گوهر شب چراغ


 

نويسنده: علي هاشمي




 
سلام بر حماسه سازان هميشه جاويد روحانيت که رساله علميه و عمليه خود را به دم شهادت و مرکب خوب نوشته اند و بر منبر هدايت و وعظ و خطابه ناس، از شمع حياتشان گوهر شب چراغ ساخته اند. افتخار و آفرين بر شهداي حوزه و روحانيت که در هنگامه نبرد رشته تعلقات درس و بحث و مدرسه را بريدند و عقال تمنيات دنيا را از پاي حقيقت قلم برگرفتند و سبکبالان به ميهماني عرشيان رفتند و در مجمع ملکوتيان شعر حضور سروده اند.
(امام خميني (ره))
* سال 1334 بود، شب قدر و شب شهادت حضرت اميرالمؤمنين، خانواده ميثمي منتظر قدوم فرزندي از تبار شهادت بودند. (در برخي اسناد تاريخ تولد مقارن با ميلاد حضرت اميرالمؤمنين ذکر شده است.)
* پدر تفألي به قرآن زد، مي خواست نامي براي فرزندش انتخاب کند.
«قال اني عبدالله الکتاب واجعلني نبياً» او را عبدالله ناميد.
* شش ساله بود که قرآن را به خوبي مي خواند و سعي در حفظ آن داشت.
* تدين و اخلاق خوب او را در بين بچه ها به «آشيخ» معروف کرده بود. با همه صميمي بود.
* درس حوزه براي عبدالله و برادرش رحمت الله و دوست صميمي آن دو مصطفي رداني پور دريچه هاي علم و معرفت را گشوده و جواناني را پرورش مي داد. عارف و متعهد، مصمم و متفکر و مبارز.
* مبارزات عليه رژيم پهلوي در وجود آنها نهادينه شده بود، عبدالله تحت پوشش متولي مقبره مرحوم کرباسي شب هاي جمعه مقبره آن مرحوم را آب و جاروب مي کرد و به روي مردم مي گشود اما در طول هفته محل مناسبي براي فعاليت هاي سياسي و برگزاري جلسات دور از چشم عوامل ساواک بود.
* تصميم آنها براي ادامه تحصيل در مقاطع بالاتر عبدالله و رحمت الله و مصطفي را به شهر قم کشاند.
* آنهايي که به تهجد و شب زنده داري مي پرداختند. غالباً با مسائل سياست درگير نمي شدند ولي عبدالله و هم حجره اي هايش ضمن فعاليت سياسي و مبارزاتي از تهجد و معنويت غافل نمي شدند.
* فعاليت هاي سياسي عبدالله زياد شده بود، چند نفر از طلبه ها را دستگير کرده بودند و عبدالله هم لو رفته بود چند ماه با اسم مستعار و بطور مخفيانه در جاهاي مختلف قم سکونت داشت.
* ساواکي ها مصمم شده بودند که شيخ عبدالله را بگيرند و بالاخره در خرداد 54 او و تعدادي از طلاب را در مدرسه حقاني دستگير کردند.
* شکنجه هاي ساواک و بازجويي هاي شبانه روزي آنها کاري از پيش نبرد و نتوانستند اطلاعاتي از او کسب کنند.
* مي خواستند عبدالله را بيشتر آزار بدهند، او را با يک کمونيست هم سلولي کردند.
* عبدالله به 5 سال زندان محکوم شد.
* زندان قصر محيط آلوده اي داشت، جو زندان با وجود منافقين و کمونيست هاي زندان زندگي را براي مسلمانان مبارز دشوار کرده بود، عبدالله مي دانست که با هريک از اين گروه ها مرتبط شود به خود ضرر زده است.
* کتب حوزوي را نزد اساتيد زندان مي آموخت و از قرآن و نهج البلاغه توشه ها برمي گرفت و با کتب روايي انس گرفته بود در احاديث تبحر يافته بود. حتي پيش يکي از پزشکان زنداني مشغول فراگيري علم پزشکي بود.
* پس از 1/5 سال او را به زندان اصفهان منتقل کردند. وضعيت زندان اصفهان دست کمي از زندان قصر نداشت عبدالله همان روش خود را ادامه داد. مصمم در تعبد و فراگيري علم و دانش و رعايت مسائل شرعيه تا جايي که غذاهاي زندان و گوشت هايي که ذبح غيرشرعي يا شبه داشت نمي خورد و به لقمه ناني اکتفا مي کرد. هر چه از نظر جسمي ضعيف تر مي شد از نظر روحي قوي تر مي گشت.
* اوج درگيري هاي مردم و رژيم پهلوي بود، زندانيان سياسي به دست بندگان خدا آزاد شدند. عبدالله هم جزو آنان بود. اول آبان 57
* تلاش عبدالله براي انقلاب و مردم دوچندان شد. مي گفت: من دو سال از زندانم باقي مانده و به مردم بدهکارم.
* عازم يکي از روستاهاي بختياري شد. براي تبليغ کتاب و رساله حضرت امام و يک ضبط دنبال خودش برد مأمورين ژاندارمري او را دستگير کردند و در يکي از بيابانها رهايش کردند.
* انقلاب که پيروز شد مدت کوتاهي را براي تحصيل به قم رفت. از وقتش خوب استفاده مي کرد دو برابر يک طلبه عادي مطالعه داشت و در کار تحصيل پيشرفت خوبي داشت.
* غائله کردستان بالا گرفته بود، مدتي به کردستان رفت.
* هنوز يک سالي از انقلاب نمي گذشت با مصطفي رداني پور سپاه ياسوج را براي خدمت انتخاب کردند. فعاليت در مناطق محروم را دوست داشت.
* کتابخانه هاي فراواني را در استان کهکيلويه و بويراحمد داير کرد، خط فکري و بينش سياسي و انقلابي او هدايتگر مسئولين آن استان محروم بود.
* ارديبهشت سال 61 بود. 30 ماه فعاليت مستمر و شبانه روزي او در ياسوج پايان يافت و با انتصاب وي به عنوان مسئول دفتر نمايندگي امام در منطقه 9 سپاه يعني استان هاي فارس، بوشهر، کهکيلويه و بوير احمد عازم شيراز شد.
* عبدالله حضور در جبهه را اصلي ترين وظيفه مي دانست و در عمليات هاي مختلف حضور يافت.
* شهادت برادرش رحمت الله و دوست ديرينه اش مصطفي رداني پور انگيزه او را براي خدمت در جبهه بيشتر مي کرد مي گفت: هيچگاه براي آمدن به جبهه ها ترديد نداشته ام. فقط با خود مي گفتم که آيا در جبهه غرب بهتر مي توان خدمت کرد يا در جبهه جنوب.
 
* در تيرماه سال 1363 شهيد محلاتي نماينده امام در سپاه عبدالله را به عنوان مسئول دفتر نمايندگي امام در قرارگاه مرکزي خاتم الانبياء برگزيد، خدمت مستمر در جبهه هاي جنگ از آرزوهاي عبدالله بود.
* سوابق مبارزاتي، زندان و شکنجه ساواک و خدمت در مناطق محروم از عبدالله مردي ساخته بود که چند برابر سن خود تجربه کسب کرده و مي توانست در مسئوليت هاي بزرگ خوش بدرخشد.
* شهيد محلاتي راجع به او چنين تعبير مي کرد که: آقاي ميثمي مثل اين که 90 سال عمر کرده است و يک بار از دنيا رفته و دوباره به دنيا آمده و دارد مسائل گذشته را تجربه مي کند.
* قصد کرده بود که در تمام خطوط عملياتي و قرارگاه ها و يگان هاي رزمي اعم از ارتش و سپاه سرکشي کند و مسائل و مشکلات آنان را که در حوزه دفتر نمايندگي امام بود حل و فصل نمايد. در تمام جبهه ها نمازش را تمام مي خواند و روزه اش را کامل مي گرفت. او خود را وقف جبهه ها کرده بود.
* دو سال پي در پي از سوي نمايندگي امام به او اصرار شد که به صورت کوتاه مدت در مراسم معنوي حج شرکت کند ولي نپذيرفت، مي گفت: «تکليفم در اينجاست و در جبهه اجر حج را مي برم.»
* برخي مسئوليت هاي بالاتر به او پيشنهاد شد ولي عبدالله آنها را نپذيرفت بخاطر اين که مجبور مي شد عمده وقتش را در پشت جبهه و در شهرها باشد. مي گفت: «خدا را شکر که يک لحظه به اين فکر نيفتاده ام که مسئوليت پشت جبهه را قبول کنم.»
* از خودش منزل نداشت، مي گفت: «من خدا را شکر مي کنم که به فکر ساختن يک خانه براي خودم در دنيا نبودم.»
* تمام هم و غم او مسائل جنگ بود مي گفت: «اگر اين جنگ تمام بشود، آن کس که شرکت کرده پشيمان است که چرا بيشتر نبوده و آن هم که نبوده پشيمان است که چرا نبوده است و نيامده.
* بينش عميقي داشت و آينده نگر بود. مي گفت ما بايد برنامه ريزي و کارهايان منوط به اين دوران نباشد و بعد از جنگ را، آينده را و ادامه جنگ را در نظر بگيريم او معتقد بود بايد قضايايي که در جبهه ها واقع مي شود ثبت شود و نبايد اجازه داد اين آيات الهي در سينه ها و خاطره ها مدفون شود.
* راضي نبود وقتي مرخصي مي رود يا مأموريت هاي پشت جبهه مي رود با ماشين سپاه برود ترمينال ها را مي گشت و بليط تهيه مي کرد.
* هميشه با روحيه و انگيزه بود، حتي در عمليات هايي که مشکل پيش مي آمد و صدماتي براي يگان ها حادث مي شد هيچ وقت روحيه اش را از دست نمي داد و قوت قلبي براي فرماندهان بود.
* با اينکه نمايندگي امام را در قرار گاه داشت و تمام فرماندهان جنگ او را مي شناختند ولي در عين حال بسيار گمنام بود. سعي مي کرد کاري که انجام مي دهد به اسم او تمام نشود. مي گفت «هيچ زنداني بدتر از مشهور شدن نيست. کسي که مشهور شود ديگر نمي تواند خودسازي کند.»
* آيت الله رحمي امام جمعه آبادان مي گفت: «آقاي ميثمي واقعاً به نظر من اعجاب انگيز است اين که مردي است الهي و همان جوري که اسلام مي خواهد نه به فکر اسم و به فکر نام. نه به هيچ هوي و هوسي از اين که اسمش جايي برده شود. متعبد و فروتن و متواضع.
* آقاي موسوي جزايري امام جمعه اهواز مي گفت: اخلاص و توکلي فوق العاده داشت، کسي او را نمي شناخت از برخوردها نمي توانست بفهمد که ايشان در چه سطحي است و چه کاره است.
* با همسر و دو فرزندش در يک اتاق کوچک در اهواز زندگي مي کرد هيچگاه زي طلبگي خود را از ياد نبرد. وقتي مرخصي مي رفت به هيچ وجه از خودروهاي سازماني استفاده نمي کرد.
* مي گفت: «من 30 ماه زندان بودم، 30 ماه ياسوج بودم 30 ماه شيراز بودم و 30 ماه جبهه و مهلت بودن در جبهه ام دارد تمام مي شود.»
* قبل از عمليات کربلاي 5 مي گفت: ديگر دارم آتش مي گيرم، آخر تا کي شاهد باشم دوستانم، يارانم، عزيزاني که با من بودند در جبهه، اين فرماندهان، اين رزمندگان، اينهايي که خوب مي شناسم شهيد بشوند و من شاهد باشم.
* شهيد حسين خرازي درباره عبدالله چنين مي گويد:
او از آغاز زندگي کوله بار سفر آخرت را بسته بود و خويشتن دنيايي را در پاي ارزشهاي الهي قرباني کرده و فاتح جهاد با نفس شده و قلبش آرام به مقام رضا گشته، در سيماي نوراني و ملکوتي اش تواضع، اخلاص و پاکي موج مي زد و در پرتو تزکيه نفس وجودش يکپارچه نور و صفا بود.
* اشتياق عبدالله به شهادت او را جذبه الهي مستغرق کرد و در عمليات کربلاي 5 بر اثر اثابت ترکش به سر در راهي بيمارستان شده و پس از سه روز در شب شهادت حضرت زهرا (س) در 12 بهمن 1365 به شهادت رسيد و به ميهماني عرشيان شتافت. شهيدي از قبيله قبله و فرزندي از تبار شهادت.
منبع: نشريه يارا، شماره 8.