سوال اساسي نقد فيلمنامه مستند کوتاه « لذت کشتن »
سوال اساسي نقد فيلمنامه مستند کوتاه « لذت کشتن »
سوال اساسي نقد فيلمنامه مستند کوتاه « لذت کشتن »
نويسنده: محمد ارژنگ
فيلمنامه نويس : علي محمد قاسمي ، مستندي است درباره مردي شکاربان به نام بهزاد ايماني که بنا به وظيفه شغلي اش راهنماي شکارچيان خارجي براي شکار پرنده اي مهاجر به نام « ابيا » است . اين در حالي است که بهزاد ايماني ، عاشق پرنده هاست و از کاري که مي کند قلباً راضي نيست .
سخن گفتن از فيلمنامه يک فيلم مستند کار چندان ساده اي نيست ، چون عملاً بسياري از اتفاقات فيلم مستند غير قابل پيش بيني هستند و طبيعتاً در فيلمنامه هم آورده نمي شود . خصوصاً مستندهاي کوتاهي که در اين سال ها ساخته مي شوند و به نظر مي آيد بيشتر مبتني بر حوادث غير قابل پيش بيني هستند تا طرحي از پيش تعيين شده . اما از آنجا که در عنوان بندي لذت کشتن نشاني هم از پژوهشگر مي بينيم ، انتظارمان بالاتر مي رود . انتظاري که به نتيجه قانع کننده اي نمي انجامد .
فيلمنامه لذت کشتن بر يک تناقض استوار است ؛ تناقض علايق شخصي شکاربان فيلم با شغلش . تناقضي که سر منشا کشمکش فيلمنامه است ، کشمکش دروني شکاربان بر سر تبعيت از ميل دروني اش يا تن دادن به شغلش که بر خلاف ميل اوست . اما علي محمد قاسمي پيش از آن که شروع به ساخت فيلم کند ، به اندازه کافي درباره نمودهاي تصويري اين کشمکش فکر نکرده است و چنين به نظر مي آيد که او به اميد اتفاقات صحنه فيلمش را کليد زده است . تنها چيزي که احتمالاً قاسمي در فيلمنامه اش داشته ، تک گويي هاي مرد شکاربان بوده است . استفاده از اين تک گويي ها البته تمهيد ناکارآمدي بوده چون به شدت از بار تصويري فيلم کاسته است . همچنين اين تک گويي ها به واسطه مستقيم بودنشان چنين به نظر مي رسد که به شکلي اجباري سعي دارند بيننده را وادار کنند . که اين درگيري ذهني شکاربان را به عنوان يک امر حياتي براي او بپذيرد . اين در حالي است که بيننده تصوير در تصوير چيز ديگري را مي بيند . او مي بيند که شکاربان نه با اسف که با شوق سعي دارد جاي اختفاي پرندگان را به شکاربان نشان دهد و اين تناقض بين آن چه بيننده مي بيند و آن چه مي شنود ، به شدت تلاش قاسمي را در مهم جلوه دادن درگيري ذهني شکاربان ناکام مي کند .
از طرفي شايد به واسطه بدشانسي ، قاسمي نتوانسته لحظات نابي را پيدا کند که گوياي اين کشمکش باشد و آنها را ثبت کند ، بنابراين تنها به چند لحظه گذرا و کم تاثير بسنده کرده است ؛ لحظاتي چون جايي که شکاربان به درخت تکيه داده و در فکر است و دوربين به او نزديک مي شود يا جايي که هم زمان با کشته شدن پرندگان ، پشت سر هم سيگار روشن مي کند . اين لحظات گرچه به خودي خود مي توانسته اند گويا باشند ، اما به دليل اين که در کنار تک گويي هاي مستقيم و واضح شکاربان قرار گرفته اند از ارزششان کاسته شده است . شايد اگر قاسمي تک گويي هاي شکاربان را حذف مي کرد يا حداقل آنها را تبديل به گفت وگوهاي صحنه مي کرد ، ارزش اين لحظات بيشتر مي شد و تمام بار اطلاعاتي فيلم بر دوش گفته هاي مرد شکاربان نمي افتاد .
اما فيلمنامه لذت کشتن اشکال عمده ديگري هم دارد . اين فيلمنامه فاقد آن چيزي است که به عنوان « نتيجه گيري » از آن ياد مي شود . در همان يک سوم ابتداي فيلم ، ما متوجه مي شويم که شکاربان عاشق پرندگان است و اگر به کمک شکارچيان آمده است صرفاً به خاطر ارتزاق است . به اين ترتيب از همان ابتداي فيلم منتظر مي مانيم تا ببينيم سرانجام شکاربان با اين کشمکش دروني اش چه خواهد کرد ؟ يا اگر نمي تواند کاري بکند آيا مشکل او در بستري بزرگ تر عنوان شده و مثلاً فيلمنامه تبديل به يک نقد اجتماعي مي شود ؟ اما اين انتظار به جواب نمي رسد و دقايق باقي مانده فيلم را نيز ما باز هم با فردي رو به رو هستيم که کماکان از همان درگيري ذهني اش حرف مي زند . در واقع فيلمنامه لذت کشتن تنها تکرار اين جمله است : « مردي بر خلاف ميلش به شکارچيان پرنده کمک مي کند » و در صورتي فيلم به نتيجه گيري مي رسيد که اين جمله با جمله ديگري کامل مي شد ، جمله اي مثل « ... و روزي بالاخره تصميم مي گيرد از اين کار دست بکشد » يا « ... و آدم هاي مثل او بسيارند که شرايط اجتماعي آنها را مجبور به انجام اعمال ناخواسته مي کند » و يا هر جمله ديگري که مد نظر فيلمساز باشد . اين گفته نبايد ما را به اين نتيجه گيري اشتباه بيندازد که در اينجا منظور از نتيجه گيري ، رسيدن به پاياني بسته است . نياز نيست که هر فيلمي داراي پايان بسته باشد يعني به تمام سوالات ايجاد شده در فيلم جواب داده شود ، بلکه مي توان به عمد برخي سوالات را بي جواب گذاشت و فيلم را به پايان برد . اما مسئله در اينجا اين است که در فيلمنامه لذت کشتن اساساً سوالي مطرح نمي شود که بخواهد پاسخ داده شود يا بي جواب بماند . اين فيلمنامه تنها در برگيرنده توصيف يک موقعيت است بدون آن که نسبت به آن موقعيت موضعي گرفته شده باشد . مثل اين است که کسي به شما بگويد : « يک ايده خوب پيدا کرده ام . يک شکارباني را پيدا کرده ام که عاشق پرندگان است » و آن وقت آيا شما از او نخواهيد پرسيد : « خب اين شکاربان بناست چه کار بکند ؟ » اين همان سوال اساسي اي است که لذت کشتن از پاسخ دادن به آن بازمانده است .
منبع: ماهنامه فيلم نگار 25.
سخن گفتن از فيلمنامه يک فيلم مستند کار چندان ساده اي نيست ، چون عملاً بسياري از اتفاقات فيلم مستند غير قابل پيش بيني هستند و طبيعتاً در فيلمنامه هم آورده نمي شود . خصوصاً مستندهاي کوتاهي که در اين سال ها ساخته مي شوند و به نظر مي آيد بيشتر مبتني بر حوادث غير قابل پيش بيني هستند تا طرحي از پيش تعيين شده . اما از آنجا که در عنوان بندي لذت کشتن نشاني هم از پژوهشگر مي بينيم ، انتظارمان بالاتر مي رود . انتظاري که به نتيجه قانع کننده اي نمي انجامد .
فيلمنامه لذت کشتن بر يک تناقض استوار است ؛ تناقض علايق شخصي شکاربان فيلم با شغلش . تناقضي که سر منشا کشمکش فيلمنامه است ، کشمکش دروني شکاربان بر سر تبعيت از ميل دروني اش يا تن دادن به شغلش که بر خلاف ميل اوست . اما علي محمد قاسمي پيش از آن که شروع به ساخت فيلم کند ، به اندازه کافي درباره نمودهاي تصويري اين کشمکش فکر نکرده است و چنين به نظر مي آيد که او به اميد اتفاقات صحنه فيلمش را کليد زده است . تنها چيزي که احتمالاً قاسمي در فيلمنامه اش داشته ، تک گويي هاي مرد شکاربان بوده است . استفاده از اين تک گويي ها البته تمهيد ناکارآمدي بوده چون به شدت از بار تصويري فيلم کاسته است . همچنين اين تک گويي ها به واسطه مستقيم بودنشان چنين به نظر مي رسد که به شکلي اجباري سعي دارند بيننده را وادار کنند . که اين درگيري ذهني شکاربان را به عنوان يک امر حياتي براي او بپذيرد . اين در حالي است که بيننده تصوير در تصوير چيز ديگري را مي بيند . او مي بيند که شکاربان نه با اسف که با شوق سعي دارد جاي اختفاي پرندگان را به شکاربان نشان دهد و اين تناقض بين آن چه بيننده مي بيند و آن چه مي شنود ، به شدت تلاش قاسمي را در مهم جلوه دادن درگيري ذهني شکاربان ناکام مي کند .
از طرفي شايد به واسطه بدشانسي ، قاسمي نتوانسته لحظات نابي را پيدا کند که گوياي اين کشمکش باشد و آنها را ثبت کند ، بنابراين تنها به چند لحظه گذرا و کم تاثير بسنده کرده است ؛ لحظاتي چون جايي که شکاربان به درخت تکيه داده و در فکر است و دوربين به او نزديک مي شود يا جايي که هم زمان با کشته شدن پرندگان ، پشت سر هم سيگار روشن مي کند . اين لحظات گرچه به خودي خود مي توانسته اند گويا باشند ، اما به دليل اين که در کنار تک گويي هاي مستقيم و واضح شکاربان قرار گرفته اند از ارزششان کاسته شده است . شايد اگر قاسمي تک گويي هاي شکاربان را حذف مي کرد يا حداقل آنها را تبديل به گفت وگوهاي صحنه مي کرد ، ارزش اين لحظات بيشتر مي شد و تمام بار اطلاعاتي فيلم بر دوش گفته هاي مرد شکاربان نمي افتاد .
اما فيلمنامه لذت کشتن اشکال عمده ديگري هم دارد . اين فيلمنامه فاقد آن چيزي است که به عنوان « نتيجه گيري » از آن ياد مي شود . در همان يک سوم ابتداي فيلم ، ما متوجه مي شويم که شکاربان عاشق پرندگان است و اگر به کمک شکارچيان آمده است صرفاً به خاطر ارتزاق است . به اين ترتيب از همان ابتداي فيلم منتظر مي مانيم تا ببينيم سرانجام شکاربان با اين کشمکش دروني اش چه خواهد کرد ؟ يا اگر نمي تواند کاري بکند آيا مشکل او در بستري بزرگ تر عنوان شده و مثلاً فيلمنامه تبديل به يک نقد اجتماعي مي شود ؟ اما اين انتظار به جواب نمي رسد و دقايق باقي مانده فيلم را نيز ما باز هم با فردي رو به رو هستيم که کماکان از همان درگيري ذهني اش حرف مي زند . در واقع فيلمنامه لذت کشتن تنها تکرار اين جمله است : « مردي بر خلاف ميلش به شکارچيان پرنده کمک مي کند » و در صورتي فيلم به نتيجه گيري مي رسيد که اين جمله با جمله ديگري کامل مي شد ، جمله اي مثل « ... و روزي بالاخره تصميم مي گيرد از اين کار دست بکشد » يا « ... و آدم هاي مثل او بسيارند که شرايط اجتماعي آنها را مجبور به انجام اعمال ناخواسته مي کند » و يا هر جمله ديگري که مد نظر فيلمساز باشد . اين گفته نبايد ما را به اين نتيجه گيري اشتباه بيندازد که در اينجا منظور از نتيجه گيري ، رسيدن به پاياني بسته است . نياز نيست که هر فيلمي داراي پايان بسته باشد يعني به تمام سوالات ايجاد شده در فيلم جواب داده شود ، بلکه مي توان به عمد برخي سوالات را بي جواب گذاشت و فيلم را به پايان برد . اما مسئله در اينجا اين است که در فيلمنامه لذت کشتن اساساً سوالي مطرح نمي شود که بخواهد پاسخ داده شود يا بي جواب بماند . اين فيلمنامه تنها در برگيرنده توصيف يک موقعيت است بدون آن که نسبت به آن موقعيت موضعي گرفته شده باشد . مثل اين است که کسي به شما بگويد : « يک ايده خوب پيدا کرده ام . يک شکارباني را پيدا کرده ام که عاشق پرندگان است » و آن وقت آيا شما از او نخواهيد پرسيد : « خب اين شکاربان بناست چه کار بکند ؟ » اين همان سوال اساسي اي است که لذت کشتن از پاسخ دادن به آن بازمانده است .
منبع: ماهنامه فيلم نگار 25.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}