رامسس دوم استاد بزرگ دروغ پردازي


 

نويسنده: ويليام وير
ترجمه: محمدتقي فرامرزي



 

بزرگ ترين دروغ هاي تاريخ
 

قِسِر در رفتن از پيامدهاي دروغگويي، وقتي شخص دروغگو در رديف رب النوع به شمار آيد، به مراتب آسان تر مي شود. رامسس دوم تا جايي که به مردم و زيردستان مربوط مي شد، به تمام معنا يک چنين رب النوعي بود که در مقام تجسم زنده هوروس (رب النوع نور و نيکويي) از بزرگ ترين رب النوع هاي مصر عمل مي کرد. دوره 67 سال پادشاهي درخشان او طولاني ترين دوره پادشاهي در ميان فراعنه مصر بود؛ با اين حال، اين پادشاهي، مي توانست در همان سال هاي اول خاتمه يابد. او در پنجمين سال سلطنتش به قصد استقرار دوباره سلطه مصر بر شهر سوري قادش که در دوره سلطنت پدرش تسخير شد و سپس از دست رفته بود، با حتيان به جنگ پرداخت. رامسس دوم پس از آنکه از دشمن فريب خورد و در پي آن به دام افتاد و بسياري از نفرات سپاهش او را ترک گفتند، تقريبا دست تنها با حتيان جنگيد و توانست آنها را شکست دهد. اين يک پيروزي افتخار آفرين بود و رامسس دوم در سال هاي باقيمانده سلطنتش آن را نقطه اوج زندگاني نظامي خود به شمار مي آورد. به دستور او شرح اين پيروزي شکوهمند با حروف هيروگليف و تصاوير بسيار بر ديوارهاي معابد سراسر کشور نقش بست؛ درالاقصر (مصر مرکزي، کنار رود نيل)، آبيدوس (مصر عليا، بر ساحل غربي نيل)، ابوسمبل (بر ساحل چپ رود نيل، ميان آبشارهاي اول و دوم)، کرنگ( مصر مرکزي،1/6 کيلومتري شرق الاقصر در ساختگاه قسمتي از شهر باستاني طيوه)، و رامسئوم در پي- رامسس شرح اين جنگ و پيروزي در قالب سه روايت بر پاپيروس و 13 روايت نوشته شده به سه سبک مختلف (خبرنامه، شعر و مجموعه تصاوير) از آن روزگار باقي مانده است. با در نظر گرفتن سال هاي مياني سپري شده، خودکامگي حکومت در مصر باستان، نظارت اکيد رامسس دوم بر آفرينش هاي ادبي و عادت او در تغيير دادن کارکرد معابد متعلق به نياکانش داير بر بزرگداشت شخص او، احتمال زياد مي رود که شرح ياد شده در قالب چندين روايت ديگر نيز ثبت شده باشد. کاش اين همه حقيقت مي داشت. از موارد استثنايي براي آن دوره، در دسترس بودن سندي است که در آن جنگ با روايت حتيان شرح داده مي شود. يکي از الواح به دست آمده از حفاري ها در پايتخت پيشين حتيان يعني حتوزا (بغازکوي امروزي در ترکيه)، بيش از ادعاهاي عجيب و غريب رامسس دوم در زمينه قدرت نظامي اش به تاريخ مدون عادي شباهت دارد. حقيقت آن است که پيروزي شکوهمند رامسس دوم در بهترين حالت از يک نتيجه گيري مساوي براي حفظ آبروي او فراتر نمي رفت. او شهر قادش را از نو تسخير نکرد، بلکه عملا آن قدر بخت با او يار شد که توانست از معرکه بگريزد و جان خودش را نجات دهد. پس از پايان آن جنگ، سپاهيان رامسس از راه سوريه به مصر بازگشتند. ولي وقتي خود رامسس به مصر رسيد، عنوان قهرمان پيدا کرده بود! راستي، چه لقب ديگري مي شد به او داد. او يک فرعون بود و همه فرعون ها رب النوع نيز بودند.

فرعون هاي سپاهي
 

رامسس دوم، سومين فرعون از سلسله نوزدهم فراعنه مصر بود. حار محب، آخرين فرعون از فراعنه سلسله هجدهم، هيچ وارث طبيعي براي خود نداشت و به همين علت رامسس اول را که فرمانده سپاهيان و وزيرش بود به جانشيني خود منصوب کرد.
سلسله هجدهم با داشتن چندين مساله در جانشيني از سلسله هاي پيشين متمايز شده بود و بر اثر همين مسائل بود که مصر، بخش بزرگي از قدرتش را در خاور نزديک باستاني از دست داد. يک علت مهم در تصميم گيري حارمحب اين بود که رامسس اول پسري به نام سستي داشت که مي توانست سلطنت را از پدرش به ارث بگيرد. اين اقدام حارمحب نشان داد که او از چه ژرف نگري بي مانندي برخوردار بود زيرا رامسس اول فقط دو سال هنگام سلطنت حارمحب زنده ماند. سستي، همچون پدرش، پيش از منصوب شدن به مقام سلطنت، در ارتش مصر خدمت کرده بود. او شديدا به سياست خارجي علاقه داشت و به محض جلوس بر تخت فرعوني، دست به کار شد تا اقتدار پيشين مصر را به آن بازگرداند. او تا حد بسيار زيادي، در اين کار موفق شد.
ستي در نخستين سال سلطنتش، سپاهيانش را از مصر به سرزمين فلسطين هدايت کرد. وارد غزه شد و در منتهااليه ساحل جنوبي فينقيه متوقف شد. سال بعد، در سواحل فينيقيه به سوي شمال پيش رفت و مدتي کوتاه آمورو که از ايالت هاي دست نشانده حتيان در فلسطين شمالي به شمار مي رفت، به اضافه شهر سوري قادش را که در آن زمان زير سلطه آموريان بود در فاصله تقريبا 800کيلومتري مصر به تصرف خود درآورد.
مسير پيشروي ستي در جهت شمال، او را به ناگزير به رويارويي با حتياني کرد که در ترکيه مرکزي مستقر بودند ولي دامنه امپراتوري شان تا سرزمين شرق طالع (ساحل شرقي مديترانه شامل سوريه، لبنان، اسرائيل، فلسطين و اردن امروزي) گسترده شده بود. ستي پس از يک بار بازگشت به مصر براي آرام کردن ليبيايي هاي سر به شورش برداشته، به سوريه بازگشت و در آنجا با حتيان جنگيد تا اداره امور سرزمين آمورو را به دست گيرد. با آنکه اين جنگ بدون نتيجه قطعي به پايان رسيد. آمورو و قادش به حتيان واگذار شدند. با اين حال مواتالي پادشاه حتيان، به نشانه حسن نيت خود، پذيرفت که با حکومت مصر بر ايالت هاي فينيقيه اي موافقت کند. سال هاي باقيمانده سلطنت ستي به دنبال سرکوب شورش نوبيايي ها در جنوب مصر، همچنان که عادت فراعنه مصر بود، تا حد بسيار زيادي به ساخت آرامگاه و معبد گذشت. ستي، وقتي در سال 1304 پيش از ميلاد چشم از جهان فروبست، اوضاعي پايدار در امپراتوري روبه رشد خود براي پسرش رامسس دوم به ارث گذاشت. رامسس دوم در پيکارهاي نظامي پدرش شرکت کرده بود. بر طبق سند هيروگليفي (که نشان مي دهد هيروگليف ها تا چه اندازه براي اغراق گويي مستعد بوده اند) رامسس دوم از 10 سالگي در مقام يکي از فرماندهان ارتش مصر عمل مي کرده است. در 14 سالگي، نايب السلطنته شد و وقتي فرعون مصر شد هنوز در نخستين سال هاي دهه سوم زندگي اش بود (يعني بيست و چند ساله بود).
در مقام فرعون، تاثيرگذاري او بسيار سريع انجام مي گرفت. او در يازنان شاردانا (ساردني) را که تجارت دريايي مصر را در درياي مديترانه به خطر انداخته بودند، شکست داد و به ارتش خود جذب کرد و سپس براي جلوگيري از هرگونه رخنه بيگانه به خاک مصر، چندين قلعه نظامي در امتداد مرزهاي ليبي برپا داشت. اما فرعون هاي مصر بسيار مغرور بودند و رامسس دوم همواره درصدد يافتن فرصتي براي گوشمالي دادن به حتيان بود تا با فراتر رفتن از دستاوردهاي پدرش، فرعون بودن خود را به آنان اثبات کند.

جاسوسان، گردونه ها و هرج و مرج
 

رامسس دوم در پنجمين سال سلطنتش، با سپاهي 20 هزار نفري عازم تسخير دوباره سرزميني شد که پدرش عملا به حتيان واگذار کرده بود. وقتي پادشاه بنوعمون به جاي طرفداري از رامسس به حتيان اعلام وفاداري کرد، جنگ بين دو قدرت اجتناب ناپذير شد. با حضور يافتن 5هزار گردونه و 50 هزار سرباز در سپاهيان دو طرف، معلوم شد که واقعا جنگ درخواهد گرفت. رامسس که يک واحد زبده را براي پيشروي در ساحل کنعان و رسيدن به قادش از سوي شمال پشت سر گذاشته بود، نفرات خودش را به چهار لشکر به نام هاي رب النوع هاي مصر تقسيم کرد و به راه افتاد. اين لشکرها عبارت بودند از آمون، رع، پتاح و ست. شرح کسل کننده تر مندرج در خبرنامه که در معابد پرشمار رامسس دوم براي نسل هاي آينده به ارث گذاشته شد، از جايي آغاز مي شود که رامسس پس از يک پيروزي نظامي در رتنو، واقع در جنوب قادش، صحيح و سالم در خيمه اش نشسته است. او در جنوب شهر شبتونه با دو عرب بدوي ديدار مي کند که مي گويند فرستادگاني هستند که از وفاداري به پادشاه حتيان دست برداشته و به مصريان پيوسته اند. دو عرب بدوي به رامسس دوم گفتند که موواتالي همراه با متحدان پرشمار خود و ارتش هاي گردونه هاي اين متحدان در خالب به انتظار ايستاده است، زيرا اين مي ترسد که قدرت فرعون در جهت جنوب به حرکت درآيد و با او رو در رو شود. رامسس دوم که از شنيدن اين خبر دل و جرأت پيدا کرده بود، در راس لشکر آمون، به سوي قادش حرکت کرد و سه لشکر ديگر را پشت سر گذاشت تا بعدا به او بپيوندند. متاسفانه آنچه دو عرب بدوي به رامسس دوم گفته بودند، حقيقت نداشت. رامسس فقط زماني به اين نکته پي برد که لشکر آمون او از قادش گذشت و بر تپه اي در شمال غربي شهر خيمه زد. در لحظاتي که رامسس در خيمه گاه مستقر مي شد تا قدري استراحت کند، ديده ورهايش دو سرباز وابسته به سپاه حتيان را دستگير کردند و براي بازجويي به حضورش آوردند.
گرچه اطلاعي از جزئيات بازجويي آن دو در دست نيست، احتمال زياد مي دهند که رامسس دوم به زور شکنجه از آنها اعتراف گرفت. خبرچين ها، دست کم اين بار، حقيقت را بر زبان آوردند. رامسس دوم، با تاسف متوجه شد که فريبش داده اند. موواتالي آن دو عرب بدوي را به قصد انتشار اطلاعات غلط درباره محل اقامتش به آنجا فرستاده بود. در واقع موواتالي و متحدانش در پشت شهر قادش کمين کرده بودند تا مصري ها را به دام بيندازند. با توجه به اصل خطاناپذير بودن فرعون، فرماندهان ارتش رامسس دوم اعتراف کردند که مي بايست پيشاپيش مي دانستند که ارتش حتيان با 37 هزار سرباز (تقريبا دو برابر سربازان ارتش مصر در آن نقطه) در پشت شهر قادش پنهان شده است و براي حمله به آنها آمادگي دارد. بايد اذعان کرد که آنها از امکانات و فناوري هاي امروزي، مانند رادار و روش هاي شناسايي هوايي برخوردار نبودند. اختراع ابزاري چون تلسکوپ، فقط پس از گذشت 3هزار سال از آن تاريخ تحقق يافت.
رامسس دوم در پاسخ به اين خبر جديد، بخش غيررزمي سپاهش (به اضافه چندتايي از همسرانش) را به نقطه اي امن هدايت کرد و بي درنگ، وزيرش را به عقب فرستاد تا به باقي مانده سپاه اعلام کند که هرچه زودتر آماده حرکت شوند.

حتيان حمله را آغاز کردند
 

همچنان که لشکر رع به خيمه گاه سلطنتي نزديک مي شد، چيزي حدود 2500 گردونه ارتش حتيان که به گردونه هاي شکست ناپذير معروف بودند از تپه هاي اطراف سرازير شدند و نيروهاي دفاعي رامسس را درهم کوبيدند. گردونه هاي حتيان، خاک سرخ رنگ سوريه را با چرخ هايشان زيرو رو کردند و ارتش مصر را که احتمالا به آخرين دقيقه هاي يک روز راهپيمايي طولاني رسيده بود و نفراتش براي شام خوردن تدارک مي ديدند به هراس افکندند.
در حالي که گردونه هاي مصري براي دفاع در برابر پياده نظام طراحي شده بودند، گردونه هاي حتيان با گنجايش سه جنگاور به جاي دو جنگاور، در پيشاپيش سپاهيان مهاجم به پيش مي تاختند. صداي تالاپ تالاپ سم 10 هزار اسبي که لحظه به لحظه نزديک تر مي شدند، به اضافه ابر برخاسته از غباري که گردونه ها را محاصره کرده بود، براي وحشت انداختن در دل جسورترين دشمن کفايت مي کرد. يک سرباز، افسار اسب را در دست داشت و دو سرباز ديگر نيزه به دست آماده حمله بودند. گردونه ها با قدرت تمام از دل لشکر رع که در جلگه اي به درازاي دو کيلومتر پخش شده بود، گذشتند.
پس از آنکه لشکر رع به انبوهي از سربازان آشفته تبديل شد، گردونه ها چرخي زدند و راه خيمه گاه فرعون را در پيش گرفتند. لشکر آمون رامسس، در حالي که بقاياي لشکر رع برگشته بودند و به سوي خيمه گاه مي شتافتند و در جناحين سپاه مصر آشوب مي انداختند، ضربه اصلي حمله را دريافت کرد. تيرهاي رها شده از کمان ها صفير کشان به هرسويي در پرواز بودند. مصري ها هنگام عقب نشيني، بخش دفاعي خيمه گاه را در هم ريختند و بسياري از سربازاني که از برابر نخستين حمله گردونه ها گريخته بودند، با آتش سربازان خودي کشته شدند در حالي که گردونه هاي حتيان براي حمله اي ديگر آماده مي شدند. با نزديک تر شدن ابر برخاسته از گرد و خاک گردونه هاي حتيان و انبوه تر شدن تيرهايي که به سوي سپاهيان مصر پرتاب مي شد، اوضاع مصري ها لحظه به لحظه نااميد كننده تر مي شد. روحيه سربازان مصري به پايين ترين حد ممکن سقوط کرد و بسياري از آنها ميدان نبرد را ترک کردند تا جان سالم به در برند. اوضاع به قدري وخيم شد که چيزي نمانده بود رامسس دوم به نخستين فرعون اسير شده به دست دشمن هنگام جنگ تبديل شود؛ ننگ به تمام معنا. چنين واقعه اي به ناپايداري سياسي مهمي در مصر مي انجاميد.

دروغ بافي آغاز مي شود
 

بايگاني هاي رسمي تاريخ مصر که در معابد نگهداري مي شوند. در اين نقطه، سرشار از شک و ترديد هستند. در ترجمه همواره ستايش شده ميريام ليختهايم از خبرنامه مربوط به اين جنگ چنين گفته مي شود؛ « نيروهاي دشمن از صفوف ختيان [ حتيان]، بندگان و پيروان اعليحضرت [ رامسس دوم ] را که در کنارش حضور داشتند، محاصره کردند . وقتي چشمان اعليحضرت به آنها افتاد، در يک آن همچون پدرش مونت [ رب النوع مصري جنگ که رامسس غالبا با ادعاي ارتباط پدر و فرزندي بين خودش با او از او ياري مي طلبيد ] از جا برجهيد. او در حالي که سلاح برمي داشت و زره به تن مي کرد، به دست [ رب النوع مصري موسرخ هرج و مرج] در لحظه اقتدار، شباهت داشت. بر اسب بزرگش که «پيروزي در طيوه» ناميده مي شد نشست و تنها به تاخت از آنجا خارج شد. اعليحضرت سرشار از قدرت بود و دلي چون دلير شير داشت و کسي را ياراي ايستادن در برابرش نبود.
سراسر زمين اعليحضرت در کام آتش مي سوخت، او تمام کشورها را با دم شاهانه اش به آتش مي کشيد. چشمانش در حالي که به سربازان دشمن مي نگريست، به آنها حمله مي کرد. قدرتش همچون شعله آتش در برابر آنها زبانه مي کشيد؛ او نيازي به انبوه سربازان بيگانه نداشت؛ آنها را همچون زباله مي دانست. اعليحضرت به صفوف سربازان دشمن از سرزمين ختيان [حتيان] و چندين کشور همراهش يورش برد. اعليحضرت به ست، آن الهه بزرگ و قدرتمند و ساخمت [الهه خشمگين و شير سري که غالبا مصريان باستان را در جنگ همراهي مي کرد] در لحظه خشم گرفتن بر دشمنان شباهت داشت.
اعليحضرت تمام نيروهاي دشمن از سرزميي ختيان [حتيان] را با همراهي روساي بزرگ قبايل و تمام برادرانش و تمام روساي قبايل از تمام کشورهايي که با او همراهي کرده بودند کشت، در حالي که سواره نظام و پياده نظامشان رو به زمين بر خاک افتاده و يکي روي ديگر قرار گرفته بودند. اعليحضرت آنها را در مواضع خودشان کشت؛ آنها از برابر اسبان اعليحضرت به اين سو و آن سو گريختند و اعليحضرت تنها بود، هيچ کسي همراهش نبود.
اعليحضرت کاري کرد که دشمن از سرزمين ختيان [حتيان] با صورت بر خاک افتادند، يکي روي ديگري، درست مانند تمساح ها هنگامي که در آب رود اورونتوس (نهرالعاصي) مي افتند.
حقيقت ماجرا، تا حدودي چيزي ديگر بود. رامسس دوم به جاي رودررو شدن با رسوايي ناشي از اسارت، بر گردونه ها خود نشست و گارد سلطنتي اش را در يک سلسله ضد حمله درگير و هدايت کرد. او بي رحمانه و خشمگينانه مي جنگيد و سربازانش را ترغيب مي کرد تا حتيان را اسير کنند و شکست دهند. چند عامل به او کمک کرد. نخست آنکه، او بر خلاف ادعايش در اين پيکار تنها نبود. لشکر آمون رامسس گرچه بر اثر حمله حتيان از هم پاشيده بود، گارد شخصي اش که از نخبگان ارتش مصر برگزيده شده بودند، در حالي که رامسس آخرين تلاش خود را به عمل مي آورد، پابه پاي او مي جنگيدند. از راه رسيدن سپاهيان کنعان، متشکل از سربازان زبده اي که رامسس آنها را در امور پشت سر گذاشته بود، نيز مفيد واقع شد. با رسيدن نيروهاي کمکي از چندين جهت، نيروي گردونه هاي حتيان كه بزرگي ابعادشان در مقايسه با گردونه هاي مصري از قدرت و سرعت عملشان مي کاست، مجبور شدند در چندين جبهه درگير شوند و بجنگند که اين خود از شدت حمله هاي آنها مي کاست. موثرتر از هر عامل کمکي ديگر، شايد اين اعتقاد حتيان بوده باشد که گمان مي کردند به پيروزي رسيده اند و به همين علت آرايش تهاجمي خود را بر هم زدند تا به غارت خيمه گاه مصريان بپردازند. وقتي مصري ها و گردونه هاي سبک ترشان به حرکت درآمدند و به ضد حمله پرداختند، توانستند حتيان سرگرم گنج يابي را با سهولت نسبتا بيشتري بيابند و شکار کنند. تعدادي از بزرگان حتيان- از جمله دو برادر موواتالي- کشته شدند. موواتالي به جاي آنکه با رامسس از نو سربلند کرده اي رويا رويي کند که لشکرهاي ست و پتاحش هنوز به ميدان نبرد او نرسيده بودند، تصميمي احتياط آميز براي عقب نشيني به قادش گرفت. روز بعد، دو دشمن مجددا رو در روي هم ايستادند و جنگ بدون نتيجه قطعي به پايان رسيد. پاهيان هر دو طرف تلفات سنگين متحمل شدند. در حالي که رامسس دوم خود را از دام نوعي اقدام ساده لوحانه رهانيده بود که امکان داشت به بهاي از دست رفتن جانش تمام شود، اين جنگ با آنچه بتوان عنوان پيروزي به آن داد فرسنگ ها فاصله داشت.
رامسس دوم با آنکه بيشترين کوشش ممکن را به عمل آورد، نتوانست خطوط دفاعي حتيان را در هم بکشند. در روايتي که رامسس دوم از اين واقعه مي گويد، ادعا مي کند که موواتالي در حالي که تقاضاي بخشودگي مي کرد، روي زانو افتاد و به حضور او رسيد. ولي زماني که رامسس دوم در سمت جنوب عقب نشيني کرد و نخست به دمشق و سپس به مصر رسيد، حتيان همچنان قادش را در تصرف خود داشتند. اين روايت نقل شده از سوي حتيان پذيرفتني هم به نظر مي رسد زيرا رامسس دوم چند سال بعد دوباره به آن نقطه بازگشت و يک بار ديگر کوشيد قادش را تصرف کند، سپاهيان موواتالي مصري ها را تعقيب کرده و توانستند قلمروهاي رامسس دوم را در سمت جنوب تا حومه دمشق (که آن روز ها اوبي ناميده مي شد) به تصرف خود درآورند.

ميراث يک دروغ
 

رامسس دوم در ماموريت براي تسخير شهر قادش ناکام شده بود، بخشي از سرزمين هاي زير فرمان خود را از دست داده و خسارات مالي و جاني سنگيني به سپاهيان خود وارد آورده بود.
با اين وجود، وقتي به مصر بازگشت، به پيکاري پردامنه براي حک کردن «پيروزي افتخار آفرين» خود بر ديوارهاي معابد سراسر کشورش دست زد. او به هيچ وجه با مشکلي در راه عملي کردن نقشه اش مواجه نبود؛ فرعون هاي مصر با خطر استيضاح شدن از سوي مقامي ديگر مواجه نمي شدند. مساله، بيشتر يک مساله «چرايي» بود.
يکي از دلايل چنان اقدامي اين بود که رامسس دوم به دنبال درگذشت پدرش، به تثبيت قدرتش نياز داشت. بازگشت به وطن با لب و لوچه آويزان مي توانست مشروعيت جانشيني او را متزلزل کند. مصر تازه مي خواست به خود بيايد و از فروپاشي ناشي از سقوط سلسله هجدهم نجات يابد و حتيان در مدتي که ستي به مختصر پيشرفتي دست يافته بود، از قدرت کافي برخوردار بودند.
رامسس دوم با پيش کشيدن پيروزي در جنگ، به تحکيم پايه هاي اعتماد مردم مصر به سلطنت خود ياري رساند. زير دستان ناراضي در حاشيه هاي مصر، مانند نوبيايي ها با شنيدن داستان عصبانيت او در جنگ، بخشي از اراده خود براي شورش کردن را از دست دادند در حالي که دشمنان هميشگي اش، مانند ليبيايي ها، از آن پس کمتر به فکر حمله به مصر افتادند. گرچه رامسس دوم در دوره تدارک حمله به قادش مرتکب اشتباه راهبردي بسيار مهمي شد، با اين حال او توانسته بود راهش را با جنگ و گريز باز کند و از معرکه خارج شود. ميل شخصي رامسس براي باور کردن سخنان دو عرب بدوي و شتاب بعدي او در جدا شدن از پيکره اصلي سپاهيانش، از وجود يک فرمانده جوان و شتاب زده حکايت داشت که از سنين بيست و چند سالگي فراتر نرفته بود. آنچه مايه سربلندي او مي شود اين است که اشتباهش را دوباره مرتکب نشد. در سال هاي بعد، چندين بار با حتيان جنگيد. رامسس دوم در سومين جنگ، بخش بزرگي از زمين هايي را که در جنگ دوم از دست داده بود، از جمله او پي را از حتيان پس گرفت. او در هشتمين و نهمين سال سلطنتش قلمروي مصر را در آموروي شمالي گسترش داد و عملا به شمال قادش نيز رسيد. تا آن زمان هيچ يک از فراعنه مصر سپاهيانش را تا آن نقطه شمالي هدايت نکرده بود، به استثناي تحوطمس سوم که صد سال پيش تر به اين مهم نائل آمده بود. از افسانه قدرت نظامي در قادش براي هراس افکندن در دل دشمنان رامسس استفاده مي شد؛ به استثناي حتيان که او هيچ گاه در شکست دادنشان پيروز کامل نشد.
پيروزي ها و تصرفات ارضي رامسس دوم در سوريه و شرق طالع ( سرزمين هاي ساحل شرقي مديترانه) در معرض خطر دائمي بودند و دولت شهرها پيوسته بين مصريان و حتيان دست به دست مي شدند. موواتالي، دشمن ديرينه رامسس دوم چشم از جهان فروبست و حتيان با مسائل خاص جانشيني براي او مواجه شدند. تا اين زمان رامسس دوم به احتمال بسيار زياد به اين نتيجه رسيده بود که پيشروي هاي بيشتر در سمت شمال و تصرف زمين هاي مورد اختلاف، ديگر به زحمت و هزينه اش نمي ارزد. در اين هنگام او با کشور ليبي در غرب مصر نيز اختلافاتي پيدا کرده بود. هاتوسيلوس سوم- پادشاه جديد حتيان- نيز بر اثر ظهور دوباره قدرت آشور در بين النهرين که حاشيه هاي شرقي امپراتوري او را تهديد مي کرد، با مشکلاتي مواجه شده بود. گرچه مصر و حتيان دشمناني ارزشمند بودند، جنگ هايي مهم تر در سال هاي بعد پيش رو داشتند.
در نتيجه پس از دو سال مذاکره- يعني در سال 1280 پيش از ميلاد و در بيست و يکمين سال سلطنت رامسس دوم- نخستين عهدنامه صلح يک دولت با دولت ديگر بين اين دو قدرت امضا شد و هر يک از طرفين قول دادند که به يکديگر حمله نکنند و در صورت حمله دولتي ثالث به هر يک از آنها يا بروز قيام داخلي در هر يك از آنها به کمک يکديگر بشتابند. گرچه مصري ها از ادعاهاي خود بر قادش و آمورو دست برداشتند، در کارهاي بازرگاني، امکان دسترسي آزادانه تا شمال شهر بندري اوگاريت (نزديک لاذقيه در سوريه) به دست آوردند و حتيان نيز اجازه يافتند از بندرهاي مصر در فينيقيه استفاده کند.

بلند پروازي مغرورانه در تاريخ
 

دروغ بافي رامسس دوم درباره جنگ قادش مي تواند نخستين کوشش مدون براي تشريح پيروز شدن با کمال ناباوري باشد. مباحثات انجام شده درباره تاثير اين دروغ بافي بايد با اين واقعيت تعديل شود که در سده پنجم ميلادي کسي نبود که بتواند خط هيروگليف را بخواند. گذشته از اين، بسياري از يادمان هاي تاريخي رامسس دوم از جمله پايتختش پي- رامسس که بر اثر تغيير مسير رود نيل آسيب ديد و ناپديد شد، چندين سده از عمرش را زير ميليون ها تن ماسه مصري به سر برد. به اين ترتيب، اقدامات او در قادش و انتشار گسترده آن دروغ، بيش از هزار سال در حکم درسي بزرگ براي رهبران جوياي نام عمل مي کرد.
ليکن در دهه 1800 دنياي مصريان باستان همچنان که باستان شناسان و هيروگليف ها تدريجا رمز گشايي و خوانده مي شدند، به موضوعاتي جذاب تبديل شد. پيکره عظيم رامسس دوم در الاقصر که با صحنه هايي از جنگ قادش همراه شده بود، الهام بخش آفرينش شهر معروف به «اوزيماندياس» از سروده هاي پرسي بيشه شلي شد که به مشاهده عمل احمقانه بلندپروازي مغرورانه انسان اختصاص يافته بود. غرور بدون ترديد يکي از عوامل موثر در طرح ادعاي پيروزي رامسس در قادش بود. او مردي جوان بود، به سرنوشت خود باور داشت و از اشتباهي بزرگ جان سالم به در برد تا از خودستايي و دروغ بافي اش لذت ببرد. نوعي تشابه جالب بين رامسس دوم و تاريخ نزديک تر به عصر ما را شايد بتوان در کيش ديکتاتور پرستي رايج در بسياري از نظام هاي خودکامه پيدا کرد. اين تشابه تا حدودي از دوره سلطنت ناپلئون بناپارت آغاز شد. او همچون فرعون هاي رامسس نام، مردي بود با استعداد تخصصي نظامي و خود بزرگنمايي تاريخي. ناپلئون در خاطراتش مي گويد که حمله به مصر با يک هدف انجام داد: افتخار آفريني. هزاران سال پيش از او فراعنه مصر به ويژه رامسس دوم، ارتش هاي خود را با همين استدلال در سرزمين هاي مجاور به حرکت درآورده بودند. ولي ناپلئون در مقايسه با رامسس دوم بيشتر به يک فرمانرواي کشورگشا شباهت داشت.
در حالي که رامسس از جاودانه سازي دروغ بافانه نقش خود در جنگي بزرگ بر سر دوره 62 ساله پس از قادش خوشحال بود، ناپلئون همچون قهرمان محبوبش اسکندر مقدوني، خود را همواره يک سرباز مي دانست.
نوادگان سياسي حقيقي رامسس دوم، نظام هاي خودکامه سده بيستم بودند. ديکتاتورهاي حاکم در بلوک شرق مانند استالين در اتحاد شوروي و چائوشسکو در روماني با شيفتگي عجيبي که به برپا داشتن پيکره هاي خود و به ويژه ناديده انگاشتن حقيقت داشتند، شديدا از سنتي پيروزي مي کردند که رامسس دوم پايه گذاري کرده بود. آنها به احتمال زياد از رامسس آموخته بودند که اگر دولت مهار تمام اطلاعات را در اختيار خود بگيرد در آن صورت حقيقت مي تواند همان چيزي باشد که آنها مي خواهند باشد. مشابهات با جنگ قادش رامسس دوم را مي توان در راهپيمايي بزرگ به رهبري مائوتسه تونگ و افسانه هاي مربوط به کيم ايل سونگ و کيم ايل جونگ، از رهبران کره شمالي مشاهده کرد. تفاوت در آن است که رامسس دوم از تبليغات نظامي براي پي ريزي بنيان هاي پايداري سياسي و اقتصادي و افزودن بر رفاه زير دستانش استفاده مي کرد ولي ديکتاتور عصر جديد به ندرت توانسته است به توفيقي در اين زمينه برسد.
منبع: نشريه دانستنيها شماره36