چه كسي پوتينهاي مرا واكس زد؟!
چه كسي پوتينهاي مرا واكس زد؟!
چه كسي پوتينهاي مرا واكس زد؟!
«شهید صیاد پایهگذار وحدت در سپاه و ارتش بود. ما میگفتیم: «ارتش، سپاهی دو لشکر الهی.» ولی ایشان میگفتند: نه، بگویید: ارتش، سپاهی، یک لشکر الهی.»
پس از عزل بنیصدر ملعون، و با انجام عملیات فرماندهی کل قوا به مناسبت عزل بنیصدر، ما فهمیدیم كه معنی وحدت چیست و از همان زمان شاهد پیروزیها در جبهه بودیم.
وقتی که امیر صیادشیرازی، پای صحبتهای امام و رهبری مينشست، دائم در حال نوشتن بود. به او میگفتند: «این بیانات را اخبار پخش میکند.»، میگفت: «من باید به عنوان سرباز ولایت این فرمایشات را سریع اجرایی کنم.»
صیاد، عمیقاً یک سرباز ولایتمدار بود که بيشتر خصوصیات او، بعد از شهادتش نمایان شد.
یکبار به اتفاق ایشان به سنندج رفتیم. آن زمان صیاد، معاون بازرسی ستاد و جانشین رئیس ستاد ارتش بودند. در مهمانسرای لشکر سنندج مستقر بودیم. سربازی به من مراجعه کرد و گفت: «امیر صیاد با شما کار دارد.»
رفتم و دیدم ناراحت است. گفتم: «چی شده؟»
گفت: «پوتینهای مرا کی واکس زده؟»
گفتم: «حتماً یکی از سربازها این کار را انجام داده.»
خیلی ناراحت شده بود. گفت: «از این به بعد کسی کارهای شخصی مرا انجام ندهد.»
از من خواست که بر این کار مراقبت کنم.
بعداً شنیدم که آن سرباز را پیدا کرده بود و پوتینهای او را واکس زده بود.
گفت: «وقتی در خیابانهای تهران راه میروم، زجر میکشم. نمیتوانم آن فضا را تحمل کنم. ترجیح میدهم، بعد از دیدار پدر، مادر و خانواده و اقوام، به فضای پاک جبهه برگردم.»
این سرباز باغیرت، با شهادت، همنشین مقریبن درگاه الهی شد.
منبع: ماهنامه امتداد شماره 52
پس از عزل بنیصدر ملعون، و با انجام عملیات فرماندهی کل قوا به مناسبت عزل بنیصدر، ما فهمیدیم كه معنی وحدت چیست و از همان زمان شاهد پیروزیها در جبهه بودیم.
وقتی که امیر صیادشیرازی، پای صحبتهای امام و رهبری مينشست، دائم در حال نوشتن بود. به او میگفتند: «این بیانات را اخبار پخش میکند.»، میگفت: «من باید به عنوان سرباز ولایت این فرمایشات را سریع اجرایی کنم.»
صیاد، عمیقاً یک سرباز ولایتمدار بود که بيشتر خصوصیات او، بعد از شهادتش نمایان شد.
یکبار به اتفاق ایشان به سنندج رفتیم. آن زمان صیاد، معاون بازرسی ستاد و جانشین رئیس ستاد ارتش بودند. در مهمانسرای لشکر سنندج مستقر بودیم. سربازی به من مراجعه کرد و گفت: «امیر صیاد با شما کار دارد.»
رفتم و دیدم ناراحت است. گفتم: «چی شده؟»
گفت: «پوتینهای مرا کی واکس زده؟»
گفتم: «حتماً یکی از سربازها این کار را انجام داده.»
خیلی ناراحت شده بود. گفت: «از این به بعد کسی کارهای شخصی مرا انجام ندهد.»
از من خواست که بر این کار مراقبت کنم.
بعداً شنیدم که آن سرباز را پیدا کرده بود و پوتینهای او را واکس زده بود.
بعد از جنگ، گروه معارف جنگ را راهاندازی کرد. دانشجویان دانشکدة افسری را قبل از فارغالتحصیلی، به مناطق عملیاتی میبرد. آنجا روی کاپوت ماشین مینشست و با بلندگودستی، عملیاتی را که در هر منطقه انجام شده بود، تشریح میکرد، از رزمندهها و فرماندهان جنگ میگفت. این کار صیاد، به عنوان میراث ماندگار، به جا ماند.
در دوران دفاع مقدس، سربازی داشتم به نام «قضات»، اعزامی از تهران، وقتی به او مرخصی میدادم، چهار، پنج روز مانده به پایان مرخصی، به جبهه برمیگشت. از او پرسیدم: «چرا از مرخصی خود استفاده نمیکنی؟!»گفت: «وقتی در خیابانهای تهران راه میروم، زجر میکشم. نمیتوانم آن فضا را تحمل کنم. ترجیح میدهم، بعد از دیدار پدر، مادر و خانواده و اقوام، به فضای پاک جبهه برگردم.»
این سرباز باغیرت، با شهادت، همنشین مقریبن درگاه الهی شد.
منبع: ماهنامه امتداد شماره 52
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}