فيلم نامه كامل تاون(شهر) قسمت پنجم


 






 

98. داخلي- اتاقك ملاقات زندان- روز
 

داگ مقابل پدر هفتاد ساله اش نشسته است. پيرمردي سرحال با لباس زندان مقابل پسرش.
پدر داگ: معلومه يه چيزيت هست. چه غلطي كردي؟
داگ: فقط اومدم كتاب هات رو بهت بدم.
پدر داگ: آره. تا اينجا اومدي، پس زرنگ بازي درنيار.
داگ: فكر كنم بخوام يه مدت برم سفر.
پدر داگ: فرار مي كني؟
داگ: مي خوام يه تغييري تو زندگيم بدم.
پدر داگ: نگو مي خوام تغيير بدم. داري فرار مي كني يا نه؟... شنيدم يه سرقت بزرگ شده اون بيرون.
داگ: آره؟ من چيزي نشنيدم.
پدر داگ: روزنامه ها رو بخون.
نگهبان مداخله مي كند.
نگهبان: تموم شد. جمعش كنين.
داگ(برمي خيزد): خب، پدر...
پدر داگ: مي خوام يه چيزي بهت بگم.
داگ صبر مي كند.
پدر داگ(ادامه مي دهد): يادت مياد وقتي مادرت رفته بود؟
لحظه اي سكوت. داگ مي بيند كه پدرش منتظر جواب است.
داگ(غم زده): اگه بهش فكر كنم يادم مياد.
پدر داگ: تا حالا نديدم يه بچه اون جوري گريه كنه. بهت گفتم اگه خيلي تلاش كني اون حتماً برمي گرده. مي خواستم حالت رو بهتر كنم. بعد تو روت رو برگردوندي و خيال مي كردي تقصير تو بوده. اما نبود. تقصير تو نبود، تقصير منم نبود. تقصير مادرت بود... اين آخرين چيزي بود كه بهت بدهكار بودم. بعداً مي بينمت. اين طرف ديوار يا اون طرف.

99. داخلي- دفتر فرولي- روز
 

فرولي پشت ميزش نشسته و مشغول كار با اينترنت است. دينو وارد مي شود.
دينو: سلام.
فرولي( نگاهش نمي كند): سلام.
دينو: امروز يه چيزهايي پيدا كردم در مورد مك ري( مي خندد) ازش خوشت نمياد.
فرولي نگاهي به دينو مي اندازد.

100. خارجي- سقف خانه هاي سازماني- غروب
 

داگ، گلونزي و دز روي پشت بام راه مي روند. جم آنجا نشسته منتظر آنهاست.
گلونزي: لازم بود هر چهارتامون بيايم اينجا؟
جم: داره مياد.
داگ: كي داره مياد؟
جم: گل فروش. داره مياد.
داگ: خداي من. شوخي مي كني عوضي؟
داگ رو برمي گرداند كه برود.
جم: خيلي بزرگه.
داگ: ما تابلو شديم. ديگه ولش كن.
جم: اين دفعه نمي شه بي خيال شيم.
داگ: بفروشش.
جم: بگو كي اين دور و برها مي تونه اونو بخره؟
داگ: بايد قبلاً فكرش رو مي كردي.
دز و گلونزي مثل يك مسابقه تنيس آن دو را نگاه مي كنند.
گلونزي: داگي، تا اين كارو انجام نديم ولمون نمي كنن.
داگ: اَه، نه. تو هم؟
جم: ما عوضي ها دزديم. مي فهمين؟ از مردم، بانك ها و جاهاي ديگه دزدي مي كنيم. وقت نداريم سرش جر و بحث كنيم.
داگ: مي خواي گير بيفتي؟ تو ديوونه اي. داري وارد بازي بدي مي شي.
جم: من ديوونه ام؟
داگ: داري مي شي پيشكار اون يارو؟
جم: اون دختره ما رو لو داد.
داگ: نه نداد.
جم: نه نداد! اون لومون داد.
داگ: آره اون لو داد.
لحظه اي سكوت برقرار مي شود. داگ نگاهي خشمناك به جم مي اندازد.
گلونزي: ‌از كجا مي دوني داگي.
داگ: خودش بهم گفت.
جم: بعد از دزدي بانك كن مور اين عوضي با اون دختره رو هم ريخته.
دز( عصباني): چند وقته داگي؟
داگ: اون هيچي نمي دونه.
گلونزي: واي خدا، داگي، بهتره كه چيزي ندونه.
داگ: گوش كنين. اون هيچي نمي دونه. روراست بهتون بگم. من ديگه نيستم. باشه؟ من كنار مي كشم. تا حالا هم شانس آورديم گير نيفتاديم.
جم: اين راهي نيست كه فرگي تعيين كرده.
داگ: گور باباي فرگي و هرچي تعيين كرده.
جم: مجبوري باشي . اين برنامه رو اون برامون ريخته و ما بايد انجامش بديم.
داگ: مي دوني چيه جم؟ اين بحث تمومه. من كه نيستم. شماها به فكر خودتون باشين.
جم: اين طوريه ديگه!
داگ: خودم باهاش صحبت مي كنم.
داگ به راه مي افتد و مي رود.
جم: برگرد اينجا.
داگ مي رود.
جم( ادامه مي دهد): آهان حالا داري فرار مي كني. به خاطر اون دختره كثافت.
داگ برمي گردد.
داگ: بايد همه چيز رو بهت توضيح بدم؟ همه چي تموم شد.. .فكر كردي تا آخر عمرم با خواهر تو زندگي مي كنم؟...
جم به سمت داگ حمله ور مي شود. داگ هم منتظر اين حركت بود و واكنشي مناسب نشان مي دهد. يقه جم را مي گيرد و با هم درگير مي شوند. مشت ها رد و بدل مي شوند. گلونزي سعي مي كند آنها را جدا كند، اما موفق نمي شود. جم بيشتر كتك خورده و حالا روي لبه پشت بام در حال سقوط است. بالاخره مي افتد و لبه بام را مي گيرد. داگ به سمت او مي رود. جم دستش را دراز مي كند و تسليم مي شود.
جم: داگي. بسه.
داگ كوتاه مي آيد. جم مشتي به سوي او پرتاب مي كند و او را عقب مي راند. حالا جم روي داگ مي نشيند. چندين مشت ديگر رد و بدل مي شود. داگ پيراهنش را درمي آورد و دست هاي جم را گره مي زند. هر دو با سر و صورتي خونين نفس نفس مي زنند.
داگ: من ديگه بسمه.
داگ برمي خيزد و از پله ها سرازير مي شود.

101. داخلي/ خارجي- آپارتمان كلر- روز
 

فرولي وارد مي شود. يك پاكت در دست دارد.
فرولي: خانم كيزي. ممنون كه منو ملاقات مي كنين. مي تونم بيام تو؟
كلر(معذب): بله، بفرمايين.
فرولي: نمي دونستم كارتون توي بانك رو ول كردين.
به دنبال كلر راه مي افتد. از راهرو به نشيمن مي رسد.
كلر: بله، هفته گذشته.
چشم هاي فرولي به جعبه كوچك جواهر مي افتد. گردن بند الماس را از داخل آن بيرون مي كشد.
كلر( ادامه مي دهد): اون...اون يه هديه اس.
فرولي: ‌از طرف كارگر اسباب كشي؟
كلر پاسخي نمي دهد. فرولي گردن بند را سر جايش مي گذارد و نفسي مي كشد.
فرولي( ادامه مي دهد): بايد باهات صحبت كنم كلر.
كلر: سروان فرولي، سعي مي كنم رك باشم. من با كسي آشنا شدم.
فرولي: همون كارگر اسباب كشي ديگه.
كلر: اون كارگر اسباب كشي نيست.
فرولي: نه، نيست.
كلر:‌ ديگه دوست ندارم در مورد اين موضوع باهاتون صحبت كنم. از زحماتتون تشكر مي كنم.
فرولي: منم علاقه ندارم در مورد هيچ موضوعي با شما صحبت كنم.
كلر: پس بهتره برين.
فرولي: شما خواستين از مراحل تحقيقات باخبرتون كنم. ما يه سري متهم اوليه داريم.
فرولي پاكت را باز مي كند.
فرولي( ادامه مي دهد): اومدم اينها رو به شما نشون بدم. اگرم دوست ندارين مي تونم برم.
فرولي سكوت كلر را حمل بر رضايتش مي كند و عكس ها را بيرون مي آورد.
فرولي(ادامه مي دهد): آلفرد مك گلون... دزموند الدن... اينها اصل كاري نيستن.
عكس هاي ديگري را نشان مي دهد.
فرولي(ادامه): جيمز كافلين كه فكر مي كنيم دستيار شما رو كتك زده.
عكس را به كلر نشان مي دهد.
فرولي( ادامه): اين يكي طراح اصلي كارهاست. بانك شما، بانك نورث اند و حداقل سه مورد سرقت مسلحانه خودرو.
لحظه اي صبر مي كند. نگاهي به كلر مي اندازد. عكس را مي چرخاند و تصوير داگ را نشان مي دهد.
فرولي( ادامه): داگلاس شان مك ري. آشنا نيست؟ ... من شخصاً فكر مي كنم شما مورد سوءاستفاده قرار گرفتين. كلر، اما تو در اماني. اون تو رو ول كرده و حالا تو رابطه خودت با يه متهم رو از اف بي آي پنهون كردي... حالا مي بيني تو چه وضعيت ناجوري افتادي. حق با دوست هات بود. بايد يه وكيل بگيري.

102. داخلي- فروشگاه گل فروشي- شب
 

فرگوس پشت ميز دارد گل ها را تميز مي كند. محافظش روي چهارپايه نشسته و روزنامه مي خواند.
داگ وارد مي شود و توجه هر دو نفر را جلب مي كند.
داگ: فرگي ( رو به محافظ) بلند نشو.
لبخندي كم رنگ روي لب دارد.
داگ( ادامه مي دهد): اومدم خودم بهت بگم، بايد دنبال يكي ديگه بگردي.
فرگي: خيلي دوست دارم اين كارو بكنم پسرم. باور كن. اما تنها كساني كه غير از تو مي تونن اين كارو انجام بدم الان تو زندان هستن.
داگ: هر كاري بخواي بچه ها بدون من هم مي تونن انجامش بدن.
فرگي: بدون تو اونها به دردم نمي خورن. بدون اونها هم تو به دردم نمي خوري.
داگ: با احترام، بايد بگم نيومدم اينجا دعوا كنم. من اين كارو نمي كنم. پس هر كاري دوست داري بكن.
دستش را در جيب فرو مي برد. محافظ از جا برمي خيزد.
داگ( به محافظ): آروم باش( از جيبش پاكتي بيرون مي آورد) اين ممكنه بتونه حسابمون رو صاف كنه.
لحظه اي سكوت. پاكتي پر از پول روي ميز مي گذارد. فرگي نگاهي به داخل پاكت مي اندازد. درش را مي بندد و نگاهي به داگ مي اندازد.
فرگي: كافي نيست.
داگ: ببخشين؟
فرگي: هيچي جبران اين ضرر اين دفعه رو نمي كنه. بايد كاري رو كه مي گم انجام بدي.
داگ: فكر مي كني كي هستي؟ تنها مرد مسلح چارلز تاون؟ تو مواد قاچاق مي كني و ماشين مي دزدي. خوش به حالت. يه پيرمرد زشت كه نمي دونه دوران قدرتش خيلي وقته كه گذشته. من براي تو كار نمي كنم... ( رو به محافظ) گور باباي همه تون. اگه مشكلي داري من تو شماره 160 خيابون پرل زندگي مي كنم. هر وقت خواستي سر بزن. مي دوني كجا مي توني منو پيدا كني.
فرگي:‌ اين كارو برام انجام مي دي يا پدرت رو درميارم. همون جور كه پدر بابات رو درآوردم.
داگ لحظه اي ميخكوب مي شود.
داگ: اسم پدرم رو وسط نيار.
فرگي: پسرم. پسرم. من پدرت رو مي شناختم. سال ها براي من كار مي كرد. سال ها. مثل تو شروع كرد. مي خواست راه خودش رو بره ولي من پدرش رو درآوردم. مجبورم نكن با تو هم همين كارو بكنم.
داگ به فرگي نگاه مي كند.
فرگي: تو مسابقه هاي اسب دواني شرط بندي مي كني؟
لهجه غليظ ايرلندي دارد.
فرگي( ادامه مي دهد): هرگز رو يه اسب اخته شرط بندي نكن. وقتي اخته شون مي كنن ديگه اخته شده . اونها دوپينگ مي كنن... وقتي پدرت به من گفت نه، اخته ش كردم. مادرت رو معتاد كردم. كسي رو كه پدرت دوستش داشت ازش گرفتم. اما مادرت بهتر از من بود. مواد تزريق كرد و خودش رو دار زد.
فرگي نگاهي به داگ مي اندازد كه خشك شده است.
فرگي( ادامه مي دهد): وقتي بچه بودي دنبال مادرت مي گشتي و همه بهت دروغ مي گفتن. بابات هيچ وقت جرئت نكرد به پسر كوچولوش بگه مادرش خودكشي كرده، كه هيچ وقت به خونه برنمي گرده. دفعه بعد كه رفتي ملاقاتش ازش بپرس. اگه راست مي گه الان تو رو بپيچونه.
نماي چهره داگ: خشمگين، خاموش.
فرگي( ادامه): من كاري رو كه بايد مي كنم. شنيدم يه دوست دختر خوشگل داري. تو بانك كار مي كرد. دوست ندارم آگهي ترحيمش رو بفرستم در خونه ت، پسرم. اما اگه مجبور بشم... مي دونم بايد به چه آدرسي بفرستمش.
فرگي لبخندي به داگ مي زند و دندان هاي زشتش را نشان مي دهد.

103. خارجي- ميدان مانيومنت- عصر
 

داگ با عجله وارد خيابان مي شود. جلوي در خانه كلر توقف مي كند. خارج از كادر چيزي مي بيند و خشكش مي زند. يك آگهي ترحيم روي ديوار چسبانده شده. نامي رويش نيست. فقط نشاني پستي كلر را دارد. شماره 321، خيابان مانيومنت. كارِ فرگي است.
قلب داگ به تپش مي افتد. زنگ آپارتمان كلر را مي فشارد. در را مي كوبد. جوابي نمي شنود.
بدنش را به در مي كوبد. در قفل است.
داگ: كلر!
دوباره در را مي كوبد. در مي شكند. داگ وارد مي شود.

104. داخلي- آپارتمان كلر- ادامه
 

داگ همه جا را مي گردد. به سختي نفس مي كشد. اسلحه اش را از جيب بيرون مي كشد و در دست مي گيرد.
داگ: كلر؟... منم.
به آرامي جلو مي رود. همه جا را مي گردد. به اتاق خواب مي رسد. چيزي احساس مي كند. مطمئن نيست. به حمام مي رود. در را به آرامي باز مي كند. كلر را مي بينيم. نشسته روي زمين، گريه مي كند. داگ اسلحه را به آرامي در جيب مي گذارد و به سمت او مي رود. كلر دست او را پس مي زند.
كلر: برو بيرون.
داگ: كلر...
كلر: مي دونم كي هستي داگ.
داگ: يه ثانيه صبر كن.
كلر گوشي تلفن همراهش را برمي دارد.
كلر: دارم پليس رو مي گيرم.
داگ آرام به اون نزديك مي شود.
داگ: نمي دونم چي بهت گفتن. باشه؟ اما چرا به من فرصت نمي دي توضيح بدم.
كلر: فرصت داشتي.
داگ: كي با تو حرف زده؟
كلر: اف بي آي.
داگ: باشه فقط به من گوش كن... دزدي، هرچي. همه ش حقيقت داره.
كلر سري به نااميدي تكان مي دهد.
داگ( ادامه مي دهد): اما من همونم كه تو مي شناختي.
كلر: هرچي بهم گفتي دروغ بود.
داگ: هيچ وقت بهت دروغ نگفتم.
كلر: تو آدم ها رو اذيت مي كني.
داگ: من نمي خوام هيچ كس رو اذيت كنم.
كلر عصباني مي شود.
كلر:‌ تو يه تبهكاري داگ. منو گول زدي و كاري كردي دلم برات بسوزه.
داگ: دلت برام بسوزه؟
كلر: مي خواي بدوني چرا همه خيال مي كنن تو يه آشغالي داگ؟ چون هستي.
داگ: كلر.
كلر: گم شو برو به جهنم.
كلر خشمگين، درهم شكسته و گريان است.
كلر( ادامه مي دهد): چرا اين كارو با من كردي؟
داگ: ‌مي خواستم بهت بگم. اون شب مي خواستم بهت بگم.
كلر: اون شب كه اينجا موندي؟ همين رو مي خواستي بگي؟...
داگ: كلر آروم باش.
كلر: هرگز، هرگز، جلوي چشم هام ظاهر نشو.
داگ: گوش كن.
كلر: برو بيرون.
گوشي تلفن را دوباره برمي دارد.
كلر(ادامه): برو بيرون.
داگ عقب مي رود، از انرژي و خشم كلر تعجب كرده.

105. خارجي- زير پل تابين- غروب
 

داگ خودروهاي عبوري را تماشا مي كند و به نوش خواري مشغول است. قوطي هاي خالي را به دره زير پايش مي اندازد.

106. داخلي- مغازه گل فروشي- شب
 

داگ جلوي در ايستاده و محافظ فرگي را نگاه مي كند.
داگ: من هستم. اما اگه بلايي سرش بياد، از طرف شما يا هر كس ديگه، يا فكر كنم ممكنه بلايي سرش بياد، ميام اينجا و هر دوتون رو مي كشم... فهميدي؟
محافظ و فرگي بي حركت نگاهش مي كنند.

107. داخلي- خانه جم- جلوي در اتاق كريستا- شب
 

داگ در مي زند و كريستا در را باز مي كند. تعجب كرده.
داگ: ‌من گشنمه.
كريستا: پس بيا تو.

108. داخلي- سوييت كريستا- لحظه اي بعد
 

شاين داخل روروئكش نشسته و بازي مي كند.
كريستا( به شاين اشاره مي كند): مي خواي ببرمش بيرون؟
داگ: نه، عيبي نداره.
كريستا به سمت آشپزخانه مي رود.
داگ( ادامه مي دهد): من دارم مي رم.
صداي كريستا: تو دردسر افتادي؟
داگ: يه جورايي.
صداي كريستا: كي برمي گردي؟
داگ جواب نمي دهد.
صداي كريستا: جم هم تو دردسر افتاده؟
كريستا وارد اتاق مي شود با بشقابي پر از مرغ و قاشق و چنگال و كارد.
داگ: بهش گفتم. گوش نمي كنه. ازم خواست يه بار ديگه باهاش كار كنم. منم اين كارو مي كنم. مي شه از قول من اينو بهش بگي؟
كريستا نگاهي طولاني به او مي اندازد.

109. داخلي- گلخانه- روز
 

داگ، جم، گلونزي و دز روي صندلي نشسته اند و فرگي حرف مي زند.
فرگي: اون تو يه رفيقي داريم. گاهي وقت ها خبرها رو به ما مي رسونه. هميشه هم تو شرط بندي مي بازه. تازگي يه چيزهايي بهم داده. ( نقشه اي را نشان مي دهد) نقشه امنيتي. يه روز به درد مي خوره. نشون مي ده پول هاي شرط بندي كجا مي ره و بسته بندي مي شه و بعد از ده دقيقه بار زده مي شه. اينجا بايد برين سراغش... براي اونها كه تو مدرسه حسابشون خوب بوده. صدوده هزار تا توي هركدوم از هفت تا كيسه. به علاوه فروش سه روز رستوران ورزشگاه ... جمعاً يك ميليون و نهصد هزار دلار...
سكوت.
فرگي( ادامه مي دهد): به اندازه قيمت كليساي جامع بوستون.
راستي مي خندد. فرگي از بامزگي خودش لذت مي برد.

110. خارجي- فروشگاه گل فروشي- لحظه اي بعد
 

داگ، جم، گلونزي و دز بيرون مي آيند. داگ رو به جم مي كند.
داگ: اين دفعه ديگه بيچاره ايم. خودتم مي دوني.
جم: اگه آسون بود كه همه اين كارها رو مي كردن.
تنش بين آنها بالا مي گيرد.
داگ: چقدر طول مي كشه راستي بفهمه نفوذيشون راست مي گه؟
جم: اون بهتره روي اسب هاي بهتري شرط ببنده.

111. داخلي- كافه محلي- شب
 

كريستا در بار نشسته و فرولي را مي بينيم كه مراقب اوست. نزديكش مي شود و كنارش مي نشيند.
فرولي: معلومه هر دو منتظر يه چيز هستيم. بامزه اس. يه شب پسره مياد تو بار و به دخترها مي گه من قهرمانم و چنين و چنانم. همه هم حرفش رو باور مي كنن. مخشون رو مي زنه و تلكه شون مي كنه. حالم ازش بهم مي خوره. بهش گفتم حاضرم باهاش مسابقه بوكس بدم.
كريستا: خودم با مشت مي زنم تو صورتش.
فرولي: اوه، به هر حال. من امشب اينجام تا باهاش مبارزه كنم.
كريستا لبخندي مي زند.
كريستا: اين طرف ها چي كار مي كني؟ تو پايين شهر.
فرولي: كارم رو انجام مي دم.
كريستا: آهان، آره. مسابقه بوكس.
فرولي: تقريباً آره. من براي اف بي آي كار مي كنم.
كريستا سرش را عقب مي برد و مي خندد.
كريستا: اين اولين خنده من بعد از يه ماه بود.
فرولي: تو و داگ مك ري با هم بودين قبلاً، درسته؟
كريستا: داگي رو از كجا مي شناسي؟
فرولي: يه جورايي با هم كار مي كنيم.
كريستا: خرابكاري؟
فرولي: نه.
پنج بيست دلاري روي ميز مي گذارد.
فرولي( ادامه مي دهد): اندازه ها رو خوب تشخيص مي دي؟
كريستا: بستگي داره. اندازه چي؟
فرولي يك بيست دلاري از روي ميز برمي دارد.
فرولي: اندازه اين اسكناس چقدره؟
كريستا: از صد دلاري كوچيك تره.
فرولي: شيش اينچ؟ بيشتر يا كمتر.
كريستا: كمتر.
فرولي: اشتباه كردي. دقيقاً‌ شيش و يك چهارم اينچ. حالا عرضش چقدره؟ حدس بزن.
كريستا او را نگاه مي كند.
فرولي( ادامه مي دهد): دو و يك ششم اينچ. من همه چيز رو درباره پول مي دونم. ضخامت؟ چهل و سه هزارم اينچ. هيجان زده شدي؟ وزنش؟ تقريباً يه گرم. اين مشخصات يه اسكناس بيست دلاريه.
كريستا با چشماني گشاد شده او را نگاه مي كند.
فرولي( ادامه مي دهد): خب تو اينجا چي كار مي كني؟ مسئول بار يه تلفن مي زنه و يه آدرس بهت مي ده. مي ري اونجا يه بسته تحويل مي گيري مي بري به يه آدرس ديگه. براي اين كار گل فروشه بهت دستمزد مي ده... داري فكر مي كني چه جوري از دستم خلاص بشي؟ اون قدرهام آسون نيست. اول بذار اينو نشون بدم.( علامت اف بي آي خود را نشان مي دهد) بد شد برات.
كريستا: من يه وكيل مي خوام.
فرولي: خوبه. وكيل بگير. اين برات خوبه. نه تنها تو كه براي دخترتم خوبه.
كريستا: در مورد دخترم حرف نزن عوضي.
فرولي: چند وقت با مك ري بودي؟
كريستا: تمام عمرم.
فرولي: و در تمام اين سال هايي كه باهاش بودي، چند تا گردن بند الماس برات خريده؟
منبع: نشريه فيلم نگار،‌ شماره 106.