حلق آويز در تبريز


 






 
قواي روسيه و صمد خان در زمستان 1290 چه گونه به کشتار آزادي خواهان آذربايجان پرداختند
 
تبريز پس از به توپ بسته شدن مجلس روزهاي سختي را پشت سر گذاشت: جنگ خانه به خانه، محاصره شهر، قحطي و بي غذايي و نبرد با نيروهاي محمد علي شاه نتوانست تبريزيان را در آن روزها به زانو در آورد و مقاومت مردم اين شهر در برابر استبداد موجب شد ديگر شهرهاي ايران هم عليه استبداد اسلحه به دست بگيرند. اما در سال 1290 چنان بلايي به جان اين شهر افتاد که تبريز را به زانو در آورد. در جنگ چهار روزه دي ماه آن سال تعداد زيادي از مردم کوچه و خيابان و افراد بي گناه و غير مسلح شهر به دست قزاقان روس کشته شدند ولي بلاي اصلي پس از سقوط شهر به دست سپاه روس روي داد. از روز نهم دي قزاقان به جست و جوي کساني پرداختند که آنان را در مقاومت شهر در برابر روس ها مؤثر مي دانستند و 9 نفر را در آن روز بازداشت کردند. فرداي آن روز که مصادف با عاشوراي 1330 قمري بود در سرباز خانه شهر چوبه هاي دار برپا شد و هشت نفر را حلق آويز کردند. در آن روز ثقه الاسلام، شيخ سليم، ضياء العلما، حاج محمد قليخان (دايي ضياء العلما)، آقا محمد خان صادق الملک را به چوبه دار سپردند. آنان اولين قربانيان مشروطه خواهي بودند که به دست قواي روس کشته شدند. صمد خان پس از کشتار روز عاشورا، همچون يک سردار فاتح به شهري وارد شد که به اشغال قزاقان در آمده بود و فرمانروايي بر آذربايجان را که سال ها در رويايش بود به واقعيت تبديل کرد. روس ها به صمد خان اختيار تام در اداره شهر و ايالت داده بودند و او چنان کرد که روس ها رو سفيد شدند. صمد خان حتي از جان برخي از مشروطه خواهان مانند «ملا غفار چرندابي» که روس ها رهايشان کرده بودند، نگذشت. او نه تنها بسياري از مشروطه خواهان تبريز را به چوبه دار سپرد بلکه شيوه هاي کشتار وحشيانه تري را هم در مقابل چشمان مردم تبريز به نمايش گذاشت و رکورد جديدي از قتل عام از خودش بر جا گذاشت. زمستان سال 1290 شمسي خيلي ها در تبريز حلق آويز شدند، به قتل رسيدند و جنازه هايشان مدت ها روي چوبه هاي دار ماند.

برادر زاده هاي ستارخان
 

محمد خان امير تومان برادر زاده ستارخان بود. از زماني که ستارخان درگير جنگ با قواي دولتي و دفاع از تبريز در برابر مخالفان مشروطه بود او هم قدم به ميدان نبرد گذاشت. در يکي از همين جنگ ها در اثر انفجار گلوله توپ يکي از پاهايش را از دست داد و پس از آن از پاي مصنوعي چوبي استفاده مي کرد. به همين دليل به او لقب امير تومان داده بودند. پس از خروج ستارخان از تبريز او در شهر ماند اما در جنگ هاي چهار روزه دي ماه با روس ها هيچ نقشي نداشت. کريم خان پسر بزرگ تر برادر ستارخان بود. در دوران استبداد صغير در کنار عمويش به جنگ با استبداد طلبان مي پرداخت ولي در جنگ هاي چهار روزه دخالتي نداشت. دو برادر زاده ستارخان به تصور اين که چون در جنگ با روس نقشي نداشتند، آسيبي به آنان نخواهد رسيد در تبريز ماندند اما در نيمه هاي دي ماه همراه با دومين گروهي که روس ها به دار آويختند، به جرم آزادي خواهي در شهر زادگاهشان حلق آويز شدند.

حاج علي دوافروش (دواچي)
 

حاج علي ترکي معروف به دواچي يکي ديگر از بنيان گذاران مرکز غيبي بود. او را در کنار ثقه الاسلام و علي مسيو به عنوان متفکران اصلي جنبش مشروطه در آذربايجان مي شناسند. حرفه اصلي او چنان که از اسمش مشخص است دوافروشي بود. او بنيان گذار مدرسه سعادت بود؛ مدرسه اي که شاگردانش به افرادي تأثيرگذار در سياست آن دوران تبديل شدند.
پس از سقوط تبريز او هم يکي ديگر از قربانيان آزادي خواهي بود. او گمان مي کرد به دليل حضور نداشتنش در جنگ هاي چهار روزه کسي با او کاري نخواهد داشت اما صمد خان او را دستگير کرد و به «باغ شمال» فرستاد. او را به همراه برادر زاده هاي ستارخان وميرزا احمد سهيلي در يک روز به دار آويختند.
پس از اعدام، مدرسه اش را تخريب کردند و سوزاندند و خانه اش را تاراج و با ديناميت منفجر کردند که به تلي از خاک تبديل شد.

پترس خان
 

پترس خان يکي از کساني بود که در تاريخ مشروطه از آنان با نام «فدايي» ياد مي شود. آنان از ارامنه اي بودند که به عشق آزادي خواهي به مشروطه خواهان پيوسته بودند. پترس خان هم يکي از اين افراد بود که در جنگ هاي دوران استبداد صغير حضور داشت و رشادت هاي بسياري به ويژه در نبرد مشهور بادامک از خود نشان داد. او پس از فتح تهران، به تبريز رفت.
پترس خان هم مانند بسياري ديگر از آزادي خواهان به تصور اين که به همين دليل کسي کاري به کار آنان نخواهد داشت در تبريز ماند. اما او را که چهره اي سرشناس بين مشروطه خواهان بود دستگير کردند. پترس خان را در باغ شمال محکوم به مرگ کردند و معروف است وقتي کشيش براي شنيدن آخرين وصيت پيش او مي رود از وحشت آن چه بر اين مرد بنا بود بگذرد، دست هايش به لرزش مي افتد. پترس خان به او مي گويد:« مرا مي خواهند اعدام کنند، تو دستت براي چه مي لرزد؟»

ثقه الاسلام
 

ثقه الاسلام از چهره هاي معروف انقلاب مشروطه در تبريز است. پدرش لقب «ثقه الاسلام» را به پيشنهاد محمد علي ميرزا وليعهد از مظفر الدين شاه دريافت کرد و رئيس شيخيه در تبريز شد. او از همان ابتدا از هواخواهان آزادي و مشروطه بود. ثقه الاسلام با وجود آن که در انتخابات اولين مجلس مشروطه راي اول را بين علماي تبريز به دست آورده بود، حاضر نشد به تهران بيايد و در تبريز ماند و به حمايت از انجمن ايالتي آذربايجان پرداخت.
ثقه الاسلام در دوران استبداد صغير و محاصره تبريز هم يکي از کساني بود که از مشروطه خواهان حمايت مي کرد اما هميشه در تلاش بود به جنگ ها پايان دهد. پس از فتح تهران براي کاهش تنش هايي که در آذربايجان به وجود آمده بود به ستارخان و باقرخان اصرار کرد از تبريز به تهران بروند. زماني که روس ها در دي ماه 1290 تبريز را اشغال کردند و دست به کار کشتار مردم شدند او و چند نفر ديگر از سران مشروطه خواه در نامه اي به رئيس شهرباني تبريز کتباً دستور دادند به مقابله با قواي روس بپردازد. ثقه الاسلام را روز نهم دي ماه 1290 بازداشت کردند. او را ابتدا به کنسولگري روسيه بردند و از او خواستند متني مبني بر حمله مجاهدان به قزاقان امضا کند ولي ثقه الاسلام حاضر نشد. او را کت بسته به «باغ شمال» بردند و بازجويي ها دوباره شروع شد اما ثقه الاسلام ديگر حاضر به جواب دادن به آنان نبود و گفت اگر از اين حرف ها سودي حاصل مي شد حاضر بود حرف بزند اما چون اين گفت و گوها نتيجه اي ندارد او هم حرفي نخواهد زد. ثقه الاسلام فرداي آن روز به دار آويخته شد.

فرزندان علي مسيو
 

کربلايي علي مسيو، فرزند حاج محمد باقر تبريزي يکي ديگر از سران مشروطه و از مغزهاي متفکر در هدايت مبارزات مسلحانه عليه محمد علي شاه بود. علي مسيو به همان اندازه ستارخان و باقرخان در نجات جنبش مشروطه نقش داشت. ستارخان و باقر خان بازوي عملکرد او مسلح مشروطه خواه بودند و علي مسيو به عنوان تئوريسين اين جنبش شناخته مي شد. او پس از فتح تهران به مرگ طبيعي در تبريز در گذشت. حاجي خان پسر بزرگ علي مسيو در جنگ هاي چهار روزه حضور داشت و مجبور شد تبريز را پس از اشغال روس ها ترک کند. پس از آن خانه علي مسيو غارت شد و دو فرزند 18 و 16 ساله او دستگير شدند. هيچ يک از آن دو نقشي در جنگ هاي چهار روزه يا جنگ هاي پيش از آن نداشتند اما جزو کساني بودند که روز دهم دي 1290 در سرباز خانه تبريز به دار آويخته شدند. در کتاب تاريخ هجده ساله آذربايجان صحنه اعدام به اين شکل تصوير شده:« هفتم نوبت حسن بود (پسر 18 ساله مسيو) جوان دلير بالاي کرسي با آواز بلند داد زد:« زنده باد ايران»،«زنده باد مشروطه» و پس از او نوبت قدير پسر 16 ساله رسيد و او را نيز بالاي کرسي برده ريسمان به گردنش انداختند. روسيان براي آنکه دژخويي خود را نيک نشان دهند، برادر را روبه روي چشم برادر به دار کشيدند. چنان که از پيکره ها پيداست دژخيمان از نا آزمودگي ريسمان ها را چنان نينداختند که زود آسوده گرداند. بيش ترشان تا دقيقه ها گرفتار شکنجه جان کندن بوده اند.»
منبع: نشريه همشهري ماه، شماره 90.