نبرد در غرناطه


 






 
ميان دون پدرو و ابوالوليد ابن احمر
(719 ه / 1319 م)
«فرنگيها بسيج شدند و گرد آمدند و پادشاهشان، دون پدرو، به طليطله رفت و بر مرجعشان موسوم به پاپ وارد گرديد. او با سجده و تضرع از پاپ خواستار ريشه کن ساختن مسلمانان در اندلس گرديد و عزمش را استوار ساخت. در پي آن مسلمانان غرناطه و ديگر شهرها سرآسيمه شدند و درصدد برآمدند تا از ابوسعدي مَريني حاکم فارس تقاضاي کمک کنند. آنان پيکي را اعزام داشتند، اما اين دارو شفابخش نبود. آنگاه به بزرگ ترين داروها يعني پناه بردن به خداوند بازگشتند و نيتهايشان را پاک کردند. فرنگيها با جمعيتي بيرون از شمار به حرکت درآمدند. پس از آن خدايي که جز او ياري کننده اي نيست شکست انتهاي مسيحي را مقدر ساخت و طاغوتشان دون پدر و همراهانش به قتل رسيدند. پيروزي بزرگي حاصل شد و روزي بود فراموش ناشدني».
(نفح الطيب- المقري- 449/1 -450)
1-اوضاع در جبهه مسلمانان
2-نبرد در الحمرا
3-بازپس گيري و استوارسازي کوه فتح
4-پادشاهان بني احمر
5-آخرين روزهاي غرناطه
6-پيمان صلح
7-درسها
الف- نتايج سياسي
ب- درسهاي نظامي

خلاصه رويدادها
 

سال هجري: 591
سال ميلادي: 1194
خلاصه رويدادها: جنگ اَلارک و پيروزي مسلمانان
سال هجري: 534-650
سال ميلادي: 1139-1257
خلاصه رويدادها: پرتغاليها و انگليسها براي پشتيباني پرتغال جنوبي همکاري مي کنند و پادشاه آلفونسو هنريک، عمليات جنگي را فرماندهي مي کند و بشونه (542 ه /1147 م)، شلب (594/ 1197) و مارتيله (637 ه /1239) را از مسلمانان مي گيرد.
سال هجري: 609
سال ميلادي: 1212
خلاصه رويدادها: جنگ عقاب و شکست مسلمانان در اندلس.
سال هجري: 615
سال ميلادي: 1218
خلاصه رويدادها: حمله پادشاه جان به مصر و اشغال دمياط.
سال هجري: 622
سال ميلادي: 1225
خلاصه رويدادها: بيرون رفتن لوشه از چنگ مسلمانان اندلس.
سال هجري: 626
سال ميلادي: 1228
خلاصه رويدادها: بيرون رفتن مارده از چنگ مسلمانان اندلس.
سال هجري: 628
سال ميلادي: 1230
خلاصه رويدادها: جيمزيکم جزيره مينورقه از جزاير بالينار را از مسلمان مي گيرد.
سال هجري: 629
سال ميلادي: 1230
خلاصه رويدادها: استقلال محمد بن يوسف بن هود در مرسيه و تسلط او بر شرق اندلس.
سال هجري: 630
سال ميلادي: 1232
خلاصه رويدادها: جيمز يکم جزيره مينورقه- از جزاير بالينار- را از مسلمانان مي گيرد.
سال هجري: 633
سال ميلادي: 1235
خلاصه رويدادها: بني مرين پس از موحدون بر مغرب اسلامي استيلا مي يابند.
سال هجري: 634
سال ميلادي: 1236
خلاصه رويدادها: مسلمانان شقر را در اندلس از دست مي دهند.
سال هجري: 634
سال ميلادي: 1236
خلاصه رويدادها: مسيحيان شمال، قرطبه را از مسلمانان مي گيرند.
سال هجري: 636
سال ميلادي: 1238
خلاصه رويدادها: مسيحيان شمال والنسيا و مرسيه را از مسلمانان اندلس مي گيرند.
سال هجري: 645
سال ميلادي: 1247
خلاصه رويدادها: مسلمانان اشبيليه را از دست مي دهند.
سال هجري: 647
سال ميلادي: 1249
خلاصه رويدادها: پادشاه فرانسه، «لويي هفتم»، حمله اي صليبي را فرماندهي مي کند، به مصر هجوم مي برد و بر دمياط چيره مي گردد.
سال هجري: 657
سال ميلادي: 1258
خلاصه رويدادها: مغولان به فرماندهي هولاکو بغداد را ويران مي کنند و بساط خلافت عباسي را برمي چينند.
سال هجري: 659
سال ميلادي: 1260
خلاصه رويدادها: مظفر قطز سپاه مغولي به فرماندهي کيدبوقا را در عين جالوت نابود مي سازد.
سال هجري: 660
سال ميلادي: 1261
خلاصه رويدادها: يعقوب عبدالحق (از بني مرين) يک نيروي کمکي متشکل از سه هزار جنگجو به اندلس اعزام مي کند.
سال هجري: 690
سال ميلادي: 1291
خلاصه رويدادها: آزادسازي عکا و بيرون راندن بقاياي صليبيها از سرزمين شام.
سال هجري: 630 -898
سال ميلادي: 1232-1492 مملکت بني احمر در غرناطه.
سال هجري: 719
سال ميلادي: 1319
خلاصه رويدادها: نبرد در غرناطه (جنگ ميان دون پدر و ابوالوليد بن الاحمر).
سال هجري: 898
سال ميلادي: 1492
خلاصه رويدادها: قشتاليها بر غرناطه چيره مي شوند و مسلمانان را از اندلس بيرون مي رانند.
سال هجري: 1018
سال ميلادي: 1609
خلاصه رويدادها: اخراج باقيمانده مسلمانان معروف به مغاربه يا موريسکو از اندلس.
سال هجري: 799
سال ميلادي: 1396
خلاصه رويدادها: نبرد نيکو پوليس و پيروزي ترکان عثماني بر صليبيها در اروپا.
سال هجري: 803
سال ميلادي: 1400
خلاصه رويدادها: تيمور لنگ ابتدا به سرزمين شام و سپس به آناطولي حمله مي کند و در سال 805 ه/ 1402 م در آنکارا بر بايزيد پيروز مي گردد.
سال هجري: 857
سال ميلادي: 1453
خلاصه رويدادها: تصرف قسطنطنيه به وسيله عثمانيها.
جزيره اندلس پيوسته با وفاق و همدلي، فرمانبردار حاکمان خويش بود، تا آنکه عياشان آنجا غرق در دشمني و نفاق گشتند. هر رئيس ناحيه زادبوم خويش را به خود اختصاص داد و آن را به صورت پناهگاهي درآورد و در هنگام بيم و خطر با اسبان خويش به آنجا پناه مي برد.
همسايگان، يکديگر را مورد حمله قرار مي دادند و درون خانه هاشان با آنان مي جنگيدند. کار به جايي کشيد که اينان در مقابل دشمني که صبح و شب پناهگاه ايشان را تباه مي کرد و مي رفت ناتوان گشتند. تا آنکه همه سرزمين را از دست دادند و آنچه هم باقي ماند در انتظار پايان مدت صلح بود؛ و کوچک و بزرگشان بايد همه ساله ماليات مي پرداختند؛ و اين پيش از تصرف کل آن سرزمين به وسيله دشمن بود. بدبختي به اندلس راه گشود و جاي جاي آن را دربرگرفت، در حالي که اندلس سرزميني است که در زيبايي مانند ندارد. اينها همه نتيجه اختلاف سران، بزرگان، پيشگامان، قاضيان و اميران و وزيران آنجا بود. هرکسي رياست را براي خودش مي خواست و مسيحيان ميان آنها با فريب و مکر و نيرنگ نقشه مي کشيدند تا آنکه سرانجام سرزمين اندلس را از چنگشان بيرون آوردند.
بررسي تاريخ نشان مي دهد که مسيحيان از مسلمانان انتقام نگرفتند، ننگ را از دامان خود پاک نکردند، در جزيره اندلس خانه و سرزميني را ويران نکردند و بر سرزمينها و شهرهاي آن چيره نشدند، مگر پس از آنکه به کارهاي اختلاف انگيز دست زدند و ميان مسلمانان تفرقه افکندند و با فريب و نيرنگ ميان پادشاهان جزيره سرگرم کشيدن نقشه شدند و مدافعانشان را با نيرنگ و دلربايي در اختلافاتي هلاک کننده به جان هم انداختند. روزگار درازي به قهر و آشتي، مشارکت و رقابت، پيکار و دشمني، موافقت و مخالفت، جنگ و آرامش گذشت و سرکشان را آرزويي جز درگيري با اسلام و مسلمانان و باختن نيرنگ بر ضد مؤمنان و دسيسه چيني بر ضد موحدان و گردآوري اطلاعات از مجاهدان نداشتند. آنان در عين حال وانمود مي کردند که خواستار فرجامي نيکو براي وطن هستند و مي خواهند که ساکنانش را به مقاصد عالي برسانند و به اداره امورشان توجه دارند و مصالح خالص و عام را در نظر مي گيرند. اما آنان از آب گل آلود ماهي مي گيرند و براي هلاکت وطن و رسيدن به آرزوهاي خودشان حيله گري مي کنند. »(1)

1-وضعيت کلي در جبهه مسلمانان
 

نبرد عقاب ضعف مسلمانان را آشکار ساخت و شوکت حکومت موحدون را از ميان برد. محمد بن يوسف بن هود جذامي سر به شورش برداشت و اعراب به او پيوستند. سپس محمد بن يوسف بن نصر مشهور به «ابن الاحمر» از ابن هود انشعاب کرد و اين محمد به شيخ ملقب گرديد. درگيري، از مبارزه ميان مسيحي و مسلمان به مبارزه مسلمانان با يکديگر تبديل شد. ابن هود به نام خليفه عباسي بغداد خطبه مي خواند، سپس او و فرزندانش گرفتار جنگ و بدبختي شدند تا آنکه نوبت به آخرين آنها يعني واثق بن متوکل رسيد. آلفونسو حاکم قشتاله و امير بارسلونا عرصه را بر او تنگ کردند؛ و او نسبت به ابن الاحمر اظهار فرمانبرداري نمود. (2)
در طول اين مدت درگيريهاي سختي روي داد. پس از رفتن ابن هود از اشبيليه به مرسيه، ابو مروان باجي در اشبيليه سر به شورش برداشت. محمد بن الاحمر به او پيشنهاد کرد که در برابر صلح دخترش را به ازدواج وي درمي آورد و ابومروان سر به فرمان نهاد. آنگاه محمد الاحمر در سال 632 ه / 1234 م وارد اشبيليه گرديد و سپس ابن باجي را غافلگير کرد و کشت. ابن هود به اشبيليه بازگشت و ابن الاحمر را از آنجا بيرون راند. سپس در سال 635 ه /1237 م به کمک ساکنان غرناطه بر اين شهر چيره گرديد و به آنجا انتقال يافت و دژ الحمرا را براي سکونت خويش بنا کرد. سپس بر مالقه چيره شد و آنگاه مريه را از دست ابن رميمي وزير ابن هود که در سال 643 ه/ 1245 م در آنجا سر به شورش برداشت، گرفت و پس از آن در سال 663 ه / 1264 م ساکنان لورقه با وي بيعت کردند.
ابن الاحمر در آغاز کار خويش با پادشاه قشتاله دست همکاري داد و ابن هود براي نزديک شدن به او با ابن الاحمر به رقابت برخاست و به وسيله ابن الاحمر سي دژ در «کف غربه» به دست آن کافر افتاد. از او براي تصرف قرطبه کمک گرفت. سپس در سال 633 ه قرطبه را به تصرف درآوردند و پس از آن در سال 646 ه بر اشبيليه چيره گشت. فرنگيها فرصت را با ايجاد قشتاله سرزمينهاي اسلامي را ناحيه به ناحيه و مرز به مرز درنورديد تا آنکه مسلمانان ناگزير به ساحل دريا مابين «رنده» از مغرب و «بيره» از شرق اندلس يعني حدود ده منزل از غرب تا شرق به اندازه يک منزل يا کم تر در عرض ميان دريا و خشکي پناه بردند. سپس ابن احمر به خشم آمد و به تصرف ديگر نقاط جزيره طمع بست که به وي اجازه داده نشد.
در اين دوره قدرت دولت بني مرين در ساحل مغرب به حساب ضعف دولت موحدون رو به افزايش بود. در سال 668 ه/ 1269 م، دولت موحدون به طور کامل از سرزمين مغرب برچيده شد و قدرت بني مرين استوار گرديد. در پي آن ساکنان اندلس بر فرنگيهايي که بر ضدشان يورش مي بردند پيروز شدند و جنگجويان بني مرين و ديگران در اندلس به يکديگر پيوستند. پادشاه مغرب يعقوب بن عبدالحق سه هزار تن از آنان را فراخواند؛ و آنان در حدود سال 660 ه از دريا بازگشتند و زاد و ولد کردند و کار به همين صورت بود تا آنکه شيخ ابن الاحمر در سال 681 ه / 1272 م از دنيا رفت و پس از وي پسرش محمد فقيه به جاي او نشست. ابن الاحمر به وي سفارش کرد که در صورت تهديد از سوي فرنگيان از بني مرين-پادشاه مغرب- کمک بگيرد.
در سال 672 ه / 1273 م محمد فقيه از سوي فرنگيها مورد تعرض قرار گرفت. او از سلطان يعقوب بن عبدالحق(سلطان فارس و مغرب) تقاضاي کمک کرد. يعقوب تقاضاي او را اجابت کرد و پسرش را به همراه لشکريانش با او گسيل داشت. آنگاه خود سلطان اقدام به عبور به سوي اندلس کرد و جزيره خضرا را از يک شورشي گرفت و آن را پايگاه جهاد خود قرار داد. ابن الاحمر« طريف» و دژهاي اطرافش را در اختيار او گذاشت و آن دو شکست سختي را بر فرنگيها وارد آوردند. به طوري که يکي از آنها گفت: «مسلمانان از جنگ عقاب قد راست نکردند تا آنکه يعقوب مريني وارد شد. » وي در يکي از جنگهايش پادشاه نصارا دوننه يا دون نينو(3) را به قتل رساند؛ و گفته مي شد که از سپاه وي چهل هزار تن را کشت و او را به سختي شکست داد.
آنگاه جنگهايش را در اندلس پي گرفت و دسته هاي نظامي خويش را به سرزمين نصارا گسيل داشت. از سرزمين اندلس رنده، جزيره خضرا، طريف، جبل طارق و ديگر جاها در دست او بود. پس از مرگ وي پسرش يوسف به جاي او نشست. آلفونسو پادشاه نصارا به وي پناهنده شد و دستش را بوسيد و تاجش را گرو گذاشت و يعقوب وي را ياري داد تا سرزمين خويش را بازپس بستاند.
پادشاهان بني مرين پيوسته مردمان اندلس را با مردان جنگي و مال ياري مي دادند و بخش قابل ملاحظه اي از نزديکان سلطان را در اندلس براي جنگ باقي ماندند. اينان با دشمنان نبردهايي به يادماندني و قابل ستايش کردند، گروهي از اينان در غرناطه نزد ابن الاحمر بودند و رئيسي از خاندان بني مرين موسوم به «شيخ الغزاه» (پير جنگجويان) داشتند.

2-نبرد در الحمراء
 

حدود سي سال پس از آنکه مسلمانان عکا را در شرق آزاد ساختند و صليبيها را از سرزمين شام بيرون راندند، دون پدرو(4) موفق شد سپاه بي شماري را بسيج کند و همراه 25 پادشاه آهنگ جنوب کرد. مسلمانان در غرناطه و ديگر نقاط سرآسيمه شدند و درصدد گرفتن کمک از ابو سعيد مريني، حاکم فاس، برآمدند. آنان هيئتي را فرستادند و از او تقاضاي کمک کردند، اما سلطان مغرب درخواست اندلسيهايي را که در اين دوره آماده جهاد و کارزار شده بودند نپذيرفت.
سلطان اندلس در اين هنگام الغالب بالله ابوالوليد اسماعيل ابن رئيس ابوسعيد فرج بن نصر معروف به ابن الاحمر بود. وي تمايل داشت تا شهرها و دژها را استوار گرداند. چون نصارا اين را شنيدند درصدد برآمدند تا با جزيره خضراء بجنگند. ابن الاحمر داوطلب بازپس نشاندن آنان گرديد و ناوگانها و مردان جنگي را بسيج کرد. چون نصارا اين را ديدند در طليطله اجتماع کردند؛ و درصدد تضعيف شهرهاي مسلمانان برآمدند. براي اين منظور به طور کامل آماده شدند و باروبنه و منجنيقها و ابزار محاصره و آذوقه با کشتي آماده شد و دشمن به غرناطه رسيد؛ و زمين از آنان پر گرديد. آنگاه سلطان نزد پير جنگجويان (شيخ عالم ابوسعيد عثمان بت ابوالعلاي مريني) فرستاد تا با کمک شجاعان مسلمان به مقابله آنان برود. او در روز پنجشنبه مطابق 20 ربيع الاول سال 719 ه / 1319 م به جنگ آنان شتافت.
شب يک شنبه دسته هايي از دشمن دهکده اي را از مسلمانان مورد حمله قرار داد. گروهي از سوارکاران تيرانداز اندلس رفتند و راه را بر آنان بستند. اين دسته از سپاه دشمن در مقابل مسلمانان پا به فرار نهادند و به سوي پادشاهانشان رفتند و مسلمانان تا بامداد آنان را تعقيب و نابود کردند. اين نخستين پيروزي بود.
روز يک شنبه شيخ ابوسعيد همراه پنج هزار تن از دلاوران مشهور اسلامي آهنگ جنگ با دشمن کرد. فرنگيها از اينکه چنين گروه اندکي اقدام به جنگ با آنان کرده به شگفت آمدند. پس سوار گشتند و جملگي به آنان حمله ور شدند. اما به سختي شکست خوردند و طعمه شمشير گشتند. مسلمانان آنان را تعقيب کردند و مدت سه روز گروهي را کشتند و گروهي را به اسارت درآوردند.
مردم غرناطه براي گردآوري اموال و گرفتن اسيران بيرون آمدند و اموال بسياري به چنگ آوردند. از آن جمله - به قولي - 43 قنطار(5) طلا و 140 قنطار نقره و هفت هزار اسير بود. از جمله اسيران دون پدر و زن و فرزندش بودند. وي شهر طريف و کوه فتح را که فرنگيها پيش از آن اشغال کرده بودند به علاوه 18 دژ سربها داد تا خود را آزاد کند. مسلمانان اين مقدار را نپذيرفتند و شمار کشتگان در اين نبرد از پنجاه هزار تن فراتر رفت. گفته مي شود که درون دره نيز به دليل ناآشنا بودن با راه، همين شمار کشته شدند. شمار کساني که در کوهها و دره ها به هلاکت رسيدند بي اندازه بود. پادشاهان بيست و پنج گانه همه کشته شدند و فروش اسيران، اموال غارت شده و چهارپايان شش ماه طول کشيد.
مژده اين پيروزي بزرگ به ديگر سرزمينهاي اسلامي نيز رسيد. شگفت اينکه از مسلمانان و جنگجويان جز سيزده سوارکار کشته نشدند- با علم به اينکه مجموعه نيروهاي اسلامي از 1500 سوار و 4000پياده (در مجموع 5500 جنگجو)تجاوز نمي کرد. پوست دون پدرو را کندند و پر از پنبه کردند و براي مدت چند سال بر دروازه غرناطه آويختند. مسيحيان تقاضاي صلح کردند و مسلمانان پذيرفتند. در حالي که آنان کوه فتح (جبل طارق) را در اختيار داشتند. اين کوه جزو قلمرو سلطان فاس و مغرب بود. اما سرانجام اميرالمسلمين، ابوالحسن مريني حاکم فاس و مغرب آن را بازپس گرفت. قهرمان نبرد، پير جنگجويان، به جهاد خويش ادامه داد تا آنکه به سال 730 ه/ 1329 م در سن 88 سالگي درگذشت. (6)

3-بازپس گيري و تقويت کوه فتح
 

کوه طارق ياکوه پيروزي مرکز ثقل و حلقه اتصال ميان مسلمانان اندلس و مغرب اسلامي بود. از اين رو مسيحيان شمال تلاش خود را براي تصرف آن متمرکز ساختند. چرا که اين کار کمک رساني را قطع و پشتيباني را متوقف مي ساخت. استيلاي بر کوه فتح بود که مسلمانان را براي نبرد «روز غرناطه» برانگيخت. پس از تحقق آن پيروزي درخشان، ابوالحسن مريني(حاکم فاس و مغرب) اقدام به بازپس گيري آن کرد. «اموال فراواني خرج کرد، جنگجويان و نيروهاي بسياري را به کار گرفت، و سپاهيانش همراه فرزندان و نزديکانش در آنجا جنگيدند و کار را سخت کردند تا آنکه آنجا را به دست مسلمانان بازگرداندند. او به ساخت و تقويت آنجا اهتمام ورزيد و براي ساخت برج و بارو و خانه ها و مساجد و مخازن آنجا مال فراواني هزينه کرد. کار در شرف اتمام بود که دشمن از دريا و خشکي با آنان به جنگ پرداخت. مسلمانان شکيبايي ورزيدند و خداوند کافران را ناکام گذاشت. سلطان ياد شده درصدد برآمد تا در دامنه کوه پيرامون خود از همه سو بارويي عظيم بسازد تا دشمن در مبارزه با آن طمع نبندد و نتواند در هنگام محاصره کار را بر آنجا سخت کند. مردم چنين کاري را محال مي ديدند. او اموال را خرج کرد و با کارگران به عدالت رفتار نمود و با رويي بر گردش کشيد که آن را همانند هاله ماه نو دربر مي گرفت. اين کوه بيست و چند سال در دست دشمن بود. سلطان ابوالحسن شش ماه آن را در محاصره گرفت و پسرش سلطان ابوعنان بر تقويت آن افزود. سلطان ابوالحسن اهميت نيروي دريايي را براي تضمين ارتباط ميان مغرب اسلامي و اندلس دريافت. پس فرمان ساخت و ايجاد ناوگانهاي فراواني را به عنوان جهاد در اندلس صادر کرد و در اين کار اهتمام فراوان ورزيد. »
فرنگيها دشمني را از سر گرفتند و براي تصرف نواحي باقيمانده در دست مسلمانان اندلس نيروهاي بسياري را بسيج کردند. اهل اندلس خواستار حرکت ابوالحسن مذکور گشتند. پس او خود به سبته، بندر گذرگاه و محل ناوگانهاي مسلمانان آمد. ناگهان فرنگيها با کشتيهاي بي شمار سر رسيدند و از عبور او و کمک به مردم اندلس جلوگيري کردند و او را در کشتيهايش به سختي درهم کوبيدند و بسياري از آن کشتيها را به تصرف درآوردند. در خشکي نيز جنگ سختي درگرفت و مسلمانان به فرماندهي ابن احمر در آن شرکت جستند. فرنگيها در نبرد طريف پيروز شدند و بر جزيره خضرا چيره گشتند.
به دنبال آن سلطان ابوالحسن مريني در سال 745 ه / 1344 م نامه اي به ملک صالح محمد بن قلاوون نوشت و وضعيت خطير پيش آمده در اندلس را شرح داد. کوه طريف همچنان در دست فرنگيان باقي ماند تا آنکه محمد- از بني احمر- که لسان الدين بن خطيب وزارت او را داشت- کوه و نيز کل سرزمين از جمله جيان را باز پس گرفت. (7)

4-پادشاهان بني احمر
 

چون پايگاههاي اندلس مثل قرطبه، اشبيليه، طليطله، مرسيه و امثال آن به تصرف مسيحيان درآمد، مسلمانان به غرناطه، مريه، مالقه و امثال آن پناه بردند. آن سرزمين پهناور رو به تنگ شدن نهاد و اژدهاي دشمن هر از چند گاه شهري يا دژي را مي بلعيد و از درخت جان اين سرزمين شاخه اي را مي شکست. مقدار اندک باقي مانده از جزيره در تصرف پادشاهان بني احمر بود؛ و آنان پيوسته با دشمن در رنج و درگيري بودند. چنان که در اخبارشان آمده است، آنان گاه دشمن را به تنگ مي آوردند و گاه از پادشاهان فاس (بني مرين) کمک مي گرفتند.
هنگامي که پادشاهان هفتگانه فرنگ در سال 800 ه / 1397 م آهنگ تصرف غرناطه را کردند، ساکنان آنجا توافق کردند که نزد حاکم مريني مغرب بفرستند و از آنان کمک بگيرند. شيخ ابواسحاق بن ابي العاصي شيخ ابوعبدالله طنجالي و شيخ ابن زيارت بلشي را به عنوان سفير تعيين کردند. پس از رفتن آنان فرنگيها با 35 هزار سوار و صد هزار پياده به جنگ غرناطه آمدند. سلطان مغرب با فرستادگان موافقت نکرد و کمکشان نداد. اما اين کار از عزم مسلماناني که سخت درگير جنگ با فرنگيها بودند و پيروز شدند چيزي نکاست.
باقيمانده پادشاهان بني احمر در اندلس پس از تصرف کوه به وسيله مسيحيان بيشتر اوقات را در جنگ و ستيز بودند و تا رسيدن دوره پيري دولتشان وضعيت آنان به همين منوال بود.
چون روزگار سلطان ابوالحسن علي بن سعد نصري غالي احمري فرا رسيد، جمله سر به فرمان وي نهادند. در مالقه نيز پس از آمدن فرماندهان از نزد مسيحيان، مردم با برادرش ابوعبدالله محمد بن سعد (مشهور به زغل) بيعت کردند. وي مدتي را در مالقه ماند و سپس نزد برادرش، سلطان ابوالحسن، رفت. فرماندهان و سران باقيمانده در مالقه سر به شورش برداشتند؛ و اوضاع به همين منوال بود تا آنکه مالقه به دعوت سلطان ابوالحسن به پاخاست و آشوب فرو خفت.
سلطان ابوالحسن بخشهايي از اندلس را که به دست مسلمانان باقيمانده بود به تصرف درآورده با مشرکان به جهاد پرداخت و اماکن چندي را گشود. چون کافران پيوسته وي را با خود در جنگ ديدند ترسيدند و از او تقاضاي صلح کردند. شمار سپاه وي رو به فزوني نهاد. براي نمايش اين نيروها همه را نزد خود گرد آورد. به اين منظور مجلسي تشکيل داد که بناي آن در بيرون از الحمرا در دژ غرناطه آماده شده بود. مراسم سان از روز سه شنبه 9 ذي الحجه سال 882 ه / 1477 م آغاز گرديد و لشکريان همه روزه تا روز 22 محرم سال 883 ه (يعني مدت حدود 1/5 ماه) به حضورش مي رسيدند تا آنکه مراسم سان و رژه پايان يافت. (8)
در اين دوره سران فرنگي با يکديگر اختلاف داشتند. برخي قرطبه را در اختيار گرفتند، برخي اشبيليه و برخي شَريش را. از اين رو حاکم غرناطه، سلطان ابوالحسن به شادخواري و شادکامي پرداخت و لشکريان را تباه ساخت. او کار را به يکي از وزيران خود واگذارد و از مردم فاصله گرفت. جهاد و توجه با امور کشور را به حال خود رها کرد. دزدي و بيداد رو به افزايش نهاد. خاص و عام اين کار وي را نکوهش مي کردند. او با اين پندار که ديگر مسيحيان به قلمرو او حمله نخواهند کرد و فتنه و فساد همچنين در ميان آنان ادامه خواهد يافت، فرماندهان بزرگ را نيز به قتل رساند.
دست بر قضا حاکم قشتاله پس از چندي نبرد بر سرزمين خود چيره گشت و سران مخالف شرک به فرمان وي درآمدند؛ (9) و مسيحيان راه را براي انجام تباهي و تصرف شهرهاي اسلامي باز و موقعيت را مناسب يافتند. چرا که سلطان ابوالحسن از دخترعمويش سلطان ابوعبدالله دو پسر به نامهاي محمد و يوسف داشت. او بر سر مادر اين دو هوو آورده بود و از او چند فرزند داشت. اين زن سوگلي سلطان بود و در هر کاري بر ديگران مقدم بود. سلطان از آن بيم داشت که فرزندان اين رومي بر فرزندان دختر عموي سني وي پيشي بگيرند، ميان کارکنان دولت که برخي طرفدار فرزندان دختر عموي سلطان و برخي طرفدار فرزندان زن رومي او بودند نيز اختلاف و منازعه افتاد.
مسيحيان در دوراني که با خودشان در اختلاف به سر مي بردند، براي مدت معيني با سلطان صلح کردند. پايان رسيدن دوره صلح درست همزمان با بروز اختلاف ميان دولتمردان به سبب فرزندان سلطان بود. مردم از بدرفتاري و ظلم و ستمي که بر آنان رفت به وزير و کارگزاران شکايت بردند. اما کسي به سخن آن گوش نداد. اختلاف رو به فزوني نهاد و بدبختي شدت گرفت و مردم خواستار کناره گيري وزير گشتند. در اين هنگام براي مسيحيان مسلم گشت که دولت ناتوان و دلها پراکنده شده و از اين رو به حامه(حمه) حمله کردند و در پايان دوره صلح با نيرنگ آن را از چنگ حاکم کادس در سال 887 ه / 1482 م بيرون آوردند.
مسيحيان دژ را تصرف کردند و در آن پناه گرفتند. سپس گرفتن شهر را آغاز کردند. راهها پر از نيروهاي سواره و پياده آنان بود و هر کس از مسلمانان را که يافتند از دم تيغ گذراندند. درحالي که مردم مانند افراد مست خواب آلود بوده و آمادگي نداشتند، خانه ها را غارت کردند. گروهي کشته شدند و گروهي ديگر خانه و زندگي را رها کردند و گريختند و دشمن شهر و آنچه را در آن بود به تصرف خود درآورد. (10)
در سال 887 ه / 1482 م نيز اخبار پياپي رسيد که حاکم قشتاله -فرديناند دوم- با سپاهي گران حرکت کرده است. مردم غرناطه اجتماع کردند و در اين باره به گفت و گو نشستند. فرديناند آهنگ «لوشه» کرد و به قصد ضميمه ساختن آنجا به «حمه» با عِدّه و عُدّه با آن جنگيد.
شماري از مسلمانان به مسيحيان حمله کردند و هر کس را يافتند کشتند و شماري از توپهاي بزرگ را گرفتند. به دنبال آن گروه ديگري از اهل غرناطه آمدند و با مسيحيان جنگيدند، و آنان را ناگزير به بيرون رفتن از اردوگاه ساختد. پس از تصرف آنجا و چند نقطه ديگر، مسيحيان گريختند و آذوقه و ابزار و آلات سنگين فراواني را از خود به جاي گذاشتند.
در همين روز (27 جمادي الاولي 887 ه). دو اميرزاده يعني ابوعبدالله محمد و ابوالحجاج يوسف از ترس اينکه پدرشان آنان را با اشاره سوگلي رومي (ثريا) بکشد، گريختند و در دره «آش» مستقر شدند. شهرهاي مريه، بسطه و غرناطه از آن دو دعوت و با آنان بيعت کردند و پدرشان، سلطان ابوالحسن، به مالقا گريخت.
پس از آن نيروهاي فرنگ در صفر 888 ه/ 1483 م آماده حمله به روستاهاي مالقا و بلش گشتند. شمار نيروهايشان هشت هزار تن بود و حاکمان شهرهاي اشبيليه، شريش، استجه، انتگيره و ديگران نيز با آنان همراه بودند. آنان موفق به گرفتن دژي نشدند و در بيراهه ها، گردنه ها، کانال ها و کوهها به جنگ پرداختند. مردم بلش و مالقا بر ضد آنان بسيج گشتند، مسلمانان در همه جا با آنان درگير شدند تا به «مالقا» رسيدند. آنگاه رئيسشان گريخت و افراد باقيمانده اسير يا کشته شدند. در اين هنگام سلطان ابوالحسن به سوي نواحي منکب حرکت کرد(11) و برادرش ابوعبدالله با شماري جنگجو در مالقه ماند. در اين جنگ حدود سه هزار تن از مسيحيان کشته و دو هزار تن به اسارت درآمدند. از جمله آنان دايي سلطان، حاکم اشبيليه، حاکم شريش، حاکم انتگيره و سي تن از ديگر از بزرگان بودند. مسلمانان به غنيمت بزرگي از مرد و مال و نيرو و طلا و نقره دست يافتند. سپس اهل مالقا به سوي شهرهاي مسيحي نشين حرکت کردند ولي به سختي شکست خوردند و بيشتر فرماندهان غرب اندلس به قتل رسيدند.
ابوعبدالله با آگاهي از پيروزي عمويش بر مسيحيان در مالقا در رأس سپاه غرناطه خود را به اطراف «لشانه» رساند. اما مسيحيان با او به مقابله برخاستند و سپاهش را نابود ساختند و او را نزد پادشاه قشتاله - فرديناند دوم- به اسارت بردند. در اين هنگام ابوعبدالله معروف به زغل -عموي ابوعبدالله محمد- به استقلال دست يافت.
در سال 890 ه / 1485 م دشمن - که در سال قبل چند دژ را در اطراف مالقا به تصرف درآورده بود- به اين شهر حمله کرد و بر چند دژ چيره گرديد. سپس هزار جنگجوي مسلحشان با زور به ذکوران درآمدند اما ساکنان شهر با شجاعت جنگيدند و نيروي دشمن را نابود ساختند. هزار جنگجويي که اينک به محاصره درآمده بودند، امان گرفتند و خارج گشتند.
نيروهاي دشمن به «رنده» رفته، بر آنجا چيره گشتند و دژهايش را ويران ساختند. اما در يکي از دژهاي غرناطه در يک حمله غافلگيرانه شبانه جنگي سخت درگرفت و پس از يک درگيري خونين مسلمانان پيروز گشتند. آنان غنايم و ابزار و آلات بسياري به دست آوردند و همه را به دژ بردند. پس از آرامشي يک ماهه مسيحيان بار ديگر حمله را از سر گرفتند و دژهاي پيرامون غرناطه مثل قنبيل، مشاقر و لوز را تصرف کردند. دشمن کار را بر شهرهاي اسلامي سخت گرفت و به هر ناحيه اي که روي آورد آن را بيچاره کرد و هر کجا رفت آن را به فرمان خود درآورد و تصرف کرد. سپس با نيروهاي خود دست به حيله زد و نزد ابوعبدالله که در اسارتش بود فرستاد و او را لباس مناسب پوشاند و وعده داد که کل خواسته هايش را برآورده مي سازد و او را روانه بخش شرقي بسطه کرد. پس از دادن مال و نيرو به او وعده داده شد هر مسلماني که به فرمان وي درآيد و با وي بيعت کند، درحال آتش بس و صلح خواهد بود. سلطان ابوعبدالله به بلش رفت و آن را به فرمان خويش درآورد. در بازارها نداي صلح سر داده شد؛ و شياطين به نفع وي تبليغ کردند تا آنجا که دامنه تبليغاتشان به بيازين، باشين و غرناطه نيز کشيده شد و برخي تبهکاراني که دوستدار ايجاد تفرقه ميان مسلمانان بودند نيز از آنان پيروي کردند؛ (12) و همين امر موجبات پيروزي فرديناند را بر «لوشه» فراهم ساخت.
فرديناند لختي بياسود تا نيروهايش تجديد سازمان شدند. آنگاه آهنگ «بيره» کرد و برخي باروها را خرد و ويران ساخت. به ساکنان دژ امان داد و، دژ را از آنان گرفت؛ و مردم راهي غرناطه گشتند. او با دژ «مثلين » نيز همين گونه رفتار کرد. مردم سخت جنگيدند و اما وقتي عرصه بر آنان تنگ شد، امان گرفتند و کارها را رها کردند و عازم غرناطه گشتند. ساکنان «قلنبيره» بدون جنگ تسليم شدند و به غرناطه رفتند. سپس دشمن به «منت فريد» رسيد و دارالعده را به آتش کشيد. مردم تقاضاي امان کردند و به غرناطه رفتند. آنگاه به «صخره» رفت و آن را گرفت. همه اين دژها را تقويت و پر از نيرو و امکانات کرد و سواره نظام را براي تصرف غرناطه سازماندهي کرد. آنگاه به سرزمين خود بازگشت و با سلطاني که در اسارتش بود پيمان بست که هر کس به فرمان وي درآيد در امان است. شايعه کردند که انجام اين کار به سبب بروز آشوب ميان او و پادشاه فرانسه بود. اين امر بر دشمني ميان بيازين و الحمرا افزود. فرديناند رهبر بيازين را با مرد و مال و گندم و باروت و ديگر چيزها ياري داد. فتنه به اوج رسيد و قتل و غارت در ميان مردم رواج يافت.
تا روز 27 محرم سال 892 ه / 1487 م اوضاع به همين منوال بود. تا آنکه ساکنان غرناطه درصدد برآمدند به زور وارد بيازين شوند. اهل علم درباره کسي که از نصارا کمک مي گيرد و وجوب مبارزه با او گفت و گو کردند و اظهار داشتند که هرکس از او پيروي کند با خدا و رسولش مخالفت ورزيده است. اما ساکنان بيازين بر ضد غرناطه کمک گرفتند. سلطان در غرناطه در پي سپاهيان و فرماندهان ساکنان «بسطه»، «وادي آش»، «مريه»، «منکب»، «بلش»، «مالقا» و ديگر نواحي فرستاد. چون در آنجا گرد آمدند با يکديگر دست دوستي و همپيماني بر ضد دشمنان دين دادند و تعهد کردند هرکس را از مسلمانان که مورد حمله دشمن قرار گيرد ياري دهند، رهبر بيازين ترسيد و نزد حاکم قشتاله- فرديناند- فرستاد؛ و او آهنگ نواحي بلش کرد.
رئيس بيازين وزيرش را به ناحيه مالقا و دژ «منشاه» فرستاد تا آنان را بيم دهد و بترساند. او نسخه هايي از پيمان نامه هاي صلح را نيز همراه داشت. مالقا و دژ «منشاه» تقاضايش را پذيرفتند و از ترس قدرت حاکم قشتاله و به طمع صلح و سلامت خود در حمايت او قرار گرفتند. آنگاه بزرگان مالقا با اهل «بلش» گفت و گو کردند و علت پذيرش اين دعوت را يادآور شدند. اما اهل بلش بر عهد و پيماني که اهل غرناطه و ديگر نقاط اندلس بسته بودند وفادار ماندند.
فرديناند در ربيع الثاني سال 892 ه / 1487 م آهنگ بلش کرد. به دنبال پيشروي نيروهاي غرناطه و بسيج شدگان بشرات و ساکنان وادي آش و ديگران و رسيدنشان به بلش در غرناطه شورشي به پا گرديد و شايع شد که اين شهر به بيازين پيوسته است. درنتيجه نيروي مسلمانان پراکنده شد و فرديناند و نيروهايش وارد بلش گشتند. سپس فرديناند به مالقا رفت و شهر را از خشکي و دريا مورد حمله قرار داد. ساکنان شهر نيز با توپ و نيروهاي سواره و پياده خويش با او جنگيدند. فرديناند با کشيدن ديوار و حفر کانال و گماشتن کشتي در دريا راه ورود و خروج مالقا را بست، به طوري که تنها شمار اندکي از مرابطون توانستند در هنگام محاصره شهر به آن وارد شوند. مهاجمان جنگ را شدت بخشيدند و به محله هاي شهر نزديک شدند و حلقه محاصره را چنان تنگ کردند که آذوقه شهر تمام شد و مردم به خوردن چارپايان و اسب و خر روي آوردند. مردم که به مغرب اسلامي اميدوار بودند از آنان تقاضاي کمک کردند، ولي هيچ کس به ياري آنان نيامد. گرسنگي بر مردم فشار آورد. بسياري از بزرگان کشته شدند، با وجود اين اظهار بي تابي و ناتواني نکردند. تا آنکه ضعفشان به اوج رسيد و اميدشان از هرگونه کمکي از راه دريا يا خشکي بريده شد. از اين رو با مسيحيان درباره صلح گفت و گو کردند تا با آنان نيز مانند ديگران رفتار شود. دشمن به خاطر رفتار قهرآميزشان آنان را نکوهش و سرانجام شرايط زير را بر آنان تحميل کرد: از مرگ درامانيد، کليدهاي قلعه و دژ را تحويل مي دهيد، اگر خوش رفتار باشيد حاکم شهر نيز خوشرفتاري خواهد کرد. اما مسيحيان پس از تسلط بر آنها، همه را به اسارت گرفتند و نواحي گوناگون را تصرف کردند.
در سال 893 ه/ 1488 م قشتاليها بر «شرقيه» و «بلش» چيره شدند. مسلمانان اعتراض کردند ولي کسي به آنان توجهي نکرد. دشمن همه آن سرزمين را با صلح گرفت و بازگشت.
در سال 894 ه/ 1489 م فرديناند درصدد حمله به برخي دژهاي «بسطه» برآمد. در پي آن نيروهاي وادي آش، مريه، منکب و بشرات به ياري برادران مسلمان خود شتافتند و سخت با مسيحيان جنگيدند و آنان را وادار به عقب نشيني از بسطه کردند. فرديناند سه ماه را به آماده شدن سپري کرد و به دنبال آن توپها و آلات حصارگيري را به باروي شهر نزديک ساخت و از رفت و آمد مردم جلوگيري کرد. کار بر مردم بسيار سخت شد و آذوقه رو به کاستي نهاد؛ و گفت وگوهاي صلح آغاز گرديد؛ و پيماني به امضا رسيد که بسطه، وادي آش، مريه، منکب و بشرات را دربرمي گرفت. ساکنان اين مناطق طبق شرايطي، پيدا و پنهان به فرمان دشمن درآمدند. شماري از خواص نيز به اموال و منافعي دست يافتند.
مسيحيان وارد بسطه شده آنجا را تصرف کردند، درحالي که عامه مردم از چگونگي شرايط و تعهدات بي خبر بودند. به مردم گفته شد که هرکس درجاي خود بماند در امان است و هرکس نخواهد مي تواند با مال و سلاح خود بيرون برود. آنگاه مسلمانان را از شهر بيرون راندند و دشمن به مريه حمله کرد و همه آن سرزمين را به فرمان خود درآورد. جز غرناطه و روستاهاي آن چيزي به دست مسلمانان باقي نماند؛ و همه وادي آش در يک چشم به هم زدن به دست مسيحيان افتاد. (13)
فرديناند نزد پادشاه غرناطه فرستاد و به او پيشنهاد صلح داد؛ و با دادن اموال مورد تقاضايش او را فريفت. با توافق پنهاني که ميان دو پادشاه شده بود، دشمن براي تصرف الحمرا و غرناطه به حرکت درآمد. حاکم غرناطه اعيان و اشراف و لشکريان و فقيهان و خاص و عام را گرد آورد و درخواست مهاجمان را به اطلاعشان رساند و به آنان گفت که عمويش با رفتن زير حمايت حاکم قشتاله صلح ميان آن دو را برهم زده است. او گفت:«ما نيز چاره اي جز اين دو راه نداريم: قرار گرفتن تحت حمايت حاکم قشتاله و يا جنگ. » سپس همگان به جهاد و پايبندي به پيمان صلح او رأي دادند.
فرديناند- حاکم قشتاله- در مرغزار غرناطه فرود آمد و از ساکنان شهر خواست که به فرمان وي درآيند وگرنه کشتزارهايشان را از بين مي برد. مردم اعلان مخالفت کردند و او مزارع را نابود ساخت. درگيريهاي چندي ميان مسلمانان و دشمنان روي داد و دشمن در آن برهه نااميد شد و از آنجا کوچيد. فرديناند پس از ويران ساختن چند دژ و تعمير برجهاي «همدان» و «ملاحه» و پرکردن اين دو دژ از آذوقه لازم به سرزمين خود بازگشت.

5-آخرين روزهاي غرناطه
 

اندکي پس از رفتن فرديناند لشکريانش به سوي قشتاله، سلطان غرناطه «ابوعبدالله» با سپاهش به شماري از دژهايي که فرديناند در تهاجم اخيرش تصرف کرده بود حمله کرد و آنها را به زور گشود. او نيروهاي پادگانهاي محافظ شهر را کشت و ساخلو( پادگان) هايي از نيروهاي اسلامي گذاشت و به غرناطه بازگشت. آنگاه آهنگ «بشرات» نزديک غرناطه کرد و چند روستا را به تصرف درآورد و نصاراي ساکن آنجا را فراري داد. سپس به دژ «اندرش» حمله برد و آن را گشود. ساکنان منطقه کوه بشرات سر به فرمانش نهادند؛ و دعوت اسلام در آنجا پا گرفت و از ذمه نصارا بيرون آمدند.
چون عموي سلطان؛ «ابو عبدالله محمد بن سعد» با نيروي بزرگي در آنجا بود؛ حاکم غرناطه به جنگ آنان شتافت و او به مريه رفت، سراسر بشرات تا برجه به فرمان پادشاه غرناطه درآمد. آنگاه عمويش همراه مسيحيان به اندرش رفت و آن را گرفت و پس از آن آهنگ روستاي همدان کرد که برج عظيم آن پر از مرد جنگي و امکانات و آذوقه بود. اما ساکنان غرناطه او را به محاصره درآوردند و جنگهاي گوناگوني را برضد وي به راه انداختند. شمار بسياري از مردم در آنجا مردند. مهاجمان برجهاي يکم، دوم و سوم را نقب زدند و مردم را مجبور به رفتن دژ بزرگ ساختند. سپس ساکنانش را، که 180 تن بودند، به اسارت درآوردند و ابزار و آلات جنگي را با خود بردند.
پادشاه غرناطه سپس آهنگ شلوبانيه کرد و پس از محاصره شهر آنجا را گشود، چون دژ شهر تسليم نشد، به محاصره کامل درآمد، ولي دريافت اخبار آمدن فرديناند به سوي غرناطه مسلمانان را ناگزير ساخت تا دست از محاصره بردارند و به غرناطه بروند. اندکي بعد فرديناند پادشاه قشتاله همراه مرتدان و «مدّجنون»(14) سر رسيد. فرديناند دست به کار ويران ساختن برج «ملاحه» گرديد وآن را همراه يک برج ديگر تخليه کرد. سپس آهنگ وادي آش نمود و مسلمانان را از آنجا بيرون راند و در شهر و حومه آن هيچ مسلماني باقي نماند. او دژ آتدرش را ويران ساخت و در شهرها به ستم و بيداد پرداخت.
سلطان زغل، ابوعبدالله محمد بن سعد، عموي سلطان غرناطه، با مشاهده اين اوضاع و احوال، به مقصد مغرب از دريا گذشت. او به «وهران» و از آنجا به «تلمسان» رفت و در آنجا مستقر گرديد. در همين هنگام فرديناند، پادشاه قشتاله، به دليل بروز اختلاف ميان فرانسه و قشتاله، به دورترين نقطه کشورش يعني مرز فرانسه رفت. در پي آن پادشاه غرناطه «برشانه» را به محاصره درآورد و تصرف کرد و مسيحيان مقيم آنجا را به اسارت گرفت.
سرانجام مرحله سرنوشت ساز اين جنگ درازمدت فرا رسيد. در 12 جمادي الآخر 896 ه/ 1491 م، سپاه قشتاله پايگاههاي خود را در شمال ترک گفت. فرناندو اين سپاه را به سوي مرغزار غرناطه هدايت کرد و دستشان را براي تباه ساختن کشت و زرع و نابودي روستاها بازگذاشت. او فرمان داد تا در کنار باروي شهر بنايي مستحکم ساختند و به خلاف گذشته عقب نشيني نکرد بلکه حلقه محاصره غرناطه را تنگ و کار شهر را هر روز سخت تر کرد. جنگ خونين مدت هفت ماه ادامه يافت و محاصره مسلمانان سخت شد و ساکنان غرناطه تنها از يک مسير مي توانستند که از «بشرات» امکانات و آذوقه تهيه کنند.
با فرا رسيدن زمستان برف باريد. کمک رساني قطع و غذا کمياب شد و گرسنگي و قحطي شدت گرفت. دشمن بر بيشتر جاهاي بيرون شهر چيره گشت. آن سال گذشت و سال بعد فرا رسيد. مردم با يکديگر به مشورت پرداختند و گفتند:« به خود آييد و با سلطان خويش گفت و گو کنيد». سلطان دولتمردان و مشاورانش را فراخواند و دراين باره سخن گفتند که شمار دشمن هر روز بيشتر مي شود و به ما هيچ کمکي نمي رسد. گمان ما اين بود که دشمن در زمستان عقب نشيني مي کند ولي محاسبه ما غلط از آب درآمد و او ساختمان بنا کرد و به ما نزديک شد. به خود و زنان و فرزندانتان بنگريد. تصميم نهايي بر اين شد که کم ترين زيان را انتخاب کنند.
شايع شد که سران سپاه (مسلمانان)، از بيم جان خود و مردم پيشتر درباره تسلم شهر با مسيحيان وارد گفت وگو شده اند. آنها شرايط مورد نظر خود را عنوان کردند و مواردي را بر آنچه در صلح وادي آش تعيين شده بود افزودند. از جمله اينکه اگر الحمراي غرناطه و پناهگاهها و دژها در اختيار حاکم رُم(پاپ) نهاده شود، به شرايط صلح پايبند خواهد ماند و براي تضمين پيمان نامه ها طبق آيين مسيحيت سوگند ياد خواهد کرد. مردم دراين باره گفت و گو کردند و يادآور شدند که سران سپاه مسلمانان هنگام گفت و گوي بر سر اين موضوع اموال فراواني از مسيحيان دريافت داشته اند. سپس طبق شرايطي ميان طرفين پيمان صلح به امضا رسيد. متن پيمان نامه براي ساکنان غرناطه خوانده شد. آنان نيز پذيرفتند و موافقت کردند. بيعت را براي حاکم قشتاله نوشتند و او نيز پذيرفت؛ و سلطان غرناطه کاخ «الحمرا» را ترک گفت.

6- پيمان صلح
 

فرديناند بر الحمرا چيره گرديد و حدود پانصد تن از اعيان را از بيم خيانت به گروگان نگاه داشت. صلح 67 شرط داشت، که از جمله اينها بود: کوچک و بزرگ در جان و مال و ناموس درامانند؛ مردم در خانه و کاشانه و محل و کشت و زرعشان باقي مي مانند؛ آنان طبق شريعت خودشان عمل مي کنند و جز بر طبق شريعتشان کسي حق قضاوت بر آنها را ندارد. مساجد و اوقاف به همان شکل باقي مي ماند. مسيحي حق ورود به خانه مسلمان و غصب چيزي را ندارد. کار مسلمان تنها به مسلمان واگذار مي شود... اسيران حاضر در غرناطه اهل هر کجا هستند آزاد مي شوند؛ به ويژه کساني که از آنها نام برده مي شود. هر اسير مسلماني که بگريزد و وارد غرناطه گردد مالک او بر او و يا ديگري حقي ندارد و سلطان بهايش را به مالک مي پردازد. هرکس بخواهد به مغرب برود آزاد است؛ و در مدت تعيين شده با کشتيهاي سلطان تنها به ازاي پرداخت کرايه حق عبور دارند. اما پس از مدت مقرر بايد ده يک مال خود را نيز با کرايه بپردازند. هيچکس به گناه ديگري گرفته نمي شود. از گرويدن مسلمانان به مسيحيان و دينشان نبايد جلوگيري شود. اگر مسلماني مسيحي گردد، مدتي صبر مي شود تا وضعيت او روشن گردد. آنگاه دو داور يکي مسلمان و ديگري مسيحي تعيين مي گردد، اگر از بازگشت به اسلام خودداري ورزيد به خواست خود ادامه مي دهد. کسي که مسيحي اي را در دوران جنگ کشته باشد کيفر نمي گردد. آنچه در دوران جنگ از مسيحيان به غنيمت رفته از کسي پس گرفته نمي شود. مسلمان موظف نيست سربازان مسيحي را پذيرايي کند و نمي توان او را به جايي کوچاند، جز خسارتهاي معمول نبايد از آنان گرفته شود. آنان از همه مظالم و زيانهاي پيش آمده معافند. مسيحي حق بالا رفتن از ديوار و چشم دوختن به خانه هاي مسلمانان را ندارد. حق ورود به مساجد مسلمانان را ندارد. مسلمان حق دارد آزادانه در شهرهاي مسيحيان رفت و آمد کند. آنان موظف نيستند که مانند يهوديان و مُدّجّنها نشان ويژه نصب کنند. کسي حق جلوگيري مؤذن، نمازگزار، روزه دار را از وظايف ديني او را ندارد. کسي که به آنان بخندد کيفر مي شود. آنان براي چند سال معين از پرداخت خسارت معافند. حاکم رم (پاپ) همه اين شرايط را مي پذيرد و پاي آن را امضا مي کند... و شرايط فراوان ديگري که ذکر نکرديم». (15)
نيروهاي قشتاله در روز 2 ربيع الاول سال 797 ه /1492 م وارد قصر «الحمرا» گرديدند. فرديناند براي شهر و دستگاه اداري حاکمي تعيين کرد. چون ساکنان بشرات اين را دانستند. به صلح پيوستند و حکومت فرديناند آنان را نيز طبق همين شرايط شامل گرديد. آنگاه دشمن فرمان داد بناهاي لازم در الحمرا ساخته و تقويت شود. کاخها تجديد بنا گردد و دژها تعمير شود. فرديناند روزها را به الحمرا مي رفت و شبها به جايگاه خودش باز مي گشت- تا آنکه مطمئن شد خطر خيانت تهديدش نمي کند. آنگاه وارد شهر شد و در آن چرخيد. سپس به سلطان مسلمانان فرمان داد براي سکونت به «بشرات» برود و آنجا از آن وي باشد. امير نيز به آنجا رفت و سربازان را از آنجا بيرون کشيد. آنگاه فرديناند دست به حيله زد تا او را به مغرب بکوچاند و چنين وانمود کرد که خود مغرب خواستار آمدن او شده است. سپس به حاکم «مريه» چنين نوشت: به محض رسيدن اين نامه هيچ کس حق جلوگيري سرورم ابوعبدالله را از سفر به هر نقطه از مغرب که بخواهد ندارد. هرکس از اين نامه آگاه شد بايد او را روانه کند و به منظور وفاداري به پيماني که با او بسته شده بايد همراهش بماند. » او بلافاصله طبق متن همين نامه حرکت کرد، سوار کشتي شد، در مليله فرود آمد و در فاس اقامت گزيد. (16)
سپس مسيحيان پيمان را شکستند و شرايط را بند به بند نقض کردند تا آنکه در سال 904 ه / 1498 م همه مسلمانان را مجبور ساختند که مسيحي شوند. چون کار از اندازه معمول فراتر رفت ساکنان بيازين بر حکمرانان شوريدند و آنان را کشتند. در مقابل، مسيحيان نيز کمر به نابودي آنان بستند و هرکس را که مسيحي نشد کشتند.
گروهي از پذيرش مسيحيت سرباز زدند و از مردم کناره گرفتند، اما به حالشان سودي نبخشيد. روستاها و جاهاي ديگري مانند بلفيق و آتدرش نيز از مسيحي شدن سرباز زدند. دشمن آنان را گرد آورد و تا نفر آخرشان را يا کشت يا به اسارت درآورد، مگر ساکنان «کوه بللنقه» را که خداوند آنان را کمک داد و توانستند شمار بسياري از آنان را که حاکم قرطبه نيز در ميانشان بود به قتل برسانند؛ و خود با زن و فرزند و مالي اندک به فاس پناهنده شوند.
پس از آن همه مسلماناني که اظهار مسيحيت کرده بودند به طور پنهاني خدا را عبادت مي کردند و نماز مي گذاردند. مسيحيان جست و جويي سخت را آغاز کردند به طوري که شمار بسياري از مسلمانان را به همين بهانه سوزاندند. اخراج باقيمانده مسلمانان در سال 1017 ه/ 1608 م پايان يافت و اسلام با تلاشهاي دادگاههاي تفتيش از اندلس پاک گرديد.

7-درسها
 

الف-نتايج سياسي
 

گنجاندن همه جوانب آن جنگ خونين درازمدت در چند سطر دشوار است. آن جنگ خونين شکافهايي چنان ژرف از خود به جاي گذاشته است که پر کردن آنها ممکن نيست؛ و هرچه روزگار بر آنها مي گذرد پرسشهاي بيشتري را پيش روي ما مي گذارد. راستي چگونه غرناطه سقوط کرد؟ آيا خيانتي در کار بود؟ انحلال بود؟ يا ضعف و زبوني؟ يا کوتاهي؟ چگونه اسلام پس از هفت قرن محو گرديد؟ چگونه جامعه اي که مسلمانان برپا کردند از همه گسيخت؟ تلاشهاي بني اميه چه شد؟ فتوحات موسي و طارق کجا رفت؟ جنگهاي حاجب المنصور چه شد؟...
اندلس مدت حدود سه سده نيمه متحد باقي ماند، سپس حمله هاي صليبي در شرق و غرب به طور همزمان آغاز گرديد.
شايان توجه اينکه قدرت جنگي در مشرق و مغرب متوازن باقي ماند. در همان دوراني که صلاح الدين ايوبي درگير نبرد سرنوشت ساز حطين بود، يوسف بن تاشفين و معتمد بن عباد در نبرد زلاقه مي جنگيدند. اما پس از آن توازن نيروها بر هم خورد. جنگهاي صليبي در مشرق اسلامي از نيروي اعراب مسلمان کاست. همان طور که نيروي اعراب و بربرها در صحنه اندلس رو به کاستي نهاد.
نکته قابل توجه اينکه مرحله ضد حمله عليه مسلمانان در اندلس پس از پايان حمله هاي صليبي در شرق شتاب گرفت و در عين حال مسلمانان مدت 200 سال پس از آزادسازي عکا و بيرون راندن فرنگيها از سرزمين شام، در اندلس باقي ماندند. عکا در سال 1291 م آزاد شد و فرديناند در 1492 م غرناطه را اشغال کرد؛ و اين نبود مگر در پرتو مقاومت سخت، روابط قوي و ريشه هاي عميقي که مسلمانان در اندلس داشتند.
اما حمله هاي صليبي رابطه اندلس با مغرب اسلامي را قطع کرد و آرام و پيوسته مسلمانان را از منابع قدرتشان جدا ساخت و نيروي مادي و معنوي آنان را تحليل برد. با وجود اين مقاومت سرسختانه پيش از سقوط غرناطه و پس از آن ادامه يافت.
پراکندگي ميان سران اسلامي از عواملي بود که قدرت پايداري و مقاومت مسلمانان را تضعيف کرد. کامراني و لذت جويي مسلمانان اراده جنگي آنان را از ميان برد. کساني هم پيدا شدند که به دين و ملت خود خيانت کردند. اما اينها همه نمودهايي از حالت ضعف و فقدان توان نيرو و امکانات است.
براي مثال، پس از وقوع جنگ زلاقه، نبرد الارک روي داد. با وجود اين سران اسلامي موفق به از ميان بردن ريشه خصومت، آن طوري که در دوران بني اميه تا روزگار منصور حاجب بود، نشدند. بدون ترديد حمله هاي صليبي در شرق اسلامي بازتابهاي قوي و سرنوشت سازي در ميدان هاي درگيري اندلس داشت. اين بازتابها جنبه معنوي بلکه جنبه مادي نيز داشت.
اندلس سقوط کرد، اين حقيقتي انکارناپذير است؛ و نمي توان گفت که اگر از پشتيباني شرق اسلامي برخوردار مي بود سقوط نمي کرد. يا اينکه چنان چه مغرب اسلامي مي توانست همانند چندين سده گذشته از اندلس پشتيباني کند، اسلام در آنجا سقوط نمي کرد. زيرا که سنتهاي تاريخي تفاسير فرضي را نمي پذيرد. اما اين اندازه مي توان گفت که مسلمانان اندلس براي مدت چندين سده تحملي فوق بشري از خود نشان دادند. مسلمانان مغرب اسلامي نيز دشواريهايي را تحمل کردند که تاريخ نمي تواند آن را انکار کند. اما حمله هاي صليبي موجب بسيج نيرو و امکاناتي بيش از قدرت تحمل مسلمانان در سرزمين مغرب و اندلس گرديد و عامل انقراض اندلس اسلامي همين بود.
شايد در بررسي آخرين مراحل زندگي غرناطه عوامل مؤيد و اثبات کننده اين حقيقت را بتوان يافت. اندلس سقوط کرد و هر انسان عرب و مسلماني حق دارد که به قربانيهاي بي شماري که در صحنه اندلس و براي برپايي تمدن در بيش از هفت قرن آنجا تقديم داشته افتخار کند.

ب- درسهاي نظامي
 

جنگ الحمرا در سال 719 ه / 1319 م روي داد و سقوط اين شهر به سال 898 ه /1492 اتفاق افتاد. ميان روز نخست و پايان حدود 170 سال فاصله است. همه اين مدت به درگيري پيوسته و جهاد مستمر سپري شد. در طول اين مدت جنگهاي بزرگي روي داد و پيروزيهاي درخشاني حاصل شد که همه آنها دلالت بر يک حقيقت داشت و آن اين که اگر فرماندهي اراده پيروزي داشته و از قدرت و توان لازم براي اداره صحيح جنگ برخوردار باشد، دستيابي به اين پيروزي دور از انتظار نيست.
اما، در کنار اين حقيقت، حقيقت خوف انگيز ديگري خودنمايي مي کند و آن عدم اهميت موضوع پيروزيهاي صحنه عمليات در صورت پيوند نخوردن آن با سياست استراتژيک است. نيز از همين رو، مي توان پيروزي زلاقه يا الارک را با پيروزي منصور حاجب در حمله به «شنت يا قب» در «گاليسيا» -دورترين نقطه شمال غربي اندلس - و نابودسازي مملکت ليون مقايسه کرد.
سؤال: آيا اين به معناي جنگيدن پيوسته در چارچوبي تهاجمي است؟ شايد چنين باشد. درحقيقت تحليل نبردهاي سرنوشت ساز در تاريخ تعبير ناپلئون را تأييد مي کند که مي گويد: «حمله، حمله چيزي جز حمله وجود ندارد. » تحليل جنگهاي اندلس از روز الحمرا تا سقوط آن نشان مي دهد که جنگهاي مسلمانان پيوسته دفاعي بوده است، هرچند که گاهي نيز در صحنه عمليات حالت تهاجمي به خود گرفته است.
مشهور است که برعهده گرفتن وظايف تهاجمي نيازمند بسيج نيرو و امکاناتي متناسب با نيرو و امکانات دشمن است. شايد به همين دليل بود که مسلمانان اقدام به اتخاذ موضع دفاعي ايجاد استحکامات در امتداد کوه فتح کردند؛ و سقوط اين استحکامات دليلي است قاطع بر اينکه ابزار دفاعي توان ايستادگي در مقابل ابزار تهاجمي را ندارد.
نبردهاي الحمرا به هم آميختگي درگيري سياسي با امکانات درگيري مسلحانه را به همان اندازه آشکار مي سازد که اهميت استراتژي تهاجم غيرمستقيم را. فرديناند مي توانست غرناطه را با حمله مستقيم اشغال کند، همان طور که توان تصرف همه مملکت غرناطه را از طريق حمله مستقيم(به واسطه نيرو و امکانات به تعبير مسلمانان پايان ناپذيري که در اختيار داشت)دارا بود. اما حمله مستقيم براي نيروهاي قشتاله زيان جاني و مالي فراوان به همراه داشت. از اين رو اهداف خود را از راههاي غيرمستقيم پيش برد و سرزمينهاي اسلامي را تصرف کرد. دشمن اين کار را از راه پرداخت مال و دادن وعده به انجام رساند. اما مي دانيم که مال- چنان که در عمل اتفاق افتاد-بازگشتني است؛ و وعده نيز بدون داشتن پشتوانه اجرايي بي اهميت است- چنان که در عمل نيز اتفاق افتاد. از اين رو فرديناند بدون پرداخت هيچ بهايي از راه استراتژي تهاجم غيرمستقيم و از راه درهم آميختن مبارزه مسلحانه و مبارزه سياسي، به هدفهاي خويش دست يافت.
دراينجا شايان ذکر است که مسلمانان شرق در هنگام آزادسازي مشرق اسلامي درست همين خط مشي را در پيش گرفتند. معناي ساده اين کار اين است که قضيه نسبت به اندلسيها - فرماندهان و عامه مردم - بيش از آنکه قضيه کوتاهي در درک واقعيت اوضاع باشد، قضيه ناتواني در فراهم ساختن نيرو و امکانات لازم براي جنگ، به ويژه پس از تحليل رفتن نيروها و امکانات در جنگ درازمدت بود. آخرين روزهاي زندگي غرناطه اين حقيقت را به گونه اي روشن آشکار مي سازد.
مهم ترين درسي که از «نبرد الحمرا» مي توان گرفت، ارتباط مبارزه مسلحانه با مبارزه سياسي است. هر اندازه هدف سياسي بزرگ باشد(مثل هدف آزادسازي در مشرق اسلامي)، پيروزي نظامي نيز با اهميت تر است. زيرا نتايج پيروزيهاي نظامي بايد تحقق بخش هدفهاي سياسي باشد. درحالي که با نبود هدف سياسي، پيروزي نظامي در ميدان عمليات نيز تلاشي بيهوده بيش نخواهد بود.

پي نوشت ها :
 

1- نفح الطيب، مقري، ج 4، ص 446 و 508.
2-ابن الاحمر- مؤسس مملکت بني احمر- آخرين ملوک اندلس- اصل آنان از ارجونه از دژهاي قرطبه است. پيشينيان اينان عناصري نظامي بودند و به بني نصر مشهور و به سعد بن عباده رئيس خزرج منسوب اند.
3-دوننه: Don-nuno
4-دون پدرو: Don-pedro
5-قنطار: 44/93 کيلوگرم.
6-بني احمر-پادشاهان غرناطه- توافق کردند که منزلت پير جنگجويان را به کسي بدهند که از نزديکان بني مريني - پادشاهان مغرب - باشد. زيرا اينان نخستين کساني بودند در رقابت با عمو زادگان خود بر سر ملک مغرب، بر اندلس چيره شدند. اينان در جهاد جايگاه بلندي داشتند. نشان آن مطلبي است که بر قبر پير جنگجويان عثمان بن ابي العلا نوشته شده که نمونه کامل قهرمانيهايي بود که در اين دوره از حيات اندلس آشکار گرديد. نوشته روي قبر پير جنگجويان بلند است و ما بخشي از آن را در اينجا نقل مي کنيم: « اين قبر پير جنگجويان عثمان بن ابي العلاست. پير مدافعان فرمانده قهرمانان دلاور و امام صفهاي تشکيل شده بر در بهشت در زير سايه شمشيرها. شمشير جهاد، کوبنده دشمنان و شير شيران مرحوم ابو سعيد عثمان ابن شيخ جليل مرحوم ابوالعلا ادريس بن عبدالله بن عبدالحق. او 88 سال عمر خويش را شب و روز وقف جهاد در راه خدا کرد و مطابق مشهور در 732 جنگ شرکت جست. او همه عمرش را در جهاد في سبيل الله و براي خدا در اداره جنگ گذراند. از جنگ با کفار هيچ گاه بازنايستاد و چونان سيل بر سر آنان سرازير گشت. خداوند به دست وي کارهاي بزرگي را ميان دشمنان انجام داد که خبرش به همه جا رسيده است. او درحالي مرد که جامه اش به گرد جهاد آغشته بود و مراقب سرکشان کافر و احزابشان بود. او چنان که زيست مرد و خداوند در آوردگاه جهاد او را نزد خويش برد و سعادت و خشنودي خويش را به او اختصاص داد. شمشير او بر پادشاه روم از غلاف کشيده بود؛ و اندلس به خاطر دوري او به لرزه درآمد- او در روز يکشنبه دوم ذي الحجه سال 730 هـ وفات يافت». نفح الطيب، مقري، ج 1، ص 452- 453.
7- در بخشي نامه بلند ابوالحسن مريني به الملک الناصر محمد بن قلاوون چنين آمده بود: به حسب حسن نيت و به مقتضاي دوستي، آنچه را که در اينجا رو به افزايش است برايتان شرح مي دهيم و به موجب تأخير اين نامه به عرض آن جناب مي رسد: چون به اندلس فرمان کمک به ما رسيد و منادي نداي جهاد سرداد، خبر يافتيم که کافران طرفداران خود را از همه جا فراخوانده اند و پاپ ملعونشان از همه تقاضاي کمک کرده است و طوايف گوناگون را به قلب سرزمين اندلس فراخوانده و اطراف آن را به تصرف خود درآورده است؛ تا کلمه اسلام را از آن پاک کنند و سايه ايمان را از آنجا برچينند. ما فرماندهان ناوگانها را با نيروهايشان پيش فرستاديم و خود به دنبال آن ها به سوي سبته در منتهاي مغرب اقصي و دروازه جهاد حرکت کرديم. اما پيش از رسيدن ما، دشمن کافر آن را به تصرف درآورده و کشتيهاي طاغوتيان به کمک يکديگر گذرگاه عبور ما را بسته بود. آنان کشتيهاي بي شماري آورده و در محل گذرگاه به کمين گذاشته و از سراسر شهرها آمده و در جزيره خضرا تجمع کرده بودند... کشتيهاي ما در بنادر ساحلي به راه افتاد تا آنکه 67 کشتي جنگي ما نابود شد. ما در جزيره سپاه نيرومندي داشتيم که از قدرت جنگي بالايي برخوردار بود و دشمن را به هيچ نمي گرفت و دشمن در ميان آنان همانند خالي سفيد بر شتري خاکستري بود. محاصره ما در دريا مدت سه و نيم سال به درازا کشيد و در خشکي دو سال جنگ تن به تن داشتيم، درنتيجه آذوقه رو به پايان رفت به طوري که مردم آذوقه نصف ماه را نداشتند و هيچ کمکي هم نمي رسيد. شمار ساکنان به جز زن و کودک بيش از ده هزار تن بود. در اين هنگام سلطان اندلس به ما نامه نوشت و اجازه عقد پيمان صلح را خواستار شد ما نيز اجازه داديم و صلحي بيست ساله به امضا رسيد. » (نفح الطيب، مقري، ج4، ص 386 - 394).
8- اين نمايش نيرو با اعمال خلاف دين نيز همراه بود، به طوري که دشمني مسلمانان را برانگيخت. المقري (نفح الطيب 511/4- 512 ) در حاشيه مطلب چنين نوشته است: بيشتر اهل تفريح و تفرج در سبيکه و نواحي پيرامون آن بودند که ناگهان خداوند سيلي بنيان کن را از دره سرازير کرد. خداوند که مي خواست تظاهر به فسق اينان را کيفر دهد آب و سنگ را بر سرشان فرو ريخت به طوري که سراشيبي دره و خانه ها و مغازه هاي اطراف رودخانه و پلها و باغ و بوستانها همه در آب فرو رفت. سيلاب صحن مسجد جامع را در خود فرو برد و چنان سيلي در آن سرزمين کسي نشنيده است».
9-فردينالد دوّم پادشاه قشتاله به استقلال ايالتهايي که از مسلمانان به دست آمده بود مثل قرطبه و اشبيليه پايان داد و اندلش را متحد ساخت. او با ملکه ايزابل کاتوليک، ملکه آراگون، ازدواج کرد و با اين کار بر قدرت مملکت ايزابل افزود. او در سال 884 ه/ 1479 م شوهرش را فرستاد تا به کار بني احمر براي هميشه پايان دهد و مسلمانان را از اندلس بيرون براند. اختلاف پيوسته موجود ميان اين نسل اسلامي آنان را پراکنده ساخته بود و راه براي اجراي نيات ايزابل هموار گشته بود. در همين حال پسران ابوالحسن علي (آخرين امير غرناطه) يعني ابوعبدالله محمد و ابوالحجاج يوسف بر پدر شوريدند. در پايان اين درگيري که ابوعبدالله موفق شد غرناطه را اشغال کند، همسر ايزابل با کارداني و زيرکي مداخله کرد؛ و در حالي که پيش از آن چند شهر کوچک را که اعراب از آنها با کمال شجاعت دفاع مي کردند به تصرف درآورده بود، غرناطه پس از محاصره اي طولاني در 2 کانون دوم -ژانويه -سال 1492 ه تصرف کرد. (تاريخ الشعوب الاسلاميه، کارل بروکلمان، ص 343).
10-وقتي مردم غرناطه از حمله فرنگيها به حمه باخبر شدند، عام خاص بيرون آمدند. مسيحيان پياده و سواره ده هزار تن بودند. آنان قصد داشتند که با غنايم به دست آمده بيرون بروند. اما مردم غرناطه بلافاصله سر رسيدند و دشمن را به درون شهر عقب نشاندند و آنان را سخت به محاصره درآوردند. آنگاه شمار بسياري از مسلمانان سواره و پياده از همه شهرهاي اندلس حرکت کردند و با «حمه» به جنگ پرداختند. براي مردم عوام روشن شد که لشکريان از جان و دل نمي جنگند از اين رو آنان و وزير را به باد دشنام گرفتند. در همين حال خبر آمد که سپاه عظيمي از مسيحيان به کمک محاصره شدگان «حمه» مي آيند. مسلمانان دست از محاصره حمه برداشتند و آهنگ مقابله با لشکريان مهاجم را کردند. دشمن که از وجود آنان با خبر شد به بهانه اندک بودن شمار خود بدون درگيري عقب نشيني کرد. فرماندهي اينان با حاکم قرطبه بود. سپس حاکم اشبيليه سپاه بزرگي را از سواره و پياده هاي مسيحي گرد آورد و به آنان بدون آمادگي لازم حرکت کرده اند و مصلحت در اين است که به غرناطه برگردند تا مردم آماده شوند و ابزار و نيروي لازم را براي محاصره بردارند. چون مسلمانان از جا کنده شدند مسيحيان از راه رسيده به آنجا وارد گرديدند و درباره تخليه و يا اقامت در آن به مشورت پرداختند. سرانجام تصميم به اقامت گرفتند. آنگاه شهر را تقويت و نيازمنديهايش را تأمين کردند. حاکم اشبيليه نيز بازگشت و سربازانش را آزاد و اموال را ميانشان تقسيم کرد. سپس
مسلمانان بار ديگر آن را سخت به محاصره درآوردند. آنان با استفاده از جايي دور از چشم مسيحيان بر سر آنان ريختند اما وقتي مسيحيان متوجه شدند به مقابله برخاستند. برخي از مسلمانان از بالاي کوه پرت گشته و بيشترشان کشته شدند- اينان اهل بسطه و وادي آش بودند- به اين ترتيب اميد مردم از «حمه» قطع شد و از بازپس گيري آن نوميد گشتند. » (مقري، نفح الطيب، ج4، ص 513).
11-سلطان ابوالحسن در رأس نيروهاي مالقا عازم بازپس گيري غرناطه گشت. پسرش سلطان ابوعبدالله سپاه غرناطه و الشرقيه را هدايت کرد و دو نيرو در بيرون شهر در جايي موسوم به «دب» درگير شدند. سلطان ابوعبدالله از پدرش شکست خورد و براي او چاره اي جز رفتن به جنگ فرنگيان نماند. او به لشانه رسيد و از فرنگيها شماري را کشت و اسير کرد و اموالي را به غنيمت گرفت. اما نصارا بر ضد وي بسيج شدند و با ايجاد فاصله ميان مسلمانان و سرزمينهايشان سپاه آنان را شکست دادند و شمار بسياري را کشتند و شماري ديگر از جمله سلطان ابوعبدالله را به اسارت گرفتند، و او را نزد پادشاه قشتاله بردند.
12-فرديناند دوم موفق شد ميان مسلمانان تفرقه افکند. مقري در نفح الطيب، ج 4، ص 517 مي نويسد: «مردم غرناطه به دليل ضعف دولت به صلح متمايل گشتند. شياطين و دلالها با تقبيح و تحسين ميان مردم ايجاد فتنه کردند تا آنکه کوي بيازين -در نواحي غرناطه- اقدام به دعوت سلطان که اسير مشرکان بود، کردند. ميان مسلمانان غرناطه فتنه بزرگي بروز کرد بيازين را از بالاي دژ سنگ باران کردند، خطر رو به فزوني نهاد و شورش مدت حدود دو ونيم ماه ادامه يافت( از 3 ربيع الاول تا نيمه جمادي الاولي سال 890 ه / 1485 م). خبر رسيد سلطاني که اقدام به دعوت وي کرده اند به لوشه رفته و ميان او و عمويش حاکم دژ غرناطه، توافق شده است که عمو پادشاه باشد و برادرزاده، لوشه يا هر جاي ديگري را که بخواهد زير فرمان خود گيرد و با يکديگر بر ضد دشمنان دين همدست باشند. در همين اوضاع و احوال حاکم قشتاله- فردينالد- با سپاهي عظيم و عِدّه و عُدّه بي شمار بيرون آمد و با «لوشه» و نيز سلطان ابوعبدالله که روزي اسيرش بود به مبارزه پرداخت و حلقه محاصره را تنگ کرد. شماري از مردم بيازين به قصد جهاد و کمک حاکم خويش به آن شهر رفته بودند. ساکنان غرناطه و ديگر نقاط ترسيدند که اين نيز يک حيله باشد. هيچ کس مگر اهل بيازين به کمک آنان نيامد و حلقه محاصره تنگ تر شد. بگو مگو بالا گرفت و اظهار گرديد که اين کار با توافق ميان سلطان دربند و حاکم قشتاله صورت گرفته است. اهل «لوشه» وارد کوي خود گشتند و چون بيم بيچارگي داشتند بر مال و جان و زن و فرزند خود امان گرفتند. حاکم قشتاله تقاضايشان را پذيرفت و شهر -لوشه- را در 26 جمادي الاولي سال 891 ه / 1486 م تصرف کرد. در اين هنگام اهل غرناطه تصريح کردند به اينکه دليل آمدن سلطان به اين شهر تنها براي ورود دشمن کافر بوده است؛ وگرنه با او در شهر نمي ماندند. گفته شده است که در اين هنگام پسرش که در گرو سربها بود آزاد گرديد. بگومگو ميان آنان و ساکنان بيازين در اين باره بالا گرفت.
آنگاه حاکم قشتاله همراه سلطان ياد شده به سرزمين خود بازگشت.
13-فرديناند غرناطه را به محاصره کامل درآورد و در هريک از دژهايش فرماندهي مسيحي گمارد به فرماندهان اسلامي حاضر در اين نواحي نيز مالي از سوي حاکم قشتاله- فرديناند- داده شد؛ که آن نابخردان تصور کردند که براي عزت گذاردن به آنهاست، درحالي که اين کار جز براي افزايش نيرو و قدرت خودش نبود. او با بهترين روش با مسلمانان مقابله کرد. آنگاه برجهاي «ملاحه» و ديگر برجها را گرفت و آن را ساخت و تقويت کرد و مال و آذوقه فراواني در آن نهاد و با حاکم اش از در صلح و دوستي برآمد. او با فريب ونيرنگ و تيزهوشي حاکم غرناطه را به باد انتقاد گرفت و در همان سال نزد او فرستاد و از او خواست که «الحمرا» را در اختيارش قرار دهد و همان طور که عمويش با دادن قلعه و دژ زير حمايت او قرار گرفته، وي نيز در قبال الحمرا مالي گزاف دريافت کند و هر شهري را که از اندلس مي خواهد انتخاب کند و زير حمايت او قرار گيرد.
14- مدجنون [جمع مدجن، عربي= مقيم، ساکن] اصطلاحي است که مسيحيان پس از فتح اسپانيا بر مسلمانان ساکن آنجا اطلاق مي کردند. (دايره المعارف فارسي).
15- نفح الطيب، مقري، ج4، ص 526.
16-نسب سلطان ياد شده که غرناطه به دست او گرفته شد چنين ذکر شده است:ابوعبدالله محمد بن سلطان ابي الحسن ابن سلطان سعد بن امير علي ابن سلطان يوسف ابن سلطان محمد غني بالله ابن سلطان ابي الحجاج يوسف ابن سلطان اسماعيل- کشنده پادشاه مسيحيان- دون پدرو- در مرغزار غرناطه- ابن فرج بن اسماعيل بن يوسف بن مضر بن قيس انصاري خزرجي.
 

منبع:کتاب روزهاي سرنوشت ساز در جنگ هاي صليبي