اتصال به نور
اتصال به نور
اتصال به نور
زندگي انسان ها چگونه هدايت مي شود؟
قبل از ورود به مفهوم ولايت در قدم اول بايد خودمان را بفهميم. يعني اگر ندانيم انسان يعني چه؛ نمي دانيم بفهميم خدا يعني چه؟ چنانچه حديث مي فرمايد «من عرف نفسه فقد عرف ربه» (هر که نفسش را بشناسد خدايش را شناخته است) يعني هر که خودش را نشناسد نمي تواند خدا را بشناسد چه برسد به ولايت! هر که خودش را نشناسد نمي داند نامه اعمال يعني چه؟ نمي داند قيامت، آتش و دوزخ يعني چه؟ رحمانيت خدا يعني چه؟ هيچ چيز معناي خودش را پيدا نمي کند.
ولايت و خودشناسي
چرا حيوانات ولي ندارند؟ چرا حيوانات امام ندارند؟ چرا تکليف ندارند؟ معلوم مي شود ويژگي هايي در انسان هست که بايد مکلف بشود بايد تحت سرپرستي قرار بگيرد. اگر اين ويژگي ها در انسان نباشد؛ ولايت معنا ندارد. حيوان هيچ تکليفي ندارد. حيوان فقط يک سرپرست دارد به اسم غريزه. با غريزه اش زندگي مي کند.
اما وقتي مي گوييم سرپرست انسان؛ يعني وليّ انسان کسي است که از خود انسان هم بر انسان بيشتر سرپرستي دارد.. «النبي اولي بالمومنين من انفسهم» (2) پيغمبر از جان ما به خود ما اولي تر است. وقتي جان ما در اختيار ديگري قرار مي گيرد، اولين قدمي که بايد برداريم اين است که بايد ببينيم اين جان چيست؟ اصلاً اين انسان کيست که سرپرست مي خواهد؟
آيا مي توان بدون ولايت زندگي کرد؟ اگر منظور از زندگي همان زندگي حيواني است، بله مي شود. دنيايي دارند بدون ولايت خدا، رسول خدا و اولياي الهي زندگي مي کنند. اتفاقاً -علي الظاهر- هم زندگي خوبي دارند. يک زندگي حيواني قشنگ از زندگي لذت مي برند! همين طور که گاهي اوقات بعضي مقايسه مي کنند که فلان کشور با اينکه مسلمان نيست، زندگي خوبي دارد.
وليکن اگر منظور زندگي معنوي است؛ اين زندگي معنوي راهنما مي خواهد يعني يک نفر بايد سرپرستي ما را به عهده بگيرد. مثل پدري که سرپرست بچه اش مي شود تا او را در امور مادي حفظ کند. انسان چون موجودي است که دو زندگي دارد پس يک ولايت مي خواهد براي حيات معنوي اش و يک راهنما مي خواهد براي حيات مادي اش. براي حيات مادي که غريزه داريم، شهوت داريم؛ قوه وهميه داريم و عقل داريم. خود اين کمک مي کند امورات مادي را حل کنيم ولي براي امورات معنوي چه؟ آيا مي شود بدون ولايت، بدون يک سرپرستي که به خدا وصل باشد؛ آن زندگي معنوي را گذراند؟
ولايت در امور معنوي
جريان آبي در جويي مي رود. با سرعت مي رود جلو. شما جلوي آب را بگير به آب بگو ببخشيد شما کجا مي روي؟ آيا به سمت چاله اي مي روي؟ مي روي به سمت يک حوضچه؟ به سمت دريامي روي؟ آب چه مي گويد؟ مي گويد: من که خبر ندارم کجا مي روم. به آن ميراب - به آن کس که من را در اين جوي روان کرده - بگو که غرض از حرکت من چيست؟ هدف اين آب را بايد «ميراب» مشخص کند نه خود آب. خود آب که نمي داند که کي بايد به طرف چپ بپيچد؛ کي به طرف راست! چرا؟ به خاطر اين که خودش داخل در اين زندگي است! هدف آب را نمي تواند خود آب تعيين کند.
حالا ما در اين دنيا و در اين زندگي مادي، بيرون از زندگي معنوي هستيم. يک کسي ما را در جريان زندگي وارد کرده است. حال از من بپرسند راجع به کل زندگي قضاوت کن. مي گويم: من نمي دانم. بايد يکي خارج از ما بگويد غرض ما از زندگي چيست.
آن خارج از ما، وجود مقدس امامان (ع) هستند. چرا آنها؟ به خاطر اينکه آنها به بيرون از عالم ماده متصلند. يعني به وحي. يعني به ولايت پيغمبر (ص) ولايت خداست. پيغمبر (ص) به خدا وصل است و امامان (ع) به پيغمبر (ص) وصل اند؛ در حقيقت به خدا وصل اند و خدا بيرون از زندگي مادي ماست. اگر سرپرست من يکي از انسان ها باشد و او بخواهد به من هدف از زندگي را بگويد؛ مي گويم: تو که خودت هم مثل من هستي.
به پيغمبر (ص) مي گفتند: تو هم مثل مايي! پيغمبر مي فرمود: بله! «انا بشر مثلکم» (3) ولي با شما تفاوتي دارم. اينکه به من وحي مي شود و به شما نه.
ولايت حتي در امور مادي
بايد انتخاب کنيم
خدا وليّ مومنين است: «والله ولي المومنين» (6) معنايش چيست؟ يعني اين مومنين هستند که ولايت الهي را مي پذيرند. مي توانند يک عده ولايت خدا را نپذيرند. هر کس ولايت خدا را نپذيرفت، ولايت طاغوت را پذيرفته است. نمي شود بدون ولي ماند. اگر ولايت خدا را نپذيري ولايت نفس را پذيرفته اي. اگر کسي تحت ولايت الله برود - يعني ولايتي بيرون از اين عالم خاک - به نور وصل مي شود.
رفتن به تاريکي
«والذين کفرو اولياءهم الطاغوت» اگر کسي ولي اش طاغوت بشود؛ «يخرجونهم من النور الي الظلمات» يعني آن نور فطري را هم که دارد کم کم تاريک مي شود. و آن طاغوت، انسان را به تاريکي مي برد.
رفتن به تاريکي يعني چه؟ يعني من در اين عالم به وحي وصل نيستم. من هدف زندگي را نمي دانم بنابراين راهنما هم ندارم چون سرپرست ندارم؛ راه درست را تشخيص نمي دهم. سرپرست اعم از راهنماست، يعني در همه امورات او مواظب من است و من را تحت ولايت قرار مي دهد.
ولايت ديگران
چاره اي نداريم. کسي نمي تواند مستقيم وصل شود. «مستقيم نمي توانيم وصل شويم يعني چه؟» يعني به همه وحي نمي شود. به هيچ کدام از امامان معصوم (ع) هم وحي تازه اي نمي شود. امامان معصوم هم ما را رجوع مي دهند به خدا و رسول خدا (ص)، يعني از پيش خودشان چيزي نمي گويند پس ما از طريق امامان معصوم (ع) به خدا و الان در غياب امام از طريق ولي فقيه وصل مي شويم.
پس نمي توان گفت: ما دو تا ولي داريم. يکي ولي بيشتر در اين عالم نيست و آن هم خداست و همه آنها واسطه اند تا ما را وصل کنند به يک ولي.
مثل اين است که بگوييم: ماچند تا برق در اين خانه داريم. يک برق بيشتر نداريم که به وسيله يک رشته سيم به نيروگاه متصل است. به اين وسيله لامپ هاي مختلفي وصل مي شوند به آن يک رشته برق بنابراين چند تا ولي کسي ندارد همه انبيا آمده اند بگويند: توحيد توحيد يعني ولايت يکي. موحد شدن يعني تحت ولايت يک خدا رفتن.
نكته
مورچه اي در توپ فوتبالي
پي نوشت ها :
1- ولاءها و ولايت ها - شهيد مطهري (ره)
2- سوره احزاب آيه 6
3- سوره کهف - آيه 110
4- سوره نحل - آيه 97
5- سوره ناس
6- سوره آل عمران - آيه 68
7- آيه 255 از سوره بقره
8- سوره بقره - آيه 257
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}