نويسنده: ويليام وير
ترجمه: محمدتقي فرامرزي



 
در تابستان سال 64 ميلادي، نرون امپراتور روم از پايتخت خود يعني شهر رم خارج شد تا به کاخ امپراتوري در روستاي ساحلي در آنتسيو برود. تابستان ها هوا در رم به طرز تحمل ناپذيري گرم مي شد. رم شهري با جمعيت زياد و تاحدودي کثيف بود و سايبان هاي کافي براي پناه دادن به مردم در برابر گرماي سوزان نداشت. روستاي آنتسيو در فاصله ي 56کيلومتري روم، به کشوري ديگر شباهت داشت. بي سر و صدا، آرامش بخش و خوش منظره. نسيم خنک از درياي مجاور، آرامشي دلخواه به گريختگان از گرماي تابستان ارزاني مي داشت.
 

آيا نرون امپراتور، هنگام آتش سوزي شهر رُم وَيولن مي نواخت؟
 

روز19جولاي، نرون و محفل درباريش غرق تماشاي مناظر اطراف آنتسيو و لذت بردن از آن ها بودند که ناگهان قاصدي سوار بر اسب از راه رسيد و پيام داد که رم آتش گرفته است. امپراتور سرش را با بي اعتنايي و خونسردانه تکان داد و به سوي اعضاي محفل خود بازگشت. اين خبر اهميت چنداني نداشت. وقوع آتش سوزي هاي کوچک به ويژه در ماه هاي تابستان بسيار عادي تلقي مي شد. نرون اطمينان داشت که نيروهاي انتظامي شهر آتش را محاصره و پيش از آن که دامنه اش گسترش يابد آن را خاموش خواهند کرد.
حقيقت آن است که شهر رُم در حلقه اي از آتش محاصره شده بود. کوشش مردم و نيروهاي انتظامي براي خاموش کردن آتش بر شدت آن مي افزود. آتش نخست از سيرک ماکسيموس يا ورزشگاه زيبايي آغاز شد که نرون مسابقات باشکوه ارابه راني و ورزش هاي همگاني را در آن ميزباني و تماشا مي کرد. بخش بزرگي از اين سيرک را با استفاده از چوب هاي ارزان قيمت ساخته بودند؛ گرماي سوزان ماه جولاي«تير و مرداد» نيمکت ها و نرده هاي خشک و ترد سيرک را به دريايي از آتش تبديل کرد.
بادهاي سوزان شعله هاي آتش را شتابان به سوي مغازه ها و انبارهاي دورتادور سيرک ماکسيموس هدايت کردند. آتش به محض رسيدن به زيور آلات ارزان، پوشاک، و ديگر اجناس قابل اشتعال انبار شده در داخل آن ها شديدتر شد و تپه هاي هفت گانه پالاتينوس را نيز دربر گرفت که منطقه ي اشراف نشين شهر بر آن ها واقع شده بود و رومولوس و رِموس يا بنيانگذاران شهر رُم نيز در آن جا از يک ماده گرگ شير خورده و از مرگ نجات يافته بودند.
رُم شهري با چندين طبقه ي اجتماعي متضاد بود ولي آتش تمايزي بين آن ها قائل نمي شد. زبانه هاي آتش راه خود را از تپه هاي پالاتينوس به سوي ناحيه ي اشراف نشين اسکويلينوس گشودند و بسياري از خانه هاي متعلق به پاتريسين ها طبقه ي اشراف روم را به خاکستر تبديل کردند.
در فقيرترين و پرجمعيت ترين محله ي شهر يعني سوبورا، هرج و مرج و ويراني از همه جاي ديگر بيشتر بود. خانه هاي اجاره اي، غيربهداشتي و زهوار دررفته محله ي سوبورا و سرپناه هاي سردستي آن نقش هيزم و سوخت بيشتري را براي آتش ايفا کردند. مردم در همه جاي شهر در حال دويدن، فرياد کشيدن و گريه کردن بودند. در اين بلبشو، بسياري از مردم زير دست و پا له شدند و مردند. برخي ها خود را به ميان آتش افکندند و خودکشي کردند. آن ها که شجاع تر بودند به درون خانه هاي آتش گرفته يورش بردند و عزيزان خود را نجات دادند. مردم هنگام فرار از آتش اشياي قيمتيشان را بر پشت خود حمل مي کردند. روم شهر مهاجران بود و خارجي ها مي کوشيدند با يکديگر ارتباط برقرار کنند. انبوهي از صداي زجه زدن ها، گريه ي کودکان، صداي گوناگون جانوران و افرادي که به ده ها زبان با يکديگر سخن مي گفتند از خيابان هاي شهر به گوش مي رسيد.
صداي گوش خراش فرو ريختن ساختمان ها نيز بر آن همهمه ي خوفناک مي افزود.50 سال پيش از آن واقعه آوگوستوس سزار امپراتور رم مقرر کرده بود ارتفاع ساختمان ها نبايد از21 متر تجاوز کند. در دوره ي سلطنت او رم شهري به مراتب کوچک تر و فشرده تر بود. از آن تاريخ به بعد سير خارجيان -يوناني ها، عرب ها، شرقي ها از سوريه و لبنان ،آفرقايي ها، آسيايي ها- به سوي رم سرازير شده و فرمان آوگوستوس نيز به فراموشي سپرده شد.
با رشد جمعيت تا حد بيش از 1ميليون نفر زمين داران و اشراف حريص خانه هاي 7طبقه و8طبقه براي جا دادن به اين تازه واردان در اين شهر ساختند. اين ساختمان ها ظاهري بسيار زشت داشتند؛ ارتفاعشان بسيار زياد و کيفيت ساختمانشان بسيار ضعيف بود و نشاني از امکانات رفاهي مانند آب جاري، لوله کشي در آن ها به چشم نمي خورد. کنار هم واقع شدن آن ها به نوعي به احساس خفگي دامن مي زد و آتش خيلي سريع از 1ساختمان به ساختمان بعدي سرايت مي کرد. اين ساختمان هاي زوار دررفته نمي توانستند در برابر آتشي که سراسر روم را در کام خود فرو برده بود ايستادگي کنند و در هر چند دقيقه يک ساختمان فرو مي ريخت.

کمک رساني در ميان خاکستر آتش
 

قاصد دوم و قاصد سوم، هر يک با پيامي وحشت آور، به روستاي آنتسيو رسيدند: «سراسر رم در آتش مي سوزد.»نرون به محض پي بردن به گستردگي دامنه آتش سوزي، گروهي از محافظان خود را فراخواند و همراه با تيگلينوس فرماندار واپافروديتوس منشي خود، بر اسب نشست و راهي رم شد. تمام ساعات شب در راه بودند و فقط يکي دوبار براي رفع تشنگي اسب ها و محافظان توقف کردند. نرون و همراهان به بقاياي برجامانده از شهر رم رسيدند. امپراتور از گستردگي آتش سوزي و ويراني ناشي از آن شگفت زده شد. هوا بسيار سنگين بود و همه جا پرده اي از دود سياه به چشم مي خورد. چشمان امپراتور و همراهانش از اين نور مي سوخت و ريه هايش پر دود مي شد. خاکستر داغ، سوار بر بال هاي باد به اين سو و آن سو کشيده مي شد، بر سر و صورت افراد مي نشست و اسب ها را سراسيمه مي کرد. اسب ها که چشمانشان مي سوخت و راهشان را در هواي دود گرفته، گم کرده بودند شيهه مي کشيدند و محکم در جاي خود مي ايستادند و از داخل شدن در شهر و جلو رفتن در آن سر باز مي زدند.
هرچه بود ويراني بود؛ ساختمان ها فرو ريخته و به خاکستر تبديل شده بودند و بوي تهوع آور اجساد سوخته در خيابان ها به مشام مي رسيد. دزدها به غارت مغازه ها و خانه هاي متروکه دست زده بودند. نرون از ديدن اين صحنه ها شديداً افسرده شده بود ولي عزم خود را جزم کرده بود که بر اوضاع مسلط شود. به افراد و نيروهاي انتظامي دستور داد آتش را خاموش کنند. آنها سرفه کنان و درحالي که چشم هاي خود را مي ماليدند، راه شان را به درون شهرگشودند و پيش رفتند.
موي مفرغين رنگ و معروف امپراتور با لکه هايي از دوده که روي سرش نشسته بودند، سياه به نظرمي رسيد. چهره نرون در ميان آن دود غليظ عملاً قابل تشخيص نبود. او از اين خيابان به آن خيابان مي رفت، به مجروحان کمک مي کرد و حتي براي کمک به نجات دادن يک خانواده به داخل ساختماني در حال سوختن وارد مي شد. مردي که امپراتور را نمي شناخت، چنان از کمک او خوشحال شده بود که مي خواست چند سکه طلا به او پاداش بدهد. نرون آن هديه را نپذيرفت و هويت خويش را براي آن مرد حيرت زده آشکار ساخت.
هر روز که سپري مي شد، نرون بدون همراهي محافظانش به نواحي ويران شده شهر بازمي گشت و سرکشي مي کرد. به کوشش هاي سربازان و افراد ديگر براي يافتن گمشدگان مي پيوست، آنهايي را که تازه بي خانمان شده بودند به بيرون از شهر هدايت مي کرد و برايشان خوراک و سرپناه تهيه مي کرد. به دستور او دروازه هاي باغ هاي امپراتوري در آن سوي شهر به روي پناهندگان باز شد. او يک بار ديگر به مردم-شهروندان امپراتوري -اطمينان داد که از آنان مراقبت خواهد کرد و شهر رم را دوباره خواهد ساخت.
نرون از مدتها پيش آرزو مي کرد که شهر رم را از نو بسازد اما مجلس سنا که اعضايش از مالکان و اجاره دهندگان ساختان هاي آپارتماني و ديگر ساختمان هاي ازدحام آفرين در روم بودند او را از اين کار بازداشته بودند. زمين داران ثروتمند، نگران هزينه هاي سنگين چنين ساخت و سازي براي خود خودشان بودند و احتمال مي دادند که امپراتور تأمين مالي بخشي از آن کارها را بر دوش اينان بگذارد. برخي نيز تخريب و جايگزين سازي بناهايي را که به دست نياکانشان ساخته شده بود برخلاف اعتقادات خود مي دانستند و انديشه هاي خرافي در اين باره داشتند. اما با اين آتش سوزي امپراتور فرصتي مناسب براي بازسازي کلانشهر رم و تبديل آن به پايتختي زيبا به دست آورده بود. او براي رم گريه کرد ولي اين نکته را نيز دريافت که به دنبال آتش سوزي، فرصتي طلايي به دست آورده است. رم همچون يک ققنوس دوباره از ميان خاکستر خود سر بر خواهد آورد اما اين بار بهتر و زيباتر از رم پيشين.

شايعه ها هم زمان با بازسازي رم پخش مي شوند
 

نرون و درباريانش در عمارت کلاه فرنگي امپراتور در آن سوي رود تيبر سکونت گزيدند. در همان جا بود که تيگلينوس نزديک ترين مشاور او به امپراتور پيشنهاد کرد که يک ترانه براي زنده نگه داشتن آن آتش سوزي بسرايد. انديشه ي آفرينش شاهکاري غم انگيز در قالب ترانه، غرور نرون را به خود جلب کرد. نرون چنگ در دست، روي تراس عمارت کلاه فرنگي اش ايستاد و به آوارهاي برجامانده از آتش سوزي رم چشم دوخت. زه هاي چنگ را با انگشتانش به صدا درآورد و يک ترانه ي مخصوص مراسم تدفين را براي رم به آواز خواند. نرون دلش گرفته بود و به همين علت به فاصله ي چند دقيقه پس از آن چنگ را زمين گذاشت و به درون عمارت بازگشت. چند دقيقه اي از ايستادنش در تراس مي گذشت اما همين براي کساني که صداي امپراتور را در آن پائين مي شنيدند به قدر کافي طولاني به نظر مي رسيد. چيزي نگذشت که همان ها گفتند و شايعه کردند که امپراتور شهر را به آتش کشيده است تا پس زمينه اي و نمايشي براي آواز خواندنش داشته باشد.
آتش سوزي تا9شبانه روز ادامه يافت و نزديک به 70 درصد شهر رم را با خاک يکسان کرد. فقط4 ناحيه از14ناحيه ي رم سالم بر جاي مانده است.100ها نفر جانشان را از دست داده اند. شمار بزرگي از يادمان هاي تاريخي و دوست داشتني شهر نابود شده اند که از آن ميان مي توان به خانه ي دالاني از ساخته هاي کاليگولا، عموي نرون، زيارت گاه رومولوس، مذبح وقف شده به هرکول و کاخ باستاني شاه نوما اشاره کرد.
آتش، کاخ امپراتور را نيز با خاک يکسان کرده بود. نرون که مجموعه ي بسيار گران قيمت هنري اش -نقاشي ها، تنديس ها، و کتاب هاي گرد آورده شده از گوشه و کنار جهان به نمايندگي از خود امپراتور را از دست داده بود بسيار آشفته شد. اعضاي محفل نزديک به نرون گمان مي کردند که او در مقام يک هنردوست قسم خورده و نوازنده ي خوش ذوق از نابودي مجموعه اش به مراتب بيش از ويران شدن شهر رم ناراحت شده بود. امپراتور بيشتر اوقاتش را به تدارک ديدن بازسازي رم جديد صرف مي کرد. کارهاي ساخت و ساز در محل شهر جديد، بلافاصله پس از برداشتن آوارها و خاک و سنگ هاي فرو ريخته و پاک سازي آن آغاز شد. نرون همانند آوگوستوس- امپراتور پيش از خود -محدوديت هايي براي ارتفاع ساختمان هاي جديد درنظر گرفت و براي حفاظت از شهر در برابر آتش سوزي هاي جديد اقدامات حفاظتي لازم را در آن پيش بيني و اجرا کرد. بر پهناي خيابان ها و تعداد حياط ها افزود. چندين مخزن آب ساخت و هزينه هاي سنگين ساخت رواق هاي تحميلي به دستور امپراتور در مقابل تک تک خانه ها را به مالکان خانه ها بازپرداخت. سازندگان دورانديش پاداش دريافت مي کردند. امپراتور در دوره ي ساخت، پناهندگان را در بناي پانتئون و ديگر ساختمان هاي عمومي بر جاي مانده از آتش سوزي اسکان داد. براي تأمين سکونتگاه هاي اضافي چند سرپناه موقتي در باغ خصوصي امپراتور ساخته شدند. انواع نوشيدني، خوراک و پوشاک از شهرهاي مجاور به روم آورده شده و در ميان پناهندگان توزيع مي شدند. اما پناهندگان بي سر پناه و بي قرار خيلي زود لب به شکايت گشودند و خشمشان را متوجه امپراتور کردند. آن ها نجوا کنان در گوش يکديگر مي گفتند که امپراتور شخصاً شهر را به آتش کشيده است. برخي بر اين باور بودند که اين امپراتور بازيگر و تئاتري، مي خواسته است آوازش را با همراهي شعله هاي آتش بخواند.همين ها داستان ايستادن و آواز خواندن نرون در تراس را در زماني که شهر رم در دور دست ها مي سوخت و فرو مي ريخت به يکديگر باز مي گفتند و هر بار شاخ و برگي تازه بر آن مي افزودند. برخي ديگر ايجاد آتش سوزي عمدي به دست نرون را به آرزوي امپراتور براي بازسازي شهر نسبت مي دادند. شايعه سازها مصرانه مي گفتند که امپراتور به سربازانش دستور داده است شهر را آتش بزنند تا او بتواند نئوپوليس (به معني نرون آباد) يا شهر رويايي خود را به جاي آن بسازد. شايعه ها به همان صورت که آتش به گوشه و کنار شهر رسيده بود در همه جا پخش مي شدند.

افسانه اي زاده مي شود
 

تصوير نرون در حال ويولون نواختن، به همين ترتيب در اذهان مردم نقش بست. حقيقت آن است که اين داستان چيزي جز يک خطاي نابهنگام تاريخي نيست زيرا ويولون تا سده ي 16 ميلادي اختراع و ساخته نشده بود. گذشته از اين، کارهاي دليرانه نرون در روزهاي آتش سوزي بزرگ رم، تماماً به شکل مستند ثبت شده اند. ادعاهاي مطرح شده داير بر اين که امپراتور عامل اين آتش سوزي بود تماماً بي اساس هستند. تاريخ دانان معاصر معتقدند که داستان ويولون نواختن (Fidding) امپراتور با گذشت زمان دست خوش تفسيرهايي نادرست شد در اصل در آن متون تاريخي گفته مي شد نرون چون نوازنده و بازيگري شيفته و هنر دوست بود، اوقاتش را به کارهاي کم اهميتي چون بازيگري و آوازخواني مي گذرانده است (که در زبان انگليسي با عبارت هاي fiddle away يا fiddlearound گفته مي شود. به وجود واژه ي
fiddle در حالت اسمي به معني ويولون در عبارت هاي بالا توجه کنيد که باعث چنين سوء تفاهمي شده است.) بخش بزرگي از اطلاعات غربي ها درباره ي آتش سوزي بزرگ رم از تاريخ دانان و منابعي چون تاسيت و سوئتونيوس به دست آمده است که نوشته هايشان را با پيش داوري هاي آشکار بر ضد نرون انباشته اند.
تاسيت در زمان وقوع اين آتش سوزي پسر بچه اي 9ساله بود. خاطرات او از اين واقعه به احتمال زياد با گذشت زمان، رنگ مبالغه به خود گرفتند. سوئيتونيوس چند سال پيش از آتش سوزي چشم به جهان گشوده بود. شرح هر دو تاريخ دان نام برده درباره ي اين واقعه ي فاجعه بار تقريباً يکسره بر اطلاعات دست دوم استوار است و از افکار عامه ي مردم درباره ي نرون در آن زمان سخن مي گويد. آن دو که از منتقدان سرسخت امپراتور بودند به کارهاي نيک او آن چنان که بايد و شايد بهايي ندادند و او را به آتش زدن شهر و آواز خواني سنگ دلانه در زماني متهم کردند که شهر در کام شعله هاي آتش مي سوخت. ريشه هاي بدنامي ماندگار نرون را مي توان به همين بازتاب هاي منفي در آن سال ها نسبت داد .برخي گزارش هاي موثق نيز وجود دارد که طبق آن ها نرون در دقايقي که از پيکار براي فرو نشاندن آتش دست مي کشيده به آواز خواندن و چنگ نواختن مي پرداخته است. اين گزارش ها هم چنان گزارش هاي مربوط به کوشش هاي قهرمانه ي امپراتور براي خاموش کردن آتش و کاستن از دردهاي مردم را تحت الشعاع قرار مي دهند.

جنايت ها
 

منتقدان نرون پيوسته در گوش ترديدکنندگان در امکان آتش زدن روم به دست نرون زمزمه مي کردند که او گذشته اي خفت بار داشته است. به گفته ي آن ها مردي که آن روزها به کمک مردم آمده پيش از اين در پيکاري هول انگيز و آميخته با قتل و فريبکاري دست داشته است. او تخت سلطنت را از نابرادريش بريتانيکوس که بعدها به وضعي اسرارآميز گرفتار آمد و درگذشت غصب کرده بود. اغلب رُمي ها از جمله مادر خود نرون باور داشتند که امپراتور به اين مرد جوان زهر خورانده است. نرون نخستين همسر بريتانيکوس -يعني اوکتاويا- را نيز به شهري ديگر تبعيد کرد. چند اتهام بي اساس، زناي محصنه به او بسته و در پايان به مرگ محکومش کردند تا خودش بتواند با پوپاياساييناي زيبا ازدواج کند. از همه نابخشودني تر، قتل مادرش آگريپينا بود.
آگريپينا که دختر گرمانيکوس -قهرمان رومي- بود رفتاري شاهانه، زيبايي بي قواره و بلند پروازي سنگدلانه داشت. اين زن و خواهرها و برادرهايش به عنوان اعضاي خاندان امپراتور در کاخ امپراتوري بزرگ شده بودند.
آگريپينا که در ميان توطئه هاي گوناگون محاصره شده بود هنر فريبکاري را به خوبي ياد گرفت. او چندين ستايشگر داشت ولي روابط غير مشروع برادرش کاليگولا با او به يک رسوايي بزرگ در دربار انجاميد. امپراتور تيبريوس- عموي آگريپينا- براي کاستن از دامنه ي آسيب هاي ناشي از آن رسوايي، او را به همسري گنايوس دوميتيوس آهنوباربوس- صاحب ثروت هاي نامشروع کلان و برخاسته از يک خاندان سرشناس رُمي- در آورد. اين تازه عروس و داماد، از يکديگر نفرت داشتند و بيشتر اوقاتشان را جدا از يکديگر سپري مي کردند. آگريپينا در يک دوره ي کوتاه و ناياب آشتي با دوميتيوس آهنوباربوس، نرون را باردار شد.
پس از مرگ تيبريوس در سال 37ميلادي، کاليگولا امپراتور شد. کاليگولا در هرزگي و شهوت راني، حدي براي خود قائل نبود. او از روي زياده خواهي و شهوت راني فراوان انجام اعمال زشت را تا آن جا رسانيد که به موجب يک فرمان، مقرر داشته بود که امپراتورها از شمول قوانين مرسوم خانوادگي معاف باشند و به همين اساس بي درنگ با خواهرش يوليا ازدواج کرد. عشق کاليگولا به يوليا چيزي از کشش او به آگريپينا که تيگلينوس ساخت و پاخت کار را به عنوان فاسق براي خود برگزيده بود نکاست.
کاليگولا يک بار که از فرط حسادت به خشم آمده بود آن دو را از رُم تبعيد کرد. نرون دو ساله که به زور از آغوش مادرش بيرون کشيده شده بود به يکي از عمه هايش سپرده شده بود تا نزد او پرورش پيدا کند. دوميتيوس -پدر نرون- يک سال پس از اين واقعه درگذشت. کاليگولا در سال49 ميلادي به قتل رسيد و عمويش کلاوديوس به جاي او بر تخت نشست.
او دختر برادرش -يعني اگريپينا- را به رُم فراخواند و نرون را دوباره به او رسانيد. آگريپينا به پيکاري موفقيت آميز دست زد و توانست کلاوديوس را بفريبد و همسر او -يعني مسينا- را بي آبرو کند. زناي با محارم گرچه ناپسند تلقي مي شد، به همه جاي خانواده ي سلطنتي نفوذ کرده بود و آگريپينا پس از فراهم آوردن قتل مسينا، راه هاي نفوذ به امور جاري کلاوديوس را پيدا کرد، با امپراتور وصلت کرد و او را متقاعد ساخت که او را به فرزندخواندگي بپذيرد و با کنار گذاشتن پسر حقيقي اش بريتانيکوس کندذهن و مبتلا به صرع جانشين خود را اعلام کند.
آگريپينا با تکيه بر بلند پروازي هاي سياسي اش از مکر و قدرت زنانه ي خود براي به دست آوردن تخت سلطنت و سپردنش به تنها پسر خود بهره گرفت. او براي رسيدن به قدرت، بسيار سنگدلانه رفتار مي کرد و هرکس را که احتمال مي رفت با او به رقابت برخيزد از پيش پا برمي داشت و به قتل مي رساند. سرانجام اين نقشه ها و توطئه ها به نتيجه رسيدند و نرون زماني که فقط 16سال از عمرش گذشته بود بر تخت سلطنت نشست...
منبع: نشريه همشهري دانستنيها شماره 34