سوار بر اتوبوس زمان
نويسنده: سيد معين عمراني
پرش هاي زماني واقعيت دارند؟
بر اساس تئوري هاي نسبيت اينشتين، زمان به اندازه اي که ما فکر مي کنيم، ثابت و پايدار نيست. به عنوان انسان، ما با زمان تطابق پيدا کرده ايم و تکامل در ما باعث ايجاد ساختارهايي براي کنار آمدن با اين مسأله شده است، در صورتي که در حقيقت، زمان مفهومي کاملاً ناپايدار بوده و در اين مطلب، نمونه هايي از اين ناپايداري را مورد بررسي قرار مي دهيم. پرش هاي زماني، هنگامي اتفاق مي افتند که لحظه حال با يکي از لحظات گذشته برخورد يا همپوشاني پيدا کند و مي تواند براي هرکس در هر يک از اين زمان ها اتفاق بيفتد. با اين حال، اين نوع حادثه معمولاً از چشم کسي که در زمان قبل تر است، پوشيده مي ماند. خوب مي پرسيد که آيا مدرکي دال بر اين نوع پديده وجود دارد يا نه؟ خوب اگر بدانيد کجا دنبالش بگرديد، مدارک زيادي را خواهيد يافت. در واقع، اين پديده آن قدر زياد اتفاق مي افتد که در زبان انگليسي براي آن کلمه خاصي ساخته شده است. (کمي جلوتر توضيح خواهيم داد.) هنگامي که يک پرش زماني رخ مي دهد، هر دو طرف درگير (از لحاظ زماني) مي توانند آن را در واقعيت خود تجربه کنند.
بر اساس بيشتر پرونده هاي بررسي شده در اين زمينه، اين حادثه بيشتر از چند ثانيه به طول نمي انجامد. ذهن انسان نيز با داشتن بخشي به نام سانسورگر، بلافاصله تلاش خود را براي پاک کردن اين اتفاق غير عادي شروع مي کند. به همين خاطر شاهدان اين نوع اتفاقات معمولاً مي گويند: «مي تونم قسم بخورم که... شد» يا «حتماً چشمام اشتباه ديدن!» يا «باور نمي کنيد اگه بگم چي شد!» چون براي مثال، فرد مذوکر در فرودگاهي که چندين دهه قبل تر فعاليت داشته و اکنون متروک است، هواپيماهاي قديمي را به صورت پارک شده ديده يا در جاده اي روستايي در اروپا، رژه سربازاني با لباس نظامي روم باستان را مشاهده کرده است. تقريباً در تمامي اين نوع گزارش ها، شخصي که شاهد پرش زماني بوده، پلک زده يا چشمان خود را مي مالد، ولي در همين لحظه متوجه مي شود که چيزي که مشاهده کرده، ناپديد شده است. از زماني که دوربين هاي عکاسي ابداع شدند، گاه و بيگاه، شاهد ثبت اين نوع پديده ها نيز بوده ايم. در حقيقت اين نکته که دوربين هاي قديمي تر، مثل دوربين هاي سريع امروزي، شاتر سريع نداشتند، نيز ممکن است در ثبت اين نوع پرش ها تأثير داشته باشد. توجه داشته باشيد که تمام پرش هاي زماني چند لحظه اي نيستند. مواردي بوده که کسي وارد اتاقي شده و خود را در زماني کاملاً متفاوت يافته است.
1- يکي از اين موارد مربوط به آقاي آرچي، راننده مسابقات اتومبيل سواري است که در سال 1953، هنگامي که از بيرمنگام به لندن مي رفت، براي يک نوشيدني در روستايي در نزديکي Borton-on the-Water توقف کرد. او اتومبيل آستين - هيلي 100/4 خود را در بيرون يک فروشگاه پارک کرد و براي خريد وارد آنجا شد و از ديدن مردمي که به نظر متعلق به قرون گذشته بودند، شوکه شد. پس از چند دقيقه که تلاش او براي ارتباط برقرار کردن با مردمي که ملاقات کرده بود با شکست مواجه شد، صحنه به آرامي محو شد و خود را مقابل فروشنده اي ديد که با حالتي ترسيده و نگران از او پرسيد که آيا حالش خوب است يا نه! به نظر مي رسيد او تصور کرده آرچي شبح ديده است، در صورتي که در حقيقت يک پرش زماني را تجربه کرده بود.
2- مردي به همراه همسر و دخترش تصميم گرفتند تا براي فرستادن يک کارت پستال براي يکي از دوستان شان با اتومبيل خود به يک مرکز پستي مراجعه کنند. همسر و دخترش هنگامي که او از ماشين خود پياده شد، شاهد ناپديد شدن او بودند. پس از حدود 5 دقيقه او دوباره ظاهر شد و به خانواده اش گفت که 100 سال در زمان به عقب رفته است. در آن زمان، به جاي دفتر پستي، يک فروشگاه کاغذ و لوازم تحرير در آنجا قرار داشته است و براي اثبات هم چند برگ کاغذ مومي که مخصوص آن دوره بود در دست داشت.
3- دو دانشجو علاقه عجيبي به مطالعه نوشته هاي لاتين روي سنگ قبرها در يک گورستان داشتند. يک روز زماني که در حال خواندن و ترجمه يکي از اين سنگ نوشته ها بودند، يکي از آنها در مقابل چشمان ديگري در هوا محو شد. سپس به سرعت به پليس مراجعه کرد و گزارش داد که دوستش در برابرش ناپديد شده. درست حدس زديد. پليس ها حرف او را باور نکردند بلکه وي را به خاطر قتل دوستش و مخفي کردن جسدش در گورستان مذکور بازجويي کردند. سپس براي پيدا کردن جسد دوستش به گورستان رفتند ولي چيزي پيدا نکردند. پس او را به دليل نبود مدرکي مبني بر قتل، آزاد کردند. مدتي بعد او دوباره به محلي که دوستش ناپديد شده بود مراجعه کرد و در کمال ناباوري در کنار سنگ قبر، متني را يافت که از طرف دوستش بود و خطاب به او نوشته شده بود که به زماني در گذشته منتقل شده و نتوانسته به زمان عادي بازگردد. دانشجوي مذکور دوباره به پليس مراجعه کرد و آنها را در جريان کشف جديد خود گذاشت. ولي همانند بار اول، آنها حرف او را باور نکردند و فکر کردند او توجيهي براي قتل خود دست و پا کرده. اما پس از آزمايش نوشته مذکور، مشخص شد که نوشته بسيار قديمي بوده و او راست مي گفته.
4- سر ويکتور گودارد که در بريتانيا به پدر نيروي هوايي پادشاهي آن کشور معروف است، تجربه اي نيز در اين زمينه داشته است. در سال 1935 او که براي رفتار بزرگوارانه و صادقانه اش براي خاص و عام محترم بود، تجربه اي شگفت انگيز و در عين حال عجيب را که از توضيح آن قاصر بود، پشت سر گذاشت. او در آن زمان به عنوان فرمانده عملياتي خدمت مي کرد. در يکي از پروازها از ادينبرو در اسکاتلند به سمت اندوور در انگلستان، تصميم گرفت از روي منطقه هوايي متروکه در رم در نزديکي ادينبرو بگذرد. در محوطه اين پايگاه متروکه، انواع گياهان رشد کرده بودند. هنگرها در حال از هم پاشيدن بودند و تعدادي گاو در حال چريدن در محوطه پاک هواپيماها ديده مي شدند. در ادامه مسير به سمت اندوور ناگهان توفاني شديد و عجيب درگرفت. در ميان ابرهاي زرد و قهوه اي توفان، کنترل هواپيما از دست او خارج شد و در حرکتي مارپيچي به سمت زمين شيرجه زد. خلبان با مهارت، از برخورد با زمين جلوگيري کرد و در همين لحظه متوجه شد که در حال ادامه مسير به سمت مبدأ در حرکت است. زماني که بالاي فرودگاه متروکه رسيد، توفان ناگهان محو شد و هواپيماي گودارد در هواي آرام و زير نور شفاف خورشيد پرواز مي کرد. اما فرودگاه تغيير کرده بود. هنگرها کاملاً نو به نظر مي رسيدند و 4 هواپيما نيز روي زمين نشسته بودند. 3 فروند از آنها مدل آشنايي داشتند. ولي رنگ زرد غيرعادي داشتند. چهارمين هواپيما نيز يک تک بال بود که نيروي هوايي در سال 1935 از آن مدل در اختيار نداشت. مسأله عجيب ديگر اين بود که تمامي مکانيک ها لباس آبي رنگ به تن داشتند در صورتي که تا جايي که گودارد مي دانست، لباس مکانيک هاي نيروي هوايي به رنگ قهوه اي بود. نکته ديگر اينکه هيچ کس متوجه پرواز هواپيماي او بالاي سرشان نبودند. پس از دور شدن از فرودگاه، دوباره توفان شروع شد ولي وي پس از بيرون آمدن از آن، دوباره به سمت مقصد حرکت کرد و بدون مشکل ديگري به آندوور رسيد. چهار سال بعد در سال 1939، نيروي هوايي بريتانيا، هواپيماها را زرد رنگ کرد، لباس مکانيک ها آبي شد و هواپيماهايي که گودارد ديد، وارد ناوگان هوايي آن کشور شد. آن طور که از ظواهر برمي آيد، گودارد 4 سال در زمان به جلو رفت و پس از مدتي به زمان خودش بازگشت. مسأله عجيب ديگري در مورد اين شخص اين است که 16 سال قبل، گودارد حادثه غير عادي ديگري را نيز تجربه کرده بود. در عکس شماره 3 که در سال 1919 گرفته شد، در سال 1975 توسط شخص گودارد انتشار يافت و تصوير گروهي اسکادران گودارد را نشان مي دهد، صورت نيمه محو کسي را مي بينيم که در اسکادران نبود. گفته مي شود که اين صورت مربوط به فردي جکسون، مکانيک نيروي هوايي است که 2 روز قبل از برداشتن آن تصوير در يک حادثه برخورد با يکي از ماشين هاي هواپيما کش کشته شد. در حقيقت مراسم تشييع جنازه او دقيقاً روز برداشتن تصوير مذکور است. بعضي از افراد معتقد بودند که جکسون بدون اينکه بداند مرده، براي عکس يادگاري دسته جمعي حاضر شده است!
5- يکي ديگر از عکس هاي مربوط به پرش زماني، مربوط به دهه 1940 ميلادي بوده و در اينترنت بسيار مورد توجه قرار گرفته است. در آن عده اي از مردم ديده مي شوند که براي افتتاح پل ساوث فورک در بريتيش کلمبيا جمع شده اند. در ميان آنها، مردي مشاهده مي شد که عينک آفتابي مدرن به چشم دارد، سويي شرت مدرني نيز به تن داشته و در دستش يک دوربين عکاسي مدرن و پيشرفته دارد. (تصوير عکس شماره4)
6- يکي ديگر از موراد معروف به يکي از فيلم هاي چاپلين برمي گردد، جرج کلارک اهل بلفاست ايرلند، معتقد است مسأله بسيار جالبي را کشف کرده است. او در قسمتي از ويدئوي اولين اکران فيلم سيرک چارلي چاپلين، که در سالن Graumanns Chinese Theatre در سال 1928 روي پرده رفت، کشف کرد که يک خانم در حال راه رفتن در خيابان، دستش را رو ي گوشش گذاشته و در حال صحبت کردن با يک تلفن همراه است. در صورتي که در آن سال هيچ تلفن همراهي وجود خارجي نداشته است. (عکس شماره2)
منبع: نشريه همشهري دانستنيها شماره 35
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}