نيمه هاي جانستان


 

نويسنده: محمدرضا وحيد زاده




 

بررسي نقاط قوت و ضعف کتاب جانستان کابلستان
 

اول، نيمه خالي ليوان
 

يکم؛
 

جانستان براي اميرخاني کم است. اميرخاني رمان نويس است؛ اين چيزي است که آثار قبلي اش به ما مي گويد و به نظرم چيز کمي نيست. در دوره اي که هنوز تکليف مان با اين قالب به طور کامل روشن نشده است و بين داستان هاي زرد عامه پسند و آثار روشنفکران بي مخاطب و کارهاي سفارشي نچسب و تجربه هاي جسورانه و نارس معلقيم، وجود نويسنده اي که مي توان به او چشم داشت و با خيال راحت براي خريد آخرين کتابش بدون ترس و لرز دست در جيب کرد، داشته کمي نيست. اميرخاني نويسنده اي است که در ميانه همه ترديدها، مي تواند رمان بنويسد، انديشه اش را به محاکمات بکشد و مخاطبش را نيز راضي کند.
حال اگر آخرين اثر چنين نويسنده اي، خاطرات خوشمزه و جالبش از سفر اخيرش باشد، مخاطب منتظري چون من را دمق خواهد کرد و اصلاً عصباني! اميرخاني بلد است بنويسد و قبل تر از آن بلد است مشاهده کند و مهم تر آنکه بلد است بفروشد.
اما باز هم همه اينها دليل نمي شود که قلمش را صرف کار ديگري جز رمان کند و با صرف اندکي از استعدادها و توانمندي هاي قابل توجهش، کتاب بنويسد. به نظرم جانستان اگر، از هر نويسنده ديگري مي بود، بايد تجليلي شايسته از آن مي شد؛ اما قد اميرخاني بلندتر از جانستان است.

دوم؛
 

نقش نويسنده در کتاب کمي پررنگ است. جانستان درباره افغانستان است. اما گاهي نيز اين فکر به ذهن مي رسد که جانستان درباره اميرخاني است، اطلاعاتي که در کتاب از اميرخاني به مخاطب داده مي شود گاهي پهلو به افغانستان مي زند. خواننده با خانواده اميرخاني آشنا مي شود و از علايق و سلايق نويسنده مطلع مي گردد. خلقيات و عادات نويسنده را مي شناسد و حتي ترس و خشم نويسنده را از نزديک حس مي کند. نويسنده حتي از چاپ تصوير فرزند کوچکش براي مخاطب نيز کم نمي گذارد؛ به همين روي و با اندکي ارتباط با مطلب «يکم»، گاهي به ذهن مي رسد که اين کتاب بيشتر خاطرات و نوشته هاي شخصي، اما خواندني نويسنده است. شايد اين همه آشنايي مخاطب با نويسنده اي که در شانزدهمين سال نويسندگي اش، دهمين کتاب پر فروشش را به چاپ مي رساند، خيلي هم عجيب نباشد؛ آن هم براي نويسنده اي که خوب مي داند چگونه با مخاطبش رفاقت کند. اما شايد بشود طبق عادت، مويي را از ماست کشيد و کمي بداخلاقانه غرغر کرد!

سوم؛
 

برخي از خلاقيت هاي اميرخاني از رمق افتاده اند. اميرخاني با اولين کتاب خود نشان داد که نويسنده خلاقي است و اين خلاقيت را در زمينه هاي مختلفي از جمله زبان اثر به کار مي برد. شايد بخشي از موفقيت او را نيز بتوان در همين امر جست و جو کرد. شگردهاي نگارشي اميرخاني محدود به آثار داستاني او نيز نمي شود و در يادداشت هاي تحليلي و سفرنامه هايش هم تجلي دارد. اما در آثار اخير او اين حس وجود دارد که ديگر رمق اين تکنيک ها دارد کم مي شود. يکي از آنها استفاده از «ترجيع بند» در متن است. هنوز به ياد داريم که با تکرار جمله «مومن در هيچ چهارچوبي نمي گنجد» چه لذتي به جانمان مي ريخت يا با جمله «و ديگر هيچ گاه آسمان را نخواهي ديد» چه تذکري در دلمان مي تپيد ترجيع بند «جوانمردمي هستند مردم اين مزار» نيز در جانستان خوش نشسته است. اما به نظر مي رسد زمان آن رسيده که اميرخاني به خلاقيت هاي تازه تري بينديشد به مورد قبلي بيفزاييد بازي هاي زباني کتاب را که برخي هايشان مثل بازي با واژه «لي جي» - به قول دوستمان - واقعاً در نيامده اند!

چهارم؛
 

زبان اثر زبر است. با خودم کلنجار مي رفتم اين چهارمي را در نيمه خالي ليوان بياورم يا در نيمه پر آن؟ تصميم آخرم اين شد که يکبار در اينجا بياورم و يک بار هم در آنجا! زبان جانستان چندان روان نيست. رسم الخط ويژه اميرخاني اگرچه ديگر براي مخاطبان او آشناست اما اين آشنايي ضرورتاً برابر با رفع کامل مشکلات خواندن چندين رسم الخطي نيست. زيرا به هر روي، رسم الخط رسمي کشور و متوني که مخاطبان روزانه مي خوانند، با آن تفاوت دارد. به اين صعوبت، دايره واژگاني متفاوت و گسترده کتاب جانستان را هم بيفزاييد و همچنين بافت جملات کتاب را بعضاً ساختارِ نحوي ويژه اي يافته است. اکنون محاسبه کنيد جاني را که بايد از خواندن جانستان کنده شود!

دوم، نيمه پر ليوان
 

يکم؛
 

زبان جانستان زبر است. دليل آنکه چهارم نيمه خالي را در يکم نيمه پر آوردم، صرفاً به خودآزاري ام باز نمي گردد. به نظر مي رسد اين اتفاق - صرف نظر از آنکه تعمدي بوده يا خير - کاملاً در خدمت متن بوده است. به راحتي مي توان فهميد که سفر به افغانستان، سفر راحتي نيست؛ حتي اگر نويسنده بيشتر از قسمت هاي خوبش براي ما بگويد. زبان کتاب، اين حال و هواي خشک و خشن را به شدت براي مخاطب تداعي مي کند. حرکت کند مخاطب در متن، بسيار شبيه به حرکت کند نويسنده در افغانستان است. نويسنده در اين سفر چندان حال خوشي ندارد. اين را در اول کتاب نيز به اشاره مي گويد به نظر مي رسد اوضاع افغانستان هم در تشديد اين ناخوشي نقش دارد؛ تا جايي که بر احوال جسماني او نيز اثر مي گذارد. هيچ چيز بهتر از زبان زبر و خشن کتاب نمي توانست اين احساس را براي مخاطب قابل لمس کند. به نظرم دستيابي به اين توفيق، اتفاق کمي نيست.

دوم؛
 

جاي جانستان به شدت خالي بود. سي سال است که جامعه فرهنگي کشور منتظر چنين رويدادي است. سي سال است که بيگانگان ميان دو ملت ايران و افغانستان - که اشتراکات مختلف شان را نمي توان به اين آساني احصا کرد - ديوار کشيده اند و آشنايان هر روز با شگردها و خلاقيت هاي مختلف بر قطر و ارتفاع آن مي افزايند! همگان از ضرورت برداشت قدمي مهم در اين راستا سخن مي گويند و همه يکديگر را به نظاره نشسته اند. هرچه بيشتر پيش مي رويم، فاصله اين دو ملت که بهترين وصف برايشان واژه «برادر» است، بيشتر مي شود و کسي حتي نگران هم نيست. در اين بيابان بي آب و علف، «جانستان» آبي خنک بر تن خسته و جان نزارمان بود. اگرچه نتوان در تمجيد از اين مرهم، قصيده سرايي کرد، اما در وخامت اين زخم آن اندازه مي توان سخن گفت که اهميت جانستان روشن گردد.

سوم؛
 

زاويه ديد اميرخاني قابل توجه است. اميرخاني در جانستان همچون ديگر آثارش، زاويه هاي ويژه اي را براي تصويربرداري انتخاب کرده است که بخشي از آنها به روشني امضاي او را در پاي خود دارند. شايد بتوان گفت نگاهي که اميرخاني به جامعه افغانستان دارد همراه با ريزبيني ها و ذکاوت هايي است که مي تواند براي بخشي از کم کاري هاي صورت گرفته، جبران مافات باشد. درک مناسب نويسنده از نسبت صوفيان افغان با مدارس وهابي پاکستان و شيعيان ايران و عراق و فاصله هاي جغرافيايي و معنوي ميان يک ملت و تحليل هاي انتخاباتي او، از جمله نکاتي است که مي تواند بسيار مورد توجه قرار گيرد. به نظر مي رسد نوع خاص نگاه اميرخاني به پديده ها و البته نحوه روايت او، مرز ميان خاطره، داستان و يادداشت تحليلي را در آثار او کمرنگ کرده و کتاب هاي او را مبدل به آثاري با کارکردهاي چندگانه ساخته است.

چهارم؛
 

جانستان يک قدم روبه جلوست. نويسنده در اين کتاب موضع رسمي ندارد و مثل ديگر آثارش از طعنه و کنايه به ساختارهاي رسمي نيز چشم نمي پوشد. اما هيچ گاه انتقادها و مخالف خواني هايش رنگ و بوي غرغرهاي روشنفکرانه نمي گيرد و قصد سياه نمايي از فراز کاخ عاج روشنفکري ندارد. جانستان اثري است که دردي را به جان مخاطب مي اندازد تا کمي به خود آيد و از رخوت و خمودگي بيرون آيد. به نظر مي رسد در فضاي عمومي فرهنگي کشور، اين رويکرد را نمي توان دست کم گرفت و بايد قدر آن را دانست.
منبع: نشريه همشهري آيه شماره6