حاشيه اي بر پدر خوانده


 

نويسنده: سعيد خاموش




 
مارتين اسکورسيزي آدم نازنيني است. عشقش به سينما و آن طور که راجع به فيلم هاي مورد علاقه اش حرف مي زند، هميشه مرا ياد فرانسوا تروفو، يک آدم نازنين ديگر، انداخته است. کافي است فيلم هاي آموزشي اسکورسيزي را در باب سينماي آمريکا و ايتاليا ببينيد تا شور و عشقش به شما هم سرايت کند و هوس کنيد همه فيلم هايي را که راجع به آنها حرف مي زند، گير بياوريد و ببينيد. ولي مشکل اينجاست که فيلم هاي خود اسکورسيزي معمولاً درباره جماعتي است که من يکي دوستشان ندارم و اگر در خيابان به انواعشان بر بخورم، راهم را کج مي کنم تا چشمم به قيافه شان نيفتد؛ نه با آدم هاي فيلم خوب کازينو هم ذات پنداري مي کنم نه با شخصيت هاي فيلم عالي آدم هاي خوب.
 
هم ذات پنداري با قهرمانان داستان(حال چه با شخصيت هاي خوب و چه شخصيت هاي بد) قاعده اصلي سينماي(اساساً روايي) امريکاست. هرچه بيشتر با شخصيتي هم ذات پنداري کنيم، بيشتر جذب فيلم مي شويم و بيشتر احتمال دارد از فيلم خوشمان بيايد. فرانسيس کاپولا با پدر خوانده فيلمي درباره عده اي آدم خلاف و ناجور ساخته است. يک خانواده مافيايي و رقبا، همپالکي ها، واسطه ها، خبرچين ها و مهره هايشان؛ جماعتي که با کارهاي غيرقانوني زندگيشان را مي گذرانند و براي پيشبرد اهدافشان ابايي ندارند آدم بکشند، که زياد هم مي کشند.
ولي شگفتي ماجرا(و هنر فيلم) اينجاست که بسياري از بيننده هاي پدر خوانده اصولاً متوجه اين امر نمي شوند که با چنين آدم هايي هم ذات پنداري کرده اند و يا اگر هم متوجه شوند و در اين زمينه تأملي کنند، اين مسئله برايشان علي السويه است و باعث نمي شود از فيلم لذت نبرند و آن را دوباره و چندباره نبينند. اصولاً کسي را سراغ ندارم که پدر خوانده را فقط يک بار ديده باشد. همه اين فيلم را بارها و بارها ديده اند و قديمي ترها که هر از گاه به سراغش رفته اند، فيلم را احتمالاً تا به حال ده ها بار در اين سي و خرده اي سال ديده اند. تا قبل از پدر خوانده نيز طبق همان روال اساسي ملموس کردن شخصيت براي بيننده، بسياري از فيلم هايي که از اوايل دهه 1930 تا 1972 ساخته شدند، آدم هاي مافيايي يا خلافکار را در زندگي خصوصيشان هم نشان مي دادند: صورت زخمي(هاوارد هاکس/1932) يکي از نخستين نمونه ها و اوج التهاب(رائول والش/1949) نمونه عالي آن است که در آن شاهد پيوند عاطفي و زيباي جيمز کاگني خلافکار و آدمکش، با مادرش هستيم و در آن سکانس شگفت انگيز زندان، واکنش کوبنده کاگني، وقتي خبر مرگ مادرش را مي شنود، واقعاً ديدني است.
اما به هر حال هيچ فيلمي به اندازه پدر خوانده، قضاياي خلافکاري و مافيا بازي را تا اين حد، يک family business(سبک و کار خانوادگي) نشان نداده بود. در پدر خوانده توطئه ها و قتل ها، مثل درست کردن يک اسپاگتي مبسوط و خوردنش به اتفاق ساير دوستان و افراد خانواده، راحت و عادي توصيف شده اند. کدام فيلم مافيايي را سراغ داريد که طرز حرف زدن شخصيت هاي اصلي و جملاتي که به هم مي گويند، مثل«پدرم بهش پيشنهادي کرد که نمي تونست رد کنه»، «منکر اين قضايا نشو، چون اين توهين به شعور منه» و غيره، تا اين حد سر زبان ها بيفتد؟ کدام فيلم مافيايي را سراغ داريد که رئيس اين خانواده مافيايي، دون کورلئونه، تا اين حد چهره دلچسب و پدرانه اي داشته باشد؛ «مردي که به زن و بچه اش نرسه، مرد نيست»...
کاپولا موفق شده فيلمي بي نظير بسازد که در فهرست ده فيلم برتر زندگي خيلي ها قرار دارد. البته اين فيلم صرفاً محبوب منتقدها نيست و سينماروهاي معمولي نيز عاشقانه دوستش دارند. ادعايي که در مورد بسياري از فيلم هاي«فهرستي» (از نمره اخلاق، صفر ژان ويگو بگير تا فيلم هاي فليني، برگمان بونئل) نمي شود کرد.
کاپولا در يک کلام، فيلمي شکسپيري ساخته و همان درون مايه هاي قدرت و جاه طلبي و توطئه و خيانت و انتقام(درون مايه هاي اصلي مهم ترين نمايشنامه هاي شکسپير) را ورز آورده و درون مايه هاي عشق و دفاع از ناموس و غيره را نيز لا به لاي زندگي پرفراز و نشيب يک خانواده مافيايي سيسيلي در آمريکا مورد بررسي قرار داده است.
ماجراهاي قسمت اول از تابستان سال 1945 و از مراسم ازدواج دختر ويتو کورلئونه شروع مي شود و دومي، يک«پيش»آمد است که ماجراهاي ويتو کورلئونه جوان را- که تازه با اولين موج هاي مهاجران ايتاليايي وارد نيويورک شده- مورد بررسي قرار داده و سومين قسمت، زندگي مايکل پسرش را تا به امروز(1990) و تبرکش توسط واتيکان به تصوير مي کشد. يک سه گانه جذاب و ماندگار که مثل يک جنگ و صلح خوانده يا ديده مي شود.
منبع :ماهنامه فيلم نگار 43