بيشه هاي بي شير
بيشه هاي بي شير
بيشه هاي بي شير
نويسنده: سام خسروي فرد
نگاهي به گزارش هاي تاريخي از ديدار شير ايراني در وطن
گشتي لا به لاي متون تاريخي نشان مي دهد که شير تنها جانور خاص قاره آفريقا نبوده و در بخش هايي از غرب آسيا هم پراکندگي داشته. مار کوپولو جهانگرد پرآوازه ايتاليايي، در سفرنامه اي که در سال 1298 ميلادي نوشته، به وجود شير در بلخ اشاره کرده. پيش از او هم ابوالفضل بيهقي مورخ نامي قرن چهارم و پنجم هجري در چند بخش از نوشته هاي خود به شير و شکار آن پرداخته است ؛ مناطقي که او ماواي شير معرفي مي کند زماني بخشي از سرزمين پهناور ايران به شمار مي رفت. او درباره دوران جواني سلطان مسعودي غزنوي نوشه است :
«... و چند بار ديدم که برنشست، روزهاي سخت صعب سرد، و برف نيک و قوي و آن جا رفت و شکار کرد و پياده شد، چنان که تا ميان دو نماز چندان رنج ديد که جز سنگ خاره به مثل آن طاقت ندارد. و پاي در موزه کردي، برهنه در چنان سرما و شدت و گفتي بر چنين چيزها خوي بايد کرد تا اگر وقتي شدتي و کاري سخت پيدا آمد مردم عاجز نماند. و همچنين به شکار شير رفتي تاختن انفرار
واردسکن و از آن بيشه ها به فراه و زيرکان، و شير نر چون بر آنجا بگذشتي، ببست و به غزنين آمدي. و پيش شير تنها رفتي و نگذاشتي که کسي از غلامان و حاشيه او را ياري دادندي. و او از آن چنين کردي چندان زور قوت دل داشت که اگر سلاح بر شير زدي و کارگر نيامد بردي و مکابره شير اربگرفتي و نو پس به زودي بکشتي.»
مروري دقيق تر به نوشتار بيهقي نشان مي دهد مناطقي که او به آنها اشاره کرده زيستگاه شير بوده است، در عين حال توصيف هاي او درباره دلاوري هاي اميرمسعود ادامه مي يابد و در خلال آن مي توان دريافت که شير در نقاط ديگري هم در آن سامان زيست مي کرده ؛ کيکانان، کنار رود سيحون، ترمذ و هند از آن جمله اند. بيهقي مي نويسد : «.. و حدود کيکانان پيش شير شد و تب چهارم مي داشت و عادت چنان داشت که چون شير آمدي خشتي کوتاه دسته قوي به دست گرفتي و نيز ستبر کوتاه تا اگر خشت بينداختي و کاري نيامدي آن نيز بگذاردي و به زودي شير را بر جاي بداشتي، آن به زور وقت خويش کردي، تا شير مي پيچيدي بر نيزه تا آن گاه که سست شدي و بيافتادي و بوي که شير ستيزه کارتر بودي. غلامان را فرمودي تا درآمدند و به شمشير و پافخ پاره پاره کردندي، اين روز چنان افتاد که خشت بينداخت شير خويشتن را دزديد تا خشت با وي نيامد و از سرش بگذشت. امير نيز بگذارد و بر سينه وي زد زخمي استوار، اما امير از آن ضعيفي چنان که بايست او را بر جاي نتوانست داشت. و شير سخت بزرگ و سبک و قوي بود، چنان که به نيزه درآمد و قوت کرد تا نيزه شکست و آهنگ امير کرد. پادشاه با دل و جگر دار به دو دست بر سر و روي شير زد چنان که شکسته شد و بيافتاد، و امير او را فرود افشرد و غلامان را آواز دادي، غلامي که او را قماش گفتي و شمشير دار بود، و در ديوان او را جاندار گفتندي، درآمد و بر شير زخمي استوار کرد چنان که بدان تمام شد و بيفتاد، و همه حاضران به تعجب بماندند و مقرر شد که آنچه در کتاب نوشته اند از حديث بهرام گور راست بود.»
معدن شير
آن گونه که بيهقي نوشته است امير مسعود يک روز در اطراف هرات هشت شير شکار کرده و يکي را با کمند گرفته است ؛ رقمي که حتي امروز هم اندکي مبالغه آميز به نظر مي رسد. بر اساس نوشته هاي بيهقي، پس از آن که امير مسعود بر تخت پدر تکيه مي زند باز هم به شکار شير مي رود : «... از بلخ برفت روز پنجشنبه 422 هجري و بيشتر از اوليا و حشم با وي برفتند... و چون به کران جيحون رسيديم امير فرود آمد و دست به نشاط و شراب کرد و سه روز پيوسته بخوردند. روز چهارم نشست و به شکار شير و ديگر شکارها رفت و چهار شير را به دست خويش بکشت.» پنج سال بعد از اين تاريخ هم بار ديگرشکار شير توسط سلطان مسعود انجام شده که بيهقي به آن اشاره کرده ؛ اين بار چهار شير در اطراف مروالرود کشته مي شوند. حدود 313 سال پس از اين تاريخ، يعني در سال 740 هجري حمدالله مستوفي علاوه بر دشت ارژن در فارس منطقه کام فيروز را هم «معدن شير» مي نامد، مناطقي که تا اواخر دوران قاجاريه هم وجود شير در آنها گزارش شده است.
شکار شير و گور
نظامي، شاعر قرن ششم هجري داستان اين شکار را در «هفت پيکر » خود به زيبايي بيان کرده و البته «سديد الدين محمد عوفي»، نويسنده قرن هفتم هم در «جوامع الحکايات» آن را به نثر درآورده : «و سبب آنکه او را بهرام گور خواندند آن بود که روزي با نعمان منذر به شکار رفته بود. شيري را ديدند در راه که با گوري فرو شده بود غدر آويخته بود و مي خواست که گور را بشکند. چون چشم بهرام بر وي افتاد تيري بگشاد، چنانکه از پشت شير در رفت و از شکم گور بيرون آمد، و در زمين سخت شد و هم شير و هم گور هر دو بيفتادند و بمردند و نعمان چون آن زخم تير بديد، بر دست و بازوي وي آفرين کرد و بر آن ساعد مساعد ثناي بسيار گفت و گفت : اگر نه آن است که من اين حال را به چشم خود ديدم و الا اگر به حکايت، آن از کسي بشنيدي هرگز باور نداشتمي.»
يا به قول نظامي : «هر که ديده بر آن شکار زدي / بوسه بر دست شهريار زدي / بعد از آن شير زور خواندنش / شاه بهرام گور خواندندش /.../در خورنق نگاشتند به زر/صورت گور زير و شير زير / شه زده تير و جسته زآندوشکار / در زمين غرق گشته تا سوفار.»
همه را کشتم الا شير
در اين دوران البته يک نفر به نظر بيش از سايرين در پي شير بوده است ؛ ظل السلطان، پسر دوم (و فرزند سوم) ناصرالدين شاه قاجار. او علاوه بر آنکه شکارچي چيره دستي بود، جزو نخستين ايرانياني است که خاطرات شکار خود را به رشته تحرير درآورده. مطالعه کتاب او تحت عنوان «سرگذشت مسعودي» خوانندگان را از ميزان قتل عام جانوران به شدت متاثر مي کند، اما بر خلاف تصور رايج، او آخرين نفري نبوده که شير را در جنوب ايران شکار کرده و چندان که خود نوشته اصلا موفق نشده شيري شکار کند. او درباره شکارهاي فارس مي نويسد : «غير از گوزن که به ترکي او را مرال مي گويند همه نوع شکار به کثرت و کمال فراواني در فارس هست. ببر نيست، با وجودي که جنگل هاي سخت و بيشه هاي بزرگ دارد. اما در عوض شيرهاي يال دار بزرگ دارد. کبک دري، تيهو، کبک، دراج، انواغ مرغابي ها، پلنگ، خوک، قوچ و ميش، بز و پازن هزار هزار دارد... من غير از شير همه نوع از انواع شکار در شيراز – چه اين سفر و چه آن سفر ديگر – خودم زاده ام... شکار شير هم مکرر رفته ام ولي گير نيامد... با ده هزار پياده و جرگه چي، بيشه ها را احاطه کردند. در کام فيروز که بلوکي از بلوکات سرحد و دشت ارژن، با مخارج زياد رفتم اما به شکار او نايل نشدم، اما چهار پنج شير در اين جرگه، تفنگ چي ها شکار کرده بودند. از جمله يک نره شير خيلي بزرگي بود که از سر دمش تا ميان دو گوشش ده وجب حد وسط بود. به آن بزرگي شير ديده نشده بود. يال هايش دم يابوهاي بالخاني، زياد خشن، و تا زمين ريخته بود، سر بسيار بزرگي داشت شايد به قدر سر فيل ماده.»
اين شاهزاده قاجار براي شکار شير تمام سعي خود را به کار مي بندد اما موفق نمي شود و از اين ناکامي با حسرت و اندوه فراوان ياد مي کند : «در دشت ارژن به قرب ده هزار جمعيت از اطراف جمع کرده به جرگه شکار شير رفتيم. آنچه سعي و زحمت بود کشيديم، جز يک شير ماده و دو بچه اش، و يک شير نر بزرگي که طايفه کشکولي ها زدند، به قرب چهل – پنجاه گراز شکار شد چيزي شکار نشد. من به هيچ وجه يک تفنگ خالي نکردم. خيلي افسرده شدم از اين سفر که به کارون رفتيم. » بار ديگر خود را براي شکار شير آماده مي کند و اين بار اسدخان سرتيپ فوج قشقايي و برادر وي به نام حاجي نصراله خان به منطقه کام فيروز مي رود که در آن ايام به معدن شير معروف بوده است : «به مثل جرگه دشت ارژن، دو شير قشقايي ها زدند، ما به هيچ وجه شکاري نکرديم. حتي اين سفر از هيچ نوع شکار هيچ نکرديم. قناعت شد به چند قطعه کبک و چند خرگوش، مراجعت به شهر شيراز کرديم.»
بزرگ ترين شير خوزستان
«بلانفورد» طبيعي دان مشهور قرن نوزدهم هم وجود شير را در جنوب غرب ايران تاييد مي کند. او در سال 1876 ميلادي گزارش مي دهد که شير در ماوراءالنهر و غرب کوه هاي زاگرس و شرق دره دجله و در بيشه هاي جنوب و جنوب شرق دره دجله و در بيشه هاي جنوب و جنوب شرقي شيراز پيدا مي شود، در هيچ جاي ديگر از ايران و بلوچستان (خارج از مرزهاي ايران) وجود ندارد. بلانفورد نوشته است که در مارس 1876 ميلادي در حدود کاروانسراي ميانکتل و نيمه راه کتل پيرزن که در بلندترين ناحيه بين شيراز و بوشهر و در 80 کيلومتري شيراز قرار دارد، نزديک غروب آفتاب در جنگل هاي بلوط به شير ماده اي برخورد مي کند. يک سال پيش از گزارش اين طبيعي دان، رابرتسون کنسول انگليس در بصره گزارش مي دهد که شير در نواحي کارون فراوان بوده است. ژنرال «سرپرسي سايکس» در سال 1900 نوشته است تپه هاي اطراف کارون بين بوشهر و شيراز که شکار فراوان است شيرهاي فاقد يال (يا يال کوتاه) هم فراوان است. او ده سال بعد مي نويسد : «هنوز شيرها اطراف کارون وجود دارند اما تعداد آنها کاهش يافته است. من شير مرده اي ديدم که روي کارون شناور و توسط کوسه ها خورده شده بود.»
«رونالد سينکلر» در سال 1932 گزارش مي کند که گروهي از مهندسان آمريکايي در اطراف دزفول يک جفت شير کاملا بالغ ديده اند. 13 سال بعد، «چامپون جونز» نوشته است که در اوايل زمستان 1941 حدود 64 کيلومتري دزفول شير ماده اي را ديده است. «هيني» در سال 1943 مي نويسد در بهار سال پيش شيري حدود 64 کيلومتري شمال غرب دزفول ديده شده است. اين آخرين باري است که شير ايراني به طور مستند گزارش مي شود، آن هم توسط يک نقشه بردار هندي در قشون انگليس.
66 سال بي شيري
نخستين مطالعات علمي درباره شيرهاي آسيا توسط «فون مير» در سال 1826 انجام مي شود و به ثبت مي رسد. او گونه اي که ديده است را چنين تشريح مي کند : «يال هايش بر خلاف شيرهي مراکش به ميان شکم نمي رسيد و رنگ آن از شيرهاي سنگال روشن تر بوده است.» او اين شير را felis leo persicus مي نامد و البته به اطلاعات پيش از اين تاريخ هم هيچ اشاره اي نمي کند. در عين حال سخني از منابع و يا محل نمونه هاي مورد توصيفش به ميان نمي آورد. چندين محقق، شيرهاي موجود درآسيا را مورد مطالعه قرار مي دهند، يکي دو تني شيرهاي اين قسمت از کره خاکي را دو گونه مختلف مي نامند و نام هايي نظير شير آسيايي، شير هندي و شير ايراني براي آنها انتخاب مي کنند. در نهايت «پوکاک» در مقاله مفصل خود با عنوان «شيرهاي آسيايي» ضمن بررسي شيرهاي هند و ايران در نهايت به اين نتيجه مي رسد که تنها يک شير در سرزمين پارس و بخش هايي از هند وجود داشته و دو جمعيت جدا افتاده از هم از يک نژاد بوده اند. او معتقد است نامي که نخستين بار توسط فون مير براي اين گونه انتخاب شد – يعني ايراني يا persicus – مي تواند نام مناسبي براي شيرهاي آسيايي باشد.
از سوي ديگر، متون کهن تاريخي نشان مي دهند شير در 12 کشور وجود داشته است : اردن، فلسطين، لبنان، سوريه، ارمنستان، ترکيه، يونان، عراق، ايران، افغانستان، پاکستان و هندوستان. امروزه جاي هيچ گونه ترديدي نيست که به جز هند در ساير کشورها اين گربه بزرگ جثه منقرض شده است. نام شير ايراني هيچ سنخيتي با محل زندگي اش ندارد، چرا که 66 سال پيش آخرين باري بود که غرش شير در ايران طنين انداز شد وپس از آن ديگر کسي در سرزمين پارس اثري از اين جانور نديد و صدايش را نشنيد. همان زمان بود که براي آخرين بار شير ايراني به طور مستند گزارش شد ؛ در 64 کيلومتري شمال غرب دزفول يک نقشه بردار هندي در قشون انگليس شيري ديد که يال نداشت، رنگ آن زرد مايل به خاکستري و طول بدنش تا قاعده دم حدود يک متر و نيم بود. ريش سفيدان محلي هم همان سال ها را به ياد مي آوردند که دسته هاي دو تا پنج قلاده اي شير را در بيشه هاي جنوب شوش مي ديدند.
توضيحات عکس
اندر حکايات سلطان و حوش
شيرهاي ايلخاني کتاب منافع الحيوان بسيار سرحال تر از سن و سالشان به نظر مي رسند. با اينکه نقاش قرن هفتمي اين نگاره اصرار چنداني بر طبيعي به نظر رسيدنش ندارد اما از ميان قابي که در ميان رديف بي وقفه کلمات کتاب باز کرده است احساس سرزندگي و لطافت فضا قابل حس است . نگارگر، شير را که سلطان حيوانات است در مرکز قابش قرار داده وهمه عناصر حاضر در کادرش، از پرندگان رنگارنگ گرفته تا ساقه هاي خميده پر بار را متوجه اين زوج کرده است.
شيرهاي درنده: برخلاف مجلسي که عبدالعزيز، نقاش قرن دهمي در کتاب فالنامه نقش کرده و در آن شيرها را در حال دريدن پيکر زني بي دفاع نشان مي دهد شير در داستان هاي ايراني به پاسداري از مظلومان مشغول است ؛ چنانچه در پرده هاي دشت کربلا به نگهباني از جنازه هاي بي سر پناه مشغول است.
v
نبرد بي پايان.
مجلسي در حاشيه:
سوداي شکارچيان: شکارگران هميشه سوداي شکار شير در سر مي پروراندند. شکار شير آنها را به دنياي افسانه ها مي برد و نامشان را سر زبان ها مي انداخت. مجلس شکار شير توسط شاه يا شاهزادگان را مي شود از عهده هخامنشنيان و ديواره سنگي کاخ هاي با شکوهشان دنبال کرد تا به عصر شاهان قاجاري و کاشي هاي خشتي کاخ گلستان رسيد. در اين دو مجلس نقاشي شاهد روايت نگارگران صفوي از اين شکار نفس گير هستيد.
يک سر و چند سودا:
شير ناتمام: هر چند نگاره منسوب به استاد بهزاد نيمه کاره رها شده اما نقاش چنان در کشيدن آن وسواس به خرج داده که از همين نيم تنه ناتمام هم مي شود به راحتي عضلات يک شير غضبناک را تشخيص داد.
انتقام شکست
برگرفته از مجله سرزمين من شماره 26 پياپي ؛ شماره جديد 6
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}