جامعه شناسي در يونان باستان


 

نويسندگان: اچ. اي بارنز،هري بکر
مترجمان: جواد يوسفيان،علي اصغر مجيدي



 
جامعه شناسي افلاطون: نخستين کسي که در مسائل جامعه شهري نظري وسيع مي آورد، افلاطون است. افلاطون شاهد آسانگيري اخلاقي کورينتوس وآتن است ومي خواهد آن را چاره کند. پس موافق تصوراتي که از اجتماع اسپارتيان دارد، طرحي براي بازسازي شهرستان قديم فراهم مي سازد. در رساله نواميس او به اين گفت و گو برمي خوريم:
 
و آيا هيچ دولتي در همسايگي هست؟
هيچ دولتي نيست، و به همين سبب است که آن محل را برمي گزينيم.
پس اميد آن هست که شهروندان(Citizens) تو برفضايل دست يابند. اگر مجاور دريا، و داراي لنگرگاهها بودي و کشور تو صادر مي کرد و توليد نمي کرد، براي حفظ دولت تو از انحطاط و ناسازگاري آداب، منجي بزرگ و قانونگذاري برتر از انسان لازم مي آمدند. اما شهري با فاصله 14800 متر از دريا، راحت بخش است، گرچه دريا نزديک است- مخصوصاً اگر آنچنانکه مي گويي، لنگرگاهها مناسب باشند- با اين وصف بايد خشنود باشيم. دريا چون مصاحبي هر روزي، خوشايند است، اما تلخ و شور است. گذرگاهها را از بازرگانان و دکانداران پرمي کند و شيوه هايي نامطمئن و دور از صدق و اخلاص در نفوس انسانها برمي انگيزد و براثر آن، دولت را، هم نسبت به شهروندان خود و هم نسبت به اقوام ديگر، از دوستي و اخلاص برکنار مي کند.[78]
افلاطون در همين رساله درباره کوچ نشينها و علل تغيير اجتماعي نيز نظريه هايي داده است. اين نظر- که به عقيده گيدينگز(1) از همه نظرهاي بعدي پرمعنيتر است-[79] چنين است:
هنگامي که کوچ نشينان از يک نژاد و يک کشور باشند و به سبب فشار جمعيت يا ضرورتي ديگر، به مهاجرت وادار شوند، کار آنان از جهاتي آسانتر خواهد شد. در مواردي همه شهر بر اثر غلبه جنگي قدرتي برتر، تن به گريز داده اند. اين امر که از جهتي براي کوچ نشين يا قانون گذار حسني دارد، از جهت ديگر مشکلي به بار مي آورد. اشتراک نژاد و زبان و قانون و مناسک مستلزم دوستي است. ولي چون اين گونه کوچ نشينها بر هر قانوني غير از قوانين خود پا مي کوبند، به نيروي عادت، رسمهاي خود را اگر چه بد و منسوخ و مايه تباهي اند- حفظ مي کنند، بنابراين، در برابر قدرت رهبري و قانونگذاري سرزمين جديد، عصيان مي ورزند.
از سوي ديگر چند گروه که از چند محل بيايند، بهتر به قوانين جديد گوش فرا مي دهند. اما پيوند آنان، چنانکه مانند اسبان با هم پيش روند، کاري دشوار است، کار سالهاست.... مي خواستم بگويم که انسان هيچگاه قانون گذار نيست، بلکه سرنوشتها و حادثه هايي که به شيوه هاي گوناگون رخ مي نمايند، انسان را به اقتضاي خود مجبور به قانونگذاري مي کنند. سقوط حکومتها و تغيير قانونها يا به وسيله خشونت جنگها ويا براثر ضرورت دشوارفقر صورت پذيرفته اند.
قدرت بيماري(طاعون) در مواردي که سالها دوام آورده، دولت را دستخوش نوآوري کرده است.[80]
از اين سخن، نکات اجتماعي زيرين برمي آيند:
1. بيگانگان زير سلطه اخلاق زيستگاه موقتي خود قرار نمي گيرند، و از اين رو، موجب بي ساماني اجتماعي مي شوند.
2. جداماندگي، مؤيد ثبات اجتماعي است.
3. کوچ نشينهاي متجانس را با دشواري کمتري مي توان اداره کرد، به شرط آنکه اخلاق و رسوم پيشين آنان حفظ شوند.
4. کوچ نشينهاي نامتجانس، زودتر از کوچ نشينهاي متجانس تغيير و نوآوري را مي پذيرند.
5. حوادث طبيعي و اجتماعي در تغيير اجتماعي موثرند.
6. بي ساماني اجتماعي به تغيير اجتماعي بستگي دارد.

شهرشناسي ارسطو: اين حکيم بزرگ استاگيري درباره مناسبترين محل براي شهر، تقريباً کاري جز گردآوردن رأيهاي افلاطون و ديگران نمي کند. ولي اين کار او به شيوه اي ستايش انگيز صورت مي گيرد. با اينهمه، بيش از افلاطون به موضوع مهاجرت مي پردازد.
 

مي نويسد:
کراراً بحث شده است که آيا ارتباطي دريايي براي يک دولت منظم سودمند است يا نه؟ گفته اند که آمدن بيگانگاني که تحت قوانيني غير از قوانين محل اقامت خود پرورش يافته اند، و افزايش جمعيت با نظم شايسته مخالفت دارد، ( زيرا در ميان مردم دريايي، بازرگاناني هستند که همواره رفت وآمد مي کنند) و ارتباطات دريايي مغاير حکومت شايسته است.[81]
شايد نخستين کسي که محيط شهر را در ايجاد گمنامي و براثر آن در تحرک ذهني مؤثر يافته است، ارسطو است: « درجايي که شهروندان بسيار فراوانند.... بيگانگان و مقيمان موقتي با سهولت بيشتري حق شهروندي مي يابند، زيرا به آساني در ميان جماعت کثيرگم مي شوند.[82]

جغرافياي انساني استرابون: پولي بيوس و اراتوس تنس (2) و ساير دانشوراني که پس از افلاطون و ارسطو در مي آيند، درباره امور اجتماعي مطلوب ما جز به اشاره، چيزي ننوشته اند. اما استرابون که در فاصله سالهاي 17 و 23 پس از مسيح کتاب جغرافياي خود را به صورت نهايي درآورد، در اين زمينه بسي پرمايه است. مثلا در مورد «علت گرايي جغرافيايي »( geographical determinism) مي نويسد:
 

هنرها و اشکال حکومت و شيوه هاي زندگي که از منابع داخلي معيني زاده مي شوند، در هر اقليمي که قرار گيرند، تکامل مي کنند. اما اقليم نيز نفوذي دارد. از اين رو برخي از مشخصات، معلول طبيعت کشورند و مشخصات ديگر، نتيجه نهادها و آموزش و پرورشند. آتنيان بربلاغت دست مي يابند ولي لاکداي مونيان (3) بر آن دست نمي يابند، و نه مردم ته بان که نزديکترند.[83]
اما طرد علت گرايي جغرافيايي، استرابون را به نظر تعصب آميزي درباره «علت گرايي فرهنگي»(cultural determinism) نمي کشاند. از عوامل جغرافيايي که در ارتباط و مهاجرت و جز اينها موثرند، غافل نمي شود. در مي يابد که برخي از انواع مهاجرت، علت برخورد فرهنگي و تحرک ذهني هستند. او نيز مانند توکوديدس بر وضع جغرافيايي خاص کورينتوس تکيه مي کند:
گفته اند که کورينتوس به برکت بازار خود توانگرست. کنار تنگه قرار دارد و بردو لنگرگاه مسلط است، يکي نزديک آسيا، ديگري نزديک ايتاليا. به سبب نزديکي خود با آنها، مبادله کالا را ميان آن دو آسان مي گرداند. اما در تنگه سيسيل، مخصوصا دردماغه ماله يا(4) به علت بادهاي مخالف، دريانوردي در گذشته دشوار بود، و مثل شده بود که: « چون از ماله يا مي گذري، خانه خود را فراموش کن.»
بازرگاناني که از آسيا با ايتاليا مي آمدند، کالاي خود را در کورينتوس خالي مي کردند تا به عبور از ماله يا ناگزير شوند. براي کالاهايي که از پلوپونسوس به کورين توس مي آمدند يا از طريق خشکي مي رسيدند، خراجي به بزرگان شهر پرداخت مي شد. اين رسم همواره ادامه يافت. بعداً مزاياي ديگري هم به بزرگان شهر مي رسيد، زيرا «بازيهاي تنگه» که در آنجا برقرار مي شدند، کثيري از مردم را بدان سو مي کشانيد... معبد ونوس در کورينتوس سخت توانگر بود و بيش از هزار زن از طرف مردان و زنان به الهه تقديم شده بود. شهر، انبوه و توانگر بود، زيرا همواره مردم کثيري محض اين زنان بدانجا، مي شتافتند. خداوندان کشتيها تمام پول خود را به هدر مي دادند. از اين رو مثل شد که «رفتن به کورين توس در وسع هرکسي نيست.»[84] ونيز کومانا(5) پرجمعيت و داراي بازاري معتبراست. مردم ارمنستان در آن تردد مي کنند... مردم آن، مردمي خوشگذرانند. در همه املاک آنان مو کشت مي شود، وکثيري از زنان از تن خود بهره برداري مي کنند... شهر به منزله کورينتوس کوچکي است.[85]
استرايون اين اجتماعات شهري پرتحرک را با اجتماعات مقدس روستاييان و شبانان مي سنجد و مي نويسد که اجتماعات شبانان به برکت پيشرفت دريانوردي، با اخلاق يوناني و رومي برخورد مي کنند و بر اثرآن، سازمان اجتماعي آنان از هم مي گسلد.
چون ملاحظه کنيم که حتي درميان خود ما معاملات بازرگاني چه اندازه با فريب همراه است، ديگر از اين به حيرت نمي افتيم که هومروس [ اقوام سکايي] را دادگرترين و آزاده ترين قوم خوانده است. اينان معاملات بازرگاني اندکي داشتند و در همه چيزها جز شمشيرها و جامهاي آشام خود، انباز بودند و مخصوصاً همه اجتماع، به شيوه افلاطون نگهداري زنان و کودکان را تعهد مي کرد... اين نظر يونانيان است درباره آنان، زيرا ما آنان را پاکترين و بي فريبترين قوم و مرتبه ها بيش از خود صرفه جو ومتکي به نفس مي شناسيم و حرمت مي نهيم. با اينهمه، روش زندگي متعارف ما تقريباً در هر جايي که پخش شده، دگرگونيهايي ناخوشايند به بارآورده و به زن منشي وتجمل و ظرافت کشيده شده و در ده هزار راه متفاوت، به تجاوز انجاميده است.
بي گمان، قسمت اعظم اينها حتي به کشورهاي مردم خانه به دوش و بربريان ديگر رسيده است. زيرا اينان چون دريا نوردي آموختند، تباه شدند، دريازني کردند و بيگانگان را کشتند، و چون با اقوام گوناگون بسيار آميختند، تندروي و داد وستد نادرست ايشان را تقليدکردند. اين گونه تندروي و داد وستد، شايد به ظاهر موجد آدابي مدني باشد، اما مسلماً اخلاق را تباه مي گرداند و ريا و تزوير را جايگزين پاکي اصيلي که بيان شد، مي کند.[86]
استرابون در گروهي از نگرش آفرينان اجتماعي که ظهور دولت طبقه اي را معلول غلبه اقوام شبان براقوام کشتکار مي دانند، مؤثر افتاده است. در بيان افکار گومپلوويج(6) و اپنهايمر و راتسل و کووان(7) و ديگران اين نکته را در خواهيم يافت. استرابون مي نويسد: « همه يا بيشترايشان ( قوم سکا) خانه به دوشند... ساير اقوام خانه بدوش نيز چنينند: به همسايگان خود مي تازند و سپس با ايشان صلح مي کنند.»[87] ونيز « اقوام خانه بدوش بيشتر به جنگ مي پردازند ونه به راهزني. منظور آنها از جنگ، تحميل خراج است. کشتکاران زمين را درکشتکاري مجاز مي گذارند و در عوض، خراجي معين و عادلانه که براي لوازم زندگي روزانه بسنده است، مي گيرند. اگر اين خراج به اقوام خانه بدوش پرداخت نشود، جنگ را اعلام مي کنند.»[88]
استرابون درمي يابد که بيگانه ستيزي، يکي از نتايج رواني دورماندگي است:
آداب درشت و وحشيانه اين مردم( کوه نشينان اسپانيا) زاده جنگهاي ايشان نيست، بلکه معلول وضع دورمانده ايشان است. براي رسيدن به ايشان بايد از دريا يا خشکي راهي دراز پيمود. بنابراين، دشواري ارتباط، ايشان را از بزرگواري وادب، محروم ساخته است.
اما در زمان حاضر به برکت صلحي که برقرار کرده اند و اختلاطي که با روميان يافته اند، از اين محروميت آنان کاسته شده است. درمواردي که اين [ عوامل] درکار نباشند، مردم خشنتر و وحشيتر مي گردند.[89]
تحرک اجتماعي در نظر سيسرون بيش از افلاطون و استرابون به تحرک ذهني مردم شهرهاي دريايي توجه کرده است:
شهرهاي دريايي... در معرض عوامل تباهي آور و تخريب آدابند. تمدن آنها کمابيش بوسيله زبانها و رسمهاي نو تباه شده است. نه تنهاکالاي بيگانه، بلکه آداب بيگانه را هم واردمي کنند و از اين رو نهادهاي آنها ثبات و استواري نمي پذيرند. ساکنان شهرهاي دريايي در موطن خود نمي مانند، بلکه اميد و آرزو آنان را به سفر برمي انگيزد. حتي اگر عملاً کشور خود را ترک نگويند، اذهان آنان همواره گرد جهان در گردشند.
علت اصلي تنزل و انقراض کورينتوس وکارتاژ(8) سرگرداني يا پراکندگي مردم اين شهرها بود. آنان به شور بازرگاني و درياپيمايي، مصالح کشاورزي و نظامي خود را رها کردند و رفتند. بر همين شيوه، نزديکي شهر هاي دريايي به دريا، درمردم آنها تجمل پرستي خطرناکي به وجود مي آورد. اين تجمل پرستي محصول پيروزي يا بازرگاني است. وضع خوشايند آنان شهوات را مي پرورد و در پي لذتهايي فريبنده و پرهزينه مي فرستد. آنچه درباره کورينتوس گفته شد، بدقت در همه يونان راست مي آيد. زيرا تقريباً درسراسر پلوپونسوس، فقط قوم انيان(9) و قوم دوري و قوم دولوپ(10) اقوامي خشکي نشينند. راستي چرا فقط از جزيره هاي يوناني که بوسيله امواج احاطه شده اند و گويي که با همه نهادها و آدابشان درجنبشند، سخن گوييم؟ اين سخنان تنها مربوط به يونان نيستند. زيرا همه کوچ نشينهاي يوناني درآسيا و تراکيه و ايتاليا وسيسيل و افريقا نيز با دريا پيوند دارند. تنها ماگنسي(11) مستثني است. بنابراين، گويي که اينها پاره هايي از سواحل يونانند و به سواحل بربريان پيوسته اند. زيرا هيچ يک از اقوام بربري پيش از اين به دريا نوردي گرايش نداشتند. فقط کارتاژيان محض تجارت واتروسکها محض غارت به دريا مي شتافتند و اين خود يکي از علل آشکار پريشانيها و انقلابهاي يونان است. چنانکه قبلاً ملاحظه شد، يونان به رذيلتهاي شهرهاي دريايي آلوده گشت. اما اين شهرها با وجود رذيلتهاي خود، از اين امتياز برخوردارند، که کالاهاي اقوام بيگانه در آنها متمرکز مي شوند، و مردم مي توانند در مقابل، فراورده هاي سرزمين خود را نزد هر قومي که مي خواهند، بفرستند و بازاري براي کالاهاي خود بيابند.[90]
اين سخن شامل چند نکته درست ونادرست است:
1. مهاجرتي که در مراکز بازرگاني صورت مي گيرد، ملازم تحرک ذهني است، و اين تحرک ذهني موجب درهم شکستن اجتماع است.
2. شخص حتي در موردي که محل جغرافيايي او تغييري نپذيرفته، ممکن است دستخوش تحرک گردد.
3. عوامل جغرافيايي مثلاً دسترسي به دريا باعث تسريع برخورد فرهنگي مي شوند.
4. گسترش بازار با کاهش منافع کشاورزي و نظامي همراه است.
5. تشتت يونان معلول درهم شکستن اجتماع و ملازم مهاجرت و تحرک ذهني است.

پي نوشت ها :
 

1.Giddings
2.Eratosthenes
3. Lacedaemonians
4. Maleae
5.Comana
6. Gumplowicz
7. Cowan
8.Carthage
9. Enianes
10. Dolope
11. Magnesia
12.Hippokrates
 

منبع:کتاب تاريخ انديشه اي اجتماعي از جامعه ي ابتدايي تا جامعه ي جديد-جلد اول