يک تياتر بسيار منظم و خوب


 

نويسنده: آسيه عالمزاد




 

بازخواني خاطرات مورگان شوستر از ايران در سال 1290 شمسي
 

مورگان شوستر در سال 1290 راه درازي را براي رسيدن به ايران و بر عهده گرفتن مسووليت خزانه داري کل و اداره نظام مالي ايران پشت سر گذاشت. او و 16 نفري که به عنوان هيأت کارشناسان مالي همراهش بودند از راه پاريس، وين، اسلامبول، باطوم و باکو به ايران آمدند و بالاخره روز هفتم ماه مه 1911 با کشتي از باد کوبه به بندر انزلي رسيدند. در آن زمان ممتازالدوله که در انتظار ورود اين گروه از کارشناسان مالي آمريکايي بود، کسي به اسم «هرمزخان» را براي استقبال از آنان فرستاد و همين هرمزخان بود که به مورگان شوستر خبر داد پس از اين به جهنم مي رود و به او گفت:« شما به جهنم واقعي و سرزميني که بدتر از جهنم است وارد شده ايد». شوستر در کتاب خود درباره مأموريتش به ايران چند خطي درباره اين هرمز خان نوشته است که نشان مي دهد اولين استقبال کننده رسمي از هيات مشاوران مالي چه شخصيتي داشته و اين گروه را چگونه تا تهران همراهي کرده است.
 
شوستر در کتاب «اختناق ايران» آن چه را بر او در ايران گذشت به طور کامل شرح مي دهد. «اختناق ايران» از چند منظر داراي اهميت زيادي در مطالعه تاريخ معاصر ايران است. اول اين که اين کتاب ديدگاه هاي مورگان شوستر را درباره ايران و برنامه هايي که براي سامان دادن به شرايط مالي کشور داشت مشخص مي کند. از سوي ديگر نشان دهنده مذاکرات مستقيم و غير مستقيمي است که او با مقام هاي روسي و انگليسي در ايران داشت تا بتواند از کارشکني هاي آنان در برابر طرح هايش جلوگيري کند. نکته ديگري که با خواندن نوشته هاي شوستر مشخص مي شود اين است که او با وجود آن که تا اندازه زيادي تلاش مي کرد از زد و بندهاي پشت پرده سياست ايران و دخالت هاي روسيه و انگليس در اين کشور سر در بياورد اما باز هم بسياري از نکته ها را در نمي يافت و چنان که احمد کسروي هم در «تاريخ هجده ساله آذربايجان» مي نويسد، برخي از تصورات مورگان شوستر که در کتاب «اختناق ايران» منعکس شده است با آن چه در واقعيت روي داد، تفاوت داشت. با وجود اين، باز هم «اختناق ايران» اثري است که با قرار گرفتن در کنار ديگر آثار مربوط به سال هاي پس از فتح تهران به دست مشروطه خواهان اطلاعات کامل و تصوير جامع تري از رويدادهاي آن روزگار به دست مي دهد.
شوستر در مقدمه کتابش به شرح رويدادهاي ايران در سال هاي انقلاب مشروطه، به توپ بستن مجلس، مقاومت مجاهدان، فتح تهران و اخراج محمد علي شاه از کشور مي پردازد و مي نويسد:« معاملات پولتيکي ايران که مملو از پريشاني و بدبختي ميليون ها مردم بيگناه است، مثل يک تياتر بسيار منظم خوبي صورت پذير مي شود. بلکه شنيده ام بعضي آن معاملات پولتيکي را به اپرابوفه يعني تياتر مسخره آميز تشبيه نموده اند. قارئين اين کتاب خواهند ديد که همان اشخاص قديمي کهنه پرست، با لباسهاي پي در پي در نمايشگاه آن تياتر آمده و پس از نشان دادن پرده مختصري مراجعت مي نمايند... و مردماني که در مجامع ملي و مجالس قومي داراي مقامات عاليه مي باشند، در ظرف يک روز بلکه يک ساعت بحضيض گمنامي و محويت تنزل (مي نمايند و) همين که گردش بي پايان آنتريکها آنها را محبوب القلوب عامه مي سازد، باندک فرصتي دو مرتبه باوج ترقي صعود مي کنند.»
شوستر تا پيش از ورود به ايران چيز زيادي از اين کشور نمي دانست و اطلاعات او به نوشته هاي ادوارد براون محدود مي شد. براون در انگلستان يکي از حاميان مشروطه طلبان جان به در برده از حمله لياخف به مجلس بود. شوستر وقتي وارد ايران مي شود تازه پي مي برد مشکل اصلي او براي انجام وظيفه اي که به او محول شده بود، مشکلات مالي کشور نيست بلکه مقابله با خواست هاي دولت هاي روسيه و انگلستان در ايران آن زمان، چالش اصلي او را تشکيل مي داد. اين کارشناس مالي آمريکايي در مقدمه کتابش هم از دست درازي هاي دو دولت استعماري آن زمان به ايران ياد مي کند و مي نويسد:« سلوک و رفتار آن دو دولت با دولت ايران بوضع نا مهرباني، بلکه خصومت بسيار سختي بود... به واسطه مسلکي که دولت روس نسبت به اهالي ايران اختيار و اتخاذ کرده بود، دولت انگليس شانزدهم اکتبر 1910 آن اولتيماتوم مشهور خود را، راجع بشکايت از عدم امنيت و اغتشاش شوارع و معابر جنوبي و طرق تجارتي آن حدود، بدولت ايران اظهار و در خواست نمود، که عده اي از صاحب منصبان نظامي فوج انگليسي هند را تحت نظارت خود، براي نظم و ترتيب مستحفظين آن خطوط گماشته و مصارف را از عايدات گمرکي ايران وصول نمايد.»
مورگان شوستر در بدو ورود خود تلاش مي کند براي سامان دادن به اوضاع آشفته مالي ايران، اختيارات تازه اي را از مجلس دوم درخواست کند. به همين دليل از همان ابتداي مستقر شدن در پارک اتابک که هم محل اسکان خود و خانواده اش بود و هم دفتر کارش دست به کار تدوين قانون ماليه تازه اي مي شود. او درباره شرايط مالي ايران روايت هايي دارد که همگي از برداشت هاي بي حساب و کتاب از خزانه دولتي و نا مشخص بودن درآمدهاي دولتي حکايت دارد. به نوشته شوستر:«خلاصه و مختصر اين است که ايران هيچ مالياتي بمعني متعارفي نداشت. در وزارت ماليه مذکوره جمعي از صاحب منصبان و آقايان ايراني بودند که... در بيان و مهارت و توصيف ادعاي اطلاعشان همين بس که تمام ثروت و نفوذ خود را صرف کرده و محتاج اين بودند که .... بتوانند کيسه هاي خود را از مرض تهي بودن رهايي بخشند.» يا در جايي ديگر مي نويسد:« هر وزير ماليه طبعاً مايل و ساعي بود که شهرت (پيدا) کند که در امور ماليه، رئيس مقتدر و کاميابي بوده و علاوه بر اين، مطالبات وزراء و همقطارانش را ثابت و محقق نموده و فوراً مي پرداخته (است) تا در عوض ايشان هم در اوقات معينه از هرگونه مساعدت و ملايمتي درباره مشاراليه مضايقه ننمايند.» اين بده و بستان هايي که بين مسوولان دولتي از دوران پيش از مشروطه وجود داشت در سال هاي پس از آن هم ادامه پيدا مي کند و در واقع به همين دليل است که نمايندگان مجلس تصميم مي گيرند فردي را براي سامان دادن به اين اوضاع به ايران دعوت کنند. تأکيد نمايندگان اين بود که فرد مذکور نبايد از کشورهايي باشد که منافعي را در ايران دنبال مي کنند و به همين دليل سراغ مورگان شوستر آمريکايي رفتند. با اين حال وقتي شوستر به ايران مي آيد مي بيند همان روش هاي قديمي ادامه دارد و با وجود پيروز شدن انقلاب مشروطه و برپايي مجلس، هنوز همان سبک و سياق کهن درباري به کار گرفته مي شود.
مدتي پس از آغاز به کار شوستر و تصويب اختيارات فوق العاده اي که او از مجلس ايران خواسته بود، محمد علي شاه دوباره با سپاهي به ايران مي آيد تا شايد بتواند قدرت را به دست بگيرد. همين رويداد موجب مي شود عده زيادي از ايرانيان به بهانه مبارزه و مقابله با سپاه محمد علي شاه به سمت خزانه دولتي سرازير شوند و درخواست پول براي مبارزه با شاه مخلوع را بکنند. شوستر در کتاب «اختناق ايران» پس از بر شمردن کساني که به او براي دريافت پول مراجعه کرده بودند درباره يکي از آنان مي نويسد:« بعد ازظهر سي ام ژوئيه شخص محترم نظامي ايراني، در حالتي که اندامش از طپانچه هاي چخماق سر خود و فشنگ پوشيده و تقريباً سيصد عدد فشنگ يا بيشتر به حمايل و سينه و کمر و شانه هاي خود آويخته بود به کابينه براي ملاقات من آمد. خيلي ظاهر رعبناکي داشت. بمن اظهار نمود که وي از طرف دولت مأمور است که اولين حمله را به شاه مخلوع بنمايد... زود مطلع شدم که مطالبه وجه مزبور، اولين سلسله از حملاتي بود که از جانب کابينه بخزانه عامه کرده شد، و تا پنج ماه بعد که از طهران خارج شدم، آن سلسله جاري بود. کمتر کسي بود که بهانه اي براي گرفتن پول داشته و تصويب کابينه يا وزرات جنگ را در دست نداشته باشد.» شوستر در بخش هاي مختلف کتاب به تشريح نبردهايي مي پردازد که با متحجرين و مخالفان مشروطه انجام شد؛ چه جنگ هايي که پيش از آن و در دوران استبداد صغير پيش آمده بود. به همين دليل ضمن آن که از مرداني مانند ستارخان، باقرخان، يپرم خان و بسياري ديگر از مبارزان راه مشروطه نام مي برد، به روايت سرگذشت کساني هم مي پردازد که فقط در فکر سوء استفاده از شرايط به وجود آمده و پر کردن جيب خود بودند. براي مثال درباره کساني که در کابينه آن زمان به قدرت رسيده بودند و از مخالفان سر سخت اقدامات اصلاحي مجلس به شمار مي رفتند، مي نويسد:« اداره جنگ، مأمن و پناهگاه خوبي بود براي اشخاص بيکاره و بي اطلاع صرف و پست فطرتان کاهلي که ملبس بلباس جنرالي و کميسري و آجوداني بودند.»
شوستر علاوه بر همه مشکلات داخلي مي بايست با نمايندگان دو دولت روس و انگليس هم مقابله کند. اولين درگيري هاي او با دو سفارتخانه قدرتمند در تهران از همان ابتداي ورودش شروع شد. در آن زمان هر کدام از صاحب منصبان وابسته به دربار قجري که پيش او مي رفتند درباره دليل ديدار نکردنش با سفراي اين دو کشور سوال مي پرسيدند. حتي يکي از روزهايي که شوستر با اعضاي کابينه ديدار داشت، مستقيماً دليل اين موضوع را مي پرسند و او آن جا توضيح مي دهد آن قدر اين موضوع را حساسيت برانگيز کرده اند که ديگر نمي تواند به ديدار سفراي روس و انگليس برود چون در اين صورت در افکار عمومي اين تصور به وجود مي آيد که او هم مانند مشاوران خارجي پيشين به اين سفارتخانه ها وابستگي دارد. بالاخره در ميهماني ويژه اي که در خانه سپهدار اعظم بر پا شده بود و نمايندگان کشورهاي ديگر هم در آن حضور داشتند، شوستر موفق به ديدار با اين دو سفير و گفت و گو با آنان مي شود. پس از آن هم او در تلاش بود تا حد ممکن اقدامي نکند که در برابر منافع دو کشور قرار بگيرد. با اين حال در آن زمان منافع روس و انگليس در آن زمان چنان در ايران گسترده شده بود که تقريباً انجام هر کاري به گوشه اي از منافع آنان زيان مي رساند. به خصوص حضور شوستر در مرکز مالي کشور و مقابله او با «مسيو مرنارد» بلژيکي، آسيب هاي فراواني به منافع مالي روسيه وارد آورده بود. همه اين مسائل موجب شد دولت روسيه به دنبال بهانه اي براي بر کنار کردن شوستر باشد. دولت انگليس هم نه تنها با اين اقدام مخالفتي نداشت بلکه از آن حمايت مي کرد. بالاخره ماجراي به کار گرفتن ماژور استوکس که يک انگليسي بود در مناطق تحت نفوذ روس ها و توقيف املاک برخي از مخالفان مشروطه که به حمايت از محمد علي شاه پرداخته بودند به دست روس ها بهانه داد تا در اولتيماتوم هاي خود به ايران خواستار اخراج مورگان شوستر و همراهانش از ايران شوند. هر چند مجلس مشروطه در برابر اولتيماتوم دولت روسيه مقاومت مي کند ولي کابينه دست نشانده ناصر الملک که آن زمان نايب الحکومه بود، مجلس را تعطيل مي کند و اولتيماتوم را مي پذيرد.
شوستر هر چند زماني که به گفت و گو با نمايندگان مجلس مي پردازد به آنان مي گويد بهتر است براي حمله به ايران به دست روس ها بهانه ندهند اما درباره پذيرفتن اولتيماتوم در «اختناق ايران» مي نويسد:« وزراء ايران ظاهراً يقين کرده بودند که ذلت خود و تحويل املاک مزبوره، غضب روس ها را تسکين داده و معامله را بکلي خاتمه خواهد داد. ولي آن وزراء جاهل و نادان ايران، حقيقت اراده پليتيکي روسها را بخاطر نياورده و ملتفت نشدند. راضي گشتن کابينه به مطالبات روسها، آخرين آرزوي روس نبود.»
شوستر در جاي جاي کتاب خود به انتقاد از صاحب منصباني مي پردازد که در آن دوران پر تلاطم به چيزي جز منافع خودشان فکر نمي کردند. اما هر جا که بحثي درباره مردم و آزادي خواهان ايراني مطرح مي شود صريحاً در جانبداري از اين گروه مي نويسد و استعمارگران روس و انگليس را از دلايل اصلي ناموفق ماندن تلاش هاي اين گروه براي غلبه بر افراد منفعت پرست عنوان مي کند. در جاي جاي «اختناق ايران» مي توان مدح هاي او از آزادي خواهان ايراني و تلاش هاي آنان را خواند. شوستر تا زمان تعطيل مجلس و پذيرفتن اولتيماتوم در ايران مي ماند و پس از آن است که با فشار دولت هاي روس و انگليس ناچار مي شود مقام خود را به « مرنارد» بلژيکي واگذار کند و از ايران خارج شود. شوستر در بازگشت به اروپا در انگلستان چندين بار عليه سياست هاي استعماري اين کشور عليه ايران سخنراني مي کند. اين سخنراني ها کشمکش هايي را در مطبوعات اين کشور به وجود مي آورد و حتي بحث بررسي سياست هاي انگليس در ايران به مجلس انگلستان هم کشيده مي شود. شوستر در سطرهاي پاياني کتابش درباره سرنوشت مردم ايران در سال هايي که به نظر مي رسيد همه دستاوردهاي انقلاب مشروطه در حال فراموشي بود، مي نويسد:« اهالي ايران که در عوض بندگي حکام ظالم متقلب، براي حيات و استقلال خود مي جنگيدند، مستوجب تمجيد و سزاوار تحسين و سرنوشتي بهتر از اين بودند، ولي اکنون متأسفانه بنده وار اسير شده و بعنوان دزد ارتجاعي و پست ترين ياغي کشته مي شوند.»
همه نقل قول هاي اين نوشتار از کتاب «اختناق ايران» نوشته مورگان شوستر با ترجمه ابوالحسن موسوي شوشتري، بنگاه مطبوعاتي صفي عليشاه، چاپ 1351 است.

روايتي از داخل دربار
 

در اين که اخراج مورگان شوستر از ايران بنا به خواست مستقيم روسيه و حمايت انگليس از اين خواسته انجام شده هيچ ترديدي وجود ندارد ولي درباره ديگر عوامل دخيل در اين ماجرا روايت هاي مختلفي عنوان مي شود. يکي از اين روايت ها نشان مي دهد غير از روس و انگليس، سياستمداران کهنه کار ايراني نيز با اصلاح امور مالي ايران مخالف بودند. در روايتي که «معتمد همايون گيلانشاه» بيان مي کند، بخش اصلي تقصيرهاي اين ماجرا بر دوش ناصرالملک قرار مي گيرد. گيلانشاه از افرادي بود که تمام طول زندگي خود را به خدمت در دربار قاجار پرداخت و از عصر ناصر الدين شاه تا احمد شاه در اين دربار به خدمت مشغول بود. او درباره ناصرالملک که از مخالفان سرسخت مشروطه بود و نقش او در خراج مورگان شوستر مي نويسد:« شوستر ده هزار قشون براي امنيت آماده ساخته بود تا با اين قوه ماليات هاي لاوصول را وصول کند و تدريجاً چهل هزار قشون گرفته جلوي هرج و مرج و ماجراجويان را بگيرد بديهي است اين عمل مستر شوستر با نظريات دو دولت (روس و انگليس) تا چه درجه مغايرت داشت. پس ناصرالملک مي بايستي اولاً عذر مستر شوستر را بخواهد تا دستش براي انجام مقاصد اين دو دولت باز باشد ولي او براي اخراج مستر شوستر بهانه اي نداشت و در اينجا کار را بسفراي روس و انگليس محول نمود و يادداشت (اولتيماتوم) شديد الحن و تهديدآميزي از سفارت روس بوزارت خارجه براي اخراج مستر شوستر آمد، بعنوان اينکه مشاراليه برخلاف مصالح سياسي اين دو دولت در ايران مداخلات مي نمايد، پس بايد اخراج شود. ناصرالملک اين دو يادداشت را يکي بعد از ديگري به مجلس فرستاد و در مجلس تقي زاده و عباس قليخان نواب و سايرين به اين يادداشت اعتراض کردند که دولت روس حق مداخله بامر داخلي ايران را ندارد. ناصر الملک مجلسي از اعيان در عمارت بادگير تشکيل داد و شرحي تنظيم شده بود مبني بر بستن مجلس، قرائت شد و تصويب گرديد. لذا يپرم که حال رئيس نظميه است به مجلس رفت و وکلا را ممانعت از رفتن مجلس نمود، و مجلس ديگر تشکيل نشد، دولت تغيير کرد. صمصام السلطنه بختياري وزير جنگ شد. حکم اخراج مستر شوستر صادر گرديد ولي معلوم شد مستر شوستر از اين عمل مستحضر نبود زيرا در رساله اي که موضوع آن سياست روس و انگليس بود و آن را منتشر نموده است مطلب عجيبي مي نويسد«ميرزا ابراهيم خان مغز السلطنه پدر وثوق الدوله که حاکم تبريز بود و مبالغي از ماليات را بجيب ريخته بود من دستور به تبريز دادم اين وجه را از او بگيرند چون پسرش وزير خارجه بود سفراي روس و انگليس را وادار کرد عذر مرا بخواهند تا اين وجه از پدرش
گرفته نشود». اين گفته منطق نداشت که وزير خارجه با اين سفر اظهار کند: پدرم نمي خواهد ماليه مملکت را بخورد شما کمک کنيد و مستر شوستر معزول شود تا اين وجه گرفته نشود. چگونه وزيري حاضر به چنين اظهار نامربوطي مي شود و سفير روس براي يک چنين وجه ناچيز و عمل بچه گانه اي قشون به سر حد مي آورد و بدادن يادداشت خود را بدنام مي نمايد».
منبع: نشريه همشهري ماه، شماره 90.