عجيب ولي واقعي


 

نويسنده: سياوش رحماني




 
در فرهنگ عاميانه و افسانه اي انگليس رابين هود نماد مبارزه دلاورانه با ستمگران براي احياي حقوق توده هاي مردم است. از روي داستان اين شخصيت چند فيلم سينمايي و چند کارتون تمثيلي ساخته شده که در آن حيوانات در نقش انسان ها بازي مي کنند. جالب است بدانيد که اساساً اين داستان واقعي است و در تاريخ اتفاق افتاده. به راستي اسطوره اي معروف به نام رابين هود روزگاري در انگلستان زندگي مي کرده. اسناد تاريخي بسياري وجود دارند که اين واقعيت را تأييد مي کنند. البته درباره جان کوچولو مطمئن نيستيم!
 
در قرن دوازدهم ميلادي وقتي ريچارد شيردل براي نبرد انگلستان را ترک کرد برادر او جان ملقب به «بي تاج و تخت» خودش را پادشاه اعلام کرد. او شروع به خون ريزي و جنايت کرد. اين پادشاه غاصب و بي رحم پس از مدت کودتاهي ماليات را چند برابر کرد و مردم را به شدت زير فشار گذاشت. رابين هود و گروهي از هم قطارانش که جنگجوياني ماهر و همگي استاد تيرانداري بودند با ايستادگي در برابر مأموران حکومتي از پرداختن ماليات خودداري مي کنند. آنها سپس به جنگل شروود مي گريزند و در آنجا پنهان مي شوند. اين دزدان شرافتمند، مدت ها با جنگ و گريز و راهزني سکه هاي حکومتي و ماليات هايي که از مردم جمع شده بود را مي دزديدند و آنها را در روستاها و شهرها بين فقرا پخش مي کردند. اين گروه براي مدت ها به مبارزاتشان ادامه دادند تا سرانجام حکومت را ساقط کردند و ريچارد اول را دوباره به تخت نشاندند.

اولين بادبادک کي که به هوا رفت
 

امروز تا مي گويند بادبادک آدم ياد ساحل دريا و صدف و سطل و بيلچه و اين ها مي افتد ولي پيش تر ها بادبادک وسيله ي خيلي جدي تري بود و استفاده هاي مهم تري داشت. مثلاً نيروي نظامي از آن براي تعيين فاصله استفاده مي کردند. پيام هاي مهم را هم به وسيله ي بادبادک هايي که هوا مي کردند انتقال مي دادند. طبق قرارداد هر رنگ و شکلي نماد يک پيام مشخص بود. بادبادک را چيني ها اختراع کردند. در سال 400 قبل از ميلاد «موزي»، انديشمند مشهور چيني که به موز هيچ ارتباطي ندارد آن را اختراع کرد. البته ما اميدواريم بادبادک انديشمندانه ترين اختراعش نبوده باشد وگرنه بايد به او شک کرد. او به لوبان استاد نجاري آن روزگار چين سفارش ساخت اسکلتي از چوب خيزران را داد و با پر پرندگان اين اسکلت را پوشاند. به اين ترتيب او اولين بادکنک را به هوا فرستاد و کلي حال کرد. نسل بعدي بادکنک ها از چوب خيزران و ابريشم ساخته شدند. به تدريج در ساخت آن ها از کاغذ استفاده شد. نام اين نسل از بادکنک ها جيريوان بود. مردم در اين بادکنک ها سوتي هم قرار مي دادند که با سريع شدن حرکت باد به صدا در مي آمد. در زمان سلسله ي سون در قرن 10ميلادي بادکنک به اروپا و ديگر نقاط جهان رفت و مورد استقبال قرار گرفت. بادبادک اولين ايده ي انسان براي پرواز بود. حتي برادران رايت هم با چند طرح بادبادک شروع به پرواز کردند.

خانواده ي نوبليست ها
 

اگر فهرست برندگان جايزه ي نوبل در تاريخ را با دقت نگاه کرده باشيد حتماً يکي از نکته هايي که نظرتان را جلب کرده تکرار بعضي از نام هاي خانوادگي است. در بين برندگان جايزه ي نوبل چند پدر و پسر ديده مي شوند. يک خواهر و برادر هم در ميان نوبليست هاي تاريخ قرار دارند. اما خانواده ي کوري ها روي همه را کم کرده اند. فاميلي شان آن قدر در اين فهرست تکرار مي شود که آدم را خسته مي کند. آن ها براي يک دوره ي چند ساله تمام جوايز نوبل را احتکار کرده اند. به خاطر کشف راديوم و خواص تازه اي که اين عنصر داشت ماري کوري و شوهرش پير کوري نوبل فيزيک1903را به همراه هانري بکرل از آن خود کردند. پيرکوري در سال1906تصادف کرد و از دنيا رفت. مادام کوري که نوبل قبلي را با دو نفر ديگر شريک شده بود و احتمالاً اين موفقيت به او نچسبيده بود! يک بار ديگر در سال 1911جايزه ي نوبل را برد. ولي اين دفعه براي اينکه تکراري نباشد نوبل شيمي را برد. البته در متنوع بودن دو جايزه ي نوبلش نتوانست به اندازه ي لينوس پائولينگ شاهکار کند. او هم جايزه ي شيمي نوبل را برد و هم جايزه ي صلح را. بعد از ماري کوري نوبت دخترش آيرينه جوليت کوري بود. هم او و هم شوهرش فردريک ژوليت کوري نوبل شيمي را در سال1935 از آن خود کردند. چون اين ها کم بودند داماد ديگرشان هم يعني ايوا که دبير کل يونيسف بود جايزه ي صلح نوبل را برد. خلاصه تن آلفرد نوبل بيچاره را در گور لرزاندند.خوب شد که ماري و پير کوري بيشتر از اين بچه نياوردند.

وقتي چسترتون برنارد شاو را ضايع کرد
 

«گيلبرت کيت چستر تون» يکي از بزرگترين نويسنده هاي معاصر انگلستان است که وقتي بچه بود خيلي دير زبان باز کرد. ولي وقتي باز کرد.....! او تا9سالگي خواندن و نوشتن ياد نمي گرفت و معلم هاي مدرسه را کلافه کرده بود. ولي کار دنيا اين طور بود که وقتي سنش بالا رفت به يکي از غول هاي ادبيات جهان بدل شد. چسترتون در ابتداي قرن20 با انتشار کتابي کارآگاهي به نام «پدر براون» شهرت بي نهايتي به دست آورد. او در نوشتن بسيار متبحر بود. اين مهارت نه تنهادر کتاب ها و مقالات انتقادي که مي نوشت بلکه در صحبت هاي روزمره و برخوردهاي معمولي که با ديگران داشت هم هويدا بود.جمله هاي بسيار عروفي هم از او باقي مانده است. اين شاعر و منتقد ادبي پس از جنگ جهاني دوم از فعالان معترض به ساختارهاي جديد جهاني و سنگربندي ابرقدرت ها بود. او در يک مناظره زنده راديويي با جورج برناردشاو-که خودش استاد سخن گفتن و گاهي البته متلک انداختن بود-چنان قدرتمندانه روبه رو شد که او را سنگ روي يخ کرد. قضيه ديگري که جالب است درباره او بدانيد مربوط به بخشي است که يکي از روزنامه هاي معروف انگليسي راه انداخته بود. در اين بخش هر بار از شعر او نويسندگان معروف سوالي مي پرسيدند. يک بار پرسيده بودند اگر در جزيره اي دور افتاده بدون هيچ امکاناتي تنهايتان بگذارند ترجيح مي دهيد چه کتابي براي خواندن با خودتان ببريد و چسترتون جواب داده بود «کتابي درباره ي طرز ساخت يک قايق!»

ماجراي مضحک اولين بمباران هوايي
 

اولين بمباران هوايي تاريخ براي خودش ماجراي خنده داري است. داستان برمي گردد به سال 1849که هنوز هواپيما اختراع نشده بود. در آن زمان اتريشي ها و ونيزي ها (ونيز در آن زمان کشوري مستقل بود و هنوز با کشور ايتاليا يکي نشده بود.) در حال جنگ بودند. هنگامي که فصل پاييز فرارسيد پس از مدت ها جنگ نظامي نفس گير قواي نظامي طرفين نبرد مقداري تحليل رفت و به اين ترتيب آتش جنگ فروکش کرد و سروصدا خوابيد در حالي که دو طرف تجديد قوا مي کردند به صحنه ي جنگ برگردند اتريشي ها نقشه اي کشيدند تا بدون روبرو شدن با دشمن و قبول تلفات به ونيزي ها ضربه بزنند. آن ها 100بمب را به چندين بالن مختلف وصل کردند و اين بالن ها را به سوي ونيز فرستادند. حتماً در آن لحظه با خودشان کلي حال کرده بودند و به اين فکر مي کردند که چقدر زرنگ هستند. تنها چند دقيقه پس از اين که بالن ها به هوا رفتند ناگهان باد مخالف به وزيدن گرفت و بالن ها را به طرف نيروهاي اتريشي بازگرداند در حالي که هوا طوفاني بود و خطر مدام بيشتر مي شد سربازان اتريشي شروع به پرتاب گلوله کردند تا بالن ها را در هوا منفجر کنند و از برخورد آن ها با زمين جلوگيري کنند ولي اين کار تقريباً بي فايده بود و بلايي که مي خواستند سر ونيزي ها بياورند سر خودشان آمد. کلاً کارشان يک چيزي تو مايه هاي آب دهان سر بالا و اين چيزها بود.

درويش خان اولين قرباني تصادف در ايران
 

اولين حادثه ي رانندگي در ايران در سال 1305در تهران اتفاق افتاد که موجب مرگ غلامحسين درويش نوازنده و استاد بزرگ موسيقي ايران شد. درويش خان در نيمه ي شب دوم اسفند سال 1305از يک محفل موسيقي خارج شد و براي رفتن به خانه درشکه اي با دو اسب کرايه کرد. «در آن زمان ماشين به تازگي به ايران آمده بود و فقط چند نفر در تهران ماشين داشتند.»هنگامي که درشکه ي درويش خان از خيابان اميريه به سمت شمال مي پيچد -همين نشان مي دهد که احتمالاً مقصر درشکه بوده است. خودروي فوردي که جناب مظفرالدين شاه قاجار در آن نشسته بودند به شدت به اسب هاي درشکه مي زند. اسب ها درجا مي ميرند و تکان سختي که به درشکه وارد مي آيد باعث مي شود که درويش خان از آن به بيرون پرتاب شود و با سر به زمين بخورد. او به شدت مجروح شده و به بيمارستان نظميه ي تهران منتقل مي شود؛ کسي که ايرج ميرزا درباره اش مي گويد: «تارنهم در کف درويش خان تا بدمد در بدن مرده جان »بيش از پنج روز جان در بدن نگه نمي دارد و از دنيا مي رود. اين اولين سانحه ي رانندگي به ثبت رسيده در تاريخ ايران است. درويش خان اولين قرباني چنين حوادثي است که اين روزها تعداد کشته هايش در کشور ما سر به فلک مي کشد. اين را براي دوست خوبمان معين بوکاني نوشتيم که از بخش به من بگو چرا پرسيده بودند اولين تصادف رانندگي ايران براي چه کسي رخ داد. خوب چرا از اولش نيامديد از خودم بپرسيد؟ به من بگو چرا هم جاي اين حرف هاست.

جنگ جويان صحرا گرد
 

هون ها قومي کوچ نشين بودند که براي چند سده وارد جنگ هاي متعدد با ايران و روم شدند. هيچ کتاب و نوشته اي از آن ها به جاي نمانده و گمان مي رود که همگي بي سواد بوده اند. ولي مردانشان عشايري شجاع و سوارکاراني بسيار ماهر بودند که مي توانستند حين تاختن با اسب تيراندازي کنند. اين قوم که ابتدا در چين و شمال مغولستان زندگي مي کردند به تدريج به غرب آمدند. در قرن سوم ميلادي به وجود امپراتوري روم پي بردند و حملات متعددي به بيزانس روم شرقي انجام دادند. آن ها به شهرها حمله مي کردند، خانه ها را آتش مي زدند و همه چيز را به يغما مي بردند. زماني که امپراتوري روم وارد جنگ در جبهه هاي ديگر عليه وندال ها و گوت ها شد دولت مردان رومي براي در امان ماندن از حمله ي آن ها حاضر شدند مناطق وسيعي از زمين هايشان را به آن ها واگذار کنند و سالانه مقداري طلا به آن ها بدهند. اين زمين ها تقريباً در محل مجارستان امروزي قرار داشت. آتيلا پادشاه هون ها پايتختش را در همين منطقه قرار داد. هون ها از قبايل متعددي تشکيل مي شدند که با هم متحد بودند و در انتخاب پادشاه به طور دسته جمعي تصميم مي گرفتند بعد از فروکش کردن دشمنيشان با رومي ها، هون ها اين بار حمله به ايران را شروع کردند اما شاپور دوم به خوبي از مرز هاي ايران دفاع کرد و اجازه نداد جنايت هايشان را اين بار در ايران تکرار کنند. پادشاه ايران با درايتي مثال زدني نه تنها آن ها را از حمله به ايران بازداشت بلکه توانست با آن ها از در صلح وارد شود و آن ها را براي حمله به روم با خود متحد کند. به اين ترتيب او توانست در چند حمله ي شديد لطمه هاي عميق بر پيکر امپراتوري روم وارد کند. پس از مرگ آتيلا هون ها به تدريج اتحادشان را از دست دادند و وارد جنگ هاي داخلي شدند. به مرور افراد قبايلشان جذب اديان و کشورهاي مختلف شدند و اثري از هون ها باقي نماند.
منبع: نشريه همشهري دانستنيها شماره 34