انديشه ي اجتماعي در مصر باستان


 

نويسندگان: اچ. اي بارنز،هري بکر
مترجمان: جواد يوسفيان،علي اصغر مجيدي



 
هديه نيل: دره نيل گرچه مانند «زمينهاي رسوبي» (alluvial Iands) بين النهرين بار خيز است، ولي با آنجا فرق بسيار دارد. دره نيل بسيار باريک است، از نخستين آبشاري که رود نيل را تشکيل مي دهد تا مصب آن در درياي مديترانه، ششصد ميل فاصله است. اما عرض رود در مجاورت نخستين آبشار، دو ميل و در نزديکي مصب، 15 ميل است. فقط دلتاي نيل که 100 ميل از طول رود را فرا مي گيرد، در مجاورت دريا جبهه اي برابر150 ميل به وجود مي آورد. از ديرباز دلتاي نيل را «مصر سفلي» و اراضي مجاور دره باريک نيل را «مصر عليا» ناميده اند. اراضي بالاي نخستين آبشار، جزو کشور مصر محسوب نشده است، ولي دره نيل تا هزار و دويست ميلي دهانه، يعني تا جنوب نوبه، گاهي زير سلطه مصر بوده است.[16] رودنيل به قدري براي مصريان اهميت داشته، که حتي در معتقدات جادويي و ديني آنان را يافته است و تقويم مصري که در سال 4241 پ. م. تنظيم شد، طغيان باستاني نيل را آغاز سال و تاريخ مصري شمرده است.
 
ساکنان ابتدايي مصر از سه تيره بودند که به مرور زمان با يکديگر اختلاط و همانندي يافتند. سرجي (1) طبقه حاکم مصر را با مردم سپيد حوزه مديترانه، همنژاد مي داند. در جريان تاريخ مصر، مردم نوبه و سياهان جنوب و شبانان سامي زبان شمال شرقي و مردم هيتي و ميتاني و يوناني و ايراني با مصريان و مخصوصا با طبقه بالاي آن جامعه آميختند. با اينهمه، تغيير فاحشي در نژاد مصري پديد نيامد.[17]

توتم گرايي مصريان: احتمالا بيست هزار سال پيش، بر اثر خشک شدن تدريجي دشتهاي اطراف مصر، انبوه شبانان خانه به دوش، به مصر ريختند و دير زماني سنن ديرين خود را حفظ کردند.[18] يکي از سنتهاي آنان «توتم گرايي» بود. چنانکه مي دانيم، قوم توتم گراي، قومي است که يکي از مظاهر بي جان يا جاندار طبيعت و مخصوصا جانور يا گياهي را نيا يا اصل خود مي انگارد و بر اثر اين اعتقاد، نام توتم را برخود مي نهد، همواره يا گاهي از خوردن توتم، خودداري مي ورزد و با «هم توتمان» خود، زناشويي نمي کند. بنابراين، توتم منشأ برون همسري و برخي از «محرمات» (taboo) اجتماعي است.[19] از توتمها و مراسم توتمي مصريان باستان، آثار بسيار به جا مانده اند.[20] در برخي از نقش و نگارهاي مصري، در کنار تصوير انسانها، صورتهايي صريح يا غير صريح از قوش، ماده گاو، فيل، بز کوهي و جز اينها مي بينيم. گذشتگان به اعتبار اين صور، مصريان کهن را جانور پرست مي شمردند. ولي به احتمال بسيار، اين علائم را بايد زاده توتم گرايي دانست.[21] اشکال مزبور از علائم «کلان» (clan) ها «سيب» (2) هاي توتمي مصريانند.[22] کلان يا سيب تونمي، معمولا پيران نمايندگان توتم هستند و بر ديگران حکومت مي کنند. در فرهنگ مصر آثاري از حکومت پيران باقي مانده است. مطابق روايت ديني کهن، در اعصار پيشين، گروههاي انساني به وسيله «پيران» (Saru) اداره مي شدند.[23]
 

نسخ توتم: با شروع دوره تاريخي، روابط خويشاوندي اهميت پيشين را از دست داد، کلان از اعتبار افتاد، و جامعه بر اساس جغرافيايي گروه بندي شد. به اين معني که خاک مصر به قطعات متعدد منقسم گرديد، و هر قطعه (اسپات (3) با ساکنان خود، «نومه» (4) -اصطلاح يوناني- نام گرفت. «اسپات» در زبان مصري به معني بخش يا قطعه است و در خط مصري (تصوير نگاري) به صورت مستطيلي است که به تعدادي مربع تقسيم شده است. ازين علامت بر مي آيد که کلانهاي ابتدايي، رفته رفته کشاورز شده اند و هر يک در قطعه زميني سکونت يافته اند. به بيان ديگر، ضرورت کشاورزي، کلانها (واحد توتمي) رابه صورت اسپات (واحد جغرافيايي) در آورده و «علقه توتمي» را به «بستگي اجتماعي» تبديل کرد. [24]معمولا نام و علامت هر اسپات، از سمبل (5) پيشين کلان گرفته مي شد و توتم يا کلان، به خداي اسپات، مبدل مي گرديد و اين وضع تا پايان تمدن فراعنه، برقرار بود. [25]

ستيزه خدايان: هرگاه که يک اسپات، به وسيله تهاجم و يا به وسيله اي ديگر، با اسپات ديگر مي آميخت، هر يک از آن دو، داراي دو خدا مي شدند: خداي اسپات خودي و خداي اسپات بيگانه. در مواردي خداي خودي تحت الشعاع خداي بيگانه مي گرديد. در اين گونه موارد، علامت خداي خودي به صورتي کمابيش انساني در مي آمد و بر علامت خداي بيگانه افزوده مي شد. در مواردي ديگر، هر دو خدا در جنب يکديگر قرار مي گرفتند. در چنين موارد، معمولا خداي يک اسپات، به صورتي شکسته و ناقص در مي آمد، و خداي اسپات ديگر، بيشتر به صورتي انساني تجلي مي يافت. پس، به مرور زمان، دودسته خدا پديد آمدند: خدايان محلي اسپاتها و خدايان شهرهاي بزرگ، مانند: هوروس (6) و هاتور (7) و ست (8). موره (9) مصر شناس نامدار فرانسوي، در اين باره مي نويسد: «خداي اسپات در موردي که از خداي شهر بزرگ متفاوت باشد، معمولا به منزله نيا يا حامي شکست خورده اي است که حکومت خود بر اسپات را به ديگري واگذاشته است. بر اثر يک «تحول اجتماعي» (social change) يا سياسي، خداي شهر بزرگ جاي او را گرفته ولي نابودش نکرده است.[26] اين تحول، در بسا موارد، معلول جنگ است. «مهاجمان براي زنده نگهداشتن خاطره پيروزي خود، علامت شکست خوردگان را به شکلي تحقير آميز در مي آورند و حفظ مي کنند. اين صورتهاي تمثيلي، خاطره جنگهايي را که کلانها يا اقوام براي تصاحب اسپاتها کرده اند، زنده نگه مي دارند.» [27]
 

بيش از نيمي از اسپاتها، داراي دو خدا بودند. در ميان خدايان اسپاتها يا شهرهاي غالب، کراراً به نام سه خدا بر مي خوريم: «هوروس» که با نامهاي گوناگون پرستيده مي شد، «هاتور» همسر هوروس، و «ست» دشمن هوروس و هاتور.
در جريان هزاره ها اسپاتها به تدريج با يکديگر آميختند و مردم مصر را به سوي وحدتي ديني و سياسي بردند. ظاهراً آنچه بريستد آن را «وحدت نخستين» [first unity) [28 )مي خواند، همين وحدت اسپاتهاست که هزار سال بر اولين دودمانهاي تاريخي مصر دودمانهاي اول و دوم تي نيت (10) (3315- 2895 پ. م.)- تقدم دارد. [29]

مفهوم اجتماعي افسانه اوزيريس (11): چنانکه گذشت، هوروس يکي از خدايان بزرگ مصريان است. فرمانروايان مصر سفلي با سرافرازي خود را خادمان هوروس مي شمردند. هوروس خداي روشنايي و فضاي برين است و عرصه پهناور آسمان، خانه اوست. به هيأت «قوش» است و چندان در ميان خدايان ارج دارد که در تصوير نگاري کهن مصري، صورت قوش نمودار مفهوم مطلق «خدا» است.
 

خداي بزرگ ديگر «ست» است که شاهان مصر عليا در بيعت او بودند. گاهي به شکل «بزکوهي» و گاهي به شکل «سگ تازي» (grey hound) ظاهر مي گردد. همه نيروهايي که با هوروس مخالفت دارند، در ذات او تجلي مي کنند. تاريکي و تندر و طوفان و باد سوزان خمسين (12) و غروب آفتاب و محاق ماه و مه گيري و خورگيري از او نشئه مي گيرند و «خدايان موحش آسياييان» در او تشخص مي يابند. ست دشمن هوروس است و چشمان او را بر مي کند، هوروس با اخته کردن ست، انتقام مي گيرد. سپس خداي هرموپوليس (13) آن دو را آشتي مي دهد. موره باور دارد که افسانه هوروس و ست نمودار رقابتها و جنگهاي کهن مصر سفلي و مصر علياست و هيأتهاي حيواني هوروس و ست بازمانده توتم هاي اسپاتهاي آن دو خطه اند. اين نيز گفتني است که هرموپوليس، يعني خطه خدايي که به جدال هوروس و ست خاتمه مي دهد، در مرز دلتاي نيل- مصر سفلي- و دره نيل- مصر عليا- قرار دار.
وجود هوروس ابتدايي به طرزي جادويي آميختگي و پيچيدگي مي يابد و سپس به صورت چند موجود الهي در مي آيد:
1. اوزيريس، پدر- برادر
2. ايسيس (14)، مادر- خواهر
3. هوروس، فرزند
اوزيريس در آغاز خداي اسپاتهاي دلتاي نيل بود و سپس برخي از صفات مظاهر حاصلخيزي طبيعت نيز در شخصيت او راه يافت. اوزيريس برادري به نام ست دارد(ست برابر شيطان در اديان سامي است) و با هوروس دشمن است. پس او را مي کشد و پاره پاره مي کند. اما ايسيس با نيروي جادويي خود، پاره هاي پيکر اوزيريس را به هم مي پيوندد و از آن خداي مرده آبستن مي شود. فرزندي که از ايسيس زاده مي شود، به خونخواهي پدر خود بر مي خيزد [30]و وارث نام و مقام پدر خود مي گردد:
اگر جامه افسانه از اين حوادث بيرون کنيم، بسياري از تحولات اجتماعي مصرکهن را در مي يابيم اوزيريس آنتس تي (15) شاه .... دلتا، نماد يکي از رؤسايي است که قدرت متفرق کلان را در شخص خود متمرکز کرده است...
در آن هنگام که کلانها سکوني مي شوند و قدرت در شخص اوزيريس جمع مي آيد، رسوم زناشويي تغيير مي پذيرند. انسان که اکنون وابسته خاک شده است، ديگر براي همسر يابي از کلان خارج نمي شود، «درون- همسري» (Endogamy) جاي «برون همسري» (Exogamy) را مي گيرد. اوزيريس با خواهرش، ايسيس زناشويي مي کند. از اين رو، زناشويي با همخون، رسمي محترم است و در آداب بعدي مصريان دوام
مي آورد. رسم زناشويي که به وسيله اوزيريس وايسيس به انسان آموخته مي شود، نشانه تحول جامعه است، از «نظام مادرسالاري» (uterine system) به «نظام پدر سالاري» (paternal system). در مادر سالاري، هر يک از زنان کلان، آبستني خود را مرهون توتم مي داند، و در نظام پدر سالاري، شوهر، پدر نوزاد به شمار مي رود. با اينهمه، آثار نظام اجتماعي کهن در خانواده اوزيريس ملاحظه مي شوند، و اين آثار به طوري نازدودني، در جامعه مصري دوام مي آورند... هر کودک مصري مانند هوروس به نام مادر خود شناخته مي شود و به ندرت نامي از پدر او به ميان مي آيد.... بر روي هم، سير انسان از مرحله کلان به مرحله خانواده و انتقال قدرت از اجتماع به فرد، در افسانه اين خداي فلاحتي خلاصه شده است.[31]
اوزيريس مظهر بارآوري طبيعت نيز هست. مرگ او به دست ست، نماد زمستان و پژمردن طيعت است، و گرد آمدن پاره هاي بدن اوزيريس مرده، و آبستن شدن ايسيس از او، نماد فرا رسيدن بهار و بارآوري مجدد طبيعت است. آنچه هرساله باعث طغيان نيل و فرو نشستن گل پر مايه و حاصلخيزي زمين مي شود، اوزيريس است.

فرعون نماينده اوزيريس: فرمانروايان مصر سفلي که ملقب به فرعون (16) مصري به معني «خانه بزرگ» بودند، در نظر مصريان، از فرة خدايي بهره داشتند. ولي بر اثر بسط قدرت خود، خواستار مقامي والاتر شدند و خود را در زمره خدايان در آوردند. از آن پس خدايان به راه اوزيريس مي رفتند و فرعون را نيز مانند اوزيريس مي پرستيدند، مي گفتند همچنانکه پيکر هوروس به نيروي جادويي ايسيس، از پراکندن محفوظ ماند، بايد جسد فرعون را موميايي کرد و در دل سنگي هرمي و غول آسا، نهاد و با مراسمي مکرر او را جاويدان گردانيد. فرعون به هنگام تاجگذاري چون هوروس وارث اوزيريس مي گرديد و نيروهاي سودرسان طبيعت را به سود انسان به کار مي گمارد. فرعون روزي ده مصريان است و اوست که به زمين تشنه، آب مي رساند. چون ست سياهکار، زمينها را خشک و سيه فام مي گرداند، به نام فرعون فرماني مي نويسند و به کام نيل مي افکنند- «فرمان طغيان آب»!- بر اثر اين فرمان است، و نه به اقتضاي فصل بهار، که طغيان نيل آغاز مي شود!،
 

فرعون نه تنها به صورت هوروس و اوزيريس در مي آيد، بلکه «خداي خورشيد»
(رع) (17) نيز مي گردد و فرعون «خانه رع» نام مي گيرد. از اينجاست که يونانيان، پايتخت فرعون را «خورشيد شهر» (Heliopolis) خوانده اند. طلوع و غروب خورشيد، بسته به مشيت فرعون است؛ هر بامداد، فرعون براي آنکه طلوع خورشيد را ميسر سازد، به اجراي مراسمي- از آن قبيل که در چين مرسوم بود- مي پردازد.[32]

يک گرايي اجتماعي: فرعون بدان سبب که خداوندگار آب و آفتاب است، برطبيعت سلطه تام دارد و همه حوادث طبيعي به اراده او آغاز کار مي کنند. از اين رو به شيوه چينيان براي افتتاح موسم کشتکاري، باکلنگ خاک را بر مي گرداند، و آبگذرها را به گشودن مي خواند و با داسي بر محصول فرود مي آورد.
 

سلطه آسماني فرعون بي نتيجه نبود. در آغاز سلطنت قديم (2895-2540 پ. م) در عصر دودمانهاي ممفيسي (18)، همه زمينهاي کشت پذير را از آن فرعون شناختند و مالکيت خصوصي ارضي را از ميان بردند:
به گمان مردم، پادشاه بر رموزي جادويي دست داشت و اين رموز به او نيرويي عظيم مي دادند، چندانکه چون کلمه اعظم را بر زبان مي آورد، همه فراوردهاي طبيعت به نداي او فرا مي آمدند. بنابراين، پادشاه روزي ده مردم خود بود و بررزق همه جانداران سلطه داشت.[33]

ظهور رع و استبداد فرعون: کاهنان خورشيد شهر- که مانند هر موپوليس در مرز مصر سفلي و عليا قرار داشتند- در عصر دودمانهاي ممفيسي، مصلحت خود را در اين ديدند که بر شوکت رع (خداي خورشيد) بيفزانيد و فرعون را بيش از پيش وابسته اين خدا گردانند. از عهد دودمان پنجم (2680) به بعد، اوزيريس و هوروس زير دست رع به شمار رفتند. کاهنان براي اثبات برتري رع بر آن دو خدا، شهرت دادند که ايسيس به فرمان رع پاره هاي پيکر اوزيريس را به هم پيوست، و به اشاره او دادگاه الهي در خورشيد شهر بر پا شد و اوزيريس را از تهمتهايي که ست بر او زده بود، پالود و به مقام خدايان بزرگي چون رع ارتقاء داد. همچنين شايع کردند که هوروس در ملازمت رع به سر مي برد و فرو دست اوست. به برکت تعالي مقام رع، فرعون که تجسم او بود، توانا تر شد و با استبداد تام حکومت کرد. فرعون خود را مظهر دولت مي خواند، همچنانکه لوئي چهاردهم خود را دولت مي ناميد و گستاخانه مي گفت: «دولت منم» ( c, est moi و L, etat) فرعون دو وظيفه اساسي داشت: فرمان دادن و داوري کردن. براي اينکه اين دو وظيفه او در سراسر خطه سلطنت به نحو اکمل اجرا گردد، هر روز عهده دار مراسمي مي شد. فرمان دادن را با اداي کلمه عدالت برگزار مي کرد و داوري کردن را با تفکيک کلمه اي از کلمه اي! به شيوه چينيان معتقد به جادوي الفاظ بود و باور داشت که اگر فرق دو کلمه را باز نمايد، حق را از باطل جدا مي سازد، و اگر از عدل نام برد، عدل را برقرار مي سازد. [34]
 

هنوز اثري از قانون نبود. آنچه بر زبان فرعون جاري مي شد قانون بود.
آنچه سلطان دوست مي دارد، قانون است و آنچه منفور مي دارد، ضد قانون است، و آنچه او به شدت منفور مي دارد اين است که از سخنش عدول کنند.
رعاياي فرعون درباره قانوني که سلطان آورده است، چون و چرا نمي کنند.... «من مريد راستين سلطانم، من مريد راستين خداي بزرگم، من خير را دوست دارم و از شر بيزارم. آنچه خدا دوست مي دارد، عمل دادگرانه است.»[35]

اهرام: تنها بر اثر چنين قدرتي بود که ميليونها انسان رنج بردند و مردمند تا اهرام آسمانساي مخوف را براي سکونت ابدي فراعنه برافراختند:
 

تلاشي اينگونه عظيم که بايد در عهد هر سلطاني تجديد شود، باورنکردني است و ما از اين تلاش، دامنه اقتدار مادي و اخلاقي فرعون را در مي يابيم و به طرز تفکر مصريان پي مي بريم: اين مردم تماماً تلاش مي ورزيدند تا فردي يگانه خداوندگاري که به استبداد حکومت مي کرد، اما خود را مظهر عدالت و دورانديشي و نيکخواهي الهي مي خواند- رستگار شود. اين مردم با حرمتي ديني در برابر پيکر بي جان سلطاني که به برکت اوزيريس بر مرگ غالب آمد و پس از مرگ نيز حافظ ملک خود بود، خم مي شدند. بنابراين بايد بپذيريم که هرم سلطان نمايشي است از ايمان. [36]

جزاي فرعون: نهضت هرم سازي با دودمان چهارم (2840 پ. م.) آغاز شد. ولي ديري نپاييد که از شدت آن کاست. رفته رفته کاهنان قدرتي بيشتر يافتند و به فرعون، چيرگي ورزيدند. از آن پس از وسعت هرمهاي فرعون کاست و بر عظمت معابد افزود. درپايان عصر دودمان پنجم (2540 پ. م.) کار کاهنان به جايي رسيد که فرعون را مورد داوري قرار مي دادند. فرعون که در اعصار گذشته ، همانند خدا، جاوداني بود، در آن زمان به وساطت کاهنان معبد رع و در حضور ماده خدايي به نام مآت (19) برجاودانگي دست مي يافتند:
 

ملاحظه دولت پايدار و سازمان اجتماعي فعال آن، به بسط معني کلمه مصري «مآت» انجاميد. اين کلمه در عصر هرم سازي بر عدالت و حقيقت و نيکوکاري فردي دلالت مي کرد. ولي پس از آن در معني واقعيتي اجتماعي و حکومتي موجود و نظام اخلاقي جهان- که مظهر آن حکومت فرعون بود- به کار رفت. [37]
کاهنان زمينهايي را که به معابد تعلق داشتند، به خود منحصر کردند و نه تنها از پرداخت خراج معاف شدند، بلکه امتيازاتي ديواني نيز کسب کردند.

اوليگارشي اميران و کاهنان: در گذشته، همه فرمانروايان ولايت از خاندان شاهي بودند ولي افزايش جمعيت و ثروت و پيچيدگي اداري، رفته رفته امارت ولايات را از انحصار اعضاي خاندان شاهي بيرون آوردند. هنگامي که قدرت فرعون کاهش يافت و کاهنان بر او چيره شدند، اميران ولايات نيز يکي پس از ديگري دم از خود مختاري زدند و حکومتي نيمه مستقل ترتيب دادند و به تقليد فرعون خود را خدا و جاويدان خواندند.[38] به مرور زمان اوليگارشي توانايي مرکب از اميران و کاهنان به وجود آمد. اعضاي اوليگارشي، مقامات اداري کشور را از آن خود دانستند و در خاندان خود معرفي موروثي کردند.
 

بي سازماني و شورش عوام: بازوال وحدت حکومت فرعوني و ظهور قدرتهاي متفرق کاهنان و اميران، هرج و مرج در ارکان جامعه راه يافت. سلطه سنتهاي مقدس ضعيف شد و مردم فرصتي براي ابراز ناخرسنديهاي خود يافتند. گذشته از کشاورزان و شبانان، پيشه وران شهري و بازرگانان و دريانوردان و کاروان داراني که با دنياي خارج ارتباط داشتند، زبان به شکايت گشودند و پس از دودمان ممفيس (2540 پ. م.) که بين اميران با يکديگر و اميران و فرعون، جنگ در گرفت، سر به شورش برداشتند.
حقوق مدني و ديني از آن کسي بود که با قدرت خود بر آن دست مي يافت، و افراد، لگام از اميال خود برگرفتند و هر گونه انتظام را لگدمال کردند.... مردم متعارف مصر.... خود به صيد خود حمله مي کردند. اينان که در گذشته گاهي مورد ستم و همواره مورد غفلت حکومت قرار مي گرفتند، از مقامات رسمي انتقام خود را مي گرفتند و با موج خشونت و غارت، آنها را خرد مي ساختند. [39]
اين هرج و مرج و ضعف سنتها و نيز سلب اعتماد مردم از وضع موجود و اميد به ظهور يک منجي يا يک مسيح در آثار ادبي آن دوره منعکس شده است. در تعاليمي براي مري کر (20) حاکم يکي از شهرهايي که از فرعون جدا شده اند به راهنمايي فرزند خود مي پردازد.[40]
از طغيان اميران و شکست سپاهيان فرعون ياد مي کند و درباره هجوم اقوام خانه به دوش آسياسي که سخت مزاحم مصريانند، مي نويسد:
آسيايي تبه روزگار را بنگر! ... هرگز در جايي دوام نمي آورد، پاهايش همواره در پيچ و تابند، آسيايي از زمان هوروس تاکنون سرگرم جنگ است. برچيزي غالب نمي آيد، اما مغلوب هم نمي شود. [41]
اين حاکم براي آساني کار فرزند خود در آن روزگار دشوار، به شيوه ماکياولي به او درس زندگي مي دهد. ولي «مآت» يعني عدالت را مورد تاکيد قرار مي دهد:
فضيلت مرد متقي که به نصفت مي گرايد، از گاو او قابل قبولتر است، سوگوار را تسلي ده، بيوه زن را ميازار، مرد را از اموال پدرش محروم مکن و درشت مباش. مهرباني مطلوب است و مانند کسي که به عدالت رفتار کرده است، در گورستان براي خود جايي خوش بجو. [42]
افعال و کلمات قصار مصري- که در فرهنگ عبرانيان نيز رخنه کرده اند و در بسياري از آثار مصر قديم راه دارند-[43] از اين قبيلند:
«تعليم کاجم ني»(Instruction of Kagemni)، «دستورهاي پتاح حوتپ»(The Precepts of Ptah-hotep )، آموزش آمن ام اپت( -of flmen-em-apt )(TheTeaching)«کلمات قصار آني»(Maxi ms of Flni)، «اعترافات منفي»(The negative confessions)، «دستورات بطليموسي»(The ptolemaic precepts).

بحران و درونگرايي و انتظار تاريخي: در اواخر دوره هرج و مرج، کتابي به نام مجموعه سخنان پديد آمد. اين مجموعه که احتمالا از آن اون خو (21)، يکي از کاهنان خورشيد- شهر است، بيش از آثار ديگر، از شناخت اجتماعي آن دوره خبر مي دهد. از اين اثر بر مي آيد که بر اثر «بحران اجتماعي» (social crisis) و سستي گرفتن سنتها، مردم نسبت به قيود اجتماعي آسانگير شده اند و به اصطلاح جيمز (22) و ته گارت (23) احساس رهايي کرده اند. نويسنده مجموعه سخنان به اقتضاي اين رهايي از سبک معتبر کتب مشابه، انحراف جسته و از عرف گذشتگان برکنار رفته، برخلاف سنت از تکرار مکررات خودداري کرده و کلمات و تعابير جديد به کار برده است.[44]
 

اون خو شايد نخستين مصري است که به سنن پدران پشت مي کند، و در جست و جوي سعادت، در خود فرو مي رود. با اين وصف نمي تواند تحولات بيروني را از ياد ببرد: «دگرگونيها ادامه مي يابند... همه مردم بزهکارند و برهر چه مقدس بوده است، پشت مي کنند».[45]
بدبيني و اميد بهبود: هزار سال پيش از يعقوب، انديشمندان مصري از بيهودگي زندگي سخن گفتند. در ترانه چنگ نواز به اين شعر بر مي خوريم:

کاخها را بنگر!
ديوارهاي آنها بي آذين و پوسيده اند.

از آنجا کسي فرا نمي آيد
که به ما بگويد چگونه سر مي کنند....

دل خود را به فراموشي آن برانگيز
تا به خوشي کام دل جويي،

در سراسر زندگي.....
آوخ! هيچکس با خود مکنتي نمي برد

به راستي هر که رفت، باز نمي گردد. [46]
اين نغمه تلخ چقدر به سخن حکيم ايراني، عمر خيام مي ماند:

آن قصر که جمشيد در او جام گرفت
آهو بچه کرد و رو به آرام گرفت

بهرام که گور مي گرفتي همه عمر
ديدي که چگونه گور بهرام گرفت

مگذار که غصه در کنارت گيرد
و اندوه و ملال روزگارت گيرد

مگذار کتاب و لب جوي و لب کشت
زان پيش که خاک در کنارت گيرد

از جمله رفتگان اين راه دراز
باز آمده کيست؟ تا به ما گويد راز

هان بر سر اين دوراهه آز و نياز
چيزي نگذاري! که نمي آيي باز

مکالمه مردي ملول از حيات با روح خود باز هم تلختر است، آن قدر تلخ است که بريستد، مرد ملول را با «شخص انسان گريز» (Misanthrope) برابر مي شمرد. اين مردرهايي را در مرگ مي يابد، ولي روح او مانند چنگ نواز، مقابر متروک و ويرانه بزرگان را به ياد مي آورد.[47] بناگزير رهايي را در کام مي جويد: بخور و بنوش و شاد باش، زيرا مرگ تيره در انتظار ماست. اما مرد ملول تباهي زمانه و تيره روزي خود و بيداد مردم را تحمل نمي تواند و بار ديگر رو به مرگ مي کند و ماننديعقوب به خود نويد حيات پس از مرگ مي دهد. اين نويد، نويدي است آرام بخش. پس روح او مرگ را تمکين مي کند و نزد «آنان که آنسوتر رفته اند» مي شتابد. [48]
ايپوور مسيح: ايپوور (24) و نفرروهو (25) به همين عصر پريشان تعلق دارند و هر دو پيغمبرانه، به بيان تباهيها و راه نجات انسان مي پردازند.
ايپوور در عهد دودمان دهم (حدود 2200 پ. م.) به سر مي برد و براي بيداري سلطان عصر خود، عوامل فساد را بر مي شمارد: يورشهاي اقوام «آسيايي»، شورشهاي عوام، بي اعتباري مالکيت، ناايمني، تحرک اجتماعي، بيکاري، خشکسالي، طاعون، کاهش زايش، انقلاب، در هم شکستن ارزشهاي ديرينه. بر اثر اين عوامل، بينوايان اميران را فرو مي افکنند، اهرام مقدس گشوده مي شوند، خراج ستاني امکان نمي يابد، کارگزاران ديواني به وظايف خود نمي رسند، اشراف و توانگران رنجورند و از کشور مي گريزند، مردم عامي آزمند به تصاحب اموال مي پردازند، نوخاستگان بي آزرمي مي کنند، آزاد زنان خود را در اختيار عوام مي گذارند، و بزرگ زادگان را با فروزادگان فرقي نيست. عوام به برابري اينجهاني بسنده نمي کنند و دم از برابري آنجهاني مي زنند و مي خواهند مانند بزرگان بر حيات ابدي دست يابند. ايپوور براي رفع همه اين نارواييها يک وسيله دارد، و آن پناه بردن به حريم خدايان است و مخصوصا بايد به رع- چوپان مردم- پناه برد، تا آبي بر آتش ريزد و پادشاهي بزرگ براي نجات انسان بفرستد.[49] به زبان بريستد، مصريان با اين اعتقاد، پانزده قرن پيش از مسيح عبراني، مفهوم مسيح را پيش نهادند.[50]
 

پيشگويي نفرروهو: در عصر آمن ام هت (26) (1995- 1965 پ. م.) يکي از کاهنان خورشيد شهر به نام نفر روهو مطابق انتظار مردم آن عصر پر آشوب، زبان به پيشگويي گشود و از ظهور پادشاهي رهاننده، خبر داد. اين پادشاه آشوب را فرو خواهد نشانيد و مصر را يگانه خواهد ساخت. نفر روهو براي راهنمايي او نقشه اي طرح مي کند ومي گويد که پادشاه بايد در نابودي مهاجمان آسيايي بکوشد و سپس براي جلوگيري از هجومهاي بعدي، در شمال شرقي ديواري عظيم بکشد.[51] آن گاه برقراري نظم و عدالت ميسر خواهد شد. [52]
 

برخي از مصر شناسان، پيشگويي و حتي وجود نفر روهو را مجعول مي دانند و معتقدند که آمن من ام هت اول براي آنکه بر رونق حکومت خود بيفزايد و زمينه را براي وحدت مصر آماده سازد، به جعل اين پيشگويي پرداخته است. ولي مي توان وجود پيشگويي نفرروهو را با دلايلي اثبات کرد... مثلا در اين پيشگويي چنين آمده است که «فرعون رهاننده» از تبار سلطنتي کهن نيست. اگر اين پيشگويي به وسيله آمن من ام هت جعل شده باشد، قاعدتاً نبايد با ذکر چنين نکته اي از اعتبار اجتماعي خود بکاهد.

شکست اوليگارشي: آمن ام هت و جانشينان او در برقراري آرامش و بهبود اجتماعي کوشيدند. از اين رو در عصر اين دودمان- دودمان ته بان (27)- نفوذ اميران و کاهنان، سخت کاهش يافت و عصر «حکومت قوانين عادلانه» آغاز شد. آمن ام هت به اميران و اطرافيان خود اعتمادي نداشت، زيرا مطابق انتظار او در پيشرفت کارها نمي کوشيدند و حتي يک بار آهنگ کشتن او کردند. از اين رو آمن ام هت در اندرزنامه اي به فرزند خود، اندرزهايي که يادآور اميرماکياولي است، مي دهد. مثلا چنين مي سرايد:

بنيوش آنچه گويمت
تا شاه کشور گردي.....

براي آنکه نيکي گستري
در برابر رعايا سخت باش

مردم به آنکس مي گرايند که از او مي هراسند...
چون مي آرامي، دل بيدار دار

زيرا هيچکس ترا در روز نکبت در نيابد. [53]

اما آرام کردن طبقه عوام آسان نبود. از اين رو دودمان ته بان هم به زور متوسل شد و هم به مردم امتيازاتي داد. از يک طرف سپاهي مجهز به سلاحهاي مفرغي به وجود آورد و مردم را به جاي خود نشانيد، از طرف ديگر آيين اوزيريس که در شهر اوزيريس رواج داشت، تقويت شد و به مردم مژده خلود داد. بدين ترتيب بينوايان با آنکه مانند توانگران نمي زيستند و به خاک سپرده نمي شدند، تسکين يافتند.[54] بي گمان در جامعه ديني مصري، امتيازات آنجهاني از امتيازات اينجهاني جدايي نداشت. پس دودمان ته بان برخي از مشاغل ديواني را به مردم متعارف واگذاشت.[55] و «رعايا» (28) را آزاد کرد. [56]
 

دهقان گشاده زبان: اما زندگي اکثريت روستايي يکسره آسوده نگرديد. قصه دهقان سخندان اين نکته را تأييد مي کند:
 

دهقاني محصول خود را بر خرانش بار مي کند و روانه بازار مي شود. در راه يکي از کارگزاران ديواني به بهانه اي، خران و بار آنها را ضبط مي کند. دهقان براي احقاق حق نزد قاضي مي شتابد، ولي به کارش رسيدگي نمي کنند و سرانجام او را نزد فرعون مي فرستند. چون زبان گشاده دارد، فرعون را سرگرم مي سازد. پس به فرمان فرعون خران و بارخرانش را آزد مي کنند و شش غلام و کنيز به او مي دهند. [57]
از اين قصه بر مي آيد که اولاً دهقانان هيچگاه از آزار صاحبان نفوذ ايمن نبودند. ثانياً چنانکه هر تسلر ياد آور مي شود، دستگاه اداري وظايف خود را انجام نمي داد. ثالثاً رجوع به فرعون مسير بود، و اين خود حاکي از گرايش حکومت به تمرکز است.

جامعه گرايي فرعوني: با اينهمه، بايد گفت که اصلاحات دودمان ته بان در زندگي عمومي بي تأثير نبود، و مردم متعارف نسبت به اعضاي آن دودمان مخصوصاً سلاطين رعيت پرروي مانند سه نو سرت اول (29) - معاصر حمورابي- وفادار بودند. [58]
 

گذشته از رعايا، پيشه وران نيز آزاد شدند. صنعتگران که تا آن زمان به کارگاههاي پادشاه و معابد يا به اشراف وابسته بودند، نيز آزاد شدند.... بي گمان صنعتگر گاهي بايست مانند دهقان اظهار نامه بدهد و عوارض ثبت بپردازد.[59] پس از آنکه با مقامات مالي حساب خود را تسويه مي کرد، آزاد بود. در اين دوره تحرک اجتماعي برقرار شد، مقامات در انحصار اشراف در آمدند و ترقي فرزندان هوشمند طبقات پايين، امکان يافت. اينان مي توانستند به مشاغلي چون دبيري ديوان برسند. «دبير از کارهاي دستي آزاد است. اوست که فرمان مي دهد.... هيچ دبيري از خوراک شاه بي بهره نيست.... از اين رو پدر و مادرش خدا را سپاس مي گزارند.» [60]
دهقانان و پيشه وران در خدمت دولت بودند و از دبيران فرمان مي بردند. دبيران از حمايت فرعون برخوردار بودند و در آمد کافي داشتند. با رشد اينان، طبقه متوسط جامعه مصري (Nemhu) قوت گرفت.

عدالت پروري فرعون: نوشته اي رسمي به نام انتصاب وزير (30) پيدا شده که محتملاً در اين دوره به وجود آمده است و گفتاري است که فراعنه معمولاً خطاب به کارگزاران بزرگ خود ايراد مي کردند و آنان را به دادوري و پاسداري مردم مي خواندند. پاره اي از اين نوشته چنين است:
 

بنگر! چون کسي از مصر عليا يا سفلا و يا از ديگر نقاط کشور به دادخواهي آيد... مراقب باش که هر کاري مطابق قانون صورت گيرد و حق هر کس را بدو بده.... از يادمبر که بايد به عدالت حکم کني.... آنکس را که مي شناسي و آنکس را که نمي شناسي با يک ديده بنگر، و آنکس را که به شاه نزديک است مانند آنکس بدان که از شاه به دور است. [61]

قوم مداري در برابر شاهان شبان: حکومت قوانين عادلانه در نيمه اول عصر سلطنت ميانه (2160- 1660 پ. م.) به کمال خود نرسيد، اين مهم در نيمه دوم تحقق يافت. بر اثر فشاري خارجي، انسجام و انتظام جامعه مصري در نيمه دوم عصر سلطنت ميانه، شدت گرفت و اجراي قوانين عادلانه امکان يافت. اين فشار خارجي، در نام فلسفه تاريخ توين بي (31) ، «تحريک» و در نظام ته گارت، «عامل» (intrusive) خوانده مي شود. اين فشار ناشي از هجوم اقوام «آسيايي» بود. اين اقوام که پيش از عصر سلطنت ميانه در عصر هرج و مرج، سخت مصر را به زحمت انداختند، بعداً نيز مزاحم مصر شدند. در 1925 پ. م. که هيتيان به بابل يورش بردند، انبوهي از مردم فلسطين آواره شدند و در حدود 1900 پ.م. به مصر روي آوردند.[62] سپس در حدود 1760 پ.م. با حمله کاسيان به بابل، انبوه ديگري از مردم آسيا به مصر ريختند. يورش اقوام آسيايي سرانجام مصر را از پاي درآورد و مهاجمان به نام هوک سوس (32)يا شاهان شبان به غارت پرداختند. يک قرن پس از استقرار حکومت هوک سوس در مصر، مصريان شوريدند و مهاجمان را بيرون راندند.
 

دوره امپراتوري: دودمان ته بان سلطنت از کف رفته را بازيافت و دوره سلطنت جديد يا دوره امپراتوري آغاز شد. [63]
سلطه فرعون در آغاز دوره سلطنت جديد، از همه دوره ها در گذشت. استواري حکومت، جهان گشايي را ممکن ساخت. پس در قرنهاي شانزدهم و پانزدهم پ. م.، نوبه را گرفتند و به کناره هاي فرات رسيدند و پس جنگ مگي دو (33) و چند جنگ ديگر، مصر توانست برتري خاور نزديک را به وجود آورد. اين برتري تا سال 1360 پ. م. برقرار بود.[64] مصريان با اقوام بابلي و ميتاني و هيتي، آميزش و زناشويي کردند و روابط سياسي خود را استوارتر ساختند. در پايان حکومت ايخ ناتون (34) عهد تفوق مصر به سر رسيد. سوريه به دست هيتيان افتاد. در فلسطين قوم آموري (35) و قوم هيبرو (36) عبراني، جاي مصريان را گرفتند. در اين هنگام، مصر خود آشفته [65] و ناتوان شده بود.

ازرع- آمون تا آتون: براي تبيين اين آشفتگي و ناتواني بايد گفت که پس از برقراري سلطنت دودمان ته بان، يکي از خدايان محلي مصر عليا، که آمون (37) نام داشت و اصل دودمان ته بان به شمار مي رفت، اهميت يافت و با رع آميخت. از آن پس آمون- رع جايگزين رع شد، و معابدي براي ستايش آن در کار ناک (38) الاقصر (39) برپا گرديد و سلاطين، خويشتن را به آمون نسبت دادند. و نامهايي چون آمن ام هت و آمن هوتپ و آمنوفيس (40) برخود نهادند. اما آمون رع با اين همه اقتدار، خداي خاک مصر و فرعون مصر بود و با امپراتوري مصر کاري نداشت.[66] در عصر آمنوفيس سوم برتري مصر به حد اعلا گسترش يافت و پرستش آتون (41)- که يادآور آدوناي (42) تورات است- رونق گرفت. [67]
 

در عهد آمنوفيس چهارم با وجود مقاومت کاهنان، پرستش آمون از رواج افتاد و نام فرعون تبديل به ايخناتون يعني «شکوه آتون» گرديد.

يک خدايي ايخناتون: يکي از ثمرات زناشويي مصريان با بيگانگان که در دوره امپراتوري آغاز شد، ايخناتون بود که پدرش به ته بان و مادرش به اشراف قوم آريايي ميتاني تعلق داشت.[68] از اين رو از دو فرهنگ متأثر و از تحرک ذهني برخوردار شد. اين زمينه فرهنگي و نيز مقتضيات امپراتوري ايخناتون را به تدابيري براي يگانگي امپراتوري برانگيختند؛ پس آييني جهاني برپا کرد. بنابراين آيين، تنها يک خدا هست و اين يک خدا هم مختص هيچ قومي نيست، بلکه از آن همه اقوام است و در سرودهاي زيبايي که منسوب به ايخناتون است، مصري و غير مصري بي تفاوت، فرزندان آتون و برادران يکديگر به شمار مي روند. شايد آيين ايخناتون نخستين ديني باشد که اقوام گوناگون را به يگانگي و دوستي مي خواند. بريستد مي نويسد:« آييني جهاني با قدرت امپراتوري آميخت و نخست اذهان متفکران امپراتوري را به خود کشيد و زوال جهاني سلطه «خدا- خورشيد» را آشکار ساخت. انعکاس امپراتوري در حوزه دين به يکتاپرستي انجاميد.» [69]
 

موره توضيح مي دهد:
فقط پادشاه مصر ميانجي شايسته آتون و انسانيت است.... تفضل الهي تنها به وساطت ايخناتون به مردن نوبه و سوريه و مصر مي رسد. در اينجا شور عارفانه و انسان دوستانه با «آگاهي سياسي» (political astuteness) و «خود خواهي ملي» (national egoism) آميخته است.... از اين جهت ايخناتون از سارگون و حمورابي که به قدر او مسائل بزرگ سياست بين المللي را در نيافتند، ممتاز است.[70]

اوج و حضيض امپراتوري: ايخناتون با وجود نظر بلند و آيين انساني خود، گرفتار ضعف وتعصب بود و نتوانست دشمنان خارجي سرکوبد و با دشمنان داخلي کنار آيد. پس از او امپراتوري در هم شکست و بار ديگر آيين آمون قدرت گرفت. پس جانشين او توتان خاتون (43) يعني «نگارنده زنده آتون» تغيير نام داد و توتان خامون (44) يعني «نگار زنده آمون» شد. آنگاه کاهنان آيين آمون بر يک هفتم سرزمينهاي مصر دست انداختند و براي جلب عوام، اوزيريس را به سطح نازلي کشانيدند و بي محابا به فروش خلود پرداختند. پريشاني جامعه به جايي رسيد که حتي سلطاني مقتدر چون رامسس دوم (1300-1169 پ. م.) کمتر کاري از پيش برد. سرانجام کاهنان آيين آمون بر سلطنت چيره شدند و کاهن اعظم آمون براريکه فرعوني نشست. اما جامعه مصري انسجامي نداشت و رو به زوال مي رفت. مرم نوبه و بربران و سياهپوستان پيرامون، در مصر حاصلخير سکونت گرفتند. اما سيطره مصر کاملا از ميان نرفت، شاهان بربر که در سده يازدهم، در بوباس تيس (45) سلطنت مي کردند، دير زماني به فکر اشغال سوريه بودند، و عبرانيان همچنان از مصر مي ترسيدند. بر شوکت فرهنگ مصر زياني بزرگ وارد نيامد. رفاه مادي و استواري معنوي ادامه يافت. نخست بازرگانان فينيقي و سپس سوداگران ايوني و شبه- جزيره يونان در دلتاي نيل مراکزي تجارتي برپا داشتند. سپاهيان مزدور يوناني، فرعونها را پاسداري مي کردند. چنانکه هرودو توس مي نويسد: «هنگامي که فرهنگ آتني راه تکامل مي سپرد، دره نيل هنوز از ثروت و تجمل بهره داشت. اما دوران استقلال مصر سپري شده بود. يک بار سپاه ايران و بار ديگر سپاه اسکندر مقدوني، مصر راگرفت، آنگاه دودمان بطلميوس بر مصر سلطه ورزيد. سرانجام روميان فرا آمدند و به عظمت و استقلال مصر خاتمه دادند.» [71]
 

پي نوشت ها :
 

1. Sergi
2. Sib
3. Spat
4. nome
5. symbol
6. Horus
7. Hathor
8. Seth
9. Morel
10. Thinite
11. Osiris
12. باد سوزاني که هر سال به مدت پنجاه روز در جنوب مصر مي وزد.- م
13. Hermopolis
14. Isis
15. Osiris- Anzti
16. Pharaoh
17. Ra
18. Memphite
19. Maat
20. Merikere
21. Onkhu
22. James
23. Teggart
24. Ipuwer
25. Nefer- rohu
26. Amen- em- het
27. Theban
28. serf
29. Senusert I
30. Installation of the Vizir
31. Toynbee
32. Hyksos
33. Armageddom or Meggido
34. Ikhnaton
35. Amorites
36. Habiru
37. Amon
38. Karnak
39. Luxor
40. Amenophis
41. Aton
42. Adonai
43. Tutankhaton
44. Tutankhamon
45. Bubastis
 

منبع:کتاب تاريخ انديشه اي اجتماعي از جامعه ي ابتدايي تا جامعه ي جديد-جلد اول