نبرد زلاّقه
نبرد زلاّقه
«شترچراني بهتر از خوک چراني است»
سخن معتمد بن عباد در پاسخ کسي که وي را به خاطر ارتباط و درخواست کمک از ابن تاشفين نکوهش کرد.
«وعده گاه ما، ميدان نبرد است»
اين سخن را ابن تاشفين در پاسخ آلفونسوي ششم گفت که وي را تهدي و تطميع کرد.
1-وضعيت کلي
الف-شرايط حاکم بر جبهه مسلمانان
ب-شرايط حاکم بر جبهه مسيحيان شمال
2-ابن عباد و ابن تاشفين
3-نبرد زلاقه
4-نتايج و درسهاي نبرد
خلاصه رويدادهاي نبرد زلاقه
سال ميلادي: 1002
خلاصه رويدادها: درگذشت حاجب منصور (ابوعامر) و پايان حکومت امويان در اندلس (و تقسيم اندلس ميان ملوک الطوايف. )
سال هجري: 456
سال ميلادي: 1063
خلاصه رويدادها: راميروي يکم -پادشاه آراگون- اقدام به حمله به مسلمانان در «گرادوس» کرد و به دست يک تن از مسلمانان کشته شد. به دنبال آن پاپ الکساندر دوم اعلام کرد هرکس را که به خاطر صليب در اسپانيا بجنگد مي بخشد. پاپ اقدام به گردآوري سپاه به منظور پي گيري طرح «راميرو»کرد؛ ويليام مونتراي، جنگجوي نورماني، سربازان داوطلب را از شمال ايتاليا به خدمت پاپ درآورد؛ همان کاري که ابلس، کنت روسي، برادر ويليشيا ملکه آراگون کرد و جنگجويان نورمان را از شمال فرانسه گرد آورد.
سال هجري: 466
سال ميلادي: 1073
خلاصه رويدادها: ابلس، کنت روسي بار ديگر فرانسويان را آماده حمله کرد و پاپ گريگوري هفتم از همه پيروان مسيحيت خواست که از اين حمله پشتيباني کنند و به آن بپيوندند. او به مسيحيان وعده داد غنايمي را که از مسلمانان بگيرند به خودشان خواهد داد.
سال هجري: 471
سال ميلادي: 1078
خلاصه رويدادها: هيوي يکم- دوک برگنديا- فرماندهي سپاه را براي پشتيباني دامادش آلفونسوي ششم- پادشاه ليون و قشتاله به عهده گرفت.
سال هجري: 473
سال ميلادي: 1080
خلاصه رويدادها: پاپ گريگوري هفتم حمله «گس- جفري» را به مسلمانان مورد تأييد شخصي قرار داد و آن را مبارک شمرد.
سال هجري: 478
سال ميلادي: 1085
خلاصه رويدادها: قشتاليها بر طليطله چيره مي گردند.
سال هجري: 479
سال ميلادي: 1086
خلاصه رويدادها: معتمدبن عباد و يوسف بن تاشفين فرمانده «مرابطون» در زلاقه بر نيروهاي قشتاله به فرماندهي آلفونسوي ششم پيروي مي گردند.
سال هجري: 489
سال ميلادي: 1095
خلاصه رويدادها: مجمع کلرمون جنگ صليبي بر ضد مسلمانان را اعلام مي دارد.
سال هجري: 493
سال ميلادي: 1099
خلاصه رويدادها: صليبيها قدس را اشغال مي کنند.
جنگهاي صليبي پيش از آنکه در شرق آغاز شود، در ميدانهاي عملياتي اندلس آغاز گرديده بود. اين جنگها مدت دو سده پس از خروج صليبيها از شام نيز در آن سرزمين استمرار يافت. معناي ساده اش اين است که جنگهاي صليبي مدت بيش از پانصد سال در اندلس ادامه يافت؛ و اگر قدرت نظامي برتر مسلمانان نبود، پايداري در اين مدت طولاني امکان پذير نمي بود. اگر نبود نبردهاي سرنوشت ساز و سخت و درازمدت، مسلمانان بايد همچنان در اندلس باقي مي ماندند. نبرد زلاقه در قله نبردهاي سرنوشت سازي است که مسلمانان در اندلس فرماندهي کردند. اين نبرد يک سال پس از تصرف طليطله به وسيله قشتاليون روي داد. شايد عامل برپايي اين نبرد اين بود که قشتاليون از پيروزي خود براي چيرگي بر طليطله و درآوردن آن از چنگ دشمنان بهره برداري نکردند. پس از زلاقه نيز نبردهايي روي داد که اهميتي کم تر از آن نداشت. مثل نبرد اَلارک در سال 591ه /1194 م که 108 سال پس از زلاقه موحدون آن را فرماندهي کردند. اين نبرد با نبرد حطين که حدود هفت سال پيش از آن يعني به سال 1187 م روي داد همزمان بود؛ که به نوبه خود نشانگر قدرت مسلمانان در صحنه هاي گوناگون عملياتي است. نيز نشان مي دهد که شدت جنگ ميان مسلمانان و مسيحيان در جبهه هاي شرقي و غربي به يک اندازه بوده است.
اگر در حمله هاي صليبيان در جبهه هاي شرق سنگيني بار جنگ بر دوش اقوام ترک، کرد و عرب بود، در غرب بر دوش اعراب و بربرها بود. آنچه مجاهدان اسلامي را در جاي جاي جهان اسلام و در خشکي و دريا به يکديگر پيوند مي داد، همانا وحدت اسلامي بود. جنگي فراگير در پهنه جغرافيايي گسترده اي در جريان بود. نبرد زلاقه نخستين جلوه آن در صحنه عمليات اندلس بود که پس از آن سراسر جهان اسلام را فراگرفت. بنابراين مي توان نبرد زلاقه را آغاز سرنوشت ساز جنگهاي صليبي برشمرد.
1-وضعيت عمومي
الف-اوضاع در جبهه هاي اسلامي
«ليون» مهم ترين مملکت مسيحي در اسپانيا بود؛ که مورد تهاجم منصور قرار گرفت. در سال 981 م منصور بر سموره (2) در جنوب ليوان چيره شد و در سال 996 م خود ليون را ويران ساخت. در سال بعد «شنت در کامپوستيلا» (3) را به آتش کشيد، ولي نهايت کوشش را براي عدم تعرض به اماکن مقدس به خرج داد. در سال 986 م منصور بر بارسلون چيره گشت و تصميم گرفت که جزيره را يکپارچه سازد و به شکل روزهاي پس از فتح نخست درآورد و آنگاه، بي درنگ از کوه هاي پيرنه بگذرد. اما مرگ وي به سال 1002 م فرا رسيد و موفق به انجام اين کار نگرديد.
پس از درگذشت منصور قدرت مسلمانان روبه ضعف نهاد، با وجود اين، نيروي دريايي آنان توانست به انتيب، بر ساحل لاجوردي، به سال 1003 م و پيزا در ايتاليا به سال 1005 م و ناربون در فرانسه به سال 1020 م حمله کند. اما اين يورشهاي منظم مدت زماني متوقف شد و مسيحيان فرصت يافتند تا ضد حمله هاي خود را آغاز کنند.
نخستين نشان ناتواني مسلمانان در اندلس، پس از منصور، تجزيه خود اندلس بود؛ که اميران و فرماندهان در نواحي و پايگاههاي خود اعلام استقلال کردند. بني حمود در ملقا، دولت بني جهور در قرطبه، بين عباد در اشبيليه، دولت بني افطس در بطليوس، بني يحيي در لبله، بني مزين در باجه و شلب، بني بکري در ولبه و جزيره شلطيش، بني هارون در شنتمريه، بني ذي النون در طليطله، بني مناد در غرناطه، بني برزال در قرمونه، بني دمر در مورور، بني خرزون در ارکش، بني يغرن در رنده و عامريه در مريه تشکيل گرديد. به علاوه مملکت دانيه و جزائر، دولت بلنسيه، امارت پونت و مملکت ساراگوسا. »
ضعف و سستي تنها به تقسيمات محدود نگشت و به درگيري ميان مراکز نيروهاي اسلامي بر ضد يکديگر تبديل شد. فرماندهان اسلامي به نيروهاي صليبي پشت کردند و آنها به هرکجا مي خواستند نفوذ مي کردند. حتي از مسيحيان شمال، يعني مملکت ليون کمک گرفتند و آنان را وادار ساختند تا نيرويشان را افزايش دهند.
برخي منابع اندلسي به توصيف اوضاع اين دوره پرداخته اند؛ که از آن جمله اين گزارش است:« اوضاع در اندلس همچنان با وفاق و فرمانبرداري به سامان و مرتب بود تا آنکه سيل دشمني و دورويي جان صاحبان ثروت را لبريز ساخت. هر رئيس زادگاه خود را مستقل اعلام کرد و آن را به صورت پايگاهي قرار داد که با اسبانش به آنجا پناه مي برد. همسايگان يکديگر را مورد حمله قرار مي دادند و با آنان در سرزمين خودشان مي جنگيدند. با آنکه نيرويشان در برابر مهاجمان دشمن دين تضعيف گرديد؛ و پناهگاههايشان بيهوده رها شد و قرباني گشت. به طوري که همه چيز -مگر مناطقي محدود براساس يک پيمان متارکه - از دستشان رفت؛ و خرد و بزرگشان بايد سالانه باج و خراج مي پرداختند. »(4)
در فضايي اين چنين تفرقه آميز بود که جنگ بطرنه، روي داد و نورمانها در سال 456 ه يعني 21 سال پيش از چيره شدن بر طليطله، بريشتر را به تصرف درآوردند. اصل بر اين بود که سران و فرماندهان اندلس آنچه را که در انتظارشان بود بشناسند، ولي غفلت ورزيدند و به کارهاي روزمره سرگرم شدند و همه کوشش خود را صرف امور جزئي کردند. منابع اندلسي رويدادهاي بطرنه و بريشتر را ثبت کرده اند. از جمله درباره وقايع بطرنه گفته شده است:
فرانکها نيروي انبوهي را به سوي بلنسيه گسيل داشتند. درحالي که ساکنان شهر نسبت به امر جنگ ناآگاه و تنها به سلاح خود مغرور بودند. کار آنها لذت بردن از خوردن و نوشيدن بود. فرانکها وانمود کردند که از جنگ پشيمان شده و توان مقاومت در مقابل ساکنان شهر را ندارند. به اين ترتيب با مسلمانان نيرنگ باختند؛ و مسلمانان با وسوسه آنها به طمع افتادند و دست از جنگ کشيدند. سپس دسته اي از سواره نظام فرانکها در نقاطي کمين کردند و مردم شهر را که با لباس تشريفات به همراه اميرشان عبدالعزيز بن ابي عامر بيرون آمدند ناگهان مورد حمله قرار دادند و شمار بسياري را کشتند يا به اسارت گرفتند. (5)
در بريشتر نزديک سرقسطه، سپاه نورمان به سرقسطه نزديک شد و آن را محاصره کرد. يوسف بن سليمان بن هود در کار دفاع کوتاهي ورزيد و مردم را به حال خود رها کرد. دشمن مدت چهل روز به محاصره ادامه داد. آذوقه کم شد و مردم با يکديگر به منازعه برخاستند. چون اين خبر به دشمن رسيد، جنگ و محاصره را شدت بخشيد و با پنج هزار نيروي زره پوشيده وارد حومه شهر شد. مردم به وحشت افتادند و به دژ پناه بردند. جنگهاي سختي ميان طرفين درگرفت و پانصد تن از فرانکها به قتل رسيدند. ساکنان شهر از زندگي نوميد و از مال و ناموس خود درگذشتند و تنها براي جان خودشان امان خواستند. دشمن نخست به آنان امان داد، اما همين که از سنگرها بيرون آمدند، پيمان را شکست و به آنان خيانت ورزيد و همه را کشت. مال و کالاي بي شماري به دست دشمن افتاد. به طوري که به يکي از فرماندهان که به دژ شهر نزديک بود- يعني فرمانده سپاه رم- 1500 دوشيزه و پانصد بار شتر کالا و زيورآلات و جامه رسيد. شمار کشتگان و اسيران نيز صد هزار تن برآورد شده است. (6)
معتضد بن عباد و پس از او معتمد بن عباد از نخستين کساني بودند که خطر فزاينده از سوي شمال را درک کردند و همه کوشش خود را براي ايجاد وحدت و افزايش قدرت اندلس به کار بستند و موفق گرديدند- بيشتر- سرزمينهاي جنوبي مثل قرطيه، اشبيليه، بطليوس، شلب، ولبه، شلطيش شنتمريه، قرمونه، مورو، رکش، رنده را يکپارچه سازند و رياست اندلس را به دست گيرند. ولي قدرت مقابله با شورش پادشاهان مسيحي در شمال را نداشتند. اميران اسلامي بايد باجگزار مي شدند و به نوشته منابع عربي اين امر موجب افزايش طمع آلفونسو گرديد. وي به سوي طليطله پيش رفت و هرآنچه پيرامون شهر بود نابود ساخت و آن را از حومه جدا کرد. امير طليطله القادر بالله پسر مأمون بن يحيي بن ذي النون با اطمينان از عهد و پيمانهايي که الفونس با وي بسته بود، به جاي مقابله با خطر به ساختن قصري که بناي آن به وسيله مأمون آغاز شده بود پرداخت. (7) محاصره طليطله مدت هفت سال به طول انجاميد و هيچ يک از فرماندهان اسلامي براي پشتيباني از مردم يا برداشتن محاصره از شهر اقدامي نکردند تا آنکه در نيمه محرم سال 487 ه. دشمن ناگهان وارد شهر گرديد. سقوط طليطله بازتاب بسيار گسترده اي داشت و مسلمانان سراسر اندلس به انگيزش درآمدند. (8)
ب. اوضاع در جبهه مسيحيان شمال
پاپ ژان دهم و دربار قسطنطنيه در سال 915 م درصدد برآمدند تا با تشکيل جبهه متحدي از حاکمان مسيحي، مسلمانان را از دژ آنان در بالاي کوه گاريگليانو بيرون برانند. در سال 941 م بيزانسيها از هيو، امير پرو وانس، براي حمله به دژ مزيوس (فريگوس) ياري گرفتند، اما اين حمله به شکست انجاميد و دژ در دست مسلمانان باقي ماند، تا آنکه اميران پرووانسي و ايتالياييها براي بيرون راندن مسلمانان از دژ فريگوس در سال 972 م همدست گرديدند.
اما اين اتحادهاي محلي پراکنده و مقطعي بود؛ و به سازماندهي و تلاش بيشتر نياز داشت. جايي که بيش از ديگران چنين نيازي را احساس مي کرد رم بود، به ويژه پس از آنکه مسلمانان در سال 846 م خود آن شهر را مورد حمله قرار داده و به کليساي قديس پطرس رسيدند. کار هدايت نيروها و تنظيم همکاريها در اين دوره با صومعه بزرگ کلوني بود که رياست دو تن بر آن مدت 115 سال به درازا کشيد، آن دو يکي اديلو بود که رياست آن را به سال 994 م به عهده گرفت و در سال 1048 م مرد و ديگري جانشين وي، هيو، بود که تا سال 1109 م زنده بود. وي به انجام يک ضد حمله بزرگ بر ضد مسلمانان در اسپانيا اهتمام ويژه اي ورزيد. فرماندهي اين ضد حمله با پادشاه ناوار به نام سانکو يا سانشوي سوم معروف به سانشوي بزرگ بود.
سانشو در صدد تشکيل اتحاديه اي از حکمرانان مسيحي در ضد مسلمانان برآمد. به اين منظور از دوستان خود يعني پادشاه ليون و قشتاله درخواست کمک کرد. او همچنين ويليام، دوک گسکونيا را هم پيماني غيرتمند يافت. اما روبرت، پادشاه فرانسه، تقاضاي وي را نپذيرفت. هرچند که اين تلاشها نتيجه مهمي به بار نياورد، ولي صومعه کلوني همچنان به آسايش و سلامت زايران اهتمام به خرج مي داد، و پيوسته مي کوشيد تا نشان دهد که به وجودش براي تضمين امنيت راه منتهي به کومپستل براي زايران و حفاظت از اسپانياي مسيحي اهميت دارد.
گويا معبد کلوني در پيشروي روجر توسني (9)اهل نورماندي تأثيرگذار بود؛ و اين پس از آن بود که نورمانها از خود شور و اشتياق به ماجراجويي نشان دادند و در سال 1018 اقدام به همکاري با ايرسلنده(10)، کونتيسه برشلونه، در رويارويي با مسلمانان کردند. در روزگار سانشو و جانشينان وي سلطه کلونياييها بر کليساي اسپانيا رو به فزوني نهاد، به اين ترتيب که از اين کليسا براي پيشبرد حرکت اصلاح طلبانه استفاده مي کردند.
سازمان پاپي قادر به انجام چنين کاري نبود، مگر اينکه همه کوشش جهان مسيحيت متوجه اسپانيا گردد. حاکم گسکونيه- سانشو ويليام- مورد عنايت کلوني و سازمان پاپي قرار گرفت. اين زماني بود که پادشاه ناوار براي حمله به حاکم سرقسطه به سانشو پيوست. اين تأييد کلوني امير بارسلون- ريموند برنگار- را نيز تشويق کرد تا براي جنگ با مسلمانان به سوي جنوب حرکت کند.
به اين ترتيب جنگ بر ضد مسلمانان اسپانيا، با ماهيتي صليبي آغاز گرديد و پاپها پيوسته با تلاشهاي بي وقفه خود در توجه و تأثير جنگ صليبي نقش داشتند. درسال 1063 م، راميرو- يکم -پادشاه آراگون در جنگ با مسلمانان در «گرادس»(11) کشته شد. مرگ وي شهسواران اروپا را برانگيخت و پاپ-الکساندر دوم- درباره گناه همه کساني که به خاطر صليب در اسپانيا بجنگند اعلام بخشش کرد؛ و اقدام به تشکيل ارتشي براي ادامه راه راميرو نمود. «ويليام آومونتريال»، (12) از جنگجويان نورماني، براي بسيج جنگجويان شمال ايتاليا کمر به خدمت پاپ بست. ابلس، کنت رُه رسي(13)، برادر ويليشيا(14)، ملکه آراگون نيز گردآوري پيکارگران شمال فرانسه را عهده دار گرديد.
اما بزرگ ترين سپاه را جفري، کنت آکيتانيا، فرماندهي مي کرد که با وجود تلاش بسيار، کار چشمگيري انجام نداد. داستان از اين قرار بود که وي بر«باربسترو» چيره شد و غنايم بسياري نيز به چنگ آورد. (15)اما مسلمانان بي درنگ اقدام به ضد حمله کردند و آنها را بازپس گرفتند. از اين هنگام به بعد بود که سربازان فرانسوي به منظور ادامه کار با شتاب از کوههاي پيرنه «آلپرتات»گذشتند. ابلس، کنت رسي، تا تدارک حمله اي جديد در سال 1073م از پاي ننشست و پاپ گريگوري هفتم از همه حکمرانان مسيحي خواست تا به سپاه او بپيوندند. او به جهانيان يادآور شد که سرزمين اسپانيا به پايگاه مقدس تعلق دارد و مسيحيان به زودي از زمينهايي که از چنگ مسلمانان بيرون خواهند آورد بهره مند خواهند شد.
درسال 1078 هيوي يکم، دوک برگنديا، فرماندهي سپاهي را براي ياري دامادش آلفونسوي ششم، پادشاه قشتاله عهده دار گشت. درسال 1080 م پاپ گريگوري هفتم اعلام کرد حمله اي که گَي جفري عهده دار فرماندهي آن است مورد تأييد شخص وي مي باشد.
روند کار تا سال هاي بعد به خوبي پيش مي رفت، به طوري که قشتاليها در سال 1085 م طليطله را به تصرف درآوردند؛ و پادشاه قشتاله، آلفونسو (اذفونس) از اين پيروزي براي تحکيم جايگاه خود در فرماندهي جنگ صليبي بهره برداري کرد.
از آنجا که معتمدبن عباد، بزرگ ترين پادشاه اندلس بود و بيشتر شهرهاي آنجا مثل قرطبه و اشبيليه را در اختيار داشت. آلفونسوي ششم همه توان خويش را در جنگ با او به کار بست -با آنکه معتمد به آلفونسو خراج سالانه مي پرداخت. از اين رو هنوز پيروزي آلفونسو بر طليطله به پايان نرسيده بود که نزد معتمد بن عباد فرستاد و از او خواست که بايد همه دژهاي استوار به او تسليم گردد و دشتها در دست مسلمانان باقي بماند. وقتي هم که معتمد ماليات معمول را برايش فرستاد نپذيرفت. آلفونسو هيئتي را مرکب از پانصد سوار به رياست مردي يهودي نزد معتمد به سفارت فرستاد و طي نامه اي از وي خواست تا اجازه دهد که همسر حامله اش قمطيجه- يا قمجيطه - به جامع قرطبه درآيد و فرزندش را درآنجا به دنيا آورد. چنين درخواستي به اين دليل بود که کشيشان و اسقفها گفته بودند در بخش غربي شهر کليسايي بوده که نزد آنها بسيار محترم بوده و مسلمانان به جاي آن جامع اعظم خود را بنا کرده اند. او تقاضا کرد که زن ياد شده در شهر زهرا، واقع در غرب شهر قرطبه منزل کند. اين شهر را ناصرالدين الله بسيار زيبا ساخته بود. وي از سراسر دنيا کاشي رنگي و مرمر سفيد و آن حوض مشهور را آورده و براي بناي آن مال فراوان خرج کرده بود.
سفير از معتمد خواست که بنابر توصيه پزشکان و کشيشان، زن ياد شده در شهر الزهرا ساکن گردد و به جامعه ياد شده رفت و آمد کند و فرزندش را در ميان پاکي نسيم الزهرا و فضيلت مکان کنيسه در جامع مذکور به دنيا آورد. اما معتمد از پذيرش اين درخواست آلفونسو خودداري کرد. سفير يهودي- وزير آلفونسو - رو به ابن عباد کرد و سخناني چنان نادرست و درشت به زبان آورد که ابن عباد تحمل نکرد و دواتي را که در مقابلش بود چنان بر سرآن يهودي کوبيد که مغزش در حلقومش ريخت. آنگاه فرمان داد که او را در قرطبه به سر آويزان کردند و پانصد سوار همراهش را ميان فرماندهان سپاه خويش تقسيم کرد و دستور داد که همه آن کافران را از دم تيغ بگذرانند. از آن گروه سه تن باقي ماندند. اينان نزد آلفونسو آمده موضوع را گزارش دادند. آلفونسو که عازم محاصره قرطبه بود، پس از آنکه فهميد معتمد تصميم به جنگ با وي دارد و از فرمان وي سرباز زده است، براي افزايش شمار نيروهاي خود و نيز تهيه وسايل حصارگيري به طليطله بازگشت. (16)
2- ابن عباد و ابن تاشفين
در همين اوضاع و احوال معتمد بن عباد تصميم خويش را گرفت. او پيکهايي نزد حاکم بطليوس، المتوکل، عمر به محمد و عبدالله بن حبوس صنهاجي- حاکم-غرناطه فرستاد تا هر دوي آنها قاضيانشان را به حضور وي بفرستند؛ و آنان چنين کردند. او قاضي کل قرطبه، عبيدالله بن محمد بن ادهم ملقب به ابوبکر، را که خردمندترين مردم روزگار خويش بود به حضور طلبيد. چون همه قاضيان در اشبيليه به نزد وي گرد آمدند، وزير خود ابوبکر بن زيدون را نيز به جمعشان افزود و چهارتن را به عنوان نمايندگان خود برگزيد که بايد نزد يوسف بن تاشفين مي رفتند و او را به جهاد ترغيب مي کردند. در اين ميان وزيرش حق داشت که پيمانهاي سلطاني لازم را به امضا برساند.
هيئتهاي اندلسي پيوسته نزد يوسف بن تاشفين مي آمدند و با چشماني اشکبار به وي التماس و استغاثه مي کردند و از قاضيان دربار و وزيران دولتش کمک مي گرفتند. او نيز به سخنانشان گوش فرا مي داد و دلش مي سوخت. يوسف بن تاشفين سرگرم محاصره سبته بود و ابن عباد ناوگانش را از اشبيليه براي پشتيباني او براي وادار کردن سبته به تسليم اعزام داشت. هنوز اين کار به پايان نرسيده بود که يوسف آماده عبور از دريا شد. (17)
اما در اندلس در همه جا پيچيد که ابن عباد نامه نوشته و يوسف بن تاشفين تصميم دارد که از دريا بگذرد و مي توان در جنگ با دشمن به وي پشتگرم بود. مردم به يکديگر مژده مي دادند و شادماني مي کردند و درهاي اميد به رويشان گشوده شد.
اما ملوک الطوايف اندلس، با شنيدن تصميم ابن عباد و تنها ديدن وي در اين تصميم، نگران شدند. شماري نامه نوشتند و شماري ديگر در ديداري حضوري، وي را از پايان کار برحذر داشتند و گفتند:ملک عقيم است و دو شمشير در يک غلاف نگنجند. ابن عباد به آنان پاسخي داد که به صورت ضرب المثل درآمد. او گفت: شترچراني بهتر از خوک چراني است. معنايش اين است که اگر او طعمه و اسير دست يوسف بن تاشفين گردد و در صحرا شترانش را بچراند، بهتر از آن است که به دست آلفونسو تار و مار و اسير گردد و در قشتاله خوکهاي او را بچراند. او به کساني که از وي کناره گرفته و سرزنش مي کردند گفت:اي مردم من در کار خويش دو حالت در پيش دارم:حالت يقين و حالت شک و چاره اي جز انتخاب يک حالت ندارم. حالت شک اين است که اگر به ابن تاشفين يا آلفونسو اعتماد کنم ممکن است به پيمان خود وفا کند و بر وفاي خويش باقي بماند و ممکن است چنين نکند. اين حالت شک بود. اما حالت يقين اين است که اگر به ابن تاشقين اعتماد کنم در آن صورت خداي را خوشنود ساخته ام و اگر به آلفونسو تکيه کنم خداي را به خشم آورده ام. هرگاه که در حالت شک خطر بايد کرد چرا بايد کاري که خداوند را خوشنود مي سازد رها کنم و کاري که او را به خشم مي آورد انجام دهم؟ در اين هنگام يارانش از سرزنش وي دست کشيدند.
يوسف بن تاشقين پس از فراهم آوردن آمادگي کامل، فرمان داد که شتران را از دريا عبور دهند. آن قدر شتر عبور دادند که سراسر جزيره را پر کرد و کف دهانشان تا به آسمان بالا رفت. اين درحالي بود که تا به آن روز نه مردم جزيره و نه سپاهشان هرگز شتر نديده بودند. از اين رو با ديدن شتران و کف دهانشان تجمع مي کردند. عبور دادن شتران از سوي ابن تاشفين بر پايه نظري صائب انجام مي شد. او با اين کار سپاهش را ترغيب و براي جنگ آماده مي ساخت. يوسف به آساني از دريا گذشت و به جزيره خضرا درآمد. مردم راه او را گشودند و با آذوقه و اسباب پذيرايي به استقبالش آمدند. سپس بازاري برپا کردند و همه وسايل آسايش موجود خود را نزد وي آوردند. به سربازان اجازه داده شد که به شهر درآيند و در آن تصرف کنند. به دنبال آن مساجد و ميادين از داوطلبان پر شد؛ و يکديگر را به نيکي سفارش مي کردند.
يوسف بن تاشفين نيروي خويش را تجديد سازمان کرد و آنان را لشکري پس از لشکر، اميري پس از امير و قبيله اي پس از قبيله درحالتي بسيار باشکوه به اشبيله اعزام کرد. معتمد پسرش را به ديدار ابن تاشفين فرستاد و به حکمرانان فرمان داد که آذوقه و اسباب پذيرايي آماده کنند. آنچه يوسف بن تاشفين مي ديد وي را به شادي و نشاط وا مي داشت. لشکرها يکي پس از ديگري با فرماندهانشان به اشبيليه رسيدند و معتمد از اشبيليه همراه با صد سوار و اعيان دولت خويش به ديدار يوسف رفت. ديدار ميان دو فرمانده بسيار گرم بود و نويد پيروزي مي داد. آنگاه از يکديگر جدا شدند. يوسف به جايگاه خود و ابن عباد به منزلگاه خود رفت. (18)
ابن عباد هر آنچه را که از هديه و پيشکش و اسباب پذيرايي آماده کرده بود نزد يوسف بن تاشقين فرستاد. آن شب را به صبح آوردند و بامدادان پس از گزاردن نماز همه سوار شدند. ابن عباد يوسف را بر خود مقدم داشت و او پذيرفت و مردم با مشاهده قدرت و شوکت وي شادمان گشتند. همه ملوک الطوايف اندلس يا خود در جنگ شرکت کردند و يا کمک فرستادند. صحراويون همراه يوسف نيز چنين کردند؛ و جنگجويان همه مناطق قرار گذاشتند که در نزديکي بطليموس به يکديگر بپيوندند.
از آن سوي، آلفونسوي ششم نيز با دريافت پاسخ قاطع ابن عباد آماده جنگ شد و همه ساکنان سرزمين خود و نواحي اطراف و بيرون آن را بسيج کرد. کشيشان، راهبان و اسقفها صليب برافراشتند و انجيلهايشان را منتشر کردند. گروه بي شماري از جُلقي ها(19) و فرنگيان گرد آمدند. آلفونسو نزديکان و مشاورانش را فراخواند و گفت:« چنين به نظرم رسيده است که اگر اجازه دهم که آنان وارد سرزمين من شوند و ميان حصارها با من بجنگند، چه بسا که جنگ به زيان من تمام شود و سرزمين مرا تصرف کنند و يک شبه همه را از دم تيغ بگذرانند. اما من در حصار سرزمين خودشان با آنان مي جنگم. اگر جنگ به زيان من بود آنان به هدفي که دست يافته اند بسنده مي کنند و تنها پس از يک آمادگي دوباره دروازه ها را پشت سر قرار مي دهند؛ و اين کار موجب حفظ سرزمين و جبران شکستهايم خواهد بود. اما اگر من در سرزمين خودشان بر آنان پيروز گردم، از جنگ با آنان در قلب سرزمين خود نيز بيم ندارم».
آنگاه سربازان سلحشور و شجاع را با خود همراه ساخت و بقيه را در عقبه نيروهايش قرار داد. چون جنگجويان زبده اش را ديد، گفت:« همراه اينان با جن و انس و فرشتگان آسمان مي جنگم». کم ترين شماري که براي جنگجويان زبده آلفونسو نقل شده چهل هزار نيروهاي زره پوش است که هرکدام نيز پيرواني داشتند. اما مسيحيان اين رقم را قبول ندارند و شمار نيروها را به مراتب بيش از اين نقل مي کنند. ولي روي هم رفته همه اتفاق نظر دارند که شمار مسلمانان از کافران کم تر بود. (20)
آلفونسو نيروهايش را در قالب دو لشکر آرايش داد. يکي از آن دو لشکر را به منطقه باجه در غرب اندلس فرستاد تا پس از تاخت و تاز در آن نواحي از لبله به سوي اشبيليه حرکت کنند و در طريانه به او بپيوندند. آنگاه خود با سپاهي گران حرکت کرد و راهي جدا از راه لشکر نخست را در پيش گرفت. هر دو لشکر در شهرها دست به تاراج زدند و ويران کردند و نابود ساختند، تا آنکه در وعده گاهشان يعني ساحل رودخانه بزرگ، در مقابل کاخ ابن عباد به هم رسيدند. آلفونس در دوران اقامتش در آنجا در نامه اي ابن عباد را چنين سرزنش کرد: در اثر اقامت طولاني در اينجا، مگس در مجلس من فراوان شده و گرما مرا آزار مي دهد. از قصر خود بادبزني برايم هديه بفرست تا خودم را با آن خنک کنم و مگسها را از صورتم برانم. » اين عباد با خط خودش در پشت نامه اش چنين نوشت:«نامه ات را خواندم و بر خودبيني و غرور تو آگاهي يافتم. اگر خدا بخواهد برايت از پوستهاي لمطي مي فرستم که تو را خنک نکند بلکه جانت را بستاند. » چون نامه ابن عباد به آلفونس رسيد و برايش خوانده شد و از مضمونش آگاهي يافت، همانند شخصي کودن و ابله سر به زير افکند.
يوسف بن تاشفين بلافاصله پس از تنظيم سپاه در اشبيليه طي نامه اي به آلفونسو چنين پيشنهاد کرد:يا مسلمان شدن يا جزيه و يا چنان که مرسوم است جنگ. »در بخشي از آن نامه چنين آمده بود: اي آلفونسو، شنيده ام که مردم را براي آمدن نزد ما دعوت کرده اي و آرزو داشتي که با کشتي نزد ما بيايي. اما اينک ما نزد تو آمده ايم، خداوند ما و شما را در اين معرکه گرد آورده است و تو سرانجام دعايت را خواهي ديد « و ما دعاء الکافرين الا في ضلال» ( و دعاي کافرين جز در گمراهي نيست). (21)
آلفونسو در نامه اي خطاب به معتمد بن عباد چنين نوشت: «دوست شما يوسف از سرزمين خود به تنگ آمده و به دريا زده است. از اين پس من رنج را از او برمي دارم و شما را به زحمت نمي اندازم. براي دلسوزي نسبت به شما من خود نزدتان مي آيم و شما را در سرزمين خودتان ديدار مي کنم. » او همچنين نامه ديگري را که يکي از اديبان گمراه مسلمان براي او نوشت به سوي ابن تاشفين فرستاد و او را نسبت به ردّ پيشنهاد وي مبني بر اسلام يا جزيه آگاه ساخت-«او سخنان درشت گفت و به گزافه گويي درباره امکانات و نيروهاي همراهش پرداخت. »
چون نامه به يوسف رسيد، به دبير خود، ابوبکر بن قصير، فرمان داد که پاسخ او را بنويسد:او که دبيري بزرگ بود نامه اي بسيار نيکو نوشت. چون آن را بر امير المسلمين، يوسف، خواند گفت:اين نامه بلند است... نامه آلفونسو را بياور و در پشت آن بنويس:« آنچه بايد بشود به زودي خواهي ديد»؛ و برايش ارسال داشت. آلفونسو با آگاهي از مضمون نامه ترسيد و دانست که سرو کارش با مردي تواناتر از خود اوست.
3-نبرد زلاقه
يوسف و ابن عباد يارانشان را موعظه کردند. فقيهان و پارسايان نيز در مقام وعظ برآمدند و مردم را به شکيبايي و ثبات قدم تشويق کردند و از سستي و فرار پرهيز دادند. طلايه داران گزارش دادند که دشمن بامداد همان روز، يعني چهارشنبه، بر آنان مشرف گشته است. مسلمانان به تنظيم صفوفشان پرداختند و آلفونسو نيز با هدف به کارگيري مکر و نيرنگ به مقر خويش بازگشت. مردم به محله هاي خود بازگشتند و شب را خوابيدند. بامداد روز پنجشنبه آلفونسو پيکي نزد ابن عباد فرستاد و پيشنهاد زير را مطرح کرد: فردا جمعه و عيد شما و يک شنبه عيد ماست، بياييد تا ميان اين دو عيد يعني روز شنبه با يکديگر بجنگيم. «معتمد موضوع را به آگاهي سلطان يوسف رساند؛ او عنوان کرد که اين پيشنهاد نيرنگي بيش نيست و هدف او اين است که روز جمعه غافلگيرانه به ما حمله کند. بنابراين لازم است که همه نيروها در روز جمعه آماده باشند. »
مردم شب را با آمادگي کامل خوابيدند؛ بعد از سپري شدن بخشي از شب دو سوار از سپاه معتمد آمده گزارش دادند که آنها در محله آلفونسو صداي همهمه لشکر و برداشتن اسلحه شنيده اند. سپس شماري ديگر از طلايه داران آمده وجود تحرک در سپاه آلفونسو را تأييد کردند. به دنبال آن جاسوسان از محله مسيحيان آمدند و گفتند: ما گوش ايستاديم و شنيديم که آلفونسو به يارانش مي گويد: آتش افروز اين جنگ ابن عباد است و اين صحراويون گرچه مردماني با احتياط و به امور کارزار آشنا هستند؛ ولي با اين سرزمين آشنايي ندارند و اين ابن عباد است که آنان را راهنمايي مي کند. هدف شما بايد او باشد و به او حمله کنيد و در جنگ پاي بفشريد. اگر او را از پاي درآوريد، با صحراويون مشکلي نخواهيد داشت و اگر شما جانانه حمله کنيد گمان ندارم که ابن عباد ياراي مقاومت در برابر شما را داشته باشد.
ابن عباد ابوبکر بن قصيره دبير را نزد يوسف فرستاد و ضمن آگاه ساختن او از آمدن آلفونسو از وي درخواست کمک کرد. ابن قصيره در تاريکيهاي شب از محله ها گذشت تا نزد يوسف بن تاشفين رسيد و حقيقت امر را به اطلاعش رساند. يوسف گفت که به ابن عباد پيغام دهد:« به خواست خداوند من به زودي خود را به او خواهم رساند. » آنگاه يوسف به يکي از فرماندهانش دستور داد که با گردان زيرفرمانش حرکت کند و خود را به محله مسيحيان برساند و تا هنگامي که آلفونسو با ابن عباد درگير است، آن را به آتش بکشاند. (23)
ابن قصيره سوي معتمد بازگشت و در سحرگاه روز جمعه، نيمه رجب 479 ه، به او رسيد. با رسيدن او سپاهيان طاغيه(24) يک باره سر رسيدند و ابن عباد چان شُکّه شد که همه آرزوهايش را از دست رفته ديد. آلفونس با همه قوا به او حمله کرد و از همه سو در محاصره قرار داد. جنگ سختي درگرفت و شمار بسياري از سپاه ابن عباد کشته شدند. ابن عباد خود بيش از ديگران در کار جنگ پاي فشرد. سلطان يوسف که مراقب اوضاع مسير بود کند پيش مي رفت. جنگ بر او فشار مي آورد و کار بر او و همه همراهانش سخت گرديد. کندروي صحراويون موجب افزايش بدگماني ها شد. شماري از ياران ابن عباد و از آن جمله پسرش، عبدالله، گريختند و او خود چندين زخم برداشت. بر سر او چنان ضربتي نواختند که فرقش را شکافت و به گيجگاهش رسيد. دست راست او زخمي شد و از يک پهلو مورد اصابت شمشير قرار گرفت. سه اسب در زير پايش پي شدند. هر اسبي که هلاک مي شد، اسب ديگري برايش مي آوردند. او با مرگ دست و پنجه نرم مي کرد و از چپ و راست شمشير مي زد. (25)
در لحظه اي چنان دشوار که جانها به لب رسيده و چشمها جايي را نمي ديد، پيش قراولان نيروهاي صحرا سر رسيدند، نخستين کس از فرماندهان ابن تاشفين که خود را به ابن عباد رساند «داود بن عايشه» بود. او دلاوري شجاع و نيرومند بود. و با آمدن وي اندوه از چهره ابن عباد زدوده شد. به دنبال آن يوسف رسيد که صداي طبلهايش به آسمان بلند بود. آلفونسو با ديدن يوسف با همه نيروهايش به وي حمله ور گرديد. سلطان يوسف نيز به مقابله با او برخاست و با نيروهاي زير فرمانش وي را به اردوگاهش بازپس زد. نيروهاي ابن عباد گرد آمدند، بوي پيروزي به مشامش رسيد و مژده ياري شنيد.
جنگ بسيار سختي بود. پرچم پيروزي چندين بار ميان دو طرف دست به دست گشت. نيروهاي آلفونسو ميان پتک ابن عباد و سندان ابن تاشفين به جنگ پرداختند. آنگاه همگي جانانه حمله کردند به طوري که زمين در زير سم ستوران به لرزه درآمد. روز روشن از شدت گرد و غبار به شب تاريک مبدل شد. اسبها در خون فرو رفتند و هر دو طرف به سختي در جنگ شکيبايي ورزيدند. آنگاه ابن عباد نزد يوسف بازگشت و همراه وي پيروزمندانه حمله کرد. آن دسته از ياران ابن عباد نزد يوسف بازگشت و همراه وي پيروزمندانه حمله کرد. آن دسته از ياران ابن عباد که گريخته بودند با ديدن درگيري طرفين بازگشته و سخت حمله کردند. آلفونسو خود به ميدان آمد و شکست خورده پا به فرار نهاد. او از ناحيه ران چنان ضربتي خورده بود که براي همه عمر مي لنگيد. (26)لشکريان آلفونسو پا به فرار نهادند. آنان پشت به ميدان جنگ کردند و شمشير و نيزه بود که آنان را از پاي درمي آورد؛ تا آنکه به پشته اي بلند رسيدند و به آنجا پناه بردند و سپاه، آنان را در محاصره گرفت.
پانصد سوار زخمي پيرامون آلفونسو گرد آمدند؛ و ديگر يارانشان همه يا به قتل رسيده و يه به اسارت درآمده بودند. مسلمانان از سرهاي دشمن مناره ساخته و روي آن اذان مي گفتند. آلفونسوي بيچاره به آوردگاه نظاره مي کرد و جز بدبختي خود و يارانش چيزي نمي ديد. در ميدان وسيع نبرد جز از روي مرده و خون نمي شد گذشت. شب هنگام آلفونسو- ي ششم- يارانش را منظم کرد و آن پشته را ترک گفت. چون به طليطله رسيدند، هرچه جست وجو کرد از دلاوران، شجاعان و يارانش کسي را نيافت و چيزي جز صداي کساني که در غم آنان نوحه سرايي مي کردند نشنيد. او اندوهگين شد و آن قدر نخورد و نياشاميد تا جان باخت. از او تنها يک دختر باقي ماند که اداره امور را به او سپرد و آن دختر در باروي طليطله پناه گرفت.
ابن عباد نزد سلطان يوسف رفت، با او مصافحه کرد، به او تبريک گفت و از او سپاسگزاري کرد و او را ستود. يوسف نيز استقامت و پايمردي ابن عباد را ستود و از حال او در هنگامي که لشکريانش او را تسليم کرده راه فرار پيش گرفتند پرسيد. او در پاسخ گفت: «آنان خود در نزد شما حاضرند و خودشان بايد برايتان بگويند. »
مسلمانان همه سلاحها و ابزار و آلات و ظروف موجود در اردوگاه فرنگيان را تصرف کردند. ابن عباد فرمان داد تا سرهاي مشرکان را در يک جا گرد آوردند؛ که تبديل به تپه اي بلند شد. مسلمانان مدت چهار روز در ميدان نبرد ماندند و غنايم را گرد آوردند و از سلطان يوسف درباره آنها نظر خواستند. وي از همه آنها چشم پوشيد و همه را به پادشاهان اندلس بخشيد و گفت که هدف او جهاد و پاداش عظيم و ثوابهاي دايمي نزد خداوند است. پادشاهان اندلس با مشاهده بخشندگي ابن تاشفين رهسپار اشبيليه گرديد. سلطان يوسف مدت سه روز در بيرون اشبيليه ماند و چون از مغرب اخباري دريافت کرد که بايد بازگردد، آهنگ آن سرزمين کرد. ابن عباد يک شبانه روز با او رفت و ابن تاشفين او را سوگند داد که بازگردد. زيرا زخمهايش متورم گشته بود. آنگاه پسرش، عبدالله، يوسف بن تاشفين را تا رسيدن به دريا و عبور به سوي مغرب همراهي کرد.
معتمد بن عباد به اشبيليه، که سرگرم جشن پيروزي بود، بازگشت. (27) آن دسته از نيروهاي مرابطون نيز که يوسف بن تاشفين به فرماندهي يکي از فرماندهان مشهور خويش يعني سيربن ابي بکر براي ادامه جهاد باقي گذاشت، (28) پس از اندکي استراحت وارد قلمرو آلفونسو گرديدند. سيربن ابي بکر دست به غارت و تاراج زد و شماري را به اسارت گرفت. او دژهاي استوار و پناهگاههاي دشوار و مشکل را گشود و در شهرها پيشروي کرد و بر اموال و ذخاير بسياري دست يافت و بر سرزمينهاي مفتوحه از نيروهاي سواره نظام و پياده نظام مأمور گماشت.
4-نتايج نبرد و درسهاي آن
شايد دليل اينکه مسلمانان، همانند گذشتگان خود از اين عمليات بهره برداري استراتژيک نکردند، بروز حوادثي بود که ابن تاشفين را ناگزير به بازگشت به مغرب کرد، و عامل ديگر شکست سختي بود که در مرحله اول نبرد بر نيروهاي ابن عباد وارد آمد و او را از ادامه جنگ و بهره برداري از پيروزي بازداشت.
از ديگر دستاوردهاي اين جنگ بالا رفتن روحيه مجاهدان راه خدا، بازگشت اعتماد به نفس آنان؛ يافتن توان شکست دشمن و رهايي از سلطه اي بود که آلفونسو و ديگر پادشاهان شمال بر مسلمانان تحميل کرده بودند.
از ديگر نتايج اين نبرد برطرف شدن پراکندگي ميان ملوک الطوايف اندلس و يک پارچه شدن آن بود. اما روش اجراي اين کار با هدف مغاير بود و برآينده درگيريها تأثير ناخوشايندي گذاشت. چرا که از آن پس ميان اندلسيان«ساکن شهرها» و مرابطاني که «براي جهاد به اندلس آمده بودند»، اختلاف افتاده معتمد بن عباد نخستين قرباني اين اختلاف بود. اختلافي که در زماني کوتاه اندلس را به دو بخش جداگانه تقسيم کرد. اين پديده نمونه بارز اهداف والايي است که به دليل به کارگيري روش ها و ابزار نامناسب به نتيجه کامل نمي رسد.
نبرد زلاقه از جنبه نظامي بسيار درخشان بود و درسهاي فراواني به همراه داشت. شايد بارزترين اين درسها «تصميم بر کسب پيروزي» و «سرسختي نشان دادن در درگيري مسلحانه» به عنوان تنها راه ممکن براي بيرون آمدن از اوضاع آشفته حاکم بر روابط ميان مسلمانان اندلس و دولت هاي شمالي مسيحي بوده باشد. اين تصميم در ميان عموم مسلمانان به همان اندازه آشکار بود که در سطح فرماندهان. مسلمانان نشان دادند که براي دست کشيدن از نصف دارايي خود به نفع جنگجويان مغربي و برادران ديني خود به خاطر حمايت از اسلام و مسلمانان، آمادگي دارند. شايد دليل وجود آگاهي کامل نسبت به ماهيت و اهداف درگيري را در شگفتي هايي که اديبان، شاعران و نويسندگان، پس از سقوط طليطله آفريدند بتوان مشاهده کرد. نيز به وضوح ديده مي شود که پس از ارتباط ابن عباد با ابن تاشفين، حکمرانان مسلمان- ملوک الطوايف- به دليل ترس از به خطر افتادن موقعيت خودشان، جهت گيري هاي گوناگون و متضادي با خواسته هاي مسلمانان داشتند. تلاش اطرافيان ابن تاشفين براي متقاعد ساختن وي به منظور از ميان برداشتن ملوک الطوايف نيز ديدگاه آنان را به اثبات رساند. اگر امکان يک همپيماني بر پايه زمينه اي روشن فراهم مي آمد؛ جنبه هاي منفي ناشي از همکاري آن دو قابل برطرف شدن بود. به طوري که اين همکاري موجب افزايش قدرت نظامي مسلمانان نه تنها براي جنگ زلاقه بلکه براي پيگيري درگيري مسلحانه در جنگ درازمدت گردد.
بارزترين درس هاي صحنه عمليات به اين شرح است:
1-تنظيم همکاري عالي ميان ابن عباد و ابن تاشفين و تنظيم همکاري ميان همه گروههاي رزمنده درگير در جنگ.
2-تلاش براي تأمين فعاليت نظامي از طريق اقدامهاي امنيتي شديد ابن عباد. به طوري که خود او به دليل ناآشنايي جنگجويان ابن تاشفين- آمده از صحرا- با صحنه عمليات اندلس، شبها را بيدار مي ماند و به گشت زني مي پرداخت.
3-تنظيم فعاليتهاي شناسايي و جاسوسي از سوي معتمد بن عباد و کشاندن دامنه اين فعاليت ها به قلب اردوگاه دشمن- آلفونسوي ششم- او با کسب اطلاعات دقيق و فراوان موفق شد آلفونسو را در انجام عمليات غافلگيرانه ناکام بگذارد؛ و نشان داد که براي مقابله با دشمن آمادگي کامل دارد. درست است که دشمن توانست مسلمانان را درباره زمان و جهت گيري حمله غافلگير کند، اما اين غافلگيري جزئي و ناقص بود و به آساني مهار شد و نتايج منفي به بار نياورد.
4-شناخت ابن عباد نسبت به نيات دشمن، از طرق شناخت نقشه فريبکارانه اي که آلفونسو در تعيين روز حمله طراحي کرده بود.
5- به کارگيري شيوه حمله به عقبه دشمن و تحقق کامل استراتژي حمله غيرمستقيم از سوي ابن تاشقين. درست مانند نقشه اي کاشارل مارتل براي کوبيدن عقبه نيروهاي طارق ابن زياد طراحي کرد. سپس ابن تاشقين با بوق و کرناي نظامي وارد ميدان شد و جنگجويان ارتش آلفونسو را از لحاظ رواني تضعيف کرد.
6-روحيه عالي معنوي مجاهدان راه خدا، در مقابل روحيه پايين آلفونسو. طبق منابع تاريخي آلفونسو در شب جنگ يا شب پيش از آن خوابي ديد که او را سراسيمه کرد. همين گزارشها حاکي است که روحيه او پايين بود و به پيروزي اميد نداشت. بدون شک عکس العمل هاي سخت معتمد و ابن تاشفين نيز در نابود کردن روحيه نظامي آلفونسو و تضعيف روحيه او بسيار مؤثر بود.
7-تأمين اداري نيروها با اقدام معتمد بن عباد. او به فرماندهان نواحي گوناگون اشاره کرد که بازارها را باز بگذارند تا نيروهاي نظامي نيازمنديهايشان را تأمين کنند.
8-اخلاص در گفتار و کردار در سطح فرماندهي عمليات- و اداره جنگ.
درست است که اين نبرد با تکيه بر دو فرماندهي مختلف صورت گرفت، اما فداکاري براي هدف مشترک، موجب شد که تلاشهاي نظامي در اثناي نبرد با هم هماهنگ باشد.
پي نوشت ها :
1-درباره ابوعامر نوشته اند که او گرد و غبارهايي را که در جنگ به چهره اش نشسته بود گرد مي آورد. هرجا منزل مي کرد خدمتکارانش با حوله آن را جمع مي کردند به طوري که يک کيسه بزرگ شد. او توصيه کرد که آن غبار را با حنوطش درآميزند. هرکجا مي رفت آن را با خود داشت(همراه با کفنش، چون انتظار مرگ مي کشيد). او کفنش را از پاک ترين درآمدش، يعني ارث پدري و نخ ريسي دخترانش تهيه کرده بود و هميشه از خداوند مي خواست که او را در راه جهاد بميراند. همين طور هم شد او در شهر سالم (Medinacdi) درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد و بر قبرش چنين نوشتند.
آثاره تُبينک عن اوصافه
حتي کأنک بالعيان تراه
تالله لايأتي الزمان بمثله
ابداً ولا يحمي الثغور سواه
[آثار او اوصافش را چنان برايت باز مي نماياند که گويي او را به چشم مي بيني]
[به خدا سوگند، روزگار ديگر همانندش را هرگز نخواهد آورد و از مرزها کسي جز او دفاع نمي کند]
(نفح الطيب:1/396 -416؛ الذخيره، ابن بسام، مجلد يکم از بخش چهارم، ص 39-58).
2-Zamora
3-Santiago De Compostella گفته مي شود که سنت يعقوب يا قديس يعقوب در گاليکيا Galicia شمال غرب اندلس واقع است. در يکي از اسطوره ها آمده که وي يکي از حواريون دوازده گانه بوده است:« او از همه به عيسي (ع) نزديک تر بود و به دليل ملازمت با وي، او را برادرش مي خواندند... او در بيت المقدس اسقف بود و براي تبليغ به همه جا سفر مي کرد تا به اين نقطه دور رسيد و سپس به شام بازگشت و در سن 120 سالگي (به سالهاي شمسي)درگذشت. يارانش جنازه وي را آوردند و دراين کنيسه که دورترين اثرش بود به خاک سپردند. » ساکنان اندلس جايگاه قديس پطرس -يا يعقوب- را هاله اي از نور بخشيدند؛ و شهر شنت يعقوب به شهر مقدسي که مردم از سراسر اروپا به زيارتش مي آمدند تبديل شد و پس از قدس و رم در مرتبه سوم قرار گرفت. هنگامي که آلفونسوي دوم آمد، رستاخيز اسطوره قديس يعقوب را به اعتبار اينکه او پشتيبان و رئيس جزيره ايبريا است تجديد کرد. همه آرزوها به حمايت قديس ارتباط پيدا کرد و براي بزرگداشت قديس مناسک ويژه اي وضع گرديد و اشعاري حماسي سروده شد؛ و مسيحيان بر ضد کفار- مسلمانان - حاضر به فداکاري گشتند. نظر به اينکه شنت يعقوب در دورترين نقطه شمال غربي اندلس، در ميان مناطق سخت، واقع است، رسيدن نيروهاي اسلامي به آنجا ناممکن بود. از اين رو به صورت دژ انقلابيون و پايگاه ياغيها باقي ماند تا آنکه منصور آمد و آن را گشود.
4-نفح الطيب، دارصادر بيروت، ج4، ص 446.
5-پاترنا: paterna. در ابن عذاري / 2533 به نقل از ابن بسام در الذخيره، در توصيف اين رويداد چنين آمده است: آنان زره پوشيده به ميدان کارزار آمدند و شما پارچه هاي رنگارنگ زربفت پوشيديد.
6-الذخيره في محاسن اهل الجزيره، ابن بسام، ج3، ص 58. درباره بريشتر در آنجا آمده است:«علت قتل آنان بيم دشمن از کساني که به ياري شان مي آمدند بود و با مشاهده فراواني شمار آنان ترسيد و دست به کشتار زد. پس از کشتن بيش از شش هزار تن پادشاه به بقيه امان و فرمان خروج داد. مردم چنان بر مدخل دژ ازدحام کردند که شمار بسياري کشته شدند. شماري از اهل شهر به قله کوهها گريخته و در بلنديها پناه گرفته بودند و نزديک بود که از تشنگي هلاک شوند. پادشاه آنها را نيز امان بخشيد. اما وقتي از پناهگاهها بيرون آمدند يک دسته از سپاه کفر که از ماجرا بي خبر بودند حمله کردند و آنان را کشتند. چون فرانکها به شهر درآمدند دختران را پيش چشم پدران بي عصمت کردند و زنان را پيش همسران و خانواده شان مورد تجاوز قرار دادند. کارهايي از اين دست صورت گرفت که مسلمانان تا آن روزگار نديده بودند. هرکس از آنان که حاضر به انجام چنين کاري با نواميس خدمتکاران و پيشه وران نبود، آنان را به اطرافيانش مي داد تا هر طور مي خواست با آنان رفتار کند؛ و کاري با مسلمانان کردند که در وصف نمي گنجد.
7-در نفح الطيب، ج 4؛ ص 353 آمده است:«مأمون بن يحيي بن ذي النون، حاکم طليطله سرگرم ساختن کاخي زيبا گرديد و مال بسياري برايش خرج کرد. در وسط کاخ درياچه اي و در وسط آن درياچه گنبدي ساخت، و آب را با ابتکار مهندسان بر سقف گنبد جاري ساختند. آب از بالاي گنبد به کناره ها مي ريخت و چنان به هم وصل بود که گنبد پيوسته در پرده اي نازک از آب قرار مي گرفت. در آن حال مأمون زير آن نبد نشسته بود و آب به او نمي رسيد و اگر مي خواست که درآنجا شمع روشن کند مي توانست.
8-خطيبان وشاعران براي انگيزش و تشويق مردم به جهاد شعر مي سرودند و درباره افزايش خطر هشدارشان مي دادند. از جمله درباره سقوط طليطله گفته شده است:
يا اهل اندلس حثوا مطيکم
فما المقام بها الا من الغلط
الثوب ينسل من اطرافه واري
ثوب الجزيره منسولا من الوسط
و نحن بين عدو لايفارقنا
کيف الحياه مع الحيات في سقط
نيز از آن جمله است:
يا اهل اندلس ردو المعارفا
في العرف عاديه الا مردات
الم ترو بيدق الکفار فرزنه
و شاهنا آخر الابيات شهمات
9-Roger of Tosni.
10-Erslinde.
11-Grados
12-William of Montreuil
13-Ebles of Roucy
14-Flicia
15-شايان ذکر است که پاپ الکساندر دوم طي نامه اي به کشيشان اسپانيا، هنگام هدايت حمله براي فتح باربسترو Barbastro، يادآور شد که «ميان يهوديان و مسلمانان بايد به طور کامل تفاوت قايل شوند و به خلاف رفتار سختگيرانه اي که با مسلمانان دارند بايد با يهوديان با مهرباني و دلسوزي رفتار کنند. » اما سپاهيان مسيحي اشتياق خود را مبني بر فشار بر يهود و بدرفتاري با آنان آشکار ساختند. نظر صليبيها اين بود که درست است که امروز مسلمانان اسپانيا دشمن ما هستند و پيروان مسيح را در اين سرزمين زير فشار قرار مي دهند؛ اما دشمني يهوديان شديدتر و زشت تر است. چرا که اينان خود مسيح را شکنجه کردند. علاوه برآن يهوديان در خدمت مسلمانان قرار داشتند و از توجه آنان بهره مند بودند. اين امر جنگجويان مسيحي را واداشت تا به آنها اعتماد نکنند و زير فشار قرارشان دهند و به رهنمودهاي پاپ وقعي ننهند. (تاريخ الحروب الصليبيه، ج 1، ص 197)
16-در نفح الطيب، ج4، ص 358 آمده است: «چون خشم معتمد فرو نشست درباره رفتاري که با آن يهودي کرده است فتوا خواست. فقيه، محمد بن طلاع، اين کار را جايز شمرد چرا که فرستاده با تجاوز از حد خود مستوجب قتل گرديده است. زيرا او چنين حقي نداشته است؛ و به فقيهان گفت:من از آن رو اين فتوا را صادر کردم که مبادا اين مرد از تصميم خودبراي جنگ با دشمن باز گردد؛ و چه بسا که خداوند در تصميم او گشايشي براي مسلمانان قرار دهد.
17-ابن عباد با هيئتي که نزد ابن تاشفين فرستاد نامه اي همراه کرد که درآن آمده بود:«اگر تو از ما روي برگرداني تو را بزرگوار مي خوانند نه ناتوان. اگر ما دعوت تو را بپذيريم ما را خردمند مي خوانند نه ناتوان. ما گزينه بهتر را انتخاب کرده ايم تو نيز بهترين را انتخاب کن. زيرا تو در جايگاهي هستي که نبايد کسي از تو در خصايل شرافتمندانه پيشي بگيرد. و اينکه بخواهي کسي را از خاندانهاي با شرافت در کارش ابقا کني، نشان دوام و ثبات کار شماست. والسلام. » در پاسخ ابن تاشفين چنين آمده بود:«بسم الله الرحمن الرحيم، از يوسف بن تاشفين، سلام و رحمت و برکات خداوند بر شما باد. سلام از سوي کسي که با شما در صلح است و بر شما درود مي فرستد. شما درآنچه از حکومت به دست داريد در کمال آزادي هستيد و به برخورداري از بخشش و بزرگواري ما مفتخريد. نشان وفاداري با ما وفاداري شما با يکديگر و نشان برادري با ما اصلاح برادري خودتان با يکديگر است. وليّ توفيق ما و شما خداوند است. والسلام». (نفح الطيب، ج4، ص 355-366)
18-در کتاب الروض المعطار ص 87، در توصيف ديدار دو فرمانده آمده است:چون ابن عباد به جايگاه ابن تاشفين رسيد به استقبال مردم رفت و مردم هم به استقبال وي حرکت کردند. آنگاه يوسف به تنهايي نزد وي آمد و دور از چشم ديگران با هم ديدار و مصافحه و معانقه کردند. هر دوي آنها نسبت به هم اظهار دوستي و اخلاص کردند و نعمتهاي خداوند را شکرگزاردند. يکديگر را به شکيبايي و مهرباني سفارش کردند و از اينکه به جنگ با کفار مي روند اظهار شادماني کردند و از درگاه خداوند با تضرع خواستند که اين کارشان خالص براي او و موجب نزديک شدن به درگاهش باشد. آنگاه از يکديگر جدا شدند. »
19- جلّق: ناحيه اي است در اندلس (لغتنامه دهخدا).
20-در کامل ابن اثير(ج 8، ص 142)شمار لشکريان فرنگ پنجاه هزارتن ذکر شده است.
21-سوره غافر، آيه 50.
22-چنان که مشهور است معتمد بن عباد شاعري بزرگ بود. او در راه حرکت به سوي زلاقه خوش بين بود و به گفتن شعر پرداخت و چنين سرود:
لابد من فرج قريب
يأتيک بالعجب العجيب
غزو عليک مبارک
سيعود بالفتح القريب
لله سعدک انه
نکس علي دين الصليب
لابد من يوم يکد
ن له اخاً يوم القليب
مقصودش از يوم القليب- در بيت پاياني- جنگ بزرگ بدر بود که مسلمانان به فرماندهي پيامبر (ص) پيروز شدند.
23-درابن خلکان (ج 6، ص 119) چنين آمده است:«پس اميرالمؤمنين سوار شد و سواران سپاه و مردان و سران قبايل صنهاجه برگردش حلقه زدند. آنان آهنگ محله اذفونش کرده وپس از درگيري به آنجا وارد شدند و قتل و غارت به راه انداختند. زمين از صداي نواختن طبل و شيپور به لرزه درآمد و صداي آن در فضاي کوهستان پيچيد. روميان پس از آگاهي بر اينکه اميرالمسلمين در محله آلفونس است به محله هاي خودشان بازگشتند. سپس به اميرالمسلمين حمله کردند و او راهشان را گشود؛ و بار ديگر حمله کرد و آنان را بيرون راند. باز مسيحيان حمله کردند و او از محله بيرون رفت و جنگ و گريز آن قدر ادامه يافت تا آنکه اميرالمسلمين به حدود چهارهزار سرباز سوراني خود فرمان داد تا با سپرهاي لمطي، شمشيرهاي هندي و زوبينهاي زان وارد ميدان نبرد شوند. آنان پيادگان را با شمشير و سواران را با نيزه از پاي درآوردند، به طوري که پشت به ميدان کرده از هماوردان خود مي گريختند». مفهوم اين رويداد اين است که جنگ در اردوگاه آلفونسو روي داد که يک فرسخ( نفح الطيب، ج 4، ص 367) يا هجده ميل (ابن اثير، ج 8، ص 142) از اردوگاه مسلمانان فاصله داشت. در چنين وضعيتي حمله به اردوگاه دشمن و بازگشت براي پشتيباني از معتمد دست کم براي رفت و آمد و انجام مأموريت به دو ساعت وقت نياز داشت؛ و اين تأييد اين مطلب است که يوسف گرداني را براي حمله به اردوگاه دشمن و بازگشت براي پشتيباني از معتمد دست کم براي رفت و آمد و انجام مأموريت به دو ساعت وقت نياز داشت؛ واين تأييد اين مطلب است که يوسف گرداني را براي حمله به اردوگاه آلفونسو فرستاد و در همان حال خود با بخش اعظم سپاه به ياري و پشتيباني ابن عباد رفت.
24-لقبي است که مسلمانان اندلس به پادشاهان مسيحي داده بودند.
25-درباره ابن عباد نقل شده است که درآن حال فرزند خردسال و بيمارش را که در اشبيليه گذاشته بود و بسيار دوستش مي داشت به ياد مي آورد و چون کنيه اش ابوهاشم بود مي گفت:
اباهاشم هشمتني الشفار
فلله صبري لذاک الاوار
ذکرت شخيصک تحت العجاج
فلم يثنني ذکره للفرار
26-ابن خلکان(ج6، ص 116)تأثثر حمله غافلگيرانه به اردوگاه ابن عباد را اين گونه توصيف کرده است:«ابن تاشفين روز چهارشنبه در فاصله کم تر از يک فرسخي اردوگاه دشمن فرودآمد. وعده جنگ روز شنبه بود. اما آلفونس فريبکارانه در نيمه شب جمعه پانزدهم رجب که همه در آرامش بودند حمله کرد. پيش قراولان ابن عباد و روميان دست به شمشير بردند. ابن عباد سوار بر اسب شد و خبر در ميان لشکر پيچيد آنان ورا سراسيمه ساخت. همه دهشت زده شدند وزمين به لرزه درآمد. مردم سراسيمه گشتند و نظم نيروها به هم ريخت. سپاه دشمن آنان را غافلگير کرد و ابن عباد را در محاصره گرفت و هرکس که معترضش گرديد نابود کرد. هرچه روي زمين بود از ميان رفت. ابن عباد چنان جراحتي برداشت که او را از ريخت و قيافه انداخت. سران اندلس گريختند و محله هايشان را رها وتسليم کردند و چنان پنداشتند که اين شکست جبران ناپذير است. آلفونسو گمان کرد که ابن تاشفين نيز در ميان شکست خوردگان است، اما نمي دانست که فرجام کار از آن پرهيزگاران است».
27-چون ابن عباد به اشبيليه بازگشت، به بار عام نشست و مردم به او تبريک مي گفتند. قاريان قرآن مي خواندند و شاعران به افتخار وي شعر مي سرودند. عبدالجليل بن وهيون گويد: من در آن روز حاضر و شعري براي خواندن آماده کرده بودم که قاري اين آيه شريفه را خواند:« الا تنصروه فقد نصره الله »[ اگر شما ياريش نکنيد، هر آينه خداوند ياريش کرده است](توبه، آيه 40). من گفتم: دور باد من و شعرم، به خدا سوگند دراين آيه هيچ معنايي که من در جمع ارائه دهم باقي نگذاشته است.
28-در تاريخ الشعوب الاسلاميه (کارل بروکلمان، دارالعلم للملايين، ص 321)آمده است که شمار افراد اين نبرد از سه هزار بربري بيشتر نبوده است.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}