عقلت كجا رفته پس؟


 

نويسنده:سياوش رحماني




 
جالب است بدانيد كه نرون به كل پادشاه ديوانه اي بود. كشتن برادر و مادرش و به آتش كشيدن پايتخت حكومت خودش تنها بخشي از حماقت هايي بودند كه او كرد. يك مطلب ديگر داريم درباره يوجين اونيل كه حتي در برابر يك چك سفيد امضا هم حاضر نشد نمايشنامه بنويسد. كمي هم از كارهاي عجيب سرخ پوست هابخوانيد.

نه!براي بار هزارم
 

يوجين اونيل از دسته آن آدم هايي است كه به طرزي عجيب از ثروت و شهرت دوري مي كنند. اگرچه نمايشنامه هاي اين نويسنده بسيار مشهور شدند و مشهور ماندند و او در سال 1936 جايزه ادبي نوبل را هم برد ولي هيچ وقت حاضر نبود در ازاي پويل يا به خاطر استقبال عامه مردم نمايشنامه بنويسد. حتي در اسفبارترين دوره عمرش هم كه در فقر شديد به سر مي برد حاضر نشد در برابر پيشنهادهاي وسوسه انگيز كه از هاليوود مي آمد كوتاه بيايد. دائماً پيشنهادهاي پرو پيماني را رد مي كرد كه حتي يكي از آنها مي توانست زندگيش را زير و رو كند. البته خودش هم از رد كردن درخواست هاي مختلف خسته شده بود ولي هاليوودي ها دست بردار نبودند. يك بار بسته اي براي او آمد كه در آن يك تهيه كننده سرشناس هاليوودي براي چندمين بار از او خواسته بود داستان زندگي جين هارلو ز را به صورت فيلمنامه درآورد. البته اين بار خيلي فرق مي كرد. چون به جاي پيشنهاد مبالغ گزاف، تهيه كننده يك چك سفيد امضا درون بسته گذاشته بود. البته كسي در آن لحظه پيش اونيل نبود تا بفهمد او چقدر تحريك شد و با خودش چقدر كلنجار رفت ولي او در نهايت تلگرامي به تهيه كننده فرستاد كه از خشمگين بودن نمايشنامه نويس آمريكايي حكايت مي كرد. او در آن تلگرام فقط 30 بار نوشته بود:نه!همين. آخ اگر آن چك براي ما آمده بود ... .

اين قدر طبيعي كشيده بود يعني!
 

بار تلم استبان موريلو كه در قرن هفدهم زندگي مي كرد يكي از معروف ترين نقاشان اسپانيايي است. او در به تصويركشيدن صحنه معاشرت انسان ها و همچنين مناظر طبيعي تبحر خاصي داشت. نيروهاي نازي در جنگ جهاني دوم، دو شاهكار او به نام هاي «سنت جستا» و «سنت روفينا» را دزديدند ولي سرانجام فرانسوي ها توانستند تابلوها را سالم پيدا كنند «كه البته اين يك داستان ديگر است.» موريلو آن قدر در نقاشي چيره دست بود كه توانست سال ها بعداز مرگش دخل ده ها پرنده را بياورد! ماجر از اين قرار بود كه يكي از تابلوهاي او با نام «آنتون پادوا» را به موزه اي در شهر سوپل اسپانيا منتقل كردند. موريلو در اين نقاشي چند گل زنبق را چنان طبيعي كشيده بود كه پرندگان بدبخت نمي فهميدند كه نقاشي است و مي خواستند روي آن بنشينند. اين نقاشي مدتي پشت يكي از شيشه هايي بود كه از حيات موزه ديده مي شد. حيوان هاي بيچاره گل هاي زنبق را كه از دور مي ديدند با سرعت به طرف آن مي رفتند ولي چند متر مانده به گل و گياه با سر مي رفتند توي شيشه. نظافت چي موزه هم هر روز جنازه چند تا از اين پرنده ها را از زير شيشه جمع مي كرد و احتمالا در دلش موريلو را فحش مي داد! البته پس از چند هفته جاي تابلو را عوض كردند تا از كشتار گسترده پرندگان جلوگيري كنند و البته لطف كردند و چند گل زنبق هم در حيات كاشتند.

جهنم هايي با سرماي خرس كش
 

البته ما هم هنوز جهنم را نديده ايم ولي خب، چون به اميد خدا قرار نيست شما به آنجا برويد مي خواهيم كمي از آن برايتان تعريف كنيم. جهنم در اصل از واژه عبري «گهينوم» گرفته شده است. اين كلمه نام دره اي است كه واقعا وجود دارد و اورشليم را به بيت لحم وصل مي كند. در زمان هاي بسيار دور انسان ها را در آن دره با سوزاندن در آتش قرباني مي كردند. به همين دليل بعدها نام آن به عقوبت گاهي كه اديان الهي از آن خبر مي دادند اطلاق شد. معمولا در ادبيات و نقاشي هايي كه از دنياي باستان و قرون گذشته باقي مانده است. جهنم معمولا جايي زيرزمين است كه در آن پر از آتش و ديو و اجنه است كه چنگال و نيزه به دست دارند و گناهكاران را عذاب مي دهند. جالب است بدانيد كه در تمام باورهاي ديني و اساطيري جهان مانند يهوديت، جهنم گرم نيست؛ مثلا در بوديسم جهنم از جايگاه هاي مختلفي تشكيل شده كه نيمي از آنهاداغ و نيمي از آنها سرد هستند و آن قدر فاجران را بين آنهامي برند و مي آورند تا بفهمند اشتباه كرده اند! در باورهاي اساطيري اروپاي شمالي يا اصطلاحا نورديك هم كه به منطقه اي سرد و يخبندان- كه مردمش در آرزوي گرما هستند- مربوط مي شود. جهنم جايي تاريك و سرد است كه گناهكاران با زنجيرهايي يخين بسته شده اند. اخيرا يكي از دوستان بامزه كه ما در دانستنيها به شوخي مي گفت جهنم جايي است كه فوتبال ها را هم آقاي هيجان گزارش مي كند، بعد هم اضافه كرد كه برعكسش در بهشت، رئال و بارسا هفته اي دوبار با هم بازي مي كنند! خدا همه ما را به بهشت برين ببرد، بگو الهي آمين.

از عادات عجيب سرخ پوست ها
 

سرخ پوستان آمريكايي در گذشته عادت هاي عجيبي داشتند، البته خودشان هم مثل اينكه جديدا فهميده اند اين كارهايشان خيلي زاقارت بوده (!) و اين بامزه بازي ها را تعطيل كرده اند. يكي از اين كارها آن بود كه هر كس مي مرد يك عده را با او سربه نيست مي كردند. مثلا اگر مردي از دنيا مي رفت زن و بچه هاي كوچكش را مي كشتند! (خب، آخه چرا؟ نمي دانيم.)البته فقط به كشتن زن و بچه كفايت نمي كردند. حتي وسايل خانه كسي را كه مرده بود مي سوزاندند. بعد نوبت اسب بيچاره اش بود. (اي بابا اسب و ديگه چكار داريد بدبختو؟)اين حيوان را مي بستند و سرش را مي بريدند. سپس خون آن را به بدنشان مي ماليدند و پوستشان را سرخ مي كردند. بعد گرد حيوان جمع مي شدند، آتشي روشن مي كردند و صداهاي عجيب و غريب درمي آوردند. (همه اين كارها احتمالا نوعي عزاداري بوده است!) يكي ديگر از كارهايي كه مي كردند اين بود كه نصف شب بيدار مي شدند، چوب دستشان مي گرفتند، دو به دو مقابل هم مي ايستادند، داد و هوار مي كردند و يك حركت هاي موزون عجيبي از خودشان درمي آورند كه ما نفهميديم چه دليلي داشت و چرا اين قدر مهم بود كه به خاطرش بايد نصف شب از خواب بيدار مي شدي. اينجاست كه بايد بگوييم خوشحاليم كه عموكلمب و ديگر دوستان رفتند و آمريكا را كشف كردند و گرنه معلوم نبود اين بنده هاي خدا تا كي مي خواستند به اين كارهايشان ادامه دهند؟ واقعا براي خودشان بد بود!

داروي معجزه گر!
 

كوكائين يكي از خطرناك ترين مواد مخدري است كه تاكنون شناخته شده اند. اين ماده تاثير شديد روي سيستم گردش خون و قلب مي گذارد و در اثر مصرف زياد باعث سكته قلبي مي شود و مصرف كننده را به دنياي ديگر مي فرستد. جالب است بدانيد تا حدود 150 سال پيش فكر مي كردند كوكائين ماده اي شفابخش و پرخاصيت است كوكائين يكي از رايج ترين موادي بود كه پزشكان تجويز مي كردند. اصلا به آن داروي معجزه گر مي گفتند. اين ماده از برگ يك نوع درخت به نام كوكا گرفته مي شد. زادگاه اين درخت آمريكاي جنوبي است. درگذشته هاي دور جويدن برگ اين درخت در ميان مردم آن منطقه بسيار رايج بوده و آن را عين آدامس مصرف مي كردند. آنها معتقد بودند كه استعمال كوكا امراض را از بين مي برد. حتي تا اوايل قرن بيستم، در آمريكا و اروپا هم مصرف كوكائين آزاد بود. زيگموند فرويد يكي از سرشناس ترين روان شناسان تاريخ هم اعتقاد عجيبي به اين ماده داشت و براي بسياري از بيمارانش كوكائين تجويز مي كرد (كه لابد حالي هم مي كرده اند!) تركيب نوشابه كوكاكولا هم كه توليد آن در آتلانتاي آمريكا آغاز شد تا سال 1903 حاوي مقدار كمي كوكائين بود.البته در ابتداي قرن بيستم آزمايش هاي مخرب بودن اين ماده را ثابت كرد و نشان داد كه كوكائين مخ را سوت مي كند. از همان وقت بود كه به تدريج مصرف اين ماده در همه كشورها ممنوع شد و جماعت فهميدند كه آن شور و حال آخر و عاقبت ندارد.

پادشاهي كه پايتخت خود را آتش زد!
 

نرون مي تواند با خيال راحت و با فاصله زياد از ديگر رقبا، عنوان مجنون ترين پادشاه تاريخ را از آن خود كند!در آدمكشي و حماقت رودست ندارد. او ابتدا برادرش را مسموم كرد و با حمايت مادرش قيصر روم شد ولي بعد مادرش را هم كشت.متاسفانه پدر يا برادر ديگري نداشت كه بكشد وگرنه به شما اطمينان مي دهيم كه اين كار را هم مي كرد. آدم كشتن كلا برايش يك تفريح به حساب مي آمد. بيشتر هم كساني را كه دم دست بودند، مي كشت. به همين دليل كمتر كسي جرات مي كرد و در دربار او بماند. نرون علاقه زيادي داشت كه شهر رم يعني پايتخت حكومت خودش را آتش بزند! «چرايش را كه اگر كسي مي دانست ديگر نمي گفتند نرون ديوانه است. احتمالا اين كار هم يكي از تفريحاتش بوده است.» بار اول كه اينكار را كرد آتش خوب نگرفت و تنها قسمت هايي از شهر سوخت. بعد چون ديد خيلي قضيه ضايع شده است آتش سوزي را به گردن مسيحيان شهر انداخت وهمه آنها را دستگير و اعدام كرد. ولي باز هم دلش راضي نشد و چند روز بعد دوباره رم را به آتش كشيد. بعد باتعدادي از نوازندگان و رقاصان به يونان رفت. البته تا آخر عمرش دست به حماقت هاي پرشمار ديگري هم زد. دم اشكانيان خودمان گرم كه بعد از او تخت حكومت پايين كشيدند و براي تمام جنايت هايش از او خسارت گرفتند و يك جوري پدرش را درآوردند كه بفهمد اين ديوانه بازي ها آخر و عاقبت ندارد!
منبع: دانستنيها، شماره 28.