قاعده طلايي


 

نويسنده: محمد جواد حاج علي اکبري




 

بازخواني يک دستورالعمل رفتار اجتماعي از کلام حضرت علي (ع)
 

سوالي که براي انسان ها و به خصوص جوان ها مطرح مي شود، اين است که آيا در تنظيم روابط اجتماعي مان قاعده و مبنايي داريم که در همه حوزه هاي روابط اجتماعي به کار ما بيايد و به ما کمک کند؟! اگر چنين قاعده اي وجود داشته باشد به ما خيلي کمک مي کند. قانوني که ما با عمل به آن بتوانيم تمام حوزه هاي روابط اجتماعي را بر اساس يک شيوه مطلوب سازماندهي کنيم. در روابط اجتماعي انسان، حوزه هاي مختلفي وجود دارد. يک جا با خانواده خودمان مواجهيم که حلقه اول روابط اجتماعي ماست. بعد حلقه هاي ديگري مانند اقوام، دوستان و ... به آن اضافه مي شود. اگر قانون و قاعده اي بيابيم که در کل اين روابط اجتماعي جواب بدهد، اين مي شود يک قانون طلايي! اين قانون طلايي وجود دارد و جزو آن قاعده هايي هم هست که ملت هاي مختلف طي زندگي اجتماعي خودشان به صورت يک قاعده عقلي به آن رسيده اند و در فرهنگ هاي مختلف هم مطرح است. در فرهنگ اسلامي ما هم اين قانون به رسميت شناخته و بيان شده.
زيباترين بياني که ما از اين قاعده طلايي در فرهنگ اسلامي داريم، بيان نوراني اميرالمومنين (ع) در نهج البلاغه است، آن هم در نامه 31 نهج البلاغه. اين نامه وصيتي است که حضرت به امام حسن (ع) مي کنند. در واقع حضرت امير (ع)، امام حسن (ع) را بهانه قرار داده اند براي سخن گفتن با همه طالبان خوشبختي و سعادت؛ يعني هرجواني که مي خواهد سعادتمند شود. اميرالمومنين (ع) تمام چيزهايي که ما براي خوشبختي در دوران جواني به آن نيازمنديم را به عنوان تجربه يک عمر در اين نامه خلاصه کرده.
در اين نامه يک فصل به اين موضوع اختصاص پيدا کرده و ويژگي اي که در اين نامه وجود دارد، اين است که هم متن آمده و هم شرح آن. يعني اول خود قانون به صورت يک بند ذکر شده، بعد حضرت امير (ع) با جمله هاي متنوعي براي اينکه مخاطب، اصل مساله را متوجه شود آن را توضيح داده اند.

براي ديگران هم بپسند
 

حضرت امير (ع) در اين بند مي فرمايند: «يا بنيَّ! اجعل نفسک ميزانا فيما بينکَ و بينَ غيرِک» يعني خودت را در ارتباط با ديگران ميزان و معيار قرار بده. ما در روابط اجتماعي و ارتباط با ديگران بايد چه معياري و قاعده اي را رعايت کنيم؟! حضرت امير (ع) فرموده اند که خودت را معيار قرار بده.
اينجا اين سوال پيش مي آيد که يعني چه خودم را معيار قرار بدهم؟! حالا حضرت شروع مي کنند به بيان اين قانون، جمله اين است: «فاحبِب لغيرِکَ ما تُحِبُّ لنفسک، و اکره له ما نکره لها» يعني هر چيزي را که براي خودت دوست داري براي ديگران هم دوست داشته باش و هر چيزي را که براي خودت نمي پسندي براي ديگران هم مپسند. آن بيان اول اين است که خودت را معيار قرار بده که يک قانون کلي است. اين جمله بالا يک شرح روشني است از آن بيان اول.
ظاهراً کار آساني هم نيست. ما خيلي چيزها را براي خودمان دوست داريم اما مشکل آنجاست که ما بخواهيم همان را براي ديگران هم دوست داشته باشيم. اينجا کار يک مقداري مشکل مي شود. خيلي چيزها را براي خودمان نمي پسنديم، مساله آنجاست که براي ديگران هم همان طور باشد يعني آن را نپسنديم.

ظلم نکن و احسان کن
 

اما حضرت در توضيح اين موضوع بيان فرموده اند: «و لا تظلم کما لا تحبُّ ان تظلم» فرمودند تو دوست نداري به تو ظلم شود. در واقع انسان يک سري حقوقي دارد که نمي خواهد به آنها تعدي شود و هميشه خواهان اين است که حقوقش رعايت شود. همان طور که دوست نداريد به اين حقوقتان تعرض شود شما هم نبايد به حقوق ديگران تعرض کنيد.
«وَ احسِن کما تُحِبُّ ان يحسنَ اليکَ» شما خيلي دوست داريد که ديگران به شما احسان کنند و مورد احترام و محبت ديگران قرار بگيريد. شما هم نسبت به ديگران همين گونه باشيد. «وَاَحسِن» به ديگران نيکي کن. «کَمَا تُحِبُّ ان يحسنَ اليکَ» اگر يک جايي به مشکلي برخورديد، خيلي علاقه منديد که ديگران در حل آن مشکل به شما کمک کنند. اگر اين کمک را دوست داري شما هم نسبت به ديگران همين کار را انجام بده. شما هم دست يک افتاده اي را بگير. گره از کار يک انسان باز کن.
«وَ استَقبِح من نفسِکَ ما تَستَقبِحُ مَن غَيرِکَ» يک رفتارهايي است که وقتي ديگران انجام مي دهند مي گويي اين چه کاري بود که کرد. چقدر زشت بود؛ چقدر مبتذل بود، انجام نده. مثلاً اگر يک انسان نظافت و آراستگي را رعايت نکرده باشد، شما نمي پسنديد و ... حضرت مي فرمايد وقتي که رفتار ديگران را در بوته نقد مي گذاريد و به آنها نمره منفي مي دهيد، خودتان چه مي شود؟! آنجا هم بايد اين هنر را داشته باشيد که بعضي از رفتارهايتان را نپسنديد و به خودتان نمره منفي بدهيد.
اگر ديديد کسي با زير دستش رفتار بد و اهانت آميزي دارد و آن حرکت را نمي پسنديد آيا برخورد بد خود با زير دستانتان را مي پسنديد؟ اينجا هم بايد «وَ استَقبِح مَن نَفسِکَ ما تَستَقبِحُ مَن غَيرِکَ» را عمل کنيد.
مقابلش هم اين است که «وَارضَ مَنَ الناسِ بَما تَرضَاهُ لَهُم مَن نَفسِکَ» جمله قبلي کل رفتارهايي را که ديگران چه در ارتباط با شما و چه در ارتباط بين خودشان و ديگران داشتند همه اينها را شامل مي شد، اما اينجا يک مقداري محدودتر مي شود و مربوط مي شود به آنجاهايي که به رفتارهايي از ناحيه خودت نسبت به ديگران رضايت مي دهيد.
اين ها، بيان هاي مختلف از همان قاعده است که «اَجعَل نَفسَکَ ميزانا فيما بينکَ و بينَ غيرِک» در روابط ات با ديگران خودت را ميزان قرار بده. برگرد و نگاه کن که اگر با من چگونه رفتار مي شد من خشنود مي شدم؟! همان گونه رفتار کن.
اگر شما نسبت به کسي رفتار نامناسبي داشتيد و بعد پشيمان شديد، دوست داريد اگر بعد از آن پشيماني به او مراجعه کنيد، چه رفتاري داشته باشد؟! اولاً علاقه منديد او اصلاً به روي شما نياورد. ثانياً، واقعاً اغماض کند و ببخشد. حالا اگر کسي نسبت به شما رفتار نامناسبي داشته، همين مواردي که دوست داشتيد درباره شما رعايت شود، بايد شما هم توجه داشته باشيد و رعايت کنيد؛ دقيقاً مثل همان حرکتي که دوست داشتيد او انجام بدهد.
اگر اين قاعده عملي شود دنيا مي شود بهشت. هر کسي اگر بتواند اين قاعده را عمل کند، توانسته يک سازمان روابط اجتماعي مطلوبي را براي خودش مهيا کند. توانسته يک معياري داشته باشد که بر اساس آن رفتارهاي مناسبي را نسبت به ديگران داشته باشد. حالا اگر اين تعميم پيدا کند، اگر اين قاعده به صورت شبکه، يعني من نسبت به شما، شما نسبت به من، من نسبت به خانواده، خانواده نسبت به جامعه و ... تا اهالي جهان نسبت به يکديگر عملي شود، آنجا مي شود بهترين جا براي زندگي.

نمي داني نگو
 

حضرت در ادامه اين شرح مي فرمايند: «وَ لاَ تَقُل مَا لاَ تعلَمُ و ان قلَّ ما تعلَمُ» آن چيزهايي که درباره آن اطلاع کافي نداري نگو. يک حوزه وسيعي از روابط اجتماعي ما، حوزه روابط گفتاري است؛ يعني آنجا که زباني به کار مي افتد. خيلي هم وسيع است. آن چيزي را که علمش را نداري، مگو.
اينجاست که مي گويي اگر من فقط نسبت به چيزهايي که اطلاع دارم بخواهم صحبت کنم بايد زبانم را ببندم. خيلي بايد کم حرف بزنم چون خيلي کم مي دانم. حضرت در اينجا مي فرمايند: «وَ اِن قَلَّ ما تَعلَمُ». خوب، کم مي داني، کم بگو. چه کسي گفته که ما هر جا نشستيم، راجع به هر مساله و موضوعي بايد اظهار نظر و صحبت کنيم تا بعد مبتلا بشويم به اينکه درباره چيزهايي صحبت کنيم که نمي دانيم.
اگر بخشي از چيزهايي که نسبت به آن علم نداريم و آن را مطرح مي کنيم در ارتباط با ديگر انسان ها باشد؛ ممکن است تبديل شود به تهمت، غيبت و ... اينجاست که کلي براي خودمان دردسر درست کرده ايم. اين جمله مثل يک مقدمه است، ولي خودش يک موضوع بسيار مهم و اساسي است.
جمله بعدي اين است: «وَ لاَ تَقُل ما لاَ تُحِبُّ ان يقالَ لَکَ». حضرت بر مي گردد به قانون و مي فرمايد: آن چيزهايي که دوست نداري به تو بگويند، به ديگران نگو. دوست نداري ديگران به تو ناسزا بگويند، پس تو هم نگو. دوست نداري ديگران ملامتت کنند، کسي را ملامت نکن. دوست نداري حرف هاي تحقير آميز به تو بزنند، ديگران را تحقير مکن و ... . اين جنبه منفي صحبت هايي که ممکن است انسان ها نسبت به ديگران داشته باشند را به طور کلي حذف مي کند. اين هم خودش يک فصل وسيعي است اما حضرت اينجا تاکيدي که داشته اند روي حوزه روابط گفتاري است. البته در کنارش هم اين جمله خود به خود مي آيد؛ آن شکلي که دوست داري ديگران با تو حرف بزنند، صحبت کن. کريمانه، با محبت، احترام آميز و ... وقتي خواستي ديگران را نقدکني منصفانه.

با اين قانون مجتهد شويد
 

نکته اي که بايد يک اشاره اي به آن شود، اين است که ما الان در برابر يک قاعده و قانون بسيار بزرگ و وسيع قرار گرفته ايم که ميدان خيلي وسيعي اي را در زندگي ما پوشش مي دهد و در همه ارتباطات اجتماعي ما اين قانون مي تواند وارد شود و به ما کمک کند. به ما ياد بدهد که چه کار بايد بکنيم.
ما در حوزه هاي علوم ديني قوانيني داريم که فقهاي ما با داشتن آن قوانين در بسياري از مسائل مي توانند استنباط کنند؛ يعني يک نگاه اجتهادي به آنها مي دهد در خيلي از مسائل. اين قوانين که خيلي کاربرد دارند، تحت عنوان قواعد فقه شناخته مي شوند. من فکر مي کنم اين قانون در حوزه روابط اجتماعي، هر کدام از ما را مجتهد مي کند و در روابط گوناگون اجتماعي، به شما يک نگاه اجتماعي اي مي دهد.
مثلاً فلان آدم به من اين حرف توهين آميز را زد من چه کار کنم، حضرت مي فرمايد: «اجعَل نَفسَکَ مِيزَانا» خودت را ميزان قرار بده. تا خودمان را آورديم وسط اگر من به کسي حرف نامناسب زده باشم دوست دارم يک و دو برابرش به من جواب بدهد؟ عين آن حرف ها را به من بگويد يا نه دوست دارم طرف سکوت کند. اگر اين دومي است پس من سکوت مي کنم.
ما الان با يک چنين قانون بزرگي رو به رو هستيم که مي تواند کل فرهنگي عمومي ما را سامان بدهد. جلوي بسياري از نابساماني هاي اجتماعي را بگيرد. مي تواند جلوي خيلي از رفتارهاي نابهنجار را بگيرد.
بنابراين وقتي اين موضوع تبديل به يک قاعده مي شود، يک دفعه گستره وسيع و بزرگي را پوشش مي دهد. چون ما هر چيزي که برايمان ضرر داشته باشد، چه ضرر مادي، چه معنوي اصلاً براي خودمان دوست نداريم. اگر همين طور که من خيلي از چيزها را براي خودم نمي پسندم براي ديگران هم نپسندم، ديگران از ناحيه من ايمن مي شوند. خيالشان راحت مي شود. مي گويند از طرف فلاني هيچ شري نخواهد رسيد.
از آن طرف چون ما خودمان را دوست داريم، همه خوبي ها و زيبايي ها و منافع را براي خودمان مي خواهيم، ديگران از ناحيه ما احساس خوبي دارند. مي گويند فلاني هميشه براي ما خوبي مي خواهد. يعني از ما طمع خوبي و شايستگي را دارند.

نكته
 

حب ذات
 

سر اين قاعده چيست؟ چه رازي در اين «اِجعَل نفسَکَ ميزانا فيما بينکَ و بين غيرکَ» وجود دارد که اين قدر در حوزه روابط اجتماعي ما کاربرد دارد؟ رازش يک کلمه بيشتر نيست و آن عبارت است از «حب ذات» چون هر کدام از ما خودش را خيلي دوست دارد. يک غريزه بسيار استوار، ريشه دار و محکمي در همه آدم ها هست. شما به هر انساني که نگاه کنيد، خودش را خيلي دوست دارد نتيجه مي گيريم، از هر چيزي که برايش ضرر داشته باشد سعي مي کند خودش را حفظ کند. هر چيزي که برايش منفعت داشته باشد، سعي مي کند برود دنبالش.
منبع:نشريه آيه ويژه نامه دين و فرهنگ.