسين، آمريکا
1.فرانکنشتاين جوان (1974)
2.ماجراي برادر باهوش تر شرلوک هلمز (1975)
3.بزرگ ترين عاشق دنيا (1977)
4.عشاق يک شنبه (1980) (بخش «اسکيپي»)
5.زن سرخ پوش (1984)
6.ماه عسل تسخير شده (1986)
7.بد نبين و بد نشو (1989)
8.قتل در شهر کوچک (1999) مجموعه تلويزيوني
9.زن مورد سوال (1999) مجموعه تلويزيوني
منبع: نشريه فيلم نگار شماره 37