استاد سلام!
استاد سلام!
استاد سلام!
نويسنده: نگين نصيري
سر کلاس آدم هاي مشهور چه خبر است؟ آنها سر کلاس هم نقاب شهرت مي زنند يا يک استاد معمولي اند؟
کلاس هاي دانشگاهي چهره هاي معروف.
مکان: دانشگاه صنعتي شريف
درس: زبان تخصصي صنايع
سرک کشيدن در کلاس عادل فردوسي پور؛ محبوب ترين مجري تلويزيون
جذاب؛ مثل نود!
بعدازظهرها وقتي مي آيد سر کلاس، نگاهي مي اندازد و اول از همه غريبه ها را شناسايي مي کند. کلاسش آن قدر جذاب هست که هميشه تعدادي از دانشجوياني که اين واحد را پاس کرده اند، دوباره بيايند و بنشينند سر کلاس. گاهي هم از دانشگاه هاي ديگر مهمان کلاس مي شوند ولي دليل بيشتر آنها مشهور بودن استاد نيست، تسلطش است.
بر عکس خيلي از استادها «عادل فردوسي پور» دقيقاً سر موقع به کلاس مي آيد. به جاي تأخير 15 دقيقه اي که همه استادها براي حاضر شدن دانشجويان سر کلاس در نظر مي گيرند، او به موقع مي آيد تا قبل از آغاز درس، با همه خوش و بش کرده باشد و حاشيه هاي کلاس را بگيرد. معمولاً روال کلاس به اين شکل است که يکي از شاگردان شروع مي کند که «استاد، ديشب در برنامه...». با همين جمله ساده است که نقد و بررسي فوتبال (با محوريت خود عادل و برنامه اش) شروع مي شود. اگر هم خودش از چيزي ناراحت باشد و حاشيه يا نکته اي در دلش مانده باشد، اصلاً نيازي به اين حرف ها نيست، خودش شروع مي کند به حرف زدن که ديشب در برنامه اين اتفاق افتاد و اين طور شد و... . خيلي وقت ها هم بچه ها حسابي سؤال پيچش مي کنند که چرا ديشب اين را گفتيد يا چرا آن را نگفتيد؟ البته او با اين همه تجربه و سابقه فراوان مجري گري در برنامه جنجالي فوتبال، معمولاً در 99 درصد موارد، ايرادها را قبول نمي کند ولي براي رد همه نظرها دليل مي آورد، کاري نمي کند که يک وقت بچه ها دلگير شوند. سر بعضي از کلاس ها که دختران (استثنائاً!) اهل فوتبال نيستند و بدون هر عکس العملي به دکتر عادل فردوسي پور نگاه مي کنند، با خنده برمي گردد به سمتشان و با دست توپ را نشان مي دهد و مي گويد: «توپ... توپ فوتبال، مي دونيد چيه؟ فوتبال... يک نوع ورزشه، نود هم يک برنامه است...». اينها را مي گويد و بحث خودش را ادامه مي دهد. از آيتم هاي برنامه يا بعضي از مسائل حاشيه اي و پشت پرده که فقط مخصوص اين کلاس است، مي گويد. البته حواسش هست که همه اين بحث ها از يک ربع تجاوز نکند. حتي اگر بحث هاي فوتبالي و غير درسي بالا بگيرد، حواسش هست که زمان درس را نگيرد. با چند نگاه به ساعتش، اين نکته را عملاً به بچه ها نشان مي دهد.
از همه دانشجوها که بپرسي، تأکيد مي کنند که تا به حال کسي سر کلاس عصبانيتش را نديده. خنده هايش را همه به ياد دارند (مثل همه ما بينندگان برنامه نود) اما عصبانيتش را نه! رابطه اش با شاگردانش راحت تر از رابطه معمول استاد و دانشجويي است؛ شايد به خاطر نزديکي سن و سال باشد و البته صميميتي که در همه اين سال ها باعث شده تا حتي فوتبالي ها هم با او صميمي باشند و «عادل» بنامندش؛ ولي درس سر جاي خودش است، نوبت درس که بشود، شوخي ندارد و با جديت آغاز مي کند و بر و بچه ها هم ياد گرفته اند که بحث و درس را با هم يکي نکنند.
هر کلاس چند بخش دارد؛ (بحث آزاد) reading,film,ferr discussion. هميشه هم اول کلاس در مورد بحث هاي آزادش تذکر مي دهد که اصولاً حرف سياسي ممنوع! قبل از اينکه درس را آغاز کند، از چند نفري درس مي پرسد، بعد هم مي رود پاي تخته و درس جديد را شروع مي کند. دستخط انگليسي اش از فارسي هم بهتر است. دقيقاً همان حرکات و خنده هاي برنامه نود را به زبان انگليسي تصور کنيد، مي شود استاد عادل فردوسي پور!
به قول دانشجويان قديمي اش، پخش فيلم براي خودش سوژه اي است. حدود پنج سالي هست که عادل فقط فيلم مستندي از زندگي «بابي چارلتون» را سر کلاس پخش مي کند و همين دستمايه طعنه بچه هاي قديمي کلاس هم شده. کلاس عادل فردوسي پور دو بخش دارد: براي اينکه دانشجويان يک وقت، قسمتي از کلاس را نيايند و بپيچانند، دو بار حضور و غياب مي کند ولي خودش هميشه کلاس دوم را زودتر تعطيل مي کند.
موبايلش سر کلاس هميشه silent است ولي اگر شاگردانش تا آخر کلاس صبر کنند و کمي دور استاد حلقه بزنند، تمام پيام هاي صوتي اش را مي شنوند. يکي يکي پيام ها را با صداي بلند گوش مي دهد و اگر هم بخواهد جواب بدهد، باز روي بلندگو شماره را مي گيرد و همان جا صحبت مي کند ولي معمولاً هميشه آن قدر حواسش هست که کسي از کلاسش سوژه اي نگيرد. جذابيت هاي کلاس فردوسي پور فقط به آن چيزي که در داخل اتاق درس اتفاق مي افتد، نيست، ماجراهاي آقاي نود تا بيرون دانشگاه هم ادامه دارد. برخوردهاي کنجکاوانه دانشجوهاي ديگر و رهگذران خيابان تا هنگام سوار شدن به خودرو ادامه دارد. ماشينش قابليت هاي زيادي دارد؛ يعني به جز اينکه وسيله حمل و نقل است، نقش کمد لباس همراه را هم دارد! صندلي عقبش پر از لباس و وسايل و روزنامه ورزشي است. خب، وقتي هم مجري باشي و هم استاد، هم بروي سر تمرين و فوتبال بازي کني و هم سري به مصاحبه هاي خبري بزني، حتماً لازم است چند دست لباس با خودت داشته باشي. از در دانشگاه که مي آيد بيرون، مي شود همان مجري محبوب تلويزيون که بعضي ها براي امضايش سر و دست مي شکنند و کلي برايش هورا مي کشند يا از فلان برخوردش انتقاد مي کنند. استاد، خارج از دانشگاه صنعتي شريف، همان فردوسي پور فوتبالي خودمان است.
از نماينده مجلس تا وزير؛ همه به دانشگاه مي روند
استادان بنام من!
حسن غفوري فرد
استاد دانشگاه اميرکبير، دانشکده مکانيک
- مي گويند هر جلسه حضور و غياب مي کند و به تأخير آن قدر اهميت مي دهد که هر ترم چند نفري صفر مي گيرند.
- مي گويند هنوز هم سراغ خيلي از منابع قديمي مي رود که دانشجويان را راضي نمي کند.
- مي گويند جو کلاسش اجازه اين را نمي دهد که بچه ها راحت سؤالاتشان را بپرسند، سختگير است ديگر!
- مي گويند قبل از امتحان نمونه سؤال هاي امتحاني را براي دانشجويانش حل مي کند، ولي باز هم ميانگين نمرات کلاسش 12ــ13 مي شود.
حميد بهبهاني:
استاد دانشکده عمران دانشگاه علم و صنعت
- مي گويند 20 سال سابقه رياست دانشکده را دارد و قديمي ترين استاد گروه عمران و از محبوب ترين آنهاست.
- مي گويند سر کلاسش دوست دارد که با بچه ها بحث کند و خيلي اوقات خودش بحث هاي کلي اي مثل اقتصاد کشور را شروع مي کند و اگر دانشجويانش انتقادي هم بکنند، استقبال مي کند. ولي هميشه مي گويد: «چيزهايي هست که شما نمي دانيد!».
- مي گويند کم پيش مي آيد سر کلاس نرود. ساعت کلاس ها را طوري تنظيم مي کند تا حتماً خودش بتواند سر کلاس حاضر شود؛ مگر به خاطر سفرهاي استاني.
- مي گويند بهبهاني در آمريکا درس خوانده و بسيار پيش مي آيد که از خاطراتش سر کلاس تعريف کند. هميشه مي گويد که دانشجويان ايراني از همه باهوش ترند؛ به خصوص از آمريکايي ها.
- مي گويند آقاي وزير در زمان دانشجويي از هر نفر ده دلار مي گرفته و تمريناتشان را حل مي کرده و به هوش ايراني خود مي باليده.
اميررضا خادم
استاد دانشگاه شهيد بهشتي، دانشکده تربيت بدني
- مي گويند سر کلاس خوش اخلاق است و با دانشجوها گرم مي گيرد.
- مي گويند حضور و غياب يکي از بخش هاي اصلي کلاسش است و به هيچ وجه کوتاه نمي آيد.
- مي گويند هر جلسه چند نفري را مي برد پاي تخته و درس مي پرسد، حسابي و بي ترحم.
- مي گويند سر کلاس خاطره نمي گويد، فقط گاهي از قرعه کشي هاي کشتي مي گويد و بيشتر بحث هاي مديريتي مي کند.
همه کاره سابق فوتبال ايران در کلاس درس هم حسابي سختگير است، محمد دادکان کلاس و فوتبال نمي شناسد
درس: آسيب شناسي ورزش
ورود دماغ عملي ها ممنوع!
کافي است به صندلي عقب خودرو نگاه بيندازي، همه شغل و علاقه يک نفر از پشت همين پنجره ها رصد مي شود. صندلي عقب خودرو محمد دادکان پر از روزنامه هاي ورزشي است؛ روزنامه هايي که نامنظم و به هم ريخته روي هم تلنبار شده اند تا نشانه اي باشند از همه؛ همه گرفتاري فوتبالي ترين رئيس فدراسيون تاريخ فوتبال ما.
وقتي مي رسد دانشگاه ــ بدون اينکه سمت دفترش برود ــ يکراست مي آيد سر کلاس و يک سلام و احوالپرسي مي کند و با نگاهي مطمئن مي شود که همه سر کلاس هستند يا نه. تصويري که همه از دادکان در تلويزيون و روزنامه ها در زمان رياست فدراسيون ديده اند با چهره استادي اش فرق دارد؛ سر کلاس هميشه لبخندي بر لب دارد که فقط مخصوص کلاس است و بيرون که برود، همان اخم هميشگي روي صورتش جا خوش مي کند. آن قدر براي درس عجله دارد که حتي کتش را هم در نمي آورد و مي رود سر درس. نصف تخته را از نوشته پر مي کند و بعد تازه يادش مي افتد که کمي راحت تر باشد؛ کتش را در مي آرود و از اين سر کلاس به آن سر کلاس راه مي رود؛ «ننويس دختر، فقط گوش کن». اين جمله هر چند دقيقه يک بار شنيده مي شود تا حواس همه بچه ها به حرف هايش جلب شود. هميشه وقتي درس مي دهد، نکاتي از آناتومي و آسيب ديدگي را روي دست و پاي خودش نشان مي دهد؛ يعني درسي که با نمونه و تجربه هم همراه است! راه مي رود و همه را متوجه مي کند که پايش آسيب ديده و مي گويد که اينها از آسيب ديدگي هاي زمان ورزشکاري اش است. وقت هايي که بحث هاي فوتبالي داغ است، کلاس دکتر دادکان جاي خوبي براي نقد و بررسي
بازي هاست. خودش هم مدام شروع مي کند از خاطراتش گفتن و اينکه چه خدماتي به فوتبال ايران و پرسپوليس کرده است. درس که مي دهد ناگهان برمي گردد و مي گويد: «فلاني، تو توضيح بده». اگر بلد بود که هيچ، اگر نه با لبخندي مي گويد: «پس نخواندي، گوش کن!». سر اين کلاس همه شلوار ورزشي و کتاني مي پوشند و به جز اين ويژگي مشترک، يک ويژگي ديگر هم دارند، هيچ کس دماغش را عمل نکرده است! چرا؟ چون دکتر دادکان همان اوايل کلاس مي گويد که «اگر دماغتان را عمل کرده ايد، ديگر سر کلاس من نياييد...». خب اين هم يک جورش است ديگر.
يک قانون ديگر اين کلاس غيبت هاست؛ فقط 2 جلسه. آخر کلاس مي نشيند و فهرست را برمي دارد و با دقت حضور و غياب مي کند و مثل همه هفته ها تذکر مي دهد که غيبت، فقط دو جلسه مجاز است؛ و گرنه...
مکان: دانشگاه تهران
درس: انسان، طبيعت، موسيقي
کلاس هاي سراج اصلاً خسته کننده نيست
حرف هاي جدي با لهجه اصفهاني
سر کلاس هاي موسيقي ــ مخصوصاً اگر در دانشگاه تهران برگزار شود ــ حساسيت و سختگيري روي تخصص استاد زياد است. همه مي دانند که سراج استاد آواز است و از مشهورترين خواننده هاي موسيقي سنتي ايران ولي در دانشگاه «همنوازي» يا «انسان، طبيعت، موسيقي» را تدريس مي کند. خيلي پيش مي آيد که سر کلاس بچه ها از او بپرسند که چرا در تخصص خودتان تدريس نمي کنيد؟ اما سراج آن قدر جو کلاس را در دست دارد که حتي بعد از تندترين انتقادها هم کلاس به هم نريزد. خودش هم نه عصباني مي شود و نه ناراحت. با همان آرامشي که همه از او سراغ دارند، مي گويد: «مي دانم که آواز را بهتر درس مي دهم اما متأسفانه واحد آواز در دانشگاه تدريس نمي شود».
در کلاس همنوازي، دانشجويان بايد يک آهنگ را با هم تمرين کرده و سر کلاس همنوازي کنند. گاهي اوقات سراج بعضي از آهنگ هاي ساخته خودش را مي آورد تا بچه ها تمرين کنند ولي اين کارش باب ميل همه دانشجويان نيست. بعضي دوست دارند و بعضي ها هم آهنگ هاي ديگري را ترجيح مي دهند. براي همين انتخاب کار، آزاد است. اما جذاب ترين بخش کلاس سيد حسام الدين سراج که حتي آن گروه منتقد قبلي را هم سر ذوق مي آورد، بخش جواب آواز است. اينجاست که استاد مي زند زير آواز و يکي از آهنگ هايش را مي خواند. بچه ها هم شايد براي اينکه نمره خوبي بگيرند سازها را کوک مي کنند تا جواب استاد را بدهند. هر کس که بهتر باشد و به چشم بيايد، در ياد استاد مي ماند. حتماً بهتر مي دانيد کسي هم که در ياد استادي مثل سراج بماند، نمره اش بهتر خواهد شد. همه اين اتفاق ها و تنوع هاي درسي اش باعث مي شود تا کلاس او قابل تحمل بشود و به يادماندني.
مکان: دانشکده هنر
درس: طراحي معماري
دکتر مهدي چمران براي شاگردانش يک استاد مهربان به تمام معناست
فوت کوزه گري
کلاسش در يکي از آتليه هاي معماري و همزمان با 4 استاد ديگر برگزار مي شود. گروه 20 نفره شاگردانش مي نشينند تا استاد بيايد. بچه ها مي دانند که استاد اکثراً دير مي رسد. بالأخره ترافيک و عضويت در شوراي شهر، چيزهايي نيستند که بگذارد کسي به اين راحتي به کلاس برسد. هر جلسه وقتي مي آيد، کلي معذرت خواهي مي کند از بابت تأخير و نامي هم از متهم هميشگي (يعني ترافيک) نمي آورد. بعد آرام شروع مي کند به صحبت؛ بچه ها هم کارهاي عملي اي را که براي کلاس آماده کرده اند، روي ميز مي چينند و دکتر چمران بلند مي شود و کارها را مي بيند. در مورد هر کاري نظر مي دهد.
رئيس شوراي شهر خيلي سفر مي رود. از هر سفر هم کلي خاطره دارد. کافي است سر کلاس، کلمه يا اسمي را بگويي که استاد ياد خاطراتش بيفتد، آن وقت است که شروع مي کند به تعريف خاطرات پر ماجرايش و کلاس تازه شيرين مي شود؛ از نون و پنير خوردن در هتل هاي اروپا گرفته تا سفري که به ژاپن رفته بوده؛ «بالکن هايي شيشه اي در ژاپن هست که حتي من مي ترسديم روي آن راه بروم يا بايستم. اما نماي خوبي داشت و...».
هر ترم وقتي استاد فهرست بچه ها را مي گيرد و شروع مي کند به حضور و غياب، اگر به اسم ريحانه برسد مکث مي کند، مي گويد که اسم نوه ام ريحانه است و شايد قند در دلش آب مي شود. خيلي با دانشجوهايش صميمي است. حرف هايشان را مي شنود و به راحتي گرم مي گيرد. صدايش هم که براي خيلي ها يادآور مناجات هاي شهيد مصطفي چمران است که زماني نيمه شب ها پخش مي شد. يکي از درس هايي که دکتر چمران در گروه معماري تدريس مي کند، طراحي در بحران است که مربوط مي شود به شرايطي مثل جنگ. او هم که آن سال ها در جبهه بوده و تجربه زيادي دارد، هر قسمت از درسش را با يکي از خاطرات آن روزها آغاز مي کند. هميشه هم به اين مي رسد که خيلي از همرزمانش الآن در دانشگاه تهران تدريس مي کنند و آينده سازي يعني اين.
سر کلاس هيچ وقت پيش نمي آيد که در مورد ماجراهاي سياسي يا برنامه هاي شوراي شهر صحبت کند؛ يعني خودش چيزي نمي گويد و دانشجوها هم بعد از اين همه مدت عادت کرده اند به اين ماجرا. اگر بعد از کلاس هم چيزي بپرسي، تا هر وقت که بتواند مي ماند و صحبت مي کند. دانشجويانش مي گويند که در بين همين بحث هاي خارج از کلاس، اگر قولي بدهد، حتماً سر حرفش مي ماند و از ياد رفتن و اينها در کارش نيست (شايد هم براي اين ترم قول نمره اي داده که دانشجويانش تأکيد کردند تا ثبت شود!). هر وقت در راهروي دانشکده راه مي رود سرش را مي اندازه پايين. سر جلسه هاي امتحان هم چه شاگردش باشند و چه نباشند، وقتي به چهره دکتر چمران نگاه مي کنند خجالت مي کشند از تقلب؛ اين هم يک خصوصيت اوست ديگر.
مکان: دانشگاه آزاد اسلامي
درس: آموزش هنر به کودکان
کلاس هاي فردوس حاجيان با کلاس هاي ديگر يک تفاوت اساسي دارد
به شهرک الفبا خوش آمديد
ترم هاي فردوس حاجيان با بقيه کمي فرق دارد. هميشه چند جلسه اي از ترم را نمي آيد. دليلش هم سرفه هاي شديدي است که بعضي موقع ها سر کلاس سراغش مي آيد. تقريباً همه مي دانند که او از زمان جنگ يادگاري هايي دارد و شيميايي است. بايد مراعات کند. خودش مي گويد که دوست ندارد تا فضاي شاد کلاسش با بيماري او خراب شود و به همين خاطر است که روزهاي بيماري را در خانه مي ماند.
موضوع کلاس هم که آموزش هنر به کودکان باشد، چه استادي بهتر و با نشاط تر از فردوس حاجيان پيدا مي شود؟ اين درس انگ اوست. کلاس ادامه پيدا مي کند، کم کم کلاس شبيه شهرک الفبا مي شود و فردوس حاجيان هم همان عمو فردوس آشنا که قبلاً مي ديديم. بيشتر حرف هايش را با شعر مي زند و مدام از اين سر کلاس به آن طرف مي رود. بي خيال بيماري اش بالا و پايين مي پرد و حسابي فعاليت مي کند. در بين اين کارها درسش را هم مي دهد و مي گويد: «وقتي به کودکان آموزش مي دهيد، هميشه حواستان باشد با آنها طوري رفتار کنيد که با شما غريبي نکنند. مثل خودشان باشيد».
خاطره اي دارد که هر چند جلسه يک بار تعريف مي کند. از زماني مي گويد که معلم بوده و به فرزندان شهدا درس مي داده است: «گاهي خم مي شدم و بچه ها را پشتم سوار مي کردم و با آنها بازي مي کردم که مبادا کمبود پدرشان را حس کنند. حس خيلي خوبي داشت آن روزها...». کلاس هايش خيلي طولاني نيستند.
دانشجويان هم تا آخر کلاس منتظر مي مانند تا استاد حضور و غياب کند و وسط اين همه هياهو و بپر بالا نامشان جا نماند. عمو فردوس هم آخر کلاس مي گويد: «قيافه هايتان يادم مي ماند، خيالتان راحت!». بيشتر دانشجويان وقتي از کلاسش بيرون مي روند، چهره هاي خوشحالي دارند اما بعضي ها ناراضي اند و زير لب غر غر مي کنند که اين کلاس به درد گروه سني هفت تا ده سال تا ده سال مي خورد نه ما که دانشجو هستيم. خب بعضي ها سليقه شان فرق مي کند ديگر!
منبع: همشهري جوان، شماره 254
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}