فيلم نامه كامل تاون (شهر) قسمت چهارم
فيلم نامه كامل تاون (شهر) قسمت چهارم
65. داخلي- خودروي فرولي - همان زمان
يك مأمور جوان تر در صندلي عقب نشسته است.
فرولي: چه ساعتي رسيده اينجا؟
مأمور: براساس جي پي اسي كه تو ونش كار گذاشتيم ساعت شش. دليلي نداره اينجا باشه. پس خبرتون كرديم.
66. داخلي- فضاي تاريك- ادامه
داگ: مأمورشون مياد بيرون. درو باز مي كنيم مي ريزيم سرش و ساك ها رو مي ريزيم تو ماشين.
گلونزي( ساعتش را تنظيم مي كند): چقدر وقت داريم قبل از اين كه صداي زنگ خطر بلند شه؟
داگ( اشاره اي به ساعت مي كند): بندازش دور. بستگي داره به اين كه كي تعقيبمون رو شروع كنن.
67. داخلي- خودروي فرولي- همان زمان
دينو: بياين بريم سمت ماشين و اين عوضي ها رو دستگير كنيم.
فرولي: بايد صبر كنيم تا يه كاري بكنن، فكر نمي كني؟
مأمور جوان مي كوشد خونسردي اش را حفظ كند.
فرولي: بايد يه عمل مجرمانه انجام بدن تا وارد عمل شيم. هنري، دينو، اونها با اين ون برنمي گردن. احتمالاً كلكي تو كارشونه.
يك مأمور مخفي به ون نزديك مي شود و يك دستگاه راديويي ردياب را به آينه اش مي چسباند.
فرولي: تاريكه.
مأمورمخفي: چاره اي نيست.
فرولي: بريم.
فرمانده( از بي سيم): كل پاركينگ رو زير نظر بگيرين. يه جيپ چروكي اونجا پارك شده. احتمالاً با اون فرار مي كنن.
فرولي پياده مي شود.
فرولي: به گروه خبر بدين آروم و بي صدا نزديك بشن.
68. داخلي- فضاي تاريك- ادامه
گلونزي: اونها برنامه خوبي طراحي كردن.
جم: چي كار مي خوان بكنن. بيست سال زندان رو بكنن دويست سال؟ پدرشون رو درميارم( رو به داگ) تو خوبي؟
داگ: بريم.
به راه مي افتند.
69. داخلي- خودروي فرولي- همان زمان
فرولي( اسلحه اش را درمي آورد): اومدن.
70. خارجي- ون- همان لحظه
پليس: تكون نخورين! بخوابين روي زمين.
71. داخلي- فضاي تاريك- همان زمان
فرولي عصباني است و به زمين و زمان فحش مي دهد. دينو مي كوشد او را آرام كند.
دينو: مي خواي پل چارلز تاون رو ببنديم؟ دست كم يكي اونجا مراقب باشه.
72. داخلي- يك ميني ون- لحظه اي بعد
داگ و جم روي صندلي عقب نشسته اند. اسلحه ها را در دست دارند، اما از بيرون ديده نمي شوند. گلونزي يك بلوك را بارها دور مي زند تا خودروي پول سر برسد. هيچ كس حرفي نمي زند.
گلونزي: اومدش!
ماشين زره پوش وارد خيابان مي شود و جلوي بانك مي ايستد. آدرنالين خون همه بالا رفته است.
داگ و جم نقاب هايشان را بر چهره مي زنند. نقاب هايشان را برعكس مي زنند و چهره شان را پارچه اي سياه پوشانده است. از دور پيدا نيست كه نزديك مي شوند يا دور مي روند.
در زره پوش باز شده و دو مأمور پياده مي شوند. چهار مرد منتظرند تا در عقب زره پوش باز شود و مأموران كيسه هاي پول را تخليه كنند. پسركي در پياده رو ايستاده و داخل خودروي آنها را نگاه مي كند. سه مرد نقابدار را مي بيند كه اسلحه در دست دارند.
مأمور در عقب را باز مي كند. درهاي ميني ون هم باز مي شوند. داگ و جم پياده شده اند و اسلحه هايشان را نشانه مي روند. جم با قنداق اسلحه اش ضربه اي به مأمور اول مي زند.
جم: بخواب رو زمين.
داگ اسلحه اش را به سمت مأمور دوم نشانه مي رود.
داگ: مأمور بخواب رو زمين.
مأمور سرپيچي مي كند. داگ به سرعت او را مي زند و كيف را از دستش بيرون مي كشد. اكنون بالاي سر دو مأمور ايستاده و منتظر جم است.
يكي از محافظان از داخل زره پوش مي كوشد واكنشي نشان دهد كه داگ اسلحه را به سمت او مي گيرد.
داگ: بهش فكر كن داداش. دستمزد ساعتي سيزده دلار ارزش مردن نداره.
جم به پشت زره پوش مي رود. رهگذران خشكشان زده و دارند سرقت را تماشا مي كنند.
داگ ( رو به رهگذران): ما اين بانك رو زديم. تا يه دقيقه ديگه تموم مي شه.
جم از شيشه ضدگلوله راننده را مي بيند كه ترسيده.
جم سرش را برمي گرداند و نقاب را به او نشان مي دهد.
73. داخلي- ميني ون- همان لحظه
گلونزي: دارن نزديك مي شن.
جم و داگ به سمت ميني ون باز مي گردند. همه چيز با سرعت اتفاق افتاده است.
74. داخلي- اداره پليس- طبقه ششم- همان لحظه
فرولي: اين بانكه رو ديدي. اگه چيزي توي دوربين ها ثبت شده باشه ممكنه به دردمون بخوره.
75. داخلي- ميني ون- ادامه
داگ: دو و بيست دقيقه.
گلونزي خودرو را روشن مي كند و وقتي صداي آژيرها دور مي شود مي خواهد به راه بيفتد كه ناگهان چشمشان به خودروي پليسي مي افتد كه پشت سرشان است.
گلونزي : زود بود.
داگ: بايد اون سر خيابون بوده باشه.
جم اسلحه اش را آماده مي كند.
جم: روشنش كن.
گلونزي ترمز دستي را مي خواباند. خودروي پليس از كنار آنها مي گذرد.
جم و داگ آماده اند تا به سمت خودروي پليس شليك كنند. داگ چشمش به جلوي خودروي پليس مي افتد و يك اتوبوس سرويس مدرسه پر از بچه را مي بيند.
داگ: صبر كن. صبر كن. صبر كن.
جم و گلونزي نگاه مي كنند.
جم: لعنتي.
76. خارجي- خيابان نورث اند- لحظه اي بعد
يك ون در پياده رو پارك كرده و ميني ون مجبور است از كنار آن عبور كند.
خودروي پليس همچنان در تعقيب آنهاست. ناگهان خودرويي از فرعي جلوي آنها مي آيد و آنها ناچار به ترمز مي شوند. همگي درون ميني ون تكاني مي خورند.
راننده خودرو جلويي پياده مي شود. گروه دست به اسلحه مي شوند. راننده دز است كه به سمت آنها مي آيد. در حالي كه پليس درست پشت سر آنهاست. آنها از ميني ون پياده مي شوند.
يك خودروي پليس ديگر سر مي رسد و يكي ديگر. جم با كمك داگ به سمت آنها هم شليك مي كنند. پليس ها در موقعيتي بد قرار گرفته اند.
77. داخلي- ميني ون- ادامه
داگ: بريم.
عقب مي كشد و يك فندك زيپو را روشن مي كند و ميني ون را به آتش مي كشد. آتش زبانه مي زند.
78. داخلي- خيابان سيلم- خودروي دوم- ادامه
79. داخلي- دفتر مركزي اف بي آي- همان زمان
فرولي: دينو.
دينو گيج شده است.
فرولي: دينو.
دينو: چيه؟
فرولي: پل رو ببند.
دينو: چي؟
فرولي: اون پل لعنتي رو ببند.
80. خارجي- خيابان كوپر- همان زمان
81-خارجي- خيابان چلسي- نماي از بالا- همان زمان
82- خارجي- خيابان انديكات- نماي از بالا- لحظه اي بعد
83. خارجي خيابان چلسي- همان زمان
84. خارجي- پل چارلز تاون- لحظه اي بعد
جيپ از ديد مأموران خارج شده، اما در ترافيك گير كرده است.
85. داخلي- جيپ چروكي- لحظه اي بعد
گلونزي: اوه.
دز: لعنتي.
گلونزي: اين جوري رانندگي مي كنن!
مي خندند و مضطرب اند.
86. داخلي- جيپ چروكي- در ادامه
چهار نفر در يك دست ساك هايشان را دارند و در دستي ديگر اسلحه. هنوز نقاب بر چهره دارند. پس از عبور از چهارراه، گلونزي پشت خودروي كمكي مي ايستد و همگي پياده مي شوند.
87. خارجي- خيابان مدرسه- ادامه
به آرامي به سمت خودروي كمكي مي روند.
وقتي سوار مي شوند داگ نگاهي به آن سوي خيابان مي اندازد و چيزي مي بيند كه خشكش مي زند. همراهانش هم مي ايستند. يك افسر پليس آن سوي خيابان داخل خودرويش نشسته است و آنها را نگاه مي كند.
پليس مردي پنجاه و چند ساله است. او با چهار مرد نقاب دار ساك و اسلحه در دست، ده متر فاصله دارد.
نمايي از گروه: هيچ كس تكان نمي خورد.
نمايي از پليس: او حتي فرصت نكرده واكنشي نشان دهد.
پس از مكثي طولاني، پليس سرش را به آرامي به سوي ديگر برمي گرداند و طرف ديگر را نگاه مي كند.
گروه لحظه اي ترديد مي كنند. بعد به آرامي سوار مي شوند و به راه مي افتند.
88. داخلي- خودروي كمكي سوم- لحظه اي بعد
گلونزي: چرا پليس هاي اين جوري اين قدر كمن؟
جم: نمي خواست نزديك بازنشستگي سر از قبرستون دربياره.
89. خارجي- خيابان سيلم- همان زمان
فرولي: روي پل گمشون كردن؟
دينو: آره. درست وسط پل گمشون كردن... سي ثانيه پيش هم همين رو پرسيدي.
فرولي: آره... لعنتي... روي ون دنبال اثر انگشت بگردين.
فرولي به ميني ون نزديك مي شود.
دينو: منظورت چيه دنبال اثر انگشت بگرديم. ون سوخته.
فرولي: فقط يه چيزي پيدا كنين كه شبيه يه سرنخ باشه تا تظاهر كنيم يه سرنخه.( دور ون مي چرخد) چون همين الان اونها دارن تو يه خونه امن باند رول اسكناس ها رو باز مي كنن. تو يه خونه مال خاله اي، پسرعمه اي چيزي و يه مقدار پول بهش دادن كه امروز خونه نباشه. همه شاهدها از هفته قبل پول گرفتن كه حرف نزنن. ما هم نمي تونيم يه كم دي ان اي روي سوييچ پيدا كنيم و اونها مي گن همه چي تموم شد. اما نه بي پدرها، اين جوري نيست. خب يه چيزي شبيه يه سرنخ پيدا كن تا حالشون رو جا بيارم. من يكي كوتاه بيا نيستم.
90. خارجي- كارگاه عمراني- روز
91. داخلي- پاسگاه پليس- بخش عكاسي- روز
92. خارجي- خودروي پليس- لحظه اي بعد
داگ( رو به پليس راننده): نمي توني خيابون استارو رو مستقيم بري مگه اين كه چراغ گردونت رو روشن كني.
93. داخلي- پاسگاه پليس- روز
گلونزي: همه لباس هام رو درآرم؟... سر كار فكر كردي من اسلحه همرامه؟ اذيت نكن.
صدايي نامفهوم از خارج كادر مي آيد. گلونزي پاسخ مي دهد.
گلونزي: مي دونم. اما من با زبون خودم صحبت مي كنم. اين طوري بهتره...
94. داخلي- اتاق بازجويي- روز
دينو: بشين پسرم.
داگ: ممنون.
دينو: پدرت رو مي شناختم.
داگ: آره. منم مي شناختمش.
دينو: يه چند سال ديگه اي بايد اون تو بمونه.
داگ جوابي نمي دهد. مي داند اين گفت و گو به كجا ختم مي شود.
دينو: شنيدم سال ديگه مي برنش تو بند سالخوردگان... حالا بايد دنبال جوون هاشون بيفتيم. اما بايد بگم پاسگاه چارلز تاون ديگه مثل قديم ها نيست. شايد وقتي رفتي اون تو بتوني بهشون اينو بگي.
چشمان دينو مي خندند. سرش را تكان مي دهد.
دينو: خبر داري كه از تو ميني ون يه سرنخ پيدا كرديم. مگه نه؟
داگ جوابي نمي دهد.
دين (ادامه): بذار يه چيزي ازت بپرسم. چطوره بگيم يه نفر دور و بر چند تا آدم هست، اونم به طور اتفاقي. طبيعيه كه باهاش معاشرت مي كنن و اون يه چيزهايي درباره زندگيشون مي فهمه. كارشون، همسايه هاشون، هرچي. خب حالا فرض كنيم اون بابا اطلاعات رو در ازاي پول به پليس داده. تو به يه همچين آدمي چي مي گي؟
داگ: دينو دگو از سامرويل. پليس ها مي خوان بدونن كي گرفتاري اخلاقي داشته. كي عمه اش از خونه بيرونش كرده. اما بذار يه چيزي ازت بپرسم دينو. كارشناس محله. وقتي همكارهات جدي مي شن و مي خوان يه عمليات اجرا كنن، تو چرا هميشه پشت ميز نشستي؟
در باز مي شود و فرولي داخل مي آيد. به سمت دينو مي رود و كنارش مي ايستد. رو به داگ.
فرولي: مي دوني تو آكادمي پليس چي بهمون ياد مي دن، مك ري؟... در خلال بازپرسي، هميشه سعي كنين متهم رو با مهربوني تهديد كنين تا بهتون اعتماد كنه. منطقش اينه كه هروقت خواستين مي تونين خشن تر باشين. ولي خيلي سخته كه اولش تند برين و بعد بخواين قيافه آدم قابل اعتماد به خودتون بگيرين.
فرولي پرونده اي قطور را روي ميز مي گذارد كه روي عطفش نوشته شده: مك ري.
فرولي: حتي با رعايت اين موضوع بايد بهت بگم داگ. فكر مي كنم تو يه عوضي هستي...
به عكس هاي روي ديوار از خودروي سرقتي سوخته اشاره مي كند.
فرولي( ادامه مي دهد): و نابود شدي. نگاه كن آشغال. تو نابود شدي... ديگه صحبت دله دزدي از سوپرماركت محله نيست. يه ماشين رو دزديدي، مسلح رفتي تو يه بانك سمت نورث اند و برگشتي. زيادي تو خيابون هاي بوستون ول گشتي... چهارصد سرقت بانك در سال تو اين شهر اتفاق مي افته و حدس بزن توي چند تاش تو متهمي، بچه زرنگ؟
انگشت اشاره اش را به سوي داگ نشانه مي رود.
فرولي( ادامه مي دهد): تبريك مي گم. فكر كنم هيچ وقت تو زندگي تو چيزي نفر اول نبودي. اما الان تو شغل من و دوست هام رو به خطر انداختي و من هم حالت رو جا ميارم. اما بذار همين اول تكليفمون رو روشن كنيم. در ازاي همكاري مي تونم برات تخفيف بگيرم.
فرولي تكيه مي دهد و مستقيم به چشم هاي داگ خيره مي شود.
فرولي: اين دفعه ديگه نه. امروز اينجايي و مي تونم شخصاً بهت بگم تو زندان فدرال مي پوسي. همين طور رفيق هات. شك نكن. مي دونم شماها يه جور كله شقي و غرور و مسخره ايرلندي دارين. اما آخرش گريه مي كني و به التماس مي افتي- هميشه افتادي- و وقتي اون روز برسه، منم كه بهت مي گم برو گم شو.
لحظه اي سكوت.
داگ: فكر كنم كه نظام فدرال بهم گفته برم گم شم.
فرولي مي خندد.
داگ( ادامه مي دهد): خوشحالم كه اينجا اومدي. چون اين اتاق بو مي داد و تو ادكلن خوش بويي زدي.
همه نگاهي به هم مي اندازند.
دينو: برو گم شو بيرون.
داگ: باشه. آروم باشين بچه ها( خارج مي شود) با اون اثر انگشت ها حال كنين.
و مي رود.
دينو: پس چه جوري حالشون رو جا آورديم؟
فرولي: يه حال كوچيك ازشون گرفتيم. حالا ببينيم اين كله خرها كِي زمين مي خورن.
دينو: مامانم وقتي بچه بودم به من مي گفت كله خر.
برمي خيزند.
فرولي: مامانت رو نمي دونم ولي من گاهي وقت ها همين فكرو در مورد تو مي كنم.
95. خارجي- مركز خريد كوپلي- رستوران- شب
داگ: هي مي خوام يه چيزي نشونت بدم. فكر كنم زوده بريم شام بخوريم .فعلاً ولش كن.
كلر: باشه. پس حالا چي كار كنيم.
داگ: يه چيزي برات گرفتم.
داگ دست در جيب مي كند و جعبه اي كوچك بيرون مي آورد. در آن را باز مي كند. يك گردن بند الماس نمايان مي شود.
داگ( ادامه مي دهد): اين مال توئه. چون خوشحالم مي كني و من بلد نيستم جز با خريدن هديه ازت تشكر كنم. مي دونم سخته ولي اميدوارم گذشته رو فراموش كني و منو ببخشي.
كلر نگاهي به الماس مي اندازد. خوشحال و اندكي نگران شده است.
كلر: سعي مي كنم.
96. خارجي- پاساژ ترينيتي چرچ- روز
كلر: داگ. من نمي تونم اينو قبول كنم.
داگ: مي توني بندازيش دور. اما من پسش نمي گيرم.
كلر: چطوري پولش رو دادي؟
داگ: من كار مي كنم كلر. يه مقدار پس انداز داشتم.
كلر: من امروز بي كار شدم.
داگ: راستي؟ حالا مي خواي چي كار كني؟
كلر: شايد درس بدم.
داگ: اگه بگم من هم به ول كردن كارم فكر مي كنم چي مي گي؟
كلر به او نگاه مي كند و لبخندي مي زند.
كلر: فكر كنم ديگه تنها نيستم.
داگ: چند نفرو مي شناسي كه زندگيشون رو عوض كردن؟
كلر: زياد نيستن.
داگ: من مي خوام زندگيم رو عوض كنم.
كلر احساس مي كند داگ جدي مي گويد.
داگ: چرا اين كارو با من نمي كني؟ بيا پول هامون رو جمع كنيم. كارهامونم ول كنيم و بريم.
كلر نگاهي به او مي اندازد.
داگ: چرا كه نه؟
كلر: كجا بريم؟
داگ: هرجا دلمون خواست.
كلر نگاهي به دوردست مي اندازد. به نظر ناراحت است. يا افسرده.
كلر: اون روزنامه رو مي شناسي، « تاون»؟
داگ لحظه اي جا مي خورد.
داگ: روزنامه مجانيه؟ آره؟
كلر: هميشه توي راه پله ما مي ذارنش. چند روز پيش يه عكس آشنا توش ديدم. همش فكر مي كردم كيه تا يادم اومد همونيه كه مزاحمم شد.
داگ: راست مي گي؟
كلر: آره. يه مقاله بود درباره اين كه چه جوري بهش حمله و مجروحش كردن.
كلر مسير نگاه داگ را تقعيب مي كند. او مي خواهد چيزي را بداند. شايد مي خواهد فكر داگ را بخواند.
داگ: نوشته بود كي اين كارو كرده؟
كلر: نه. پليس گفته بود اون از مهاجم ها خيلي ترسيده. احتمالاً خلاف كارهاي محله ان.
داگ: شايد تو قاچاق موادمخدر دست داشته.
كلر: چي باعث مي شه بگي قاچاقچيه؟
سكوت...
داگ: پس براي چي بهش حمله كردن؟ من تو اين محل بزرگ شدم. حرفم رو باور كن... درست مي گم؟
كلر: آره، تو درست مي گي.
داگ: خب، پس به من اعتماد كن. اونها تو اين كارهان. هر بلايي سرش اومده حقشه.
كلر: واقعاً حقشه؟
داگ: اون مزاحم تو شده. مي تونست بهت آسيب برسونه. هر بلايي سرش اومده حقشه. اين قانون طبيعته. اين « كارما» ست.
كلر: فكر نكنم «كارما» اين جوري باشه.
97. خارجي- محوطه زندان سيدار جانكشن- روز
منبع: نشريه فيلم نگار، شماره 106.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}