خلط راه و ره رو
خلط راه و ره رو
خلط راه و ره رو
نويسنده: آيت الله محسن غرويان
زاويه هايي که منشأ سوء تفاهم اند
الف)نقد فلسفه و عرفان، غير از نقد فيلسوفان و عارفاناست، همان گونه که نقد اسلام، غير از نقد مسلمانان است، ما در اين مباحث، اولا بالذات کاري به ارسطو و افلاطون و يا حتي ملاصدرا، شيخ اشراق، ابن سينا و محي الدين و...نداريم. عرفان و فلسفه و تصوف نيزهر کدام معنا بلکه معاني خاص و جداگانه دارند وناقدي که مي خواهد يک جا فلسفه و عرفان و تصوف را نقد کند، راه به خطا مي رود.
ب)معرفت به معناي واقعي کلمه نزد خدا و رسول عتر است که ما هيچ يک از آنان نيستيم و لذا نبايد حرف هاي خودمان را به نام خدا و رسول و عترت، معرفي کنيم. تفسيرهاي ما چه بسا مصداق تفسير «بما لا يرضي صاحبه »باشد و لذا بايد نهايت دقت را در اقامه دليل و برهان و نشان دادن قرائن صحت از ميان کلمات خود معصومين (عليه السلام)و کتاب خدا داشته باشيم.
ج)اين که ادعا مي شود در تاريخ تشيع، اغلب قاطع فقها و متکلمان شيعه، ضد فلسفه و عرفان بوده اند، خلاف واقع است .البته تمام- و نه اغلب- فقهاي شيعه ، پيرو قرآن و عترت بوده اند و در اين مطلب شکي نيست! اما آيا اين به معناي ضديت با فلسفه و عرفان الهي و اسلامي است؟ هذا اول الکلام از قضا، تمام فقهايي که فلسفه خوانده اند و با عرفان نظري آشنا شده اند، کليت اين علوم را تأييد کرده اند و آن ها که مخالفت کرده اند، آشنا به فلسفه و عرفان نظري اسلامي و الهي نبوده اند.
د)اگر ما از کليت فلسفه و عرفان دفاع مي کنيم، به معناي اين نيست که تک تک کلمات و عبارات فلاسفه و عرفايي همچون ملاصدرا و محي الدين و عطار و با يزيد و.... را تأييد مي کنيم. طبيعي است که برخي از کلمات و عبارات آن ها محل اشکال است، اما اين به معناي نفي کليه فلسفه و عرفان نمي تواند باشد. نقد و انتقاد در هر علمي راه دارد و طبيعي است.
ه)صوفي گري و دکان بازي و امثال اين ها که در طول تاريخ موجب انحرافات شده، ربطي به فلسفه و عرفان حقيقي ندارد. خود ملاصدرا(رحمت الله عليه)از کساني که به نام عرفان و تصوف و صوفي گري، سخنان سست و واهي گفته اند؛ با عنوان جهله صوفيه نام مي برد و در کتاب «کسرا صنام الجاهليه»اين افراد را به شدت مذمت مي کند . کسي که مي خواهد فلسفه و عرفان را نقد کند، بايد حساب جهله صوفيه را از حساب فيلسوفان و عارفان حقيقي و دقيق النظر جدا کند.
و اماپس از مقدمات فوق به چند مطلب اشاره مي کنم:
1ـ فلسفه و عرفان اسلامي جز وجود خداوند، به هيچ وجودمستقل ديگري قائل نيست و همه موجودات ديگر، مخلوق خدايند و عين الربط به او هستند وتمام ممکنات، قائم به وجودواجب الوجودند. حتي وجود شيطان نيز مخلوق خداست و عين الربط به اوست و براساس امکان فقري وجودي، شيطان نيز همانند ساير ممکنات، عين فقر است: انتم الفقراء الي الله والله هو الغني.
2ـ نامتناهي بودن خداوند، کمي نيست، بلکه نامتناهي وجودي است و هيچ موجود ديگري در عرض خداوند نيست که خدا جاي او را تنگ کند و يا آن موجود وجود خداوند را محدود کند: بسيط الحقيقه کل الاشياء و ليس بشيء منها. خداي فلسفه و عرفان اسلامي حقيقي، غيرتي دارد که جا براي غير نمي گذارد و البته معناي اين لطيفه اين است که همه موجودات ديگر، در برابر او ظل و سايه اند و آيه و نشانه اي از او محسوب مي شوند و قائم به نفس و مستقل نمي توانند باشند. و مراد عارفان و حکماي حقيقي از برخي کلمات و عبارات ظريف همين است که نحوه فقر و وابستگي غير خدا به خدا را بيان کنند و لذا از تعابيري مانند و هم، عکس و ظل و وجه و آيه و ..همانند متون قرآن و روايات استفاده کرده اند.
3ـ درست است که خداوند موجودات را پس از نيستي حقيقتي خلق کرده است، اما فلاسفه مي گويند اين حدوث، حدوث ذاتي است و نه حدوث زماني.و حدوث ذاتي، هيچ منافاتي با قدم زماني ندارد. اگر قرار باشد خداوند در برهه اي از زمان، مخلوقات را خلق نکرده باشد، سؤال مي شود که اين عدم خلق، ناشي از عجز است يا بخل؟ مگر خداوند قدرت مطلقه ندارد؟! چرا خداوند خلقت مخلوقات را-مثلا ده ها ياصدها سال -به تأخير بيندازد؟! قائلين به حدوث زماني بايد پاسخ منطقي بدهند!
4ـ مراد فلسفه و عرفان حقيقي از اين که :«واجب الوجود همه چيزهاست و هيچ چيز از او بيرون نيست.»اين است که هر چيزي مخلوق اوست و آيه و نشانه از او محسوب ميشود و عين فقر و احتياج و نيازمندي به اوست و از خودش هيچ استقلابي ندارد و از حيطه قدرت و علم و حاکميت خدا بيرون نيست . و مراد از عينيت در اين جا، همان عين الربط بودن مخلوقات و موجودات امکاني نسبت به وجود خداوند است.
5ـ در آيه بودن، فرقي بين انسان و حمار و فرشته و شيطان و ...نيست. همه موجودات عالم، آيه هستند :فأينما تولوا فثم وجه الله. همه موجودات ممکن، مظهر وجود حقند و البته حيثيت ماهوي غير از حيثيت وجودي است و خداوند ماهيت ندارد، بلکه هويت دارد. موجودات نيز در وجودشان - به تعبير فلسفه صدرايي- اصيل هستند و ماهيت، اعتباري است. بنابراين وجود همه مخلوقات از اين جهت يکسان است و همگي مظهر وجود حق هستند.
6ـ مراد از «کل ما في الکون و هم او خيال= أو عکوس في المرايا أو ظلال» بيان اين لطيفه است که همه موجودات و همه ماسوي الله ، مثل صورت ذهني و خيالي هستند که قائم به شخص خيال پردازند و به بيان علامه طباطبايي(رحمت الله عليه)در کتاب«علي عليه السلام)و الفلسفه الالهيه» همه موجودات مخلوق مانند تصاوير ذهني ما هستند که تا وقتي به آن ها توجه داريم، هستند و همين که توجه مان را از آن ها برمي داريم، در صفحه ذهن ما نيستند! نحوه وجود خيالات و تصورات ذهني نيز نحوه وجود تصاوير در آينه و وجود سايه، به بهترين وجه، فقر و نيازمندي وجودي را مي رسانند و حکما و عرفا هم براي رساندن همين معناي ظريف، از اين مثال ها استفاده کرده اند.
7ـ اگر عرفا و فلاسفه براي بيان معيت خداوند با موجودات ، از تشبهاتي مانند معيت آب با يخ، يا خاک با خشت يا دريا و موج و...استفاده مي کنند، از باب تشبيه معقول به محسوس است و الا مراد حقيقي آن ها، بالاتر از اين حرف هاست. مگر قرآن کريم، نمي فرمايد: «و ما تشاؤون إلا أن يشاء الله.»اگر معناي دقيق همين آيه کريمه را بفهميم ، معيت قيوميه حق- تا حدودي- برما روشن مي شود.
8ـ ما نزاعي برسر اسم نداريم و لذا فرق نمي کند که يک حقيقت فلسفي و عرفاني، از دهان فيلسوف خارج شود يا از دهان متکلم. مطلب فلسفي و برهاني و معقول ، از زبان و قلم هر کس باشد، ماهيتش فلسفي است. خواه گوينده اش فقيه باشد يا متکلم يا فيلسوف يا اصول و يا متکلم!
9ـ اگر تعابير فلاسفه و عرفا- به نظر ناقدين-گمراه کننده است، آيا تعبير قرآن مثل:«الرحمن علي العرش استوي - يد الله فوق ايديهم - وسع کرسيه السموات و الارض -واصنع اقتلک باعيننا و-گمراه کننده است؟! بايد با توجه به قرائن، کلمات دقيق را تأويل کرد و به معناي حقيقي آن که مراد گوينده است رسيد. در غير اين صورت بايد- از ديدگاه ناقدين فلسفه و عرفان- خداي احد و واحد برهان و قرآن را هم داراي عرش ودست و کرسي و چشم و..دانست!
منبع: پنجره شماره 114
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}