تحليلي بر فيلمنامه «بازمانده/ قسمت دوم


 

نويسنده: جواد يقموري




 

نوريان مر نوريان را طالبند
ناريان مر ناريان را جاذبند

بحث همذات پنداري يکي از مباحث اساسي در شخصيت پردازي است، که ارتباط مستقيم با جلب نظر مخاطب و در نهايت موفقيت يک فيلمنامه دارد. در اين مقاله بر آنيم تا کنکاشي در مفهوم همذات پنداري داشته و با توجه به فيلم بازمانده ساخته زنده ياد سيف الله داد، عوامل ايجاد همذات پنداري و ويژگي هاي همذات برانگيزي شخصيت را بررسي کنيم.

با چه شخصيت هايي همذات پنداري مي کنيم؟
 

قهرمان نيازمند خصلت هاي تحسين بر انگيز است. به همين دليل، مي خواهيم مثل او باشيم. دلمان مي خواهد صفات عالي اخلاقي آنها را تجربه کنيم. مخاطبان در اعماق قهرمان، انسانيتي يقيني و مشترک را در آنها تشخيص مي دهند.

1. شخصيت قرباني
 

وقتي شخصيت قرباني رنج و خطر باشد، يا درمعرض ظلم قرار گيرد، مخاطبان براي او دلسوزي مي کنند و آرزو خواهند کرد نجات پيدا کند، اما به قيمت پذيرش ضعيف بودن شخصيت، زيرا همراه با دلسوزي دست کم نشانه اي از تحقير نيز وجود خواهد داشت. به همين دليل است که فمينيست ها مخالف اند که در قصه ها هميشه مردها، زن ها را نجات دهند، زيرا هر چند مخاطبان با قرباني مؤنت همدردي مي کنند، در عين حال او را تحقير نيز خواهند کرد.
باز مانده، شخصيت هاي قرباني زيادي دارد؛ زنان، کودکان و مرداني که توسط صهيونيست هاي غاصب کشته مي شوند، همدردي و احساس دلسوزي ما را بر مي انگيزند. اين حس در مورد سعيد و لطيفه هم صدق مي کند، زيرا آنها هم قرباني مي شوند گرچه نسبت به آن ها علاوه بر حس همدردي، حس همذات پنداري هم داريم، زيرا اميدواريم که آنها بتوانند از شمعون بگريزند و بچه شان را از ساختمان بيرون بياورند.

2. شخصيت رنجور
 

درد يک شمشير دو سر است. شخصيتي که از درد رنج مي برد و شخصيتي که سبب درد مي شود، هر دو به ياد ماندني ومهم جلوه مي کنند. درد مي تواند هم جسمي باشد و هم روحي. اندوه عميق و عذاب شديد جسمي، اگر در قصه به خوبي نمايش داده شود، مي تواند درگيري عاطفي خواننده را بسيار افزايش دهد. دامن زدن به احساس شخصيت ها به شرط آن که باور کردني و قابل تحمل باشد، احساسات خواننده را هر چه باشد به شدت مي افزايد. البته همه دردها مشابه هم نيستند. يک انگشت بريده، شخصيتي را چندان بزرگ جلوه نمي دهد. شکنجه فجيع جسمي، تصورش هم غير قابل تحمل مي شود. به طوري که خواننده ديگر درگير داستان نمي شود و شما او را از دست مي دهيد عذاب جسمي و روحي زماني بيشترين تأثير را دارد که در سطحي ما بين ناچيز و غير قابل تحمل به کار رود. ( ) شخصيت صفيّه نماينده شخصيت رنجور است، زيرا که دو پسر، دو عروس و نوه اش را صهيونيست ها کشته اند و با غصب خانه و فرزند پسرش توسط غاصبان که حالا خود را صاحب خانه مي دانند، رنجي مضاعف را تحمل مي کند. او از زن يهودي مي شنود که «عروسش زن دلسنگي بوده که بچه را رها کرده و فرار کرده»، اما بايد تحمل کند و نقشه اش را لو ندهد. او شاهد است که زن و مرد يهودي لباس هاي پسر و عروسش را مي پوشند و در تخت خواب آنها مي خوابند، اما بايد اين رنج را تحمل کند. همين رنج باعث همذات پنداري است.

3. شخصيت تهديد شده
 

تهديد يعني درد يا لطمه قابل پيش بيني. همان طور که هر کس به دندان پزشکي رفته باشد، مي تواند که منتطر درد بودن اغلب تأثيرش بيشتر از واقعيت درد است. هنگامي که شخصيتي را به چيزي تهديد مي کنند. توجه مخاطب ناخود آگاه به سوي او بيشتر جلب مي شود. هر چه شخصيت بي پناه تر و خطر هولناک تر باشد، مخاطب اهميت بيشتري براي او قائل مي شود. به همين دليل است که کودکان در معرض خطر شخصيت هاي تأثير گذارتري هستند. در حقيقت تأثير گذاري آنها آن قدر شديد است که تماشاي بعضي فيلم ها را غير قابل تحمل مي کند.( ) قلب تپنده هر داستان تقابل با مرگ است. اگر در داستاني خاص قهرمان با مرگ واقعي مواجه نشود، حداقل تهديد مرگ يا مرگ نمادين در قالب يک بازي بسيار خطرناک، رابطه عشقي يا ماجراي خطرناکي که طي آن قهرمان موفق مي شود (زنده ماندن) يا شکست مي خورد (مردن)، وجود دارد. سعيد و لطيفه دو شخصيت تهديد شده توسط شمعون هستند. شمعون به دکتر مي گويد: «امروز چهارشنبه است، اگر تا چهارشنبه ديگر تو حيفا باشي خودم نعشت را به دريا مي اندازم.» و به اين ترتيب براي دکتر مهلت معين مي کند. دکتر به شمعون مي گويد: «الان 30 سال مي شود مردم فلسطين را تهديد مي کنيد، اگر قرار بود به تهديدهاي شما گوش بدهيم، خيلي وقت پيش رفته بوديم...» و شمعون جواب مي دهد: «اين فقط تهديد نيست دکتر، حتماً قضيه دير ياسين را شنيدي...» دراين ديالگو شمعون دکتر را به مرگ تهديد مي کند و داستان کشته شدن برادر دکتر در دير ياسين را هم تذکر مي دهد. و ما به عنوان تماشاگر نسبت به شخصيت هاي تهديد شده نگران مي شويم و با آنها همذات پنداري مي کنيم.

4. شخصيت منجي
 

هنگامي که شخصيت در مقام يک منجي وارد داستان مي شود، مخاطب او را دوست خواهد داشت. چون وارد عمل مي شود تا رنج قرباني را پايان دهد يا او را از خطر برهاند. البته به دليل اين که منجي بدون فکر کافي وارد عمل مي شود، هميشه خطر احمق جلوه کردن او وجود دارد. شخصيت صفيه به عنوان منجي وارد حيفا مي شود، اما موفق نمي شود پسر و عروسش را از حيفا خارج کند. شخصيت عسان که پسر خواهر صفيه است نيز شخصيتي منجي است که براي دزديدن فرحان جلوي خانه يهودي مي آيد، اما موفق نمي شود و در آخر هم همراه نامزدش تا ايستگاه قطار مي آيند تا فرحان را از صفيه بگيرند و بگريزند، اما لو مي روند و دستگير مي شوند. صحنه تعقيب و گريز يهودي و غسان جلوي خانه دکتر صحنه اي گيراست که همذات پنداري ما را برانگيخته و دوست داريم او از مهلکه نجات پيدا کند و بالاخره با کمک رشيد نجات پيدا مي کند.

5. شخصيت فداکار
 

مردم هميشه قهرمان را قوي و شجاع مي دانند، اما اين دو خصلت نسبت به خصلت از خود گذشتگي يا ايثار در درجه دوم اهميت قرار مي گيرد که نشانه واقعي قهرمان به شمار مي رود. ايثار تمايل و اشتياق قهرمان به تسليم و هديه چيزي با ارزش و شايد حتي جانش به نفع يک آرمان يا به نفع جمع است. ( ) وقتي شخصيت تصميم مي گيرد خودش را فدا کند، مخاطبان اين را مهم تلقي مي کنند، اما همدردي آنها لزوماً جلب نمي شود. البته آنها به خاطر رنج او دلسوزي خواهند کرد، اما پيش از آن که او را به خاطر از خود گذشتگي اش تحسين کنند، بايد احساس کنند هدفي که او قصد دارد به خاطرش رنج بکشد يا بميرد، مهم و شايسته است همچنين بايد احساس کنند قهرمان چاره معقول ديگري ندارد يا اين که از خود گذشتگي او در کمک به ديگران واقعاً تأثير خواهد داشت. مهم تر اين که اگر شخصيت مرگ را نه به خاطر آرماني درست بلکه به خاطر مرگي با شکوه و افتخار آميز يا به خاطر اين که ديگران بيشتر دوستش بدارند انتخاب کند، مخاطبان ديگر با او همذات پنداري نخواهند کرد.( ) شخصيت دکتر شخصيتي فداکار است. زيرا تا آخرين لحظه اشغال شهر در حالي که جان زن و بچه اش در خطر است، در مطبش مشغول به مداواي زخمي هاست. رشيد شخصيتي فداکار است، زيرا او مبارزي است که براي مملکتش و در آخر هم براي رهانيدن صفيه و فرحان زخمي و کشته مي شود. غسان و نامزدش هم نماينده جوانان مبارز فلسطيني هستند که به خاطر دين، ناموس و کشورشان مبارزه مي کنند و در آخر دستگير مي شوند و کشته شدن سرنوشتشان است. و در آخر، صفيه عنوان قهرمان داستان شخصيتي فداکار است ، زيرا در ابتدا براي نجات نوه اش اقدام مي کند و در پايان براي نجات کشورش کشته مي شود.

6. شخصيت هدفمند
 

نويسندگان تازه کار اغلب به اشتباه قهرمانشان را وادار مي کنند تا هميشه نسبت به رويدادهاي داستان واکنش نشان دهد. ممکن است همه واکنش هاي قهرمان داستان کاملاً منطقي باشند، اما نتيجه آن شخصيتي مي شود که گويا هيچ ابتکار عملي ندارد يک عروسک خيمه شب بازي که او را به هر طرفي مي رانند. اما اگر شخصيت به خاطر هدفي کاري را انجام دهد و در اين حال رويدادها مسير داستان زندگي او را تغيير دهند، احساس ما اين است که او اصلاً به همين خاطر زندگي مي کرده که تغيير کند. شما مي توانيد با افزايش فشار بر او همدردي مخاطبان را افزايش دهيد. قهرمان ها بايد براي دستيابي به اهداف خويش به شدت احساس مسئوليت کنند. آنها بايد براي اين کار وقت بگذارند و تعهدي در خود احساس کنند. اگر اهداف داستان براي آنها بي اهميت باشد، براي ما نيز بي اهميت جلوه خواهد کرد. البته ضد قهرمان ها نيز همين التزام را بايد داشته باشند. ( ) رشيد، غسان و صفيه به عنوان شخصيت هاي هدفمند داستان تا انتها براي ديدگاه خود مبارزه و تلاش مي کنند و همين باعث همذات پنداري ما مي شود. حتي شمعون به عنوان ضد قهرمان تا انتها هدف خود را از دست نمي دهد، به همين خاطر حس ضديت ما را تا انتهاي فيلم با خود همراه دارد.

7. شخصيت شجاع و شرافتمند
 

وقتي شخصيت جرئت مي کند تا خطر کند و شغلش را از دست بدهد اما در برابر يک رسوايي رشوه خواري سکوت نکند، ما او را تحسين مي کنيم و نگرانش مي شويم. البته در کنار شجاعت، منطق بازي شرافتمندانه نيز بايد وجود داشته باشد. همين قاعده باعث مي شود تا در فيلم هاي وسترن «آدم خوب» هميشه صبر کند تا نخست «آدم بد» اسلحه اش را بکشد و در فيلم هاي بزن بزن، آدم خوب هميشه اجازه مي دهد تا آدم بد او را خلع سلاح کند و شمشيرش را بردارد. در يک رمانس، دختر خوب هرگز از ابتذال جنسي براي نگه داشتن مردش استفاده نمي کند. آن چه تغيير نکرده اين حقيقت است که خوانندگان (تماشگران) هنوز با شخصيتي که ترسو و فريبکار است ابراز همدردي نمي کنند. به اين معنا نيست که شما نمي توانيد يا نبايد درباره شخصيت هايي بنويسيد که هميشه شجاع و جوانمرد نيستند؛ اما به اين معناست که هنگام نوشتن درباره اين نوع شخصيت ها همواره بايد مقداري از حس همدردي مخاطب را فداي آن کنيد.( ) شخصيت هاي بازمانده همه شجاعتي مثال زدني دارند، زيرا براي آرمان خود جان خود را از دست مي دهند. و اين کار را با شيوه هاي شرافتمندانه انجام مي دهند. مثلاً صفيه مي تواند با خود اسلحه اي بياورد و زن و مرد يهودي را بکشد، يا در غذاي آنها سم بريزد و فرحان را بردارد و برود، اما اين کار را نمي کند. زيرا اگر اين کار را بکند، جان همسايه مسيحي به خطر مي افتد. در صحنه اي با رفتن مرد و زن يهودي و خالي ماندن خانه، او فرحان را بر مي دارد و از پله ها پايين مي رود، اما در پله ها با دختر بچه همسايه مسيحي برخورد مي کند و دچار کشمکشي اخلاقي با خود مي شود که آيا فرحان را ببرد و به مقصود خود برسد و يا اين که بازگردد و جان مسيحي ها را به خطر نيندازد. شرافت او اجازه رفتن نمي دهد، او باز مي گردد و به دنبال راه حلي ديگري مي گردد.

8. شخصيت مسئوليت پذير
 

موضع يک شخصيت نسبت به آدم هاي ديگر، نسبت به خودش و نسبت به رويدادهاي داستان مي تواند در جلب همدردي نقش مهمي داشته باشد. وقتي اوضاع خراب مي شود، شخصيت ناله و شکايت سر نمي دهد و کسي را جز خودش سرزنش نمي کند. او مسئوليت اشتباهش را مي پذيرد، از مشکلاتش با طنزي تلخ ياد مي کند و سعي مي کند آنها را حل کند. فروتني و خوش رفتاري همراه با خود کم بيني آنها وعدم دفاع از خودشان باعث مي شود مخاطبان آنها را بيش از بيش دوست بدارند.( )
شخصيت رشيد نماينده شخصيتي مسئوليت پذير است. او در صحنه اي که در حياط خانه غسان مقابل صفيه در حالي که صفيه از او دلخور است که چرا براي نجات پسرشان نيامده مي ايستد، مي گويد: «من اعتراف مي کنم که هميشه به شجاعت تو غبطه مي خوردم، از اين که عشق بچه ها وجود تو رو پر کرده واقعاً به تو حسودي ام مي شد، باور کن در تمام اين مدت هيچ کدامتان از جلوي چشم هايم دور نشديد در حالي که ظاهراً سرگرم کارهاي ديگري بودم..»
 
خود صفيه هم در پايان داستان از چنين خصلتي برخوردار مي شود، جايي که در صحنه هاي پاياني در ايستگاه قطار به غسان مي گويد: «در همه عمرم کارهاي ناتمام رشيد را من تمام کردم، شماها جوانيد، آينده فرحان به دست شماهاست و، فرحان تنها بازمانده خانواده ماست، خسته شدم از ذلت، همه فرزندانم را از دست دادم، شوهرم را کشتند، براي چي زنده بمانم؟ براي اين که تا آخر عمر برايشان گريه کنم! زنده بمانم و ببينم آن مرديکه تخم سگ از فرحان فيم درست کند و آن شمعون ولد الزنا کيف کند، وقت را تلف نکنيد...»

9. شخصيت فرا خوانده شد
 

اگر کسي بگويد: «من کار ملال آور و نامطبوعي دارم که بايد انجام شود» آن گاه شخصيتي که داوطلب اين کار مي شود، همدردي ديگران را جلب مي کند. اما اگر کسي بگويد: «اگر در انجام اين وظيفه موفق شوي نامت تا صد هزار سال زنده خواهد ماند» آن گاه در صورتي با شخصيت همدردي مي شود که منتظر بماند تا او را داوطلب کنند. به همين دليل است که تالکين در ارباب حلقه ها ترتيبي داد که فرودو هرگز داوطلب حمل حلقه نشود. مگر زماني که کاملاً آشکار شود که تنها کسي است که مي تواند حلقه را حمل کند. اگر فرودو خواسته بود که حلقه را حمل کند، مخاطبان هيچ گاه با او اين همه همدردي نمي کردند. از آن پس همه مشکلات او در نتيجه خودبيني خودش بوده است که فکر مي کرده از پس آن کار بر مي آيد. همچنين به همين دليل است که نامزدهاي انتخاباتي هميشه ترجيح مي دهند وانمود کنند تمايلي به شرکت در انتخابات و کسب منصب مورد نظر ندارند. مخاطبان آنها نيز بيشتر کساني را مي ستايند که نامزدي انتخابات به آنها تحميل شده باشد. ( ) شخصيت غسان و نامزدش و خود صفيه در بازمانده نماينده شخصيت فرا خوانده شده هستند، زيرا که آنها فرا خوانده مي شوند تا در پايان داستان قطار نيروهاي اشغالگر را منفجر کنند، از اين جهت هم با آنها همذات پنداري صورت مي گيرد.

10. شخصيت مورد اعتماد
 

وقتي شخصيت مثبتي مي گويد کاري را انجام خواهد داد حتي اگر سنگ از آسمان ببارد، اگر زير حرفش بزند، بهتر است دليل موجهي داشته باشد و بهتر است سعي کند آن را بعداً جبران کند. اهميت يک قول را در داستان دست کم نگيريد. عهد و پيمان چه محترم شمرده شود و چه زير پا گذاشته شود، يکي از قوي ترين مضمون هاي رايج داستان سرايي در جهان است. يکي از مهلک ترين اتهاماتي که مي توانيد عليه دشمن به کار ببريد، اين است: او بر سر حرفش نماند. و اگر شخصيت اصلي شما به طور تصادفي پيماني را بشکند، چنان موجب تلخکامي خوانندگانتان مي شود که ديگر نخواهيد توانست دوباره حس همدردي آن را جلب کنيد.( ) صفيه به شوهرش قول مي دهد که چمدان حاوي مواد منفجره را داخل قطار ببرد و قطار را منفجر کند، او تمام خطرات را به جان خود مي خرد و تا آخرين لحظه به قول خود وفادار مي ماند و نقشه اش را عملي مي کند. هر چند جانش را از دست مي دهد.

11. شخصيت زيرک
 

ما شخصيتي را دوست داريم که آن قدر زيرک است که بتواند براي مشکلات پيچيده راه حلي پيدا کند. بايد شخصيت را طوري جلوه داد که با هوش به نظر برسد، اما نبايد آن قدر با هوش باشد که خودش متوجه شود چقدر باهوش است. زيرا ممکن است اظهار هوش نشانه نوعي تکبر و نخوت و نخبه گرايي باشد. بهترين نمونه شخصيت هريسون فورد در مهاجمان صندوقچه گم شده و اينديانا جونز و معبد مردگان است. اينديانا جونز استاد باستان شناسي است، اما هيچ وقت نمي بينيم که قاطعيت هوشمندانه اي به خرج دهد. يک بار هم که او را سر کلاس در حال سخنراني مي بينيم، نسبتاً گنگ و گيج به نظر مي رسد و پيام عاشقانه اي که دختر دانشجويي روي پلک هايش نوشته بود، حواس او را پرت مي کند. با اين همه هرگاه اوضاع خراب مي شود، اينديانا جونز راه حل هوشمندانه - يا شانس و اقبالي - پيدا مي کند. او هوشيار است. اما با هوش نيست. مخاطبان شخصيتي را دوست مي دارند که حلّال مشکلات باشد و هنگام نياز اطلاعات درست را به دقت بداند. اما شخصيتي را که به دانش بالاي خود مباهات کند، يا به گونه اي رفتار کند که انگار خودش مي داند چقدر با هوش است، دوست نمي دارند.( )
شخصيت اصلي بازمانده داراي چنين ويژگي اي است. او با هوش و زيرکي خود در صحنه هاي مختلف راه حلي جديد پيدا مي کند. در ابتدا نقش بازي مي کند و به پسرش مي گويد که پدرش مريض است و بايد به غزه بازگردند در صحنه اي که به خانه غصب شده سپرش باز مي گردد، با نقشي غافلگير کننده خود را دايه فرحان معرفي مي کند در صحنه هاي بعدي چنان در مورد دستمزد کارهايش با مرد يهودي صحبت مي کند که هيچ نشاني از اين که تمايلي براي ماندن در خانه آنها باشد بروز نمي دهد. در صحنه هاي بعدي نقشه دزدي کليد را به خوبي اجرا مي کند. او در صحنه هاي بسياري حتي در مواجهه با شمعون اعتماد به نفس خود را حفظ مي کند و هيچ نشاني از اين که مادر بزرگ فرحان است، بروز نمي دهد. او شخصيتي باهوش و زيرک است و همين باعث همذات پنداري و دوست داشتن شخصيت او براي تماشاگر مي شود. در انتها بايد گفت بازمانده خوب زنده ياد سيف الله داد يکي از بهترين هاي سينماي ايران بود که ديگر تکرار نشده؛ فيلمي که مخاطبان بسياري را درگير خود کرد و بدون هيچ شعار و به بهترين شکل داستان خود را نقل کرد. روحش شاد.

پي نوشت ها :
 

24. همان، 128 و 127.
25. همان، ص 132.
26. ساختار اسطوره اي در فيلمنامه، ص 47.
27. شخصيت پردازي و زاويه ديد در داستان، ص 131.
28. فيلمنامه نويسي براي سينما و تلويزيون، ص 31.
29. شخصيت پردازي و زاويه ديد در داستان، ص 150.
30. همان / ص 150.
31. همان/ ص 151.
32. همان/ ص 152.
33. همان، ص 153.
 

منبع: نشريه فيلم نگار شماره 103