آموزگار آسماني يا شياد و دروغگو؟
نويسنده: سهراب موسي زاده
مرگ زودهنگام ساي بابا برخلاف پيش بيني هاي خودش
شنيده بوديم مردي در هندوستان زندگي مي كند كه سنش از درختان كهنسال بيشتر است. از او معجزاتي نقل مي كردند كه تصورش هم، تا پيش از تماشاي جلوه هاي ويژه سينمايي، محال بود. او را آموزگار مي خواندند و گاهي تجسد خاكي از روح آسماني. خيل مريدان هم شامل مردم عامي تا اشخاص شناخته شده مي شد. شايد به خاطر همين حواشي، ساي بابا از سوي آنها كه يك قدم عقب تر مي ايستادند، جدي گرفته نمي شد. منتقدان او هم البته كم شمار نيستند. كساني كه نه تنها او را دروغگو و حقه باز مي دانند بلكه اتهامات سنگيني هم به او وارد مي دانند. او ادعا كرده بود كه در 96 سالگي مي ميرد اما مرگ او در 85 سالگي، يكي از نشانه هاي دروغگويي او قلمداد شده است.
ساي بابا كه بود؟
ساتيانارايانا جو، روز 23 نوامبر سال 1926 در سرزمين هفتاد و دو ملت به دنيا آمد. او خود را يك «گورو (مرشد ديني)، تجسد روحاني، بشر دوست و تعليم دهنده» مي دانست. در سال 2011 از سوي موسسه واتكينز به عنوان يكي از صد شخصيت روحاني و تاثيرگذار جهاني شناخته شد. موسسه واتكينز، قديمي ترين كتابفروشي تخصصي لندن در حوزه تعاليم باطني، عرفاني، روشن بيني و مكاتب شرقي است كه در سال 1897 توسط جان واتكينز، يكي از دوستان نزديك هلنا بلاواتسكي بنيانگذاري شد. مادام بلاواتسكي يكي از موسسان انديشه تئوسوفي در سال 1875 بود. شعار مكتب تئوسوفي حقيقت نهفته در باطن همه اديان بود؛ حقيقتي كه ساتيانا راياناراجو يا همان ساتيا ساي بابا، مدعي كشف و تعليمش بود.
گرچه جنبه تئوسوفيك ساي بابا بر هندوئيسم او مي چربيد اما در اين زمينه به پاي پيشكسوت قديمي تر خود، شردي ساي بابا نمي رسيد. ساتيا ساي بابا خود را حلول مجدد شردي ساي بابا مي دانست! بنابراين شايد بهتر باشد نخست از معرفي شردي ساي بابا! آغاز كنيم. شردي ساي بابا (1913ــ 1835) گورو، يوگي و «فقير» ي هندي بود كه هم در ميان هندوها و هم در ميان صوفيان هند به عنوان قديس و مراد شناخته مي شد. هندوها او را تجسد داناتر يا (تثليث برهما ويشنو و شيوا در قالب يك الهه) مي دانستند. بسياري هم او را يك سات گورو (گوروي حقيقي) يا «قطب» يا «پير» قلمداد مي كردند. قطب، پيرو فقير اصطلاحاتي هستند كه صوفيان مسلمان به مرشدان خود مي دهند. شخصيت شردي ساي بابا نيز به خاطر نگاه توحيدي در تعاليمش براي اغلب مسلمين هند محترم بود. زرتشتيان پارسي نيز او را به عنوان مهم ترين شخصيت روحاني غير زرتشتي محترم مي داشتند. شردي هيچ مبلغ، شاگرد يا فرزند معنوي اي پس از خود به جا نگذاشت. البته تا 13 سال پس از مرگش كه زمان تولد ساي بابا معروف بود.
كودكي ساتيا ساي بابا
ساتيانا رايانا راجو كه 13 سال پس از مرگ شردي ساي بابا به دنيا آمد، از كودكي به عنوان فردي باهوش، با استعداد و توانا در موسيقي و نوشتن مشهور بود. شايعات فراواني هم در مورد توانايي هاي او در تجسد برخي اشيا به خصوص غذا و شيريني از هيچ، در همان دوره كودكي آغاز شد. در 14 سالگي ساتيا توسط عقربي گزيده شد كه منجر به از دست دادن هوشياري او تا چند ساعت شد. چند روز پس از اين واقعه، رفتارهاي او به طرز آشكاري تغييركرده بود. او به طور ناگهاني مي خنديد، مي گريست و آرام مي گرفت. گفته مي شود سپس شروع به خواندن سرودهايي به زبان سنسكريت كرد؛ زباني باستاني كه خانواده اش ادعا مي كردند كه او پيش از آن هرگز با آن زبان آشنا نبود. پزشكان علت اين تظاهرات را تشنج تشخيص دادند. پدر و مادر ساتيا او را نزد چندين طبيب سنتي، روحاني وجن گير بردند. مي گويند او در همان سال افراد خانواده اش را صدا كرد و در برابر چشمان آنها هدايايي مانند گل و چيزهاي مقدس را ظاهر و متجسد مي كرد، ادعاهايي كه هيچ گاه تاييد نشد. زماني كه پدر خانواده تصور كرد پسرش جادو شده است، با تهديد از او پرسيد تو كه هستي، ساتيا نيز با آرامش و شمرده گفت: «من ساي بابا هستم!»
نكات برجسته زندگي ساي بابا
چهار سال بعد زيارتگاهي در اطراف روستاي محل زندگي او ساخته شد كه امروزه زيارتگاه قديمي ناميده مي شود. چهار سال بعد از نخستين زيارتگاه، محل ديگري براي ساخت زيارتگاه جديدي در نظر گرفته شد كه تا سال 1950 ساختش طول كشيد. در سال 1954 او بيمارستاني عمومي در روستاي زادگاه خود تاسيس كرد. سال 1963 يعني در 37 سالگي، ساتيا دچار چندين حمله قلبي شد كه برخي مدعي شده اند كه توسط خودش مداوا شد و شفا يافت! پس از اين واقعه او پيش بيني كرد كه پس از مرگش، دوباره با نام «پرما ساي بابا» به دنيا خواهد آمد. البته او ادعا مي كرد كه اين اتفاق هشت سال پس از مرگش كه در سن 96 سالگي رخ خواهد داد، به وقوع خواهد پيوست. اتفاقي كه نشان دهنده اشتباه بودن يكي از مهم ترين پيشگويي هاي او بود. در سال 1968، ساتيا نخستين و تنها سفر خارجي اش را به كشور اوگاندا انجام داد. در يك سخنراني در شهر نايروبي او گفت: «من آمده ام تا چراغ عشق را در قلب هاي شما روشن كنم تا ببينيد كه نورافشاني اين چراغ هر روز درخشان تر مي شود. من نماينده هيچ دين و آئيني نيستم و در پي جمع كردن پيرو و مريد براي عقايد خودم نيستم.» در سال 1993 چهار مرد چاقو به دست به خوابگاه او حمله كردند. ساتيا از اين حمله جان سالم به در برد. طي درگيري پليس با مردان ناشناس، هرچهار تن آنها به همراه دو نفر از مريدان ساتيا كشته شدند و بدين ترتيب راز اين سوء قصد هميشه سربسته ماند. سال 1995 او طراحي را براي تهيه آب آشاميدني براي 2/1 ميليون نفر از مردم آنانتاپور آغاز كرد. سال 2001 نيز بيمارستان جديدي در شهر بنگلور براي مردم فقير تاسيس كرد.
بيماري و مرگ ساتيا ساي بابا
گرچه ساي بابا ادعا كرده بود كه در 96 سالگي خواهد مرد و تا آن زمان در سلامت خواهد زيست. با اين وجود از سال 2005 روي صندلي چرخدار حركت مي كرد و به خاطر مشكلات متعدد جسمي ناچار شد از سخنراني هايش بكاهد. برخلاف همه حرف هاي قبلي او ديگر قادر به مداواي خود نبود! در 2006 لگن او در اثر حادثه اي شكست و سرانجام پس از مشكلات تنفسي در 28 مارس 2011 به بيمارستان منتقل شد و پس از نزديك به يك ماه مداوا، در 24 آوريل 2011 زندگي را در 85 سالگي بدرود گفت. پيكر او پس از دو روز در تاريخ 27 آوريل با حضور نخست وزير هند، رئيس مجلس هند، نخست وزير ايالت گجرات و همراهي حدود 500 هزار نفر به خاك سپرده شد. شخصيت هاي سياسي مهمي هم مثل دالايي لاما پس از مرگ ساي بابا با صدور بيانيه هايي اظهار همدردي كردند.
اعمال جنجالي و منتقدان ساي بابا
در سال 2000 ساي بابا به پيروانش دستور داد تا از جست و جو در اينترنت بپرهيزند: «تعليمات وداها (متون مقدس هندو) بسيار مقدس و گرامي هستند. امروزه مردم آمادگي پذيرش هرچه از تلويزيون و اينترنت به دستشان مي رسد را دارند اما ايمانشان به متون وداها كمرنگ تر مي شود. اينترنت به مثابه يك زباله دان بزرگ است. شما نبايد سراغ اينترنت برويد بلكه بكوشيد به جست و جو درون اينترنت (internet:شبكه دروني خود) بپردازيد.» در سال 2004 بي بي سي مستندي به نام «مرتاض مرموز» (The secret swami) ساخت كه به شكايت يكي از مريدان سابق ساتيا به خاطر سوء استفاده و اذيت و آزار توسط او پس از 25 سال خدمت مي پرداخت. مستند ديگري «فريب خورده توسط ساي بابا» (by sai Baba seduced) به شاكيان مشابهي پرداخت كه ادعا مي كردند ساي بابا آنها را اذيت و آزار مي كرده است. البته آشوك بهاگاني، متولي بنياد ساي بابا در لندن اظهار كرد هيچ كدام از شاكيان اين پرونده ها تاكنون با ساي بابا به تنهايي ملاقات نداشته اند. يكي ديگر از طرفداران ساي بابا نيز گفته بود اين جنجال ها چيزي از محبوبيت ساي بابا نمي كاهد زيرا هرچه قدر اتهامات سنگين تري بهاو وارد مي شود، افراد بيشتري براي ملاقات با او مشتاق مي شوند. براي همين يكي از روساي سابق موسسه آموزشي ساي بابا نيز اين انتقادات و اتهامات را بخشي از برنامه ساي بابا براي شهرت دانست. نخست وزير وقت هند، قاضي سابق دادگاه عالي هند و چند تن ديگر از سران كشور هند در سال 2001 طي نامه اي مراتب اعتراض خود را نسبت به اتهامات وارد شده به ساي بابا اظهار كردند و از مطبوعات خواستند پيش از انتشار اتهامات كذب درباره ساي بابا از صحت اين مطالب مطمئن شوند. ظاهرا خود ساي بابا نيز در سال 2001 در ميان هوادارانش در حالي كه نسبت به انتقادات مطرح شده در يك مجله خشمگين شده بود، خود را با عيساي مسيح مقايسه كرده و گفت: «اگر در زمان عيسي يك خيانتكار به نام يهودا وجود داشت، امروز هزاران يهودا در اطراف من هستند. من به دنبال نام نيستم، بنابراين با بدگويي هايي مردم چيزي از دست نمي دهم بلكه شكوه من روز به روز بيشتر و بيشتر خواهد شد. حتي اگر آنها در تمام جهان دروغ هاي خود را فرياد بزنند، ذره اي از شكوه و افتخار من كاسته نخواهد شد. البته كساني بودند كه پس از شنيدن اين دروغ ها از اطراف من پراكنده شدند؛ آنها هرگز پيروان واقعي من نبودند؛ اگر آنها به قدرت واقعي ساي بابا ايمان داشتند، از غارغار كلاغان نمي هراسيدند.»
يك تجربه
الندورهارالدسون روان شناس از دانشگاه ايسلند، بيش از ده سال روي ساي بابا مطالعه كرده است و اوايل دهه 1980 نتايجش را در كتابي به نام «معجزات مدرن: گزارشي تحقيقي درمورد پديده فراواني مربوط به ساتيا ساي بابا» آورده است. هرچند او قبول دارد كه نمي تواند به طور قطع ثابت كند كه كارهاي ساي بابا حاصل فريب و تردستي نيست اما شواهد بسياري ارائه مي كند كه در آنها نشان از وجود نيروي فراواني است. يك بار وقتي هارالدسون با او درباره مسائل معنوي گپ مي زد، ساي بابا به اين مطالب اشاره كرد كه زندگي روزمره و حيات معنوي بايد با هم و در كنار هم همچون يك رود راكشاي دو قلو (Rudraksh double) رشد كنند. وقتي هارالدسون پرسيد رودراكشاي دوقلو چيست، ساي بابا مترجم آنها هيچ كدام نمي دانستند مترادف آنگليسي آنها چه مي شود. ساي بابا كوشيد به گفت و گوادامه بدهد ولي هارالدسون دست بردار نبود. او مي گويد: «ناگهان ساي بابا با ناشكيبايي دستش را مشت كرد و يكي دو ثانيه تكان داد و وقتي آن را باز كرد، رو به من كرد و گفت: اين است در كف دستش چيزي شبيه دانه بلوط ديده مي شد، دو رود راكشا كه با هم رشد كرده و نظير سيب يا پرتقال دو قلو به هم چسبيده بودند.» وقتي هارالدسون اظهار داشت كه مايل است اين دانه دوقلو رانزد خود به يادگار نگه دارد، ساي بابا قبول كرد ولي خواست دوباره آن را ببيند. هارالدسون مي گويد: «ساي بابا آن را گرفت و در هر دو دستش مخفي كرد، بر آن دميد و بعد دستش مخفي كرد، بر آن دميد و بعد دستش را پيش روي من باز كرد. روي سر و ته رودراكشاي دوقلو اينك دو كلاهك از طلا به وسيله زنجير كوتاهي به هم وصل شده بود. روي كلاهك بالايي صليب طلاي كوچكي قرار داشت كه تكه ياقوتي ظريف روي آن چسبيده بود و سوراخ كوچكي جهت عبور زنجير كردن در آن تعبيه شده بود.»
انديشه روز مرگ ساي بابا
برخي مردم تصور مي كنند كه كارما يوگا به كوشش فيزيكي زيادي نياز دارد. مي گويند: «من تنها به دنبال خوبي كردن در حق آنها هستم اما آنها هدف مرا ناديده مي گيرند و سعي مي كنند به من آسيب بزنند.» چنين دلشكستگي اي باعث از دست رفتن شوق فعاليت مي شود. بعضي مي خواهند كار نيك را به اميد خرسندي ناشي از آن و پراكندن اين خرسندي انجام دهند. هنگامي كه چنين مسرتي به وجود نمي آيد، ياس و نااميدي آغاز مي شود. اما درسي كه كارما يوگا مي آموزد؛ اين است كه كارما را انجام بده، به عنوان به خاطر كارما. چرا كارما يوگي سرخود را با كار شلوغ مي كند؟ طبيعتش اين گونه است، هنگامي كه كار مي كند احساس خوشحالي مي كند. همه اش همين؛ او در سوداي نتايج نيست. تحت فشار هيچ حساب و كتابي هم نيست. مي بخشد اما هيچ گاه به او نمي بخشايند. نه اندوه رامي شناسند و نه نوميدي را زيرا اميد هيچ سودي نداشته است؛ «من آمده ام تا چراغ عشق را در قلب هاي شما روشن كنم تا ببينيد كه قلبتان روز به روز با تلالو بيشتري مي درخشد. من به هواخواهي هيچ تفكر مذهبي خاصي نيامده ام. من با هدف گسترش يك نهضت يا طريقت يا فرقه يا حتي براي گردآوردن پيرو براي مكتبي خاص نيامده ام. من برنامه اي براي جذب شاگردان و مريدانم به روش و سلوك خود يا ديگري ندارم. من آمده ام كه براي شما از ايمان وحداني بگويم، اين اصل معنوي، اين راه عشق، اين تقواي عشق، اين تعهد عشق.» (4 جولاي 1968)
منبع: دانستنيها، شماره 28.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}