آفتاب و باران آسمان شهادت


 






 

شهيد حسن هادي، شاگرد شهيد رجايي و نخستين راوي روايت‌فتح
 

او بعد از والفجر8 به دوستان گفته بود: «ارزش‌هايي که زيربناي اعتقادي ماست با اين جنگ حفظ مي‌شود... خدا مقدر کرده که انسان‌هايي معلول و مجروح شوند تا انسان رشد معنوي کند. اصلاً هدف خلقت حفظ اين ارزش‌هاست. اگر بخواهيم در دنيا حکم خدا را حفظ کنيم بايد بجنگيم.»
شهيد حسن هادي که از ابتداي جنگ تحميلي در جبهه‌ها حضور داشت در «عمليات خيبر» مقدمات مستند عظيم «روايت فتح» را کليد زد. حسن را بايد راوي دلداده حماسه دفاع‌مقدس و در عين حال رزمنده بي‌رياي محبوب آن سال‌ها دانست که دوربين و ميکروفن او را از خط و خطر دور نکرد.
«باران و آفتاب بهاران را ديده‌اي که چگونه درهم مي‌آميزند؟ حسن اين‌گونه بود. در گريه مي‌خنديد و در خنده مي‌گريست. دلي دريايي داشت، مطمئن و آرام بود، اگرچه امواج بي‌قراري بي‌تابانه خود را به ساحل بلند سينه ستبرش مي‌کوبيد؛ بي‌قرار و بي‌آرام! تخريب‌چي بود، طلبه بود، هنرمند بود، ورزشکار هم بود. نگاهش به مهرباني باران بود و خنده‌اش به گرماي آفتاب. پناه آرام و مفرح دره‌هاي سبز را با خود داشت.»
اين‌ها کلام شهيد سيدمرتضي آويني در وصف شهيد حسن هادي است که زبان صادق و بي‌پيرايه شهيدي به وصف شهيد ديگري گويا شده و حکايتي از عظمت شهيدي دارد که در روزهاي ابتدايي کربلاي‌5‌ بار سفر را جانانه بست و ديگر نگاهي به ما نکرد.
حسن واقعاً بي‌قرار و بي‌آرام بود گويي عمر خود را کوتاه مي‌ديد که آن‌چنان بي‌صبري و بي‌قراري مي‌کرد. از همان زمان که تقدير نوجواني‌اش تحصيل در هنرستان کارآموزي و شاگردي شهيدرجايي بود، خيلي بزرگ‌تر از سن شناسنامه‌اي در تکاپو بود.
همکلاسي‌هاي آن دوران از دستگيري يک معلم به‌دست ساواک سخن مي‌گويند که به دنبال آن حسن از جمله فعالان در تظاهرات اعتراض آن زمان شد. با پيروزي انقلاب شعف انفجار نور انقلاب با شور جواني، حسن را به يک فرمانده و مدير بدل کرد که ظهور آن در دوران سربازي او بيشتر شد. او با علاقه به حضور در جبهه غرب که آن روزها غائله بزرگي را با خود داشت خدمت در اروميه و سلماس را برگزيد که يکي از کارهايش زير نظر گرفتن تحرکات و توطئه‌هاي افسران باقي‌مانده از طاغوت در پادگان‌ها بود که منجر به کشف يک شبه کودتا هم گرديد.
آن روزها مسجد متروکه پادگان اروميه که رنگ و نشاني از مسجد نداشت، با همت حسن و دوستان و توصيه شهيد صياد، جاني دوباره گرفت و پايگاه جمع دوستان به سرپرستي و هدايت حسن شد که آن ارتباط و تشکل دوستانه و فرهنگي بعد از سربازي هم ادامه يافت. او در انتخاب شغل هم صداوسيما را برگزيد، چون کار فرهنگي را اولويت اول و صدا و سيما را مرکز اصلي اشاعه فرهنگ به مثابه سر براي بدن مي‌دانست. به ظاهر حرفه او خبرنگاري بود، ولي اين صرفاً بهانه‌اي براي اثرگذاري در جريان فرهنگي اين رسانه بود که قصه اين حضور مؤثر مجال خاص مي‌طلبد.
از نوروز 61 که فتح المبين در جنوب ورق جبهه‌ها را به نفع ما برگرداند، حسن عازم جبهه شد و پس از آن در عمليات‌هاي مختلف حضور يافت تا اينکه در عمليات خيبر مقدمات مستند عظيم روايت‌فتح را کليد زد.
دوست صميمي و همراه هميشگي او، عزت جولايي از آن روزها مي‌گويد: در قرارگاه خاتم، شهيد آويني را ديدم که براي رفتن به جلو ما را به شهيد رهبر از صدا‌وسيماي خوزستان معرفي کرد. رهبر که تا آن روز، خبرنگار مصمم اهل خط‌مقدم رفتن کمتر ديده بود يا اصلاً نديده بود، ما را هم مثل قبلي‌ها پنداشت و تحويل نگرفت. خودمان راه افتاديم و از طلائيه با آن جهنم آتش تصاويري گرفتيم که يکي از معروف‌ترين فرماندهان آن وقت وقتي تصوير را ديد باور نکرد که ما اين‌قدر جلو بوديم.
در عمليات بدر، حسن تصويربردار و راوي حماسه نيروهاي تخريب در حفظ جاده مهم خندق شد که هر جا نياز بود، خود او هم مثل يک تخريب‌چي، نيترات و خرج بار مي‌زد و کار مي‌گذاشت و منفجر مي‌کرد. تا امروز آن تصاوير بارها پخش شده که حماسه‌اي بزرگ و کم‌نظير از «سردار شهيد علي عاصمي» و ياران شهيدش در زير باران گلوله مستقيم دشمن و چندين متر جلوتر از خط‌مقدم خودي بود. حسن را بايد راوي دلدادة حماسه دفاع‌مقدس و در عين حال رزمنده بي‌رياي محبوب آن سال‌ها دانست که دوربين و ميکروفن او را از خط و خطر دور نکرد.
او با همة استعداد عجيبي که در ورزش و تحصيل و مديريت داشت، جنگ را وظيفه اول خود مي‌دانست و حتي بعد از شهادت برادرش و در حالي‌که پسر ديگري کمک‌کار پدر و مادرش نبود، جبهه را رها نکرد. او بعد از والفجر8 به دوستان گفته بود: «ارزش‌هايي که زيربناي اعتقادي ماست با اين جنگ حفظ مي‌شود... خدا مقدر کرده که انسان‌هايي معلول و مجروح شوند تا انسان رشد معنوي کند. اصلاً هدف خلقت حفظ اين ارزش‌هاست. اگر بخواهيم در دنيا حکم خدا را حفظ کنيم بايد بجنگيم.»
تقدير اين بود که حسن از معرکه‌هاي بي‌شمار جنگ، از محاصره در رمضان، از آتش هزارها خمپاره و توپ در باريکه جاده خندق در دل هور و... جان سالم به در برد و صفحه آخر دفتر نوراني حيات خود را در شلمچه ورق بزند.
روز نوزدهم دي‌ماه از شهيد آويني دوربين و ماشين گرفت و با سه نفر از دوستان راهي جنوب شد که پس از شناسايي اوليه دو روز بعد براي تصويربرداري راهي خط شدند. آن روز حسن در عقب جيپ نشسته بود و بارها آيه «يا ايها الانسان ما غرک بربک الکريم» را تکرار کرد. به خط که رسيدند وضع آتش وحشتناک بود و مجبور شدند که دقايقي در يک چاله خود را محفوظ کنند. در همان چند دقيقه بارها حسن پيشنهاد جلوتر رفتن را داد. رزمنده‌اي که او را از کمي دورتر مي‌ديد، به دوستان اشاره کرد که اين رفيق شما براي جلوتر رفتن پرپر مي‌زند و آخرالامر شما را هم مي‌برد! همين‌طور شد و در فاصله چند متري جيپ و نزديک روزهاي اول عمليات، تير تک‌تيرانداز دشمن، حسن را از بالاي خاکريز به پايين انداخت و روحش به بالا رفت.
صبرکن عشق زمين گير شود بعد برو
يا دل از ديدن تو سير شود بعد برو
اي کبوتر به کجا يک نفسي صبر بکن
آسمان پاي پرت پير شود بعد برو
او که تنش تا آن زمان در پيش ما بود و جانش در محضر خدا، تن را هم با خود برد و امروز پس از 23 سال ما اين سوي ديوار و او آن‌سو در دل ابديت. دوستان او امروز با ياد عظمت او مهر و محبت او و لبخندهاي دلنشين او و سخنان نافذش حق دارند اندوه و تنهايي خود را با آسمان نجوا کنند و تمناي اينکه کاش در هيايوي زندگي و سرگرداني‌ها پنجره‌اي کوچک به سوي او باز مي‌شد. امروز هر که نشاني از شهيد حسن هادي بخواهد در کنار مزار برادرش در بهشت زهرا(س) خوش آرميده است
منبع: ماهنامه امتداد شماره 51.