حضرت سلیمان یکی از پیامبران بزرگ بنی اسراییل بود.او مرد دانشمندی بود که علم حکمت و قضاوت را به خوبی می دانست و وارث همه مقامات پدرش، حضرت داوود بود.
 
سلیمان از نوجوانی کاردان و لایق بود.به همین خاطر داوود در آخر عمر، او را که سیزده سال بیش تر نداشت،‌به فرمان خداوند، به خلافت و جانشینی خود معین کرد.از این رو، حضرت سلیمان مانند پدرش،‌به مقام نبوت و پادشاهی رسید.

او پس از رسید ن به چنین مقامی، از خداوند خواست حشمت و جاه و جلالی به او بدهد که تا آن زمان به کسی نداده است.خداوند هم دعای او را مستجاب کرد ونعمت های فراوانی به وی داد.

سلیمان با وجود حکومت و پادشاهی ،لباس مویین می پوشید و روزی و درآمدش از فروش زنبیل های لیف خرمایی بود که خودش می بافت.او همواره در دوران حکومتش ، مرد م را از خوردنی های لذیذ بهره مند می کرد،‌اما خودش نان جو می خورد.سلیمان همواره هنگام صبح به چهره بزرگان و اشراف نگاه می کرد، ولی وقتی به مستمندان می رسید،در کنار ایشان می نشست و می گفت: مسکینی هستم در کنار مساکین.(1)

امام صادق (ع)در باره ایشان فرموده اند:علاوه بر دانش فراوان، به سلیمان توانایی سخن گفتن به هر زبانی از جمله زبان پرندگان ،‌چهارپایان و درندگان اعطا شد.او وقتی درجنگ ها حاضر می شد، به فارسی سخن می گفت.هنگامی که پیش کارگزاران، سربازان و هم وطنان خود می نشست، به زبان رومی حرف می زد.زمانی که با خانواده اش خلوت می کرد،به سریانی و نبطی تکلم می کرد. زبان مناجات و عبادتش در محراب ،‌عربی بود و در مذاکره با خارجی ها و فرستادگان دولت ها،به عبرانی سخن می گفت.(2) متأسفانه درباره این پیامبر بزرگوار و تاریخ زندگی اش، افسانه ها و خرافات بسیاری ساخته و نسبت های ناروایی به او زده اند.
 

جن ها و شیاطین

جن ها و گروهی از شیاطین، جزو کارگران حضرت سلیمان بودند. آنها برای او ساختمان ها و استخرهای بزرگ می ساختند و جواهراتی از گوهرهای دریا برایش می آوردند.این پیامبر، شهر بیت المقدس را با کمک جنیان و شیاطین بنا کرد و برای آن دوازده قلعه ساخت.پس از اتمام شهر، ساختمان مسجد الاقصی را با سنگ های سفید،زرد و سبز بنا کرد و ستون های آن را که از مرمر بلورین بود،با انواع جواهرات تزیین کرد.به غیر از این بناها،معبدها،‌حوض های سنگی و ساختمان های مهم دیگری را هم ساخت. قصر سلطنتی او که بسیار زیبا و با شکوه بود، از چوب های گران بها ساخته و با طلا و جواهر تزیین شده بود.یکی از دیگر شاهکارهای جنیان،ساختن قصری از بلور برای حضرت سلیمان بود.

بیت المقدس همچنان برپا بود تاوقتی که بُخت النصر، به جنگ با بنی اسراییل آمد و شهر را ویران کرد.او دستور داد تا مسجد را خراب کنند.آنان تمام طلاو جواهرات را به پایتخت کشور خود در عراق بردند.هم اکنون آثار قسمت هایی از این بناها، مانند معبد هیکل سلیمان در فلسطین وجود دارد.

هدهد

سلیمان از این داستان تعجب کرد و گفت:«در این باره تحقیق می کنم.»

سپس نامه ای نوشت، آن را به هدهد داد وگفت:«این نامه را نزد او ببر وپاسخ آن را بیاور.»هدهد نامه را گرفت، آن را نزد بلقیس به زمین انداخت و خود درگوشه ای منتظر ماند.بلقیس که ملکه ای متین بود،نامه را باز کرد و چنین خواند:«این نامه از سلیمان و به نام خدای بخشاینده و مهربان است.با من از سر ستیز برنخیزید و مطیع و تسلیم نزد من آیید.»ملکه سبا موضوع را با بزرگان مملکتی در میان گذاشت.آنها گفتند:«ما به درایت و لیاقت تو اعتماد داریم، هر چه خود صلاح می دانی، انجام بده.»

ملکه مدتی فکر کرد و سپس گفت:«این نامه از طرف فرمان روایی مقتدر است.تا کسی به قدرت خود ایمان نداشته باشد،‌این طور حرف نمی زند.من مصلحت می بینم که ما هدیه هایی برای او بفرستیم و ببینیم که آیا هدیه های ما را می پذیرد یا نه.»

بلقیس با این کار می خواست بفهمد که سلیمان، پادشاه است یا پیغمبر؛‌زیرا معمولاً‌ پادشاهان هدیه را می پذیرند، ولی پیامبران الهی آن را بر می گردانند.

هدهد خود را به سلیمان رساند و همه چیز را تعریف کرد.سلیمان دستور داد تا پیش از این که فرستادگان بلقیس برسند، قصر را با شکوه و زیبا کنند و لشکریان هنگام ورود آنها،‌صف آرایی کنند تا حشمت و شوکت سلیمان نمایان شود.

فرستادگان بلقیس از آن همه شکوه و جلال تعجب کردند،وارد قصر شدند و هدیه ها راتقدیم کردند.حضرت سلیمان(ع)مقد م آن ها را گرامی داشت، ولی هدیه ها را نپذیرفت و گفت:«آن چه خداوند از نعمت هایش به من داده، بهتر از این هاست.او به من پادشاهی و نبوت عطا کرده است.خواهشمند م این هدیه ها را برگردانید.من هرگز به مال شما چشم طمع ندارم و از دعوت به خداو پرستش او دست برنمی دارم.با احترام می گویم که بلقیس و همه مردمش باید به خدا ایمان بیاورند و او را بپرستند، در غیر این صورت، با لشکری فراوان به آن سرزمین می آیم و او را با خواری از آن شهر بیرون می کنم.»

فرستادگان ملکه سبا،‌پیام سلیمان را به او رسانده و هدیه ها را برگرداندند.بلقیس دانست که در برابر سلیمان و بزرگی او تاب مقاومت و نبرد ندارد؛ بنابراین تصمیم گرفت که با سران و بزرگان مملکتی راهی دربار سلیمان شود.
 

آصف بن برخیا

وقتی سلیمان شنید بلقیس و همراهان او می آیند، به یاران خود گفت:چه کسی می تواند تخت او را،پیش از اینکه خودش بیاید، نزد من حاضر کند؟

پلیدی از جن ها گفت:من تخت او را پیش از اینکه تو از جایت بلند شوی، می آورم.

یکی از یاران نزدیک حضرت سلیمان که حکمت و علمی از کتاب داشت، گفت:من آن را در کم تر از یک چشم برهم زد ن می آورم.

از روایات به دست می آید که این شخص آصف بن برخیا، خواهر زاده و وصی سلیمان بود.(3) همچنین در روایتی منسوب به امام باقر(علیه السلام) آمده است:اسم اعظم خداوند از 73 حرف به وجود آمده است واز این حروف،‌فقط یک حرف نزد آصف بن برخیا بود و به همین خاطر زمین بین او و تخت بلقیس فرو رفت.پس از آن تخت را به دست خود گرفت و نزد سلیمان گذاشت، سپس زمین به حال اول خود بازگشت.تمام این کارها از یک چشم بر هم زد ن کم تر بود و نزد ما از آن اسم، 72 حرف است و یک حرف از آن حروف اختصاص به خدا دارد که به علم غیب خود اختصاص داده است.(4)

وقتی سلیمان تخت را در برابر خود دید، خدا را شکر کرد و گفت: این کرامتی است از جانب خدا.
 

باد

باد در تسخیر حضرت سلیمان بود وبه فرمان وی حرکت می کرد.گاهی توفنده و شدید و گاهی آرام و ملایم.
 

انگشتر حضرت سلیمان

می گویند وی انگشتری داشت که اسم اعظم بر آن نقش بسته بود و بسیاری از کارها را با آن سامان می بخشید.انگشتر حضرت سلیمان به خودی خود خاصیتی نداشت،‌بلکه دست ایشان اثرگذاربود.مانند عصای حضرت موسی که چون دردست ایشان بود، معجزه آسا بود.اگر همان عصا در دست دیگران بود، نمی توانستند کاری از پیش ببرند.

در روایات، خاصیتی برای این انگشتر بیان نشده است.فقط در برخی از روایات آمده که عصای موسی و انگشتر سلیمان در دست حضرت مهدی (عج)خواهد بود.(5)

برخی از مفسران در توضیح آزمایش آن حضرت، داستان ربوده شد ن انگشتر را بیان کرده و گفته اند:روزی سلیمان(ع)هنگام رفتن به دست شویی،‌انگشترش که پادشاهی ،نبوت،تسخیر جن وانس ، پرندگان ،‌حیوانات وحشی و شیاطین وابسته به آن بود،‌از دست درآورد وبه کنیزش:«امینه»داد.خداوند جنی به نام «صخر»را به صورت سلیمان درآورد.آن جن پیش امینه رفت و گفت:«انگشتر من را بده.» اگر علاقه مندید درباره خاتم سلیمان بیشتر بدانید به مقاله ای که لینک داده شده است مراجعه کنید.
 

یک داستان جعلی

امینه انگشتر را به او داد.انگشتر رادر دست کرد و به جای سلیمان بر تخت نشست.جن و انس را به تسخیر درآورد و تا چهل روز بر تخت سلیمان تکیه زد.پس از چهل روز، فرشته ای آمد و آن جن را از تخت سلیمان دور کرد.آن جن هم انگشتر را در دریا انداخت.یک ماهی انگشتر را بلعید، ولی همان روز،آن ماهی به دست حضرت سلیمان افتاد.اوشکم ماهی را شکافت.انگشترش را یافت و دوباره حکومت و تخت خود را باز یافت.(6)

این داستان در برخی کتاب های تفسیر نقل شده است، ولی به هیچ وجه پذیرفتنی نیست و از خرافات اسراییلی است.این داستان با عقل و منطق سازگار نیست و ظاهراً ریشه آن به کتاب تلمود یهودیان باز می گردد،چون نه مقام نبوت و حکومت الهی به انگشتر وابسته است ونه خداوند این مقام را از پیامبری گرفته و شیطانی را به صورت پیامبری درآورده است، چه رسد به این که چهل روز بر جای او بنشیند و میان مرد م حکومت و قضاوت کند.(7)
 

سرانجام

سلیمان نبی به جن ها دستور داده بود تا قصری از شیشه برایش بسازند. روزی دستور داد هیچ کس مزاحمش نشود و درحالی که به عصایش تکیه داده بود،‌اطراف قصر را تماشا می کرد. ناگهان مردی را در قصر دید و پرسد:توبا اجازه چه کسی به این جا آمده ای و کیستی؟ جوان گفت:من با اجازه صاحب اصلی قصر به این جا آمده ام.

پیامبر خدا فهمید که او عزراییل است.به همین خاطر به او گفت:مأموریت خود را انجام بده که این روز خوشی من بود و خدا نخواست من جز با دیدار او، خوشی و سُروری داشته باشم.

سلیمان از دنیا رفت،‌درحالی که هم چنان به عصای خود تکیه داده بود و کسی اجازه نداشت به ایوان برود.به امر خدا موریانه ها عصای او را جویدند و سلیمان پس ازیک سال، با آن همه حشمت بی مثال برایوان قصر افتاد.بسیاری از مورخان، مدت عمر او را پنجاه و چند سال ذکر کردند.

چند شباهت حضرت مهدی (عج) با سلیمان نبی (علیه السلام)

- سلیمان داوود را جانشین خود کرد در حالیکه هنوز به سن بلوغ نرسیده بود.

- خداوند حضرت مهدی (عج) را خلیفه قرار داد در حالی که کودکی تقریباً‌5 ساله بودند.

- سلیمان گفت: خدایا به من ملکی عنایت کن که برای هیچ کس بعد از من شایسته نباشد.

- خداوند به حضرت مهدی (عج)ملکی عنایت خواهد فرمود که برای احدی چنین نبوده است.

- باد در اختیار سلیمان بود و در تسخیر او بود.

- خداوند باد را در تسخیر حضرت قرار خواهد داد.

- سلیمان مدتی از قومش غایب بود و حضرت غیبتش از سلیمان نیز بیشتر خواهد شد.

- آفتاب برای حضرت سلیمان (ع)بازگشت.

- حضرت مهدی (عج) نیز آفتاب و ماه رامی خواند و آن ها اورا پاسخ می دهند.


پی نوشت ها :

1-مجموعه ورام، ج 1، ص 129.
2-همان، ص 42.
3-جعفر سبحانی، منشور جاوید.
4-معادشناسی، ج 4.
5-بحار الانوار، ج 52، ص 322.
6-طبرسی، مجمع البیان، ج 4، ص 475.
7-ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج 19،‌ص 279.
 

منبع: انتظار نوجوان شماره 69