نبرد اَلارک
نبرد اَلارک
پس از «عبدالمؤمن» پسرش «يوسف» به حکومت رسيد. او از دريا به سوي اندلس گذشت و بارها با دشمن جنگيد. پس از وي فرزند بلند آوازه اش «يعقوب المنصور»به حکومت رسيد. او در جنگ با نصارا در اندلس به پيروزيهاي بزرگي نايل آمد. بزرگ ترين آن جنگ اَلارک بود که اگر از نبرد زلاقه بزرگ تر نباشد کوچکتر نيست. اَلارک جايي است در نواحي بطليوس. آلفونس پادشاه نصارا در بدترين شرايط خود را به طليطله رساند. او سر و ريش خود را تراشيد و صليبش را واژون ساخت و با خود عهد کرد که تا انتقام نگيرد در رختخواب نخوابد و به زنان نزديک نگردد و بر اسبي يا چارپايي سوار نشود.
(نفح الطيب- المقري - 443/1)
1-وضع کلي پيش از نبرد.
2-جبهه مخالف مسلمانان در اندلس.
3-نبرد الارک
4-نبرد عقاب پس از الارک.
5-نتايج نبرد:
الف-نتايج سياسي
ب- درسهاي نظامي
خلاصه رويدادها
سال ميلادي: 1086
خلاصه رويدادها: پيروزي معتمد بن عباد و يوسف بن تاشفين بر سپاه قشتاله در زلاقه.
سال هجري: 490
سال ميلادي: 1096
خلاصه رويدادها: آلفونسوي ششم نيروهاي آراگوني را فرماندهي مي کند و «وشقه» را از چنگ مسلمانان بيرون مي آورد.
سال هجري: 507 -509
سال ميلادي: 1113 - 1115
خلاصه رويدادها: پيزائيها جزاير پاليئار (مينورقه، ميورقه و يابسه) را از چنگ مسلمانان بيرون مي آورند.
سال هجري: 509
سال ميلادي: 1115
خلاصه رويدادها: مسلمانان جزاير پاليئا را بازپس مي گيرند.
سال هجري: 512
سال ميلادي: 1117
خلاصه رويدادها: آلفونسو- آراگونها-سرقسطه را از چنگ مسلمانان بيرون مي آورد.
سال هجري: 524
سال ميلادي: 1129
خلاصه رويدادها: آلفونسو تطيله و طرسونه را از مسلمانان مي گيرد.
سال هجري: 540-633
سال ميلادي: 1145-1235
خلاصه رويدادها: موحدون حکومت مغرب اسلامي را از مرابطون مي گيرند.
سال هجري: 542
سال ميلادي: 1147
خلاصه رويدادها: آلفونسو «مريه» را از مسلمانان مي ستاند.
سال هجري: 543
سال ميلادي: 1148
خلاصه رويدادها: آلفونسو طرطوشه را از مسلمانان مي ستاند.
سال هجري: 454
سال ميلادي: 1150
خلاصه رويدادها: عبدالمؤمن (موحدون) به رسم جهاد به اندلس وارد مي شود
سال هجري: 583
سال ميلادي: 1187
خلاصه رويدادها: صلاح الدين در حطين بر صليبيها پيروز مي گردد و قدس را آزاد مي کند.
سال هجري: 591
سال ميلادي: 1194
خلاصه رويدادها: موحدون و اندلسيها در الارک بر صليبيها پيروز مي گردند.
سال هجري: 609
سال ميلادي: 1212
خلاصه رويدادها: نبرد عقاب و شکست مسلمانان.
هنوز غبار نبرد زلاقه در افق پراکنده بود که ميان مجاهدان اختلاف افتاد. ابن تاشفين از معرکه بازگشت تا به عنوان ميهمان بر معتمد فرود آيد. مشاهده رفاه و آسايش معتمد، ابن تاشفين را به وحشت افکند و از يارانش درباره لذت جويي معتمد پرس و جو کرد که آيا هميشه چنين است، يا گاه از اين وضعيت دوري مي جويد؟ گفتند: او هميشه بر همين حال است. گفت: آيا ياراني که وي را در جنگ ياري مي دهند و در کار حکومت کمک مي کنند نيز از اين ناز و نعمت برخوردارند؟ گفتند: نه، گفت: رضايتشان را از وي چگونه مي بينيد؟ گفتند: از وي راضي نيستند.
ابن تاشفين شگفت زده از زيبايي و شکوه اندلس و ساختمانها، باغها، غذاخوريها و ديگر مواردي که در مغرب چيزي از آنها ديده نمي شد به سرزمين خود بازگشت. مغرب سرزمين بربرهاو عربهاي خشن بود. نزديکان يوسف سرزمين اندلس را در نظر وي بزرگ و گرفتن آنجا را نيکو جلوه دادند و با چيزهايي که از معتمد نقل کردند دل او را از خشم پر کردند. در نتيجه ديگ حسدش به جوش آمد و آهنگ مرزهاي اندلس کرد.
ابن تاشفين درصدد برآمد تا پيش از انجام هر اقدامي که به آينده اداره اندلس مربوط مي شود از علماي آنجا فتوا بخواهد؛ آنان فتوا دادند خلع معتمد و ديگر ملوک الطوائف و در صورت امتناع مبارزه با آنها جايز است.
ابن تاشفين به فرمانده خود در اندلس -سيربن ابي بکر- فرمان داد که ملوک الطوايف را به مغرب انتقال دهد. هرکس آمد که هيچ و هر کس نپذيرفت بلافاصله او را به محاصره درآورد و با او جنگيد. او بايد کار را از حاکمان مرزها آغاز کند و تا پيش از چيره شدن بر اين سرزمين متعرض ابن عباد نگردد؛ و بر شهرهايي که از پادشاهان اندلس مي گيرد، اميري را از لشکريان ابن تاشفين به حکومت بگمارد.
سير بن ابي بکر ملوک الطوايف را يکي پس از ديگري از ميان برداشت، تا آنکه نوبت به ابن عباد رسيد. او را يک ماه در اشبيليه به محاصره درآورد و با او جنگيد و بر او پيروز شد و شهر را به زور گرفت. آنگاه وي را از کاخش بيرون کشيده و با زن و فرزند به مغرب آوردند و در اغمات سکونت دادند. ابن عباد درآنجا ماند تا درگذشت.
1-وضعيت کلي پيش از نبرد الارک
سطان يوسف موافقت کرد که پادشاهان اندلس از شهرهايشان بيرون رانده و به مغرب فرستاده شوند. امير کار خويش را با از بين بردن بني هود در مرز عليا آغاز کرد و قلمروشان را گرفت. آنگاه با بني طاهر در شرق اندلس جنگيد و آنان شهرها را تسليم وي کردند و به مغرب پيوستند. آنگاه به جنگ بني صمارح در مِريه رفت و بر آنجا چيره شد. سپس آهنگ بطليوس کرد که متوکل، عمر بن محمد بن افطس، حاکم آنجا بود. او را به محاصره درآورد و منصب و مال او را متصرف شد. آنگا نوبت به ابن عباد رسيد. پس او را مدت يک ماه محاصره کرد و به زور وارد شهر گرديد و او را به مغرب انتقال داد. (1)
هنگام وفات سلطان يوسف بن تاشفين [بنيانگذار سلسيه مرابطون ](500 ه /1106 م)، سرزمين اندلس در مقابل حکومت مرابطون سر تسليم فرود آورده بود. علي بن يوسف پس از روي کار آمدن خود همان شيوه پدرش را در پيش گرفت، هرچند که در مواردي در اين باره قصور ورزيد. او مدتي دشمن را از اندلس بازپس راند تا آنکه انقلاب موحدون در مغرب- به رهبري محمد بن تومرت ملقب به المهدي- بنيانگذار سلسله موحدون- به پيروزي رسيد. ابن تومرت پيوسته درصدد نابودي قدرت (قبيله) لمتونه بود تا آنکه مرد و عبدالمؤمن بن علي جانشين او گرديد و مملکت لمتونيها را به تصرف خوددرآورد. او سپس به اندلس رفت و بخشهاي زيادي از آن را به تصرف درآورد.
با فرا رسيدن سال 545 ه/1150 م، آلفونسو پادشاه طليطله و جيليقيا به همراه چهل هزار سوار به سوي قرطبه حرکت کرد و آن را به محاصره درآورد. چون اين خبر به گوش عبدالمؤمن رسيد لشکري متشکل از دوازده هزار سوار را به جنگ آنان فرستاد. چون اين نيروها به آلفونسو نزديک شدند، او از طليطله گريخت. سال بعد سپاه بيست هزار نفري عبدالمؤمن وارد اندلس گرديد و حاکم غرناطه(ابن همشک) و ديگران به فرمان موحدون درآمدند.
موحدون درصدد حمله به اين مردنيش(پادشاه شرق اندلس) برآمدند. چون اين خبر به اين مردنيش رسيد نزد حاکم فرنگي بارسلونا فرستاد و از او تقاضاي کمک کرد. او با ده هزار تن به ياري وي شتافت. فرمانده عبدالمؤمن، حرکت کرد تا به ابن مردنيش نزديک گرديد، اما با دريافت خبر حرکت نيروهاي فرنگي از بارسلونا، به اشبيليه بازگشت.
پس از مرگ عبدالمؤمن مردم با پسرش يوسف بيعت کردند. پس از استقرار امور، وي در سال 566 ه/ 1170 م همراه صدهزار سوار از موحدون و اعراب وارد اندلس گرديد و در اشبيليه فرود آمد( و در همين فاصله ابوعبدالله محمد بن سعد مشهور به ابن مردنيش درگذشت). بازماندگان وي نزد اميرالمؤمنين يوسف بن عبدالمؤمن آمدند و حاکميت او را پذيرفتند. او نيز با ايجاد پيوند خويشاوندي با آنان به نيکي رفتار کرد و آنها را منزلتي بلند داد. به اين ترتيب شرق اندلس نيز ضميمه حکومت موحدون گرديد.
آنگاه يوسف درصدد باز پس گيري سرزمينهايي که فرنگيها بر آنها چيره شده بودند برآمد. مملکت او وسعت يافت و دسته هاي جنگي او تا دروازه هاي طليطله را مورد حمله قرار دادند. فرنگيها بر ضد او همدست شدند و او پس از بروز قحطي در سپاهش از اندلس به مراکش بازگشت. بار ديگر در سال 580 ه/1184 م همراه سپاهي گران از دريا گذشت و غرب کشورش را هدف قرار داد. شهر شنترين را مدت يک ماه به محاصره درآورد ولي بيمار شد و مرد و جنازه اش را با تابوت به اشبيليه آوردند.
پس از مرگ يوسف، پسر مشهورش اميرالمؤمنين يعقوب المنصور بن يوسف بن عبدالمؤمن زمام امور را به دست گرفت. او پرچم جهاد را برافراشت و فتوحات فراواني کرد. نخستين چيزي که او پس از رسيدن به حکومت مد نظر قرار داد، برقراري نظم در اندلس بود. وي اوضاع آن سرزمين را سامان بخشيد و جنگجويان را در پايگاههايشان مستقر ساخت و سپس به پايتخت خود (مراکش) بازگشت.
او در سال 586 ه/1190 م با خبر شد که فرنگيها شهر شَلَب واقع در غرب اندلس را تصرف کرده اند. وي خود آهنگ آنجا کرد و شهر را به محاصره درآورد و آن را گرفت. در همين هنگام سپاهي را از موحدون و اعراب گسيل داشت و چهار شهر را که فرنگيان چهل سال پيش از مسلمانها گرفته بودند گشود. حاکم طليطله از وي بيمناک و خواستار صلح و آشتي با وي گرديد. او نيز پس از بستن پيمان صلحي پنج ساله به مراکش بازگشت. (2)
2-جبهه مخالف مسلمانان در اندلس
1-ايجاد اختلاف مستمر ميان مسلمانان اندلس (3) و بهره برداري از اختلافات براي ايجاد شکاف در جبهه داخلي مسلمانان و به جان هم انداختن آنها.
2-گرفتن دژها، روستاها و شهرها از دست مسلمانان با آرامي و به تدريج.
3-ايجاد سرزمينهاي سوخته، با انزواي منطقه و شهر هدف جنگ، نابودي امکانات اقتصادي، به آتش کشيدن مناطق، بيچاره کردن مردم و از ميان بردن امنيت، به طوري که در فرصت مناسب بتوان با کم ترين تلاش ممکن آنجا را به تصرف درآورد.
4-فعاليتهاي نابودکننده بر ضد مسلمانان براي رسيدن به هدفي دوگانه: نابودي نيروي انساني و تضعيف قدرت نظامي مسلمانان و سپس تضعيف روحيه معنوي مناطق هدف در حمله هاي آينده.
اصول ياد شده و امثال آن را مي توان با نگاهي به خصوصيات کلي وقايع جنگهاي اين دوره ديد. هرچند که به دليل استمرار جنگهاي دشوار امکان گردآوري همه شواهد نيست، اما با نگاهي به نمونه هايي از اين درگيريها اصول ياد شده قابل مشاهده است.
جنگ بر سر بلنسيه (والنسيا) را مي توان به عنوان نمونه اسلوب هاي جنگي اين دوره انتخاب کرد. در سال 488ه/ 1095 م والنسيا زير فرمان قاضي ابواحمد بن حجاف قرار داشت که خود را تحت حمايت يوسف بن تاشفين قرار داده بود. قادر بن ذي النون، که امکان اشغال طليطله را به فرنگيان داد، والنسيا را به محاصره درآورد. قاضي (ابن حجاف) همراه مرابطون به قادر بن ذي النون حمله کرد و او را کشت. پس از آن نيروهاي مرابطون عقب نشيني کردند، سپس يوسف بن احمد بن هود، حاکم سرقسطه، «رودريک» را تحريک کرد تا والنسياي را به تصرف درآورد. در نتيجه ابن حجاف مجبور شد از ابن تاشفين کمک بخواهد وي در قبول آن کندي کرد. محاصره والنسيا بيست ماه به درازا کشيد. سرانجام فرنگيها به زور وارد شهر شدند آنجا را به آتش کشيدند و به فساد و تباهي پرداختند(4)و قاضي ابواحمد بن حجاف را نيز در آتش افکندند.
ابن تاشفين با آگاهي از اين موضوع، در سال 495ه/1101 م با اعزام سپاهي والنسيا را از فرنگيان بازپس گرفت، و بار ديگر حکومت مُلثَّمان نقابداران (مرابطون) برآنجا برقرار گرديد. به دنبال آن والنسيا پيوسته دستخوش آشوب و سرگرداني بود. گاه با ملثمان دست دوستي و هم پيماني مي داد و گاه نسبت به آنان اعلام استقلال و با نصارا همکاري مي کرد و گاه بالعکس. چيرگي دشمنان بر نواحي گوناگون والنسيا موجب تضعيف موضع اين شهر گرديد. تا آنکه پادشاه مسيحي بارسلونا آنجا را به تصرف درآورد. امير«زيان» از حاکم افريقيه «ابوزکريا بن ابي حفص»(5) درخواست کمک کرد و سلطان ناوگاني را پر از مال آذوقه به ياري آنان فرستاد، اما مسلمانان در محاصره بودند و سرانجام حاکم بارسلونا درسال 637/1239 شهر را تصرف کرد. درگيري بر سر والنسيا پيش از 140 سال ادامه يافت.
کَتنده يا (قتنده) از مناطق مرزي بالادست تابع سرقسطه بود. دشمن در سال 514/ 1119 آنجا را تصرف کرد و حدود بيست هزار تن از داوطلبان مسلمان کشته شدند.
فرنگيها به زور وارد شهر مريه گرديدند(سال 542/ 1147)، و آن را دستخوش غارت و نابودي و انواع فجايع کردند. تنها شمار دوشيزگاني که به اسارت رفتند 14 هزار تن بود. پس از آنکه مريه به دست نصارا افتاد، اين بار به پادشاه مسلمانان بازگشت و خداوند آنجا را به وسيله موحدين نجات بخشيد. اين شهر چندين سال در دست مسلمانان ماند. پس از چيره شدن اميرالمسلمين «عبدالمؤمن بن علي» بر مريه، نخستين حاکم شهر يوسف بن مخلوف بود. اما ساکنان شهر شوريدند و او را کشتند و شخصي به نام رميمي را حاکم کردند. پس از آن نصارا شهر را به زور از وي گرفتند.
پس از تصرف مريه به دست نصارا، ابوحفص و ابوسعيد، دو تن از فرزندان والا مقام اميرالمؤمنين، به آنجا رفتند و آنان را محاصره کردند. ابوعبدالله بن مردنيش، پادشاه شرق اندلس، نيز براي جنگ با آن دو لشکر کشيد و آن دو ناگزير بودند که از داخل و خارج با مسيحيان و مسلمانان هردو بجنگند. ابن مردنيش با مشاهده درگيري آن دو با مسيحيان، منطقه را ترک گفت. از آن سو مسيحيان پنداشتند که دليل کوچيدن ابن مردنيش رسيدن کمک به مسلمانان بوده است. پس از درصلح درآمدند و موحدون وارد شهر ويران و ناتوان مريه گرديدند.
نصاراي شمال مسلمانان متفرق را زير سلطه داشتند. از آنها به زور جريمه و ماليات مي گرفتند و در سرنوشت آنان دخالت مي کردند-حتي در اميرنشينهاي مستقلي که به وسيله طرفدارانشان اداره مي شد نيز اين دخالت وجود داشت. -اين امر روحيه جنگي مسلمانان را ضعيف کرد. هرگاه که اميرنشينيهاي شمالي مسلمانان را قدرتمند احساس مي کردند با آنان پيمان صلح امضا مي کردند، ولي از اين پيمان در راستاي آماده شدن براي جنگ بعدي و افزايش نيروهايشان استفاده مي کردند، درحالي که مسلمانان به جنگ داخلي سرگرم و روز به روز ضعيف تر مي گشتند. (6)
به روشني پيداست که جنگ در دوره اخير صورت تازه اي به خود گرفت و زير تأثير عامل خارجي جديد يعني مسلمانان مغرب- مرابطون و بعد موحدون-قرار گرفت. اما مسلمانان اندلس اين عامل تازه را نپذيرفتند و در درگيريهايي ميان خود و يا برضد مسلمانان مغرب، با نصارا همدست مي شدند.
برافتادن ملوک الطوايف به ويژه معتمد بن عباد، بر آينده نيروها آثاري منفي داشت. برخي مراکز اسلامي قدرت در اندلس از همکاري با مسلمانان مغرب بيمناک بودند و همکاري با مسيحيان شمال را ترجيح مي دادند. گرچه اين عمل در کوتاه مدت به نفع آنان تمام مي شد، اما در درازمدت تضعيف توان نظامي مسلمانان را به همراه داشت. موضع گيري عامه مسلمانان اندلس درست بود و همکاري با مسلمانان مغرب را بر مسيحيان شمال ترجيح مي دادند. اما حکمرانان به حکم نوع پرورش خود و در نتيجه ضعف و ناتواني ونوع شکل گيري سيستم سياسي اي که اغلب زير سلطه غير مسلمانان بود، نسبت به مسيحيان شمال فرمانبردارتر بودند. اين امر موجب نابودي همگان گرديد: هم اميران و هم عامه مسلمانان، چه آنها که اصالت اندلسي داشتند و چه آنهايي که از مغرب اسلامي به ياري مسلمانان اندلس شتافته بودند.
3-نبرد اَلارک
دست بر قضا يعقوب المنصور به شدت در اين دوره بيمار گرديد(به طوري که پزشکان از زندگي وي نوميد شدند). آلفونسو پادشاه قشتاله با استفاده از اين فرصت تأخير مسلمانان را حمل بر ضعف نمود؛ و در قلمرو مسلمانان اندلس دست به فساد زد؛ و سپاه مسلمانان پراکنده گشت. او با پيامهايي توأم با وعده و وعيد شهرهاي اندلس هم مرز با خود را خواستار گرديد. اما سلطان يعقوب المنصور بهبود يافت و فرماندهي لشکر را به عهده گرفت. طرفين در شمال قرطبه- در نزديک قلعه رباح- در روز پنجشنبه نهم شعبان در جايي موسوم به الارک رو در رو شدند.
يعقوب المنصور نيروهايش را سازمان داد. شيخ ابن ابي حفص عموي سلطان، ابوزکرياي حفصي را به فرماندهي نيروهايي که بايد با آلفونسو مقابله کنند گماشت و بخش اعظم سپاه نيز زير فرماندهي خود وي قرار گرفت. درگيري آغاز شد و آلفونسو پنداشت که عمده نيرو هماني است که در مقابل او قرار داد و فرمانده آنها نيز خود يعقوب المنصور است. از اين رو همه نيروي خود را بر ضد آن بخش متمرکز ساخت. نبرد سختي درگرفت و شمار بسياري از مسلمانان به شهادت رسيدند. در آستانه پايان يافتن نبرد به سود فرنگيان و در حالي که جنگ توان اينان را نيز تحليل برده بود سلطان يعقوب با عمده قواي خود وارد ميدان شد. فرنگيان سرآسيمه و آشفته پا به فرار گذاشتند و روند نبرد به تعقيب آنان تبديل گرديد. گروهي از آنها به دژ رباح پناهنده شدند و يعقوب المنصور آن را محاصره و تصرف کرد. پيش از آن دژ به مسلمانان تعلق داشت و دشمن آن را به تصرف درآورده بود و اينک بار ديگر به مسلمانان باز مي گرديد. سپس نيروهاي اسلامي عازم نواحي شمال گشتند تا به طليطله رسيده آن را به محاصره درآورند و با قلعه کوبها مورد حمله قرار دادند. کار ساکنان دژ سخت شد. نيروهاي اسلامي سخت با آنان جنگيدند و با آتش زدن درختان پيرامون شهر و غارت حومه، آن را از ديگر نواحي جدا کردند. سربازان سلطان يعقوب چند دژ پيرامون شهر را گرفتند. مردان را کشتند و زنان را به اسارت بردند، خانه ها را خراب و ديوارها را ويران ساختند به طوري که براي هيچ کس قدرت جنگيدن باقي نماند. در آستانه سقوط طليطله، مادر آلفونسو همراه زنان و دختران وي نزد يعقوب آمدند و در حضورش گريستند؛ و از وي خواستند که شهر را به آنها واگذارد. يعقوب بر آنان رحم آورد و با دادن اموال و جواهرات فراوان آنان را با احترام بازگرداند و با اقتدار آنان را بخشيد و به قرطبه بازگشت. او يک ماه در حال تقسيم غنائم بود. سفيران آلفونسو آمدند و درخواست صلح کردند او نيز پذيرفت. يعقوب المنصور تا سال 593 ه در اندلس ماند. درآن سال عزم سرزمينهاي فرنگيان کرد در آنجا هر طور خواست رفتار کرد و دشمن نيز قدرت رويارويي با او را نداشت. عرصه بر فرنگيان تنگ شد و از وي خواستار صلح شدند؛ که پذيرفت.
غنايمي که مسلمانان در جنگ الارک به دست آوردند از شمار بيرون بود. تا آنجا که گفته شده از زرههاي فرنگيان شصت هزار به بيت المال رسيد شمار چادرها 150،000، اسب هشتاد هزار، استر صدهزار و چهارصد هزار الاغ که کافران براي حمل بار و بنه خويش آورده بودند. اما مال و جواهر بي شمار بود. گفته اند شمار کشتگان فرنگي به 146000 تن رسيد و شمار اسيران سي هزار تن بود. چنان که اسير به يک درهم، شمشير به نيم درهم اسب به پنج درهم و الاغ به يک درهم فروخته مي شد. يعقوب المنصور غنايم را طبق مقررات شرعي ميان مسلمانان تقسيم کرد.
4-نبرد عقاب(پس از الارک)
آلفونسو سرگرم تجديدسازمان نيروهاي خويش بود و هرچه توانست نيرو و امکانات بسيج کرد و در سال 609 ه/ 1212 م فرماندهي نيروها را عهده دار گشت. الناصر از اين موضوع باخبر گرديد و آهنگ سرزمين اندلس کرد. ششصدهزار نيرو از اندلس و مغرب بر وي گرد آمد و او از تجمع اين همه نيرو مغرور شد. او نيروهايش را به آوردگاهي موسوم به عقاب هدايت کرد. در نبرد سرنوشت سازي که در اين مکان روي داد آلفونسو به پيروزي کامل رسيد و نيروهاي اسلامي تقريباً در آستانه نابودي کامل قرار گرفتند. به طوريکه گفته شده از آن ششصدهزار جنگجو شمار بسيار اندکي حدود هزار نفر بيشتر باقي نماند. اين نبرد براي تاريخ اندلس و مغرب به يک اندازه سرنوشت ساز بود. جنگجويان مغرب نابود شدند و حکومت موحدون رو به ضعف نهاد و زمينه براي زوال حکومت آنان و برپايي دولت بني مرين آماده گرديد.
در اندلس، دشمن، جرأت يافت و براي دستيابي بر مناطقي هرچه بيشتر از مسلمانان نبردها را تکامل و توسعه بخشيد. مهتران در مناطق تحت فرمان خود اعلام استقلال کردند و چون حکومتهايشان تضعيف گشت، بر ضد يکديگر و تسليم دژهاي مسلمانان به مسيحيان متوسل گشتند. پس از آنکه مهتران (موحدي) از ايفاي نقش خود در دفاع از مسلمانان اندلس ناتوان ماندند، مرداني از اندلس و نسل اعراب بازمانده از دوران اموي ضد آنها قيام کرده براي بيرون راندنشان همداستان شدند و طي شورشي يکپارچه همه را از اندلس بيرون راندند. رهبري اين عمليات را محمد بن يوسف بن هود جذامي، ابن مردنيش، انقلاب کننده در اندلس، و شماري ديگر از انقلابيون برعهده داشتند. سپس به مقابله فرنگيان نيرومندي که بيش از دوسوم اندلس را در اختيار داشتند شتافتند. نبرد عقاب نقطه سرنوشت ساز در بسياري از اين تحولات بود. (7)
5-نتايج نبرد
الف-نتايج سياسي
اين رويداد خطاي بزرگ مسلمانان را آشکار ساخت. آنان به اين نکته بي توجه بودند که يکپارچگي اندلس به خودي خود هدف نيست، بلکه اين يکپارچگي بايد در راستاي افزايش قدرت دفاعي و تقويت امکانات نظامي باشد. نبرد زلاقه در چارچوب يک همکاري نظامي انجام شد و حاصل آن پيروزي قطعي بود. پس از آن جريان نبرد الارک پيش آمد، در حالي که موحدون بر اندلس سلطه چنداني نداشتند. اما چونکه جنگ در چارچوب تنظيم تلاشهاي نظامي صورت پذيرفت، پيروزي را نيز همراه داشت. اما پس از آنکه قدرت مرابطون بسط يافت و با از ميان بردن رژيمهاي کوچک اندلس، آنجا را يکپارچه ساختند، به بهاي از ميان رفتن قدرتهاي محلي کار جهاد رو به سستي نهاد، که متأسفانه به پيروزي فرنگيان انجاميد. همين موضوع در نبرد الارک نيز روي داد. چرا که موحدون پيروزي را وسيله تقويت موقعيت خود قرار دادند و مهتران را بر حکومت نواحي مختلف گماشتند که همين امر موجب تضعيف خودشان گرديد. توان موحدون براي بسيج نيروي نظامي افزايش يافته بود و در نبرد عقاب ششصدهزار تن يا بيشتر را بسيج کردند، اما اين نيروي عظيم از درون پاره پاره بود(يکدل نبودند) و همين امر موجب شد که اين نيروي بزرگ در موازنه قوا جايي نداشته باشد.
از اين پس از اهميت وجود رابطه منطقي ميان اهداف سياسي و نظامي آشکار گرديد. پيش از آن رهبران مسلمان به ميدان نبرد با ديد درگيري دو نيروي مسلح نگاه مي کردند و عامل سياسي را از نظر دور مي داشتند، درحالي که تعامل فرنگيها تنها در چارچوب اهداف سياسي بود. مقايسه حوادث پس از نبرد الارک موضوع را روشن تر مي سازد. اميران مسلمان غافل از مقتضيات نبرد درازمدت به تنظيم سازمانهاي داخلي خودشان سرگرم شدند و به ايجاد جبهه متحد داخلي اهميتي ندادند.
آنان براي نابودي و ويراني پايگاه دشمن يعني طليطله هيچ اقدامي نکردند درحالي که فرنگيان به فرماندهي آلفونسو همه تلاش خود را بر گرفتن انتقام و تقويت نيروي رزمي خويش متمرکز ساختند. او فقط هجده سال بعد چندين برابر زيانهايي را که مسلمانان در نبرد الارک به آنان وارد آورده بودند، برآنها تحميل کرد. شمار تلفات نيروهاي فرنگي در نبرد الارک به 146 هزار کشته رسيد درحالي که مسلمانان در نبرد عقاب پانصدهزار نظامي کشته دادند. آلفونسو از اين فرصت بهره برداري کرد و نواحي بسياري را از مسلمانان گرفت و پيروزيهاي او به دنبال هم يکديگر را تقويت مي کردند.
به روشني ديده مي شود که در اين فاصله چندين نبرد سرنوشت ساز در مرزهاي يک سوم جنوبي اندلس رخ داد. نبرد زلاقه و نبرد الارک دريک خط عرضي واحد(در کنار رودخانه آنه) و نبرد عقاب در بخش جنوب اين رودخانه روي داد، و اين موضوع نشانگر آن است که فرنگيها پيوسته مصمم بودند که ميدان نبرد را به درون سرزمينهاي اسلامي انتقال دهند و دايره آن را به زيان آنان گسترش دهند و هزينه هاي جنگ و زيانهايش را بر مسلمانان تحميل کنند.
نيز در اينجا بار ديگر مي توان خطاي سياسي استراتژيکي حاکم بر پيمانهاي موجود ميان اميران مسلمان و تأثير آن بر درگيري مسلحانه را مورد اشاره قرار داد. برداشت نادرست از مفهوم هم پيماني سياسي به ضعف همکاري نظامي ميان مسلمانان اندلس و مغرب منجر گرديد. تنها پشتيبان حقيقي مجاهدان اندلس مغربيها بودند و اين به نوبه خود مايه ضعف نيروي نظامي اندلس بود، درحالي که مسيحيان شمال مي توانستند از طريق مرزهاي فتح شده از پشتيباني نظامي بي حد سرتاسر اروپا برخوردار باشند.
اگر اين عامل را با ضعف و پراکندگي نيروي دريايي اسلامي کنار هم بگذاريم روشن مي شود که مسلمانان اندلس در عزلت کامل به سر مي بردند و از پشتيباني بيرون مرزها محروم بودند. درحالي که مسيحيان با تسلط کامل بر محورهاي خشکي و دريايي مناطق پيرامون و هم مرز جهان اسلام، از پشتيباني فراواني برخوردار بودند.
ب-درسهاي نظامي
به اين ترتيب مي توان نبرد حطين را در سطح عملياتي، دفاعي و در سطح سياسي، استراتژيکي تهاجمي شمرد. در حالي که نبرد الارک در سطح عملياتي هجومي و در سطح سياسي استراتژيکي دفاعي به شمار مي آيد. تاريخ بار ديگر اين نکته را مورد تأکيد قرار داد که اهميت نبرد در نتايجي است که از افق عمليات فراتر برود و به تأثير سياسي برسد، نه آن نتايجي که تنها در افق نبرد و صحنه عمليات محقق گردد.
اما از بعد نظامي، نبرد الارک از امتيازهاي چندي برخوردار بود که مهم ترينشان اينهاست:
1-اهميت حفظ احتياط استراتژيک- آلفونسو با بخشي از نيروي مسلمانان رو به رو گرديد و يعقوب المنصور با رعايت احتياط استراتژيک نيروهاي استراتژيک خود را در زمان مناسب وارد ميدان کرد. نتيجه آن نيز پيروزي قطعي مسلمانان بود. نقشه اين عمليات شبيه نقشه اي است که يوسف بن تاشفين در نبرد زلاقه پياده کرد. او نيز نيروهايش را در لحظه مناسب وارد ميدان کرد و نتيجه اش هم پيروزي قطعي بود. اين نيز به نوبه خود نشان دهنده اهميت همکاري منظم در صحنه عمليات براي دستيابي به هدف است.
2-نبرد الارک اهميت عمليات غافلگيرانه و پيشدستانه را نشان داد. يعقوب المنصور نقشه عملياتي مورد نظر خود را بر آلفونسو تحميل کرد و او را در وضعيت مورد نظر خودش قرار داد. سپس با رعايت احتياط استراتژيک او را غافلگير ساخت، به طوري که سپاه فرنگ به وحشت افتاد و پا به فرار گذاشت. آلفونسو با وضعيتي بسيار بد ميدان نبرد را ترک گفت و يکسره به طليطله رفت. در آنجا نيز هيچ يک از يارانش را نيافت.
3-تأثير عامل معنوي در نبرد الارک به خوبي نمايان است. با آن که توازن قوا به نفع آلفونسو بود، يعقوب المنصور بر او پيروز شد. در نبرد عقاب قضيه به طور کامل برعکس بود. با آنکه مسلمانان از نظر نيرو و امکانات در موضع برتر بودند، به سختي شکست خوردند.
4-نبرد الارک نقش سرنوشت ساز فرمانده و مديريت او براي حصول پيروزي را به خوبي آشکار ساخت. يعقوب المنصور در حالي وارد اين نبرد گرديد که اطمينان کامل داشت آن را به نفع خودش تمام خواهد کرد. او امکانات مورد نياز را فراهم آورد و شاهد پيروزي را نيز در آغوش گرفت. آلفونسو نيز درحالي وارد نبرد عقاب شد که مدت 18 سال سرگرم تهيه مقدماتش بود. او که مصمم به حصول پيروزي بود «سر و ريش خود را تراشيد، صليب خويش را واژگون ساخت و با خود عهد کرد که تا انتقام نگيرد بر بستر نخوابد، با زنان نزديکي نکند و بر اسب يا هيچ چارپاي ديگري سوار نشود». اولين نيروي پيروزي بخش او همين تصميم بود. او توانست اين اراده را به همه جنگجويان فرنگي منتقل سازد، به طوري که از برتري نيروي مسلمانان نترسيدند و سرسختانه نبرد کردند تا به پيروزي رسيدند و انتقام شکست نبرد الارک را گرفتند.
سخن آخر اينکه پيروزي يا شکست به ويژه در يک نبرد درازمدت تنها در صحنه عمليات رقم نمي خورد. آنچه اهميت يا عدم اهميت يک نبرد را تعيين مي کند نتايج سياسي حاصل از آن است. از اين رو با آنکه مسلمانان در جنگ الارک به پيروزي عظيمي نايل آمدند، چون از نتايج آن براي اهداف بلند مدت استفاده نکردند، از نظر سياسي شکست خوردند؛ و به طور خاص، موضع داخلي اندلس تضعيف گرديد. درحالي که مي دانيم وضعيت داخلي با توجه به روند حوادث در رقم خوردن پيروزي يا شکست مؤثر است.
پي نوشت ها :
1-معتمد بن عباد از مدتها پيش درباره اينکه سلطان ابن تاشفين با وي نيرنگ ببازد ترسناک بود. گفته مي شود که مردي ژنده پوش نزد معتمد آمد و در مقابلش ايستاد و گفت: «اي سلطان خداوند کار تو را راست گرداند، به تحقيق از واجب ترين واجبها شکر نعمت است و از نشانه هاي شکر هديه دادن نصايح است... از برخي ياران اين ميهمان شما يوسف بن تاشفين خبري به گوشم رسيده مبني بر اينکه اينان خود و پادشاه خويش را به اين نعمت از تو سزاوارتر مي دانند و من چاره اي انديشيده ام... به اعتقاد من اين مردي که حکومت خويش را نشانش داده اي بر همه پادشاهان چنگ مي اندازد. او زَنَّاته را در مغرب درهم کوبيده و حکومت را از آنان گرفته است و هيچ يک از آنان را باقي نگذاشته است. هيچ نبايد در امان بود که او نه تنها بر قلمرو تو، بلکه بر حکومت همه جزيره اندلس طمع بندد. فرزندان و خويشاوندان و ديگر اطرافيان وي دوست دارند که سرزمين حاصلخيز شما را از آن خود کنند... تا جاي ممکن نبايد احتياط را از دست بدهي... صلاح در اين است که تصميم بگيري و اين ميهمانت را دستيگر و در کاخ خويش دربند کني و تا فرمان ندهد که همه لشکريانش به همان جايي که آمده اند بازگردند آزادش نکني، تا آنکه از کودک گرفته تا بالاتر کسي از آنان در جزيره اندلس نماند. آن گاه با ديگر پادشاهان جزيره متّحد گردي و در مقابل کشتيهايي که از وي در دريا در حرکت باشند دفاع کني. سپس وي را سخت سوگند دهي که انديشه بازگشت به اين جزيره را جز با توافق ميان او و شما، در سر نپروراند»... يکي از حاضران مجلس معتمد گفت: « معتمد کسي نيست که ستم روا دارد و با ميهمان نيرنگ ببازد. » مرد گفت: «خيانت آن است که حق را از دست صاحبش بستاني، نه آنکه چون عرصه بر مرد تنگ شود مانع را برداري. » مرد حاضر در مجلس گفت: «ستم با وفاداري بهتر است از احتياط با ستمکاري »؛ و کارپايان يافت. سپاه ابن تاشفين به قصر حمله کرد و معتمد و زن و فرزندش را سوار بر کشتي کرده به مغرب فرستادند، درحالي که مردم در دو سوي رودخانه ايستاده بودند و چون ابر مي گريستند.
2-ابوبکر بن عبدالله بن وزير شلبي، از فرماندهان گردانهاي اشبيليه فرماندهي نيروها را در اين حملات بر عهده داشت. او که شاعر بود، پس از بازگشت پيروزمند از مأموريتش قصيده اي سرود و درآن يعقوب المنصور را مخاطب قرار داد و وقايع سختي را که در دوران فرماندهي او با فرنگيان گذشته بود بازگو کرد:
و لماتلا قينا جري الطعن بيننا
فمنا و منهم طائحون عديد
وجال غرارالهند فينا وفيهم
فمنا و منهم قائم و حصيد
فلاصدر الافيه صدر مثقف
وحول الوريد للحسام ورود
صبرنا و لاکهف سوي البيض والقنا
کلانا علي حر الجلاد جليد
ولکن شددنا شده فتبلدوا
ومن يتبلد لايزال يحيد
فولوا و للسمر الطوال بها مهم
رکوع وللبيض الرقاق سجود
3-مسلمانان اندلس از اعراب، بربرها، اندلسيها و مغربيها(مرابطون و موحدون) تشکيل مي گرديدند.
4-ابن خفاجه اندلسي دراين باره گفته است:
عاثت بساحتک الظبا يا دار
و محا محاسنک البلي و النار
فاذا تردد في جنابک ناظر
طال اعتبار فيک و استعبار
ارض تقاذفت الخطوب بأهلها
و تمخضت بخرابها الاقدار
کتبت يدالحدثان في عرصاتها
لاانت انت ولا الديار ديار
5-امير زيان قصيده اي را براي ابن ابي حفص فرستاد و ضمن درميان گذاشتن اوضاع با وي از او کمک خواست.
بخشي از آن قصيده بلند چنين است:
ادرک بخيللک خيل الله اندلسا
ان السبيل الي منجاتها درسا
وهب لها من عزيز النصر ما التمست
فلم يزل منک عزالنصر ملتسما
ياللجزيره اضحي اهلها جرزاً
للحادث و امسي جدها تعسا
في کل شارقه المام باثقه
يعود مأتمها عندالعدا عرسا
تقاسم الروم لانالت مقاسهم
الا عقائها المحجوبه الأنسا
ياللمساجد عادت للعدا بيعا
وللنداء غدا اثناءها جرسا
(نفح الطيب، ج4، ص 460-457)
6-اشعار ابوعبدالله محمد فازاري شاعر قرطبي وضعيت داخلي مسلمانان دراين دوره را چنين تصوير کرده است:
الروم تضرب في البلاد و تغنم
والجور يأخذ ما بابقي و المغرم
والمال يورد کله قشتاله
والجند تسقط والرعيه تسلم
و ذووالتعيين ليس فيهم مسلم
الا معين في الفساد مسلم
أسفي علي تلک البلاد و اهلها
الله يلطف بالجميع و يرحم
7-بهترين تعابير را درباره شکست مسلمانان در نبرد عقاب ابي اسحاق ابراهيم بن دباغ اشبيلي دارد:
وقائله اراک تطيل فکراً
کانک قد وقفت لدي الحساب
فقلت لها افکر في عقاب
غدا سببا لمعرکه العقاب
فما في ارض اندلس مقام
وقد دخل البلا من کل باب
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}