سفري ديگر


 

نويسنده: حجه الاسلام والمسلمين ناصر فقيه




 

عالم زر يا تناسخ مسئله اين است
 

بر اساس مکتب پيامبر الهي، با مرگ انسان روح آدمي از بدن جدا شده به عالم برزخ منتقل مي شود و در آن سرا، به حيات خويش ادامه مي دهد. اگر از نيکان باشد به پاداش اعمال خوب خود در آن عالم متنعم مي شود و اگر از بدان باشد به کيفر کارهاي ناپسند خويش مي رسد، تا زماني که قيامت شود.
قضاي الهي بر اين تعلق گرفته که روح بشر پس از مرگ، دوباره به دنيا بازنگردد و زندگي جديدي را در اين جهان آغاز نکند، بلکه در برزخ بماند تا قيامت آغاز شده و به سراي جاودان آخرت منتقل شود. در اين جا قصد داريم به علت و چگونگي عالم تناسخ و نظريه هاي مختلف در مورد آن را در گفت و گويي با حجت اللاسلام فقيه در ميان بگذاريم.
اين استاد حوزه و دانشگاه در خصوص تاريخچه و سرچشمه عقيده تناسخ يا عود ارواح معتقد است: مسئله «بازگشت ارواح پس از مرگ به بدن هاي ديگر» يکي از قديمي ترين مسائلي است که در ميان بشر، در گذشته و امروز مورد بحث بوده است، و اين همان است که در کتب فلسفي و کتاب هاي عقائد و مذاهب از آن تعبير به «تناسخ» مي شود.
گرچه بعضي از مدافعان اين عقيده حاضر نيستند عنوان تناسخ را براي عقيده خود بپذيرند، ولي بايد توجه داشت که از نظر اصطلاحات علمي، همه دانشمندان بزرگ، تناسخ را چيزي جز «بازگشت ارواح به زندگي جديد، در بدن ديگر در همين جهان» نمي دانند، و اصرار اين افراد در انکار و حذف نام تناسخ از عقيده خود هيچ مأخذ علمي ندارد و با گفتار هيچ يک از فلاسفه و دانشمندان سازگار نيست؛ براي نمونه: علامه حلي در توضيح گفتار خواجه نصيرالدين طوسي در کتاب «تجريد الاعتقاد» درباره تناسخ مي گويد: تناسخ اين است که روح که مبدأ شخصيت و موجوديت کسي است، به بدن ديگري برود و اساس موجوديت او را تشکيل دهد.
از سخنان شيخ الرئيس ابوعلي سينا در کتاب اشارات در بحث تناسخ و همچنين از سخنان خواجه نصيرالدين طوسي در شرح اشارات و از سخنان صدرالمتالهين در اسفار نيز همين معني استفاده مي شود.
از سخنان فيلسوف معروف ملاعبدالرزاق لاهيجي در کتاب گوهر مراد و از سخنان حکيم مشهور ملاهادي سبزواري در شرح منظومه نيز همين مطلب برمي آيد. نويسنده معروف اسلامي فريد وجدي در دائره المعارف قرن بيستم تحت عنوان تناسخ (جلد دهم، صفحه 172) مي نويسد:
تناسخ مذهب کساني است که معتقدند روح پس از جدائي از بدن به بدن حيوان يا انسان ديگري مي رود تا خود را تکميل نموده، شايسته زندگي در ميان ارواح عالي در عالم قدس شود.
اين نمونه اي از سخنان دانشمندان و فلاسفه بزرگ درباره معني تناسخ است و شايد حتي يک مورد را هم نتوانيم پيدا کنيم که دانشمندي تناسخ را غير از اين معني کرده باشد. منتها گاهي تناسخ را فقط به بازگشت روح در بدن انسان ديگر اطلاق مي کنند و گاهي به معني اعم از بازگشت به بدن حيوان يا انسان ديگر.
بعضي از فلاسفه نيز اين بحث را توسعه بيشتر داده و چهار مرحله براي آن قائل شده اند:
 
1- «نسخ» يعني روح به بدن انسان ديگري باز مي گردد.
2- «مسخ» هر گاه در بدن حيواني حلول کند.
3- «فسخ» هر گاه به گياهي تعلق گيرد.
4- «رسخ» هر گاه به يکي از جمادات تعلق پيدا کند!
البته همانطور که خواهم گفت دلايلي که براي ابطال تناسخ و عدم امکان بازگشت روح به زندگي ديگر در اين جهان اقامه شده همه اين مراحل را شامل مي شود.
دانشمندان و مورخان معتقدند که زادگاه اصلي اين عقيده «هند» و «چين» بوده است و ريشه آن در اديان باستاني آنها وجود داشته و هم اکنون نيز موجود است؛ سپس از آنجا به ميان اقوام و ملل ديگر نفوذ کرده است و به گفته «شهرستاني» نويسنده «ملل و نحل» اين عقيده در غالب اقوام کم و بيش رخنه کرده است.
احترامي که هم اکنون هندوها براي حيوانات قائل هستند تا حدودي مربوط به همين عقيده است.
ذکر اين نکته نيز لازم است که به طور مسلم در ميان فرق اسلامي هيچ يک به تناسخ معتقد نيستند؛ زيرا همانطور که خواهم گفت بازگشت روح به زندگي جديد در اين جهان با متون آيات قرآن مجيد ابداً سازگار نيست.
فقط دسته کوچکي به عنوان «تناسخيه» در ميان فرق اسلامي ديده مي شوند که در گذشته وجود داشته اند ولي امروز تنها نامي از آنها در کتب «ملل و نحل» باقي مانده است. اما عقيده مزبور امروز در ميان محافل روحي اروپا طرفداراني پيدا کرده که با سماجت مخصوصي از آن دفاع مي کنند. عده اي هم چشم و گوش بسته در محيط ما به دنبال آنها افتاده اند؛ بدون اين که توجه به لوازم فاسد اين عقيده داشته باشند.

انگيزه هاي تاريخي
 

عقيده به بازگشت روح به بدن ديگر، از کجا سرچشمه گرفته است؟
از مجموع بحث هايي که در کتب تاريخ «عقايد و مذاهب» شده، چنين استفاده مي شود که انگيزه اصلي اعتقاد بعضي از پيروان مذاهب باستاني به مسئله بازگشت روح، يکي از امور زير بوده است.
1- انکار رستاخيز و جهان ديگر- جمعي از آنان چون به جهان ديگر عقيده نداشتند و شايد آن را محال مي پنداشتند، و از طرفي عدم پاداش نيکوکاران و بدکاران را مخالف «عدالت» خداوند مي ديدند، لذا معتقد شدند که روح نيکوکاران مجددا به بدن ديگري، در همين جهان که از بدن نخستين به مراتب خوشبخت تر است بازمي گردد و پاداش اعمال نيک گذشته خود را مي بيند و روح بدکاران به بدن هايي که در رنج و زحمت به سر مي برند و يا ناقص الخلقه هستند بازگشته کيفر اعمال بد خود را خواهند ديد و در حقيقت بدين وسيله شست و شو مي شوند و تکامل مي يابند.
2- توجيهي براي کودکان بيمار و معلول- جمعي ديگر از مشاهده پاره اي از کودکان معلول و بيمار به اين فکر فرو مي رفتند که: اين کودکان که گناهي ندارند چرا خداوند آنها را به اين صورت آفريده و مبتلا ساخته است حتماً ارواحي که در اينها هست، ارواح شرير و گناهکار و متجاوزي بوده که براي ديدن کيفر اعمال خود به اين صورت درآمده و مجددا به اين جهان برگشته اند تا رنج ببرند!
آنها تصور مي کردند که در جهان آفرينش، وجود چنين کودکاني يک مسئله اجتناب ناپذير و حتماً خواست خداست که پدران و مادران مي توانند با به کار بستن اصول بهداشتي و رعايت يک سلسله قوانين علمي و به عبارت ديگر استفاده کردن از قوانيني که خداوند براي زندگي بشر در جهان آفرينش مقرر داشته فرزنداني کاملاً سالم به دنيا آوردند. اين ما هستيم که با عدم مراقبت هاي لازم آنها را گرفتار مي سازيم.
همچنين عجز و ناتواني از توجيه و تفسير پيروزي ها و شکست هاي افرادي که بظاهر علل روشني براي آن ديده نمي شود، سبب پناه بردن به اين عقيده شده است. آنها مي گويند: اين گونه اشخاص پاداش يا کفاره اعمال خود را در زندگي پيشين مي بينند؛ در حالي که با اطلاع از اصول روانکاوي تفسير علل اين گونه موفقيت ها و شکست ها که بر اثر استعدادها يا کمبودهاي خاصي است امروز امر ساده است.
3- عوامل رواني- تناسخ يک عامل تسکين دهنده - گفتيم عقيده «بازگشت روح به زندگي جديد در اين جهان» از زمان هاي بسيار دور در ميان افراد بشر - بخصوص در ميان هندي ها و چيني ها - وجود داشته است.
به نظر مي رسد يکي از علل رواني اين عقيده شکست هاي گوناگوني بوده که بسياري از افراد در زندگي خود با آن مواجه مي شده اند. واکنش رواني آن شکست ها و ناکامي ها به صورت هاي گوناگوني بروز مي کرده است؛ گاهي به صورت «درون گرائي» و «پناه بردن به تخيلات» و پيدا کردن گمشده خود در عالم خيال آنچنان که در بسياري از شعرا ديده مي شود، آنها هنگامي که محبوب گريز پاي خود را در اين جهان نمي يافتند، با «نقش رخ او» که در عالم خيال در وسط «جام» مي افتاد، دلخوش بوده اند! عده اي هم «بازگشت به زندگي جديد در اين جهان» را وسيله اي براي تسکين افکار پريشان خود قرار مي دادند.
اين افراد «شکست خورده» براي جبران شکست ها و ناکامي هاي خود چنين مي پنداشتند که بار ديگر روح آنان در کالبد ديگري در اين جهان قدم مي گذارد و به آرزوي دل در آن زندگي جديد خواهند رسيد. مثلاً اگر در عشق به دختري شکست خورده اند چنين تصور مي کردند که آنها در زندگي جديد در کنار او به سر خواهند برد- سهل است- ممکن است به صورت خواهر و برادر! به زندگي جديد قدم بگذارند و در يک خانواده، متولد شوند و هميشه با هم باشند!
يکي ديگر از عوامل رواني اين عقيده اين بوده است که اعمال خشونت آميز خود را در انتقامجوئي ها توجيه کنند. مثلاً اعراب زمان جاهليت که در موضوع ارضاي حس انتقام جوئي پافشاري و سر سختي عجيبي داشتند ممکن بود کينه توزي را نسبت به شخص يا قبيله اي از پدران و نياکان خود به ارث ببرند گاهي براي توجيه انتقام جويي وحشيانه خود دست به دامان اين عقيده مي زدند؛ آنها عقيده داشتند. هنگامي که يکي از افراد قبيله آنها به قتل برسد روح او در قالب پرنده اي شبيه به «بوم» که آن را هامه مي ناميدند، قرار مي گيرد و پيوسته در اطراف جسد مقتول دور مي زدند و ناله وحشت زايي سر مي دهد و هنگامي که او را در قبر مي گذارند در اطراف قبر او گردش مي کند و مرتبا فرياد مي زند: اسقوني! اسقوني! يعني سيرابم کنيد ... سيرابم کنيد! و تا خون قاتل ريخته نشود ناله غم انگيز او خاموش نخواهد شد!
تأثير چنين عقيده اي در شعله ور ساختن حس انتقام جوئي قابل انکار نيست.
اکنون بايد ديد چرا و به چه دليل، فلاسفه و دانشمندان بزرگ عقيده به تناسخ را به عنوان يک عقيده خرافي، مردود شناخته اند؟

دليل ابطال عقيده تناسخ
 

همه مي دانيم که موجودات زنده در اين جهان يک لحظه آرام نيستند و دائما از حالي به حال ديگر، و از مرحله اي به مرحله کاملتر قدم مي گذارند.
در حقيقت عقربه همه دگرگونيها و تحولات حياتي در موجودات زنده جهان، متوجه به سمت تکامل و مراحل عاليتر حيات است.
نطفه اي که از ترکيب يک «اسپرم» و يک «اوول» به وجود مي آيد، شب و روز در حرکت است؛ در آغاز به زحمت با چشم ديده مي شود و کمترين شباهتي به انسان ندارد، ولي به زودي دورانهاي تکاملي خود را يکي پس از ديگري پشت سر مي گذارد و در پايان، صورت انساني کاملي به خود مي گيرد.
چيزي که هرگز در اين قانون امکان پذير نيست، بازگشت به عقب و ارتجاع است. هرگز طفل يک ماهه به حال نطفه يک روزه بر نمي گردد، و طفل تکامل يافته، به صورت علقه سابق درنمي آيد.
سپس هنگامي که دوران تکامل جنيني به نهايت خود رسيد و ديگر جنين نتوانست استفاده اي از رحم کند، با يک فرمان طبيعي که از مبدأ آفرينش صادر مي شود، اخراج مي گردد و همانند ميوه رسيده اي که از درخت مي افتد، از رحم جدا مي گردد.
همانطور که آن سيب هرگز به درخت باز نمي گردد، اين جنين نيز دوباره به رحم باز نخواهد گشت!
حتي اگر جنين بر اثر برخورد با موانع و عللي نتواند دوران تکامل خود را طي کند و ماندن در رحم اثري براي او نداشته باشد و بالاخره بطور ناقص سقوط کند، باز برگشتن او به رحم - همانند بازگشت ميوه کالي که از درخت افتاده ديگر - ممکن نيست.
اين قانون در گياه، حيوان، انسان و بطور کلي در سراسر جهان و زندگي، عموميت دارد و هرگز موجود زنده اي پس از طي يک دوران تکاملي - اگر چه اين دوران به صورت ناقص انجام پذيرد- به عقب بازنمي گردد و دوراني که پشت سر گذاشته شد، براي هميشه پشت سر گذاشته شده است.
فلاسفه پيشين، گاهي همين حقيقت را در لباس ديگر بيان مي کردند و مي گفتند: هر موجودي که از «قوه» به «فعليت» برسد، ديگر به حال اول (قوه) باز نخواهد گشت.
منبع: ماهنامه شاهد جوان شماره 59